‹ Liberté Novels ›
#MoodBoard ◆ #TaeJin ¶ اون روز یه روز عالی بود، یه پری بندانگشتی جلوی چشمش وسط بزرگترین آفتابگردان مزرعهاش خوابیده بود! اولین بار بود که یه پری مزرعه اون رو انتخاب میکرد.🌻 نزدیکتر شد تا بهتر ببینه اما شکستن شاخه زیر پاش باعث شد پریِ خسته، از خواب بپره...…
اولین پست شروعم رو گذاشتم اینجا راستی 🤍
🤩9
اگر موهاتون رو از ته زدید، خوبی ها و بدی هاش رو بهم بگید لطفا:
@MiaStory_Bot
بعدا نوشت: بازم راهکارهای عالی دادید وقت کنم میذارم براتون اینجا
@MiaStory_Bot
بعدا نوشت: بازم راهکارهای عالی دادید وقت کنم میذارم براتون اینجا
با اینکه فقط ۴ قسمت دیدم و قسمت ۵ هم دیروز اومده ولی تبدیل شده به دومین انیمهی مورد علاقهام بعد از نوراگامی 😍🥺 اون روز رفتم خونه امیلیا اینا دیدیم و حالا دلم نمیاد بقیه شو تنهایی ببینم 😭🤍
•| #WatchWithMe | Spy x Family
•| #WatchWithMe | Spy x Family
🟣 با امیلیا حرف میزدیم در مورد هم دانشگاهی ها و دوست هایی که بعضی اخلاق ها رو دارن و چقدر اون اخلاق ها نامناسب هستن تو جمع.
اون میگفت و منم موافق بودم و در عین حال یادم میاومد وقتی منم به اون سن، حدود ۱۹ - ۲۰ بودم بعضی از این دیدگاه ها و اخلاق ها رو داشتم. 😅😰 حالا نه به اون شدت ولی بهرحال آشنا بود برام.
🔰 مثلاً یکی که معتقد بود فلان اخلاق که یکی داره خوب نیست و این وظیفهی اونه که کاری کنه اون فرد از اون اخلاقی که ایشون فکر میکنه بده، فاصله بگیره و ترکش کنه. خدای من، من واقعا حس میکردم ابر قهرمانی چیزی هستم و باید بقیه رو نجات بدم و اصلا متوجه نبودم چقدر اون رفتار میتونه آزار دهنده باشه. البته الانم دیگه زیادی بی خیال شدم و دیگران خیلی زیادی برام بی اهمیت شدن اما اون زمان اصلا متوجه نبودم اون نوع از اعتماد به نفس احتمالا چقدر رو اعصاب میتونه باشه.🦸♀
🔰 یا در مورد یکی دیگه، میگفت که جوری بزرگ شدن که اصلا نفس کشیدن هم ممنوعه و باید تک تک لحظات شون رو مفید استفاده کنن و به کیمیا نقد میکرد که فلان برنامهای که برای آینده داری خیلی راکد به حساب میاد.
من واقعا همینطوری بزرگ شدم. یعنی مامان همیشه میگفت سعی کن چندتا کار همزمان انجام بدی و اگر مثلاً فقط داشتم فیلم میدیدم سرزنش میشدم که خب حالا فقط از چشم هات داری استفاده میکنی، دست هات بیکارن. یه کاری جور کن انجام بده. این باعث شده بود من هیچوقت نتونم درست استراحت کنم. یعنی استراحت برام بی معنی بود. حتی تفریحاتم هم صرفاً تفریح نبودن و تبدیل به انجام وظیفه میشدن... این باعث شد من تو سن کم، ناگهان حس کنم مثل یه چوب که بتدریج باید بسوزه تا تموم بشه جلو نرفتم و زودتر از موعد خاکستر شدم. همین باعث شد ناگهان دست بکشم از خیلی چیزا و من که با سرعت اومده بودم و از تمام همسن هام جلو بودم، یهو دست بکشم و اینجوری بدتر از همه عقب موندم. مثل داستان خرگوش و لاکپشت. با این تفاوت که من میدیدم همه دارن بهم میرسن و ازم جلو میزنن اما دیگه توان بلند شدن نداشتم. 🐇🐢
🪨 حرف نهایی شاید یکم شبیه نصیحت باشه اما بیشتر بیان تجربهاس تا هرچیز دیگه ای... حالا جدا از اینکه گاهی باید از دید دیگران به رفتارهامون نگاه کنیم تا شاید متوجه بشیم مشکل چیه و اینکه الان تو یه کاری به خودت فشار بیاری تا عالی باشی قرار نیست مساوی این باشه که دیگه تمومه. اکثر مواقع، آهسته و پیوسته نتیجهی خیلی بهتری براتون میاره. 🐘
#Mia 🐱
اون میگفت و منم موافق بودم و در عین حال یادم میاومد وقتی منم به اون سن، حدود ۱۹ - ۲۰ بودم بعضی از این دیدگاه ها و اخلاق ها رو داشتم. 😅😰 حالا نه به اون شدت ولی بهرحال آشنا بود برام.
🔰 مثلاً یکی که معتقد بود فلان اخلاق که یکی داره خوب نیست و این وظیفهی اونه که کاری کنه اون فرد از اون اخلاقی که ایشون فکر میکنه بده، فاصله بگیره و ترکش کنه. خدای من، من واقعا حس میکردم ابر قهرمانی چیزی هستم و باید بقیه رو نجات بدم و اصلا متوجه نبودم چقدر اون رفتار میتونه آزار دهنده باشه. البته الانم دیگه زیادی بی خیال شدم و دیگران خیلی زیادی برام بی اهمیت شدن اما اون زمان اصلا متوجه نبودم اون نوع از اعتماد به نفس احتمالا چقدر رو اعصاب میتونه باشه.🦸♀
🔰 یا در مورد یکی دیگه، میگفت که جوری بزرگ شدن که اصلا نفس کشیدن هم ممنوعه و باید تک تک لحظات شون رو مفید استفاده کنن و به کیمیا نقد میکرد که فلان برنامهای که برای آینده داری خیلی راکد به حساب میاد.
من واقعا همینطوری بزرگ شدم. یعنی مامان همیشه میگفت سعی کن چندتا کار همزمان انجام بدی و اگر مثلاً فقط داشتم فیلم میدیدم سرزنش میشدم که خب حالا فقط از چشم هات داری استفاده میکنی، دست هات بیکارن. یه کاری جور کن انجام بده. این باعث شده بود من هیچوقت نتونم درست استراحت کنم. یعنی استراحت برام بی معنی بود. حتی تفریحاتم هم صرفاً تفریح نبودن و تبدیل به انجام وظیفه میشدن... این باعث شد من تو سن کم، ناگهان حس کنم مثل یه چوب که بتدریج باید بسوزه تا تموم بشه جلو نرفتم و زودتر از موعد خاکستر شدم. همین باعث شد ناگهان دست بکشم از خیلی چیزا و من که با سرعت اومده بودم و از تمام همسن هام جلو بودم، یهو دست بکشم و اینجوری بدتر از همه عقب موندم. مثل داستان خرگوش و لاکپشت. با این تفاوت که من میدیدم همه دارن بهم میرسن و ازم جلو میزنن اما دیگه توان بلند شدن نداشتم. 🐇🐢
🪨 حرف نهایی شاید یکم شبیه نصیحت باشه اما بیشتر بیان تجربهاس تا هرچیز دیگه ای... حالا جدا از اینکه گاهی باید از دید دیگران به رفتارهامون نگاه کنیم تا شاید متوجه بشیم مشکل چیه و اینکه الان تو یه کاری به خودت فشار بیاری تا عالی باشی قرار نیست مساوی این باشه که دیگه تمومه. اکثر مواقع، آهسته و پیوسته نتیجهی خیلی بهتری براتون میاره. 🐘
#Mia 🐱
👍25❤3
چشـــم دکمهای ⚇_⚉
اگر موهاتون رو از ته زدید، خوبی ها و بدی هاش رو بهم بگید لطفا: @MiaStory_Bot بعدا نوشت: بازم راهکارهای عالی دادید وقت کنم میذارم براتون اینجا
آخر نتونستم طاقت بیارم، ۳ ساعت از ۶ ساعت مرخصی که گذاشته بودم دوست های دانشجوم رو ببرم برگردونم، گرفتم که برم خونه به کارهایی که عقب مونده برسم. موهامم میدم مامانم کوتاه کنه تا ۵ سانت آخر نهایت
دو قسمت دیدم تقریباً و حقیقتا داره حوصلهام سر میره 😒 خیلی ازش تعریف شنیده بودم اما تا اینجا که کسل شدم.
•| #WatchWithMe | Arcane
•| #WatchWithMe | Arcane
👍11👎6🤯3
معضل فعلیم اینه که یه غُر داشتم چند وقت پیش ولی نزدم چون طرف مورد غر در چنل حضور داره. گفتم یکم که بگذره بزنم که به خودش نگیره یه وقت... حالا از همون غر دوباره پیش اومده و باز هم طرف تو چنل هست و نمیتونم بزنم یتستستصت دارم میترکم 😂
😁19🤔2
ای بابا یه دوست دختر هم نداریم همینجوری الکی کادو بخریم براش روحیه مون عوض شه :(
👍20😢9😁7🤩3👎2
چشـــم دکمهای ⚇_⚉
ای بابا یه دوست دختر هم نداریم همینجوری الکی کادو بخریم براش روحیه مون عوض شه :(
حداقل تو خونه باقالی پخته داریم که این درد رو برای چند دقیقه فراموش کنم :(:
👍6❤5
برنامه ناشناس
https://t.me/ButtonEyed/7172 چرا انقد کشته مرده رل زدنی
الان یکم حالم گرفته شد ولی کلی حرف دارم در این زمینه که حتما فردا میزنم. این اینجا نباشه یا یادم میره یا نظرم عوض میشه و حیفه
دارید ناشناس های جالبی میدید و وسوسه ام می کنید امشب حرف بزنیم کلا 😥 کارهامم نشستن یه گوشه بهم چشم غره میرن
برنامه ناشناس
https://t.me/ButtonEyed/7172 چرا انقد کشته مرده رل زدنی
خب، بعد از ویرایش ۲ قسمت از فیکشنم بالاخره تونستم وجدانم رو راضی کنم که بیام سراغ این مطلب. اول از همه ممنون از کسانی که نظر شون رو گفتن در این زمینه. مشکلات مشابهی که داشتن در میون گذاشتن و در کل روی این مطلب توجه داشتن. جواب اصلی رو الان تایپ میکنم و میگم 🥳
برنامه ناشناس
https://t.me/ButtonEyed/7172 چرا انقد کشته مرده رل زدنی
بذارید از اینجا شروع کنیم. از اینکه فردی «رل زدن» رو مسخره، بیهوده یا غیر ضروری بدونه ناراحت نشدم. چون خودمم هنوز که هنوزه از «رل زدن» متنفرم❗️
ببینید، من معتقدم وقتی بجای «بودن تو رابطه» از کلمهی «رل زدن» استفاده میشه، معنی یکسانی رو نمیرسونن. رل زدن، به چشم من یه کار پیش پا افتاده و ابتداییه که کسانی انجامش میدن که دنبال سرگرمی باشن. نه یه همکلامی گرم.
چیزی که من احتمالا از نظر شما کشته مردهاش به حساب میام، دوست داشتن و شاید بیشتر دوست داشته شدن هست که انسان ها اکثرا بهش نیاز دارن. خیلی عالیه که کسی بهش احتیاج نداشته باشه. صادقانه خود من، از طرف خانوادهام، احساس نیاز به دوست داشته شدن نمیکنم. واقعاً لذت میبرم که کسی برای خانواده دلتنگ میشه و بهشون ابراز علاقه میکنه. اما من نمیتونم به دلایل خودم. پس وقتی یکی میگه دلم برای مامانم تنگ شده، میشه برم بهش بگم «حالا چرا اینقدر کشته مردهی مامانتی؟»
حالا نکتهی بعدی اینکه، شاید اینجا شما از من یه آدم سرگرم کننده ببینید که اطلاعات عمومی خوبی داره، فلان استعداد رو داره و این اخلاقش خیلی قشنگه و... گاهی هم ممکنه مشکلاتم رو خونده باشید اما من هم ناهنجاری های مربوط به خودم رو دارم که وقتی بهشون فکر میکنم میمونم که چطور ممکنه یه روزی کسی پیدا بشه من رو دوست داشته باشه. این لزوما تنفر از خود یا کمبود اعتماد به نفس نیست (که اون ها هم داشتن شون رو ادعا نمیکنم😅) این تفکرات از تجربیات مختلف نشات میگیره که توشون جلو رفتم و به نتیجه نرسیدم. مثل خستگی راه مثلا! که بعد یه مدت ممکنه حس کنی حال نداری بقیه شو بری، با اینکه میدونی ممکنه تهش خوب چیزی باشه.
من آدمی نیستم که بگم از نظر احساسی وابسته ام، معمولاً دلتنگ نمیشم و با اینکه زیاد بیاد دوستانم هستم اینطوری نیست که خیلی احساساتی بشم در دوری شون. حتی تا همین یکی دو سال پیش حتی نیاز به رابطه رو نه تنها حس نمیکردم اصلا، بلکه بنظرم میاومد خیلی قدرتمندم وقتی میگم نمیخوام تو رابطه باشم... اما این از کجا شروع میشد؟ از اینکه همه معتقد بودن یه دختر به سن من، باید حتمااا به فکر رابطه باشه. و من اینکه به فکر رابطه نیستم رو نماد باحال بودن میدیدم. حتی بخاطر رفع نگرانی مادرم مجبور شدم پیش مشاور برم تا بهش ثابت کنم توانایی پذیرش مسئولیت رابطه رو ندارم...
ولی وقتی بالاخره دیگران یکم دست از سرم برداشتن و بالاخره تونستم بدون تلاش برای سرکشی به اوضاع نگاه کنم متوجه شدم این تلاش من برای پس زدن رابطه، به این معنی نبوده که به رابطه احتیاج ندارم. فقط به این معنی بود که به رابطهای که دیگران بخوان بهم تحمیل کنن احتیاج ندارم.
آره من هنوزم حالم از «ازدواج» بهم میخوره. از فکر اینکه مسئولیت یه زندگی رو قبول کنم عاجزم اما شیرینی اینکه یکی رو داشته باشم تا آخر هفته برای دیدنش لحظه شماری کنم یا بدونم داره به من فکر میکنه هم برام قشنگه. این که حس کنم با اینکه مثلا از رنگ موهام خوشم نمیاد، یکی هست که براش مهم نیست چه شکلی ام و چه تغییری بدم چه نه، بازم دوست داره باهام وقت بگذرونه... حس اعتماد به نفس خوبی رو با خودش میاره.
بله قرار نیست همیشه و هر روز همه چی مثل دنیای پریان باشه اما اگر رابطهای سالم باشه، متشکل از دو یا چند نفر که همدیگه رو میفهمن. دوست دارن و بهم اهمیت میدن، میتونه بهترین چیز در دنیا بشه. به خصوص برای یکی مثل من که تو خانواده ی گرمی بزرگ نشده و یکی از دلایل فراری بودنش از رابطه این بوده که هیچوقت تو یه فضای دوستانه و عاشقانه بزرگ نشده...
برای این، گاهی اینجا غر میزنم چون میدونم قرار گذاشتن با من چقدر سخته. یک فرد که سخت اعتماد میکنه، برای اینکه یه وقت بنظر آدم سختگیری نیاد ممکنه یهو زیادی حرف هایی که نباید به اون زودی بزنه تو رابطه، رو به زبون بیاره. یا هزاران ایراد دیگه که هر بار به هرکدوم فکر میکنم، خودم رو از اون دنیای قشنگ دورتر میبینم.
دنیایی که توش میتونم آزادانه حس کنم تنها نیستم و مجبور نیستم برای باحال یا قوی بودن وانمود کنم. انقدر مجبور شدیم برای اینکه دیگران فکر نکنن چقدر ضایع یا مسخره هستیم، از چیزهایی که دوست داریم دست بکشیم که فراموش کردیم زندگی کنیم. یکی یه کاری رو دوست داره و یکی ازش متنفره. ممکنه یه روز جای این دو نفر عوض بشه و فقط اگر همدیگه رو درک کرده باشن، میتونن تو مسیر جدید خوب پیش برن.
پینوشت: خسته بودم اگر چرت و پرت نوشتم یا ایراد تایپی داره عفو کنید :)
#Mia 🐱
ببینید، من معتقدم وقتی بجای «بودن تو رابطه» از کلمهی «رل زدن» استفاده میشه، معنی یکسانی رو نمیرسونن. رل زدن، به چشم من یه کار پیش پا افتاده و ابتداییه که کسانی انجامش میدن که دنبال سرگرمی باشن. نه یه همکلامی گرم.
چیزی که من احتمالا از نظر شما کشته مردهاش به حساب میام، دوست داشتن و شاید بیشتر دوست داشته شدن هست که انسان ها اکثرا بهش نیاز دارن. خیلی عالیه که کسی بهش احتیاج نداشته باشه. صادقانه خود من، از طرف خانوادهام، احساس نیاز به دوست داشته شدن نمیکنم. واقعاً لذت میبرم که کسی برای خانواده دلتنگ میشه و بهشون ابراز علاقه میکنه. اما من نمیتونم به دلایل خودم. پس وقتی یکی میگه دلم برای مامانم تنگ شده، میشه برم بهش بگم «حالا چرا اینقدر کشته مردهی مامانتی؟»
حالا نکتهی بعدی اینکه، شاید اینجا شما از من یه آدم سرگرم کننده ببینید که اطلاعات عمومی خوبی داره، فلان استعداد رو داره و این اخلاقش خیلی قشنگه و... گاهی هم ممکنه مشکلاتم رو خونده باشید اما من هم ناهنجاری های مربوط به خودم رو دارم که وقتی بهشون فکر میکنم میمونم که چطور ممکنه یه روزی کسی پیدا بشه من رو دوست داشته باشه. این لزوما تنفر از خود یا کمبود اعتماد به نفس نیست (که اون ها هم داشتن شون رو ادعا نمیکنم😅) این تفکرات از تجربیات مختلف نشات میگیره که توشون جلو رفتم و به نتیجه نرسیدم. مثل خستگی راه مثلا! که بعد یه مدت ممکنه حس کنی حال نداری بقیه شو بری، با اینکه میدونی ممکنه تهش خوب چیزی باشه.
من آدمی نیستم که بگم از نظر احساسی وابسته ام، معمولاً دلتنگ نمیشم و با اینکه زیاد بیاد دوستانم هستم اینطوری نیست که خیلی احساساتی بشم در دوری شون. حتی تا همین یکی دو سال پیش حتی نیاز به رابطه رو نه تنها حس نمیکردم اصلا، بلکه بنظرم میاومد خیلی قدرتمندم وقتی میگم نمیخوام تو رابطه باشم... اما این از کجا شروع میشد؟ از اینکه همه معتقد بودن یه دختر به سن من، باید حتمااا به فکر رابطه باشه. و من اینکه به فکر رابطه نیستم رو نماد باحال بودن میدیدم. حتی بخاطر رفع نگرانی مادرم مجبور شدم پیش مشاور برم تا بهش ثابت کنم توانایی پذیرش مسئولیت رابطه رو ندارم...
ولی وقتی بالاخره دیگران یکم دست از سرم برداشتن و بالاخره تونستم بدون تلاش برای سرکشی به اوضاع نگاه کنم متوجه شدم این تلاش من برای پس زدن رابطه، به این معنی نبوده که به رابطه احتیاج ندارم. فقط به این معنی بود که به رابطهای که دیگران بخوان بهم تحمیل کنن احتیاج ندارم.
آره من هنوزم حالم از «ازدواج» بهم میخوره. از فکر اینکه مسئولیت یه زندگی رو قبول کنم عاجزم اما شیرینی اینکه یکی رو داشته باشم تا آخر هفته برای دیدنش لحظه شماری کنم یا بدونم داره به من فکر میکنه هم برام قشنگه. این که حس کنم با اینکه مثلا از رنگ موهام خوشم نمیاد، یکی هست که براش مهم نیست چه شکلی ام و چه تغییری بدم چه نه، بازم دوست داره باهام وقت بگذرونه... حس اعتماد به نفس خوبی رو با خودش میاره.
بله قرار نیست همیشه و هر روز همه چی مثل دنیای پریان باشه اما اگر رابطهای سالم باشه، متشکل از دو یا چند نفر که همدیگه رو میفهمن. دوست دارن و بهم اهمیت میدن، میتونه بهترین چیز در دنیا بشه. به خصوص برای یکی مثل من که تو خانواده ی گرمی بزرگ نشده و یکی از دلایل فراری بودنش از رابطه این بوده که هیچوقت تو یه فضای دوستانه و عاشقانه بزرگ نشده...
برای این، گاهی اینجا غر میزنم چون میدونم قرار گذاشتن با من چقدر سخته. یک فرد که سخت اعتماد میکنه، برای اینکه یه وقت بنظر آدم سختگیری نیاد ممکنه یهو زیادی حرف هایی که نباید به اون زودی بزنه تو رابطه، رو به زبون بیاره. یا هزاران ایراد دیگه که هر بار به هرکدوم فکر میکنم، خودم رو از اون دنیای قشنگ دورتر میبینم.
دنیایی که توش میتونم آزادانه حس کنم تنها نیستم و مجبور نیستم برای باحال یا قوی بودن وانمود کنم. انقدر مجبور شدیم برای اینکه دیگران فکر نکنن چقدر ضایع یا مسخره هستیم، از چیزهایی که دوست داریم دست بکشیم که فراموش کردیم زندگی کنیم. یکی یه کاری رو دوست داره و یکی ازش متنفره. ممکنه یه روز جای این دو نفر عوض بشه و فقط اگر همدیگه رو درک کرده باشن، میتونن تو مسیر جدید خوب پیش برن.
پینوشت: خسته بودم اگر چرت و پرت نوشتم یا ایراد تایپی داره عفو کنید :)
#Mia 🐱
❤53👍13👏5🤔3🥰1
سرماخوردگی ای که هفته پیش تقریبا خوب شده بود از دیروز یه جوری شدت گرفته که کاملا دارم صااااف میشم 😭😐
😢18😱2
Forwarded from 💊A Daily Dose of Xee🐱
دلم برای روزای بی دغدغه ام تنگ شده، روزایی که ساعتها خودمو توی اتاق ۳*۴ ام حبس میکردم و مثل یه سایکوپس تایپ میکردم و وقتی دست از نوشتن میکشیدم که یا نوک انگشتام میسوخت یا چشمام دیگه باز نمیموند یا مامانم میومد و لپتاپ رو از جا میکند میبرد میگفت مگه با تو نیستم میگم بیا ناهار کور میشی بدبخت.
دلتنگی دردناکیه اما از اون دردناکتر اینه که میدونم دیگه هیچوقت اونروزا رو تجربه نمیکنم
دلتنگی دردناکیه اما از اون دردناکتر اینه که میدونم دیگه هیچوقت اونروزا رو تجربه نمیکنم
😢16
اینو یجایی خوندم و مطمئن نیستم مال کیه، گفته بود پائولو کوئیلو اما چون مطمئن نیستم، فقط مطلب رو براتون میگذارم:
«ما آدمها دوتا سبد بهمون آویزونه، یکی پشتمون و یکی جلومون. خوبیهامون رو میندازیم تو سبد جلویی و بدیهامون تو سبد پشتی و وقتی تو مسیر زندگی راه میریم فقط دو چیز میبینیم.
خوبیهای خودمون و عیبهای نفر جلویی!»
«ما آدمها دوتا سبد بهمون آویزونه، یکی پشتمون و یکی جلومون. خوبیهامون رو میندازیم تو سبد جلویی و بدیهامون تو سبد پشتی و وقتی تو مسیر زندگی راه میریم فقط دو چیز میبینیم.
خوبیهای خودمون و عیبهای نفر جلویی!»
👍27
Forwarded from ‹ Liberté Novels › via @chToolsBot
—
◎ #DrunkDazed
◎ #NamJin
◎ Romance
🍱 «دستور پخت جدیدت رو باهات معامله میکنم.»
مست بود. صورتش قرمز شده بود.
نامجون باید تمام مدت دست هاش رو مشت میکرد و روی پاهاش نگهشون میداشت تا جلوی خودش رو بگیره و باهاشون لپهای گل انداختهی سوکجین رو فشار نده و فقط پرسید:
- جدی؟ هیونگ تو نبودی میگفتی مزهی آشغال ماهی میداد؟
سوکجین اخم کرد، میدونست مست تر از اونیه که حرف عاقلانه بزنه اما باخت امروزش تو مسابقهی غذای دریایی حسابی یجاییش رو سوزنده بود و فقط نوشیدن بود که یکم آرومش میکرد.
◎ ادامه در لینک زیر ◎
◎ A #Scenario By Storyteller Mia
༺ Liberté Novels ༻
◎ #DrunkDazed
◎ #NamJin
◎ Romance
🍱 «دستور پخت جدیدت رو باهات معامله میکنم.»
مست بود. صورتش قرمز شده بود.
نامجون باید تمام مدت دست هاش رو مشت میکرد و روی پاهاش نگهشون میداشت تا جلوی خودش رو بگیره و باهاشون لپهای گل انداختهی سوکجین رو فشار نده و فقط پرسید:
- جدی؟ هیونگ تو نبودی میگفتی مزهی آشغال ماهی میداد؟
سوکجین اخم کرد، میدونست مست تر از اونیه که حرف عاقلانه بزنه اما باخت امروزش تو مسابقهی غذای دریایی حسابی یجاییش رو سوزنده بود و فقط نوشیدن بود که یکم آرومش میکرد.
◎ ادامه در لینک زیر ◎
◎ A #Scenario By Storyteller Mia
༺ Liberté Novels ༻
❤14🔥4👍1
‹ Liberté Novels ›
— ◎ #DrunkDazed ◎ #NamJin ◎ Romance 🍱 «دستور پخت جدیدت رو باهات معامله میکنم.» مست بود. صورتش قرمز شده بود. نامجون باید تمام مدت دست هاش رو مشت میکرد و روی پاهاش نگهشون میداشت تا جلوی خودش رو بگیره و باهاشون لپهای گل انداختهی سوکجین رو فشار نده و فقط…
قشنگ مشخصه یواش یواش دارم گرم میکنم نه؟ اول گیف استوری، بعد مود برد، بعد سناریو... بعد شاید چند شاتی... و در آخر فیکشن 😌😂
🤩13🥰4