بچه‌ها serenitea pot شما هم باگ داره نمیتونید دو نفر وارد بشید؟ امروز سعی کردیم چندبار با بلو، اما هی پرت می‌کرد بیرون 😢

یه بنده خدایی هست که می‌شناسم... برای بچه‌هاش خیلی تیپ های دمده‌ای میزنه... یعنی مثلا یهو یه تل قرمز پولک دوزی شده میزنه برای دخترش یا مثلا یه لباس میخره که آستین های پفی بزرگ داره...

دلم میسوزه که بچه‌ها بزرگ بشن عکس هاشون رو ببینن و حس خز بودگی بگیرن اما نمی‌دونم هم چطوری به مامانشون بگم که ناراحت نشه. پیشنهادی اگر دارید بفرمایید 😅❤️

حس می‌کنم زمان خوبی سناتور شروع نکردم. یعنی زمان خوبی شروع کردم که زمان خوبی نیست؟ 😁🤔
منظورم اینه که من داستانی که غمزده باشه دوست دارم، اما الان خودم از درون چندان خوشحال و خجسته نیستم و این قشنگ مثل سرسره‌ای شده که منو به سمت تفکرات غم‌زده هُل میده.
حسش شبیه وقتیه که همه زدن زیر قول هایی که بهت دادن، مثل وقتی که یکی بهت میگه خوش گذشت بازم بریم بیرون ولی دیگه بهت پیام نمیده، یا وقتی که فکر می‌کنی که اگر این مرحله رو رد کنی بقیه‌اش دیگه آسون میشه اما بعدی سخت تر هم هست.😅

الان قصدم غر زدن نیست، اتفاق ناگواری هم نیفتاده... که بخوام اصلا فکر غر زدن رو هم کنم ولی موقع خوندن سناتور ( حداقل ۱۰ قسمت اول) حس می‌کنم یک‌بار دیگه دارم اون لحظاتی رو زندگی می‌کنم که حتی یک‌بار هم با سختی زنده ازشون بیرون اومدم. می‌پسندمش.
طبیعتاً با وجود نامجین تشویق شدم شروع کنم و مخصوصاً که نامجینش خوش و خرم نباشن، کاملاً استایل من رو پوشش میده 😁

تا حالا شده یه چیزی رو داشته باشید و براتون عادی باشه ولی یه روز صبح بلند بشید و حس کنید اون مسئله عادی براتون یهو خاص تره؟ یا مثلا بیشتر باهاش حال می‌کنید بدون هیچ دلیلی؟؟ 💕

من از زمان District 9 فکر کنم می‌شناختم Skz رو ولی پایه‌ی استن کردن شون کسی رو نداشتن در نتیجه رها کردم تا زمانی که امیلیا توجهش بهشون جلب شد دو سال اینا پیش زمان hellevator اگر قاطی نکرده باشم زمان هاشونو... بعد از اون باهم در سکوت استن می‌کردیم اما نه اونطور که مثلا بی‌تی‌اس دنبال می‌کنم... و خب چون خیلی جوجو بودن بنظرم کلا فقط گوگولی طور بهشون نگاه می‌کردم ولی نمیدونم چرا چند روزه درون این ویدئو نشستم و تو سر خودم میزنم... شما رو نمیدونم :)

•| #WatchWithMe

Facts.

‌ ‌ ‌‌‌ ‌
سلاممم*-*
من تازه جوین شدم چنلت میشه یه بیوگرافی از خودت بدی

سلام عزیز دلم هشتگ
#Mia 🐱
رو بری بالا، همه چیز پیدا می‌کنی که مربوط به من باشه، فقط به ترتیب از اولی بخون بیا پایین

امیلیا داره در مورد جهیونگ Day6 و ماجراهاش صحبت می‌کنه. منم اگر ردیف بشه اوضاع میام نظر کلیم رو میگم

♦️ بذارید من یک سوال بپرسم. زمانی که مگان آهنگ Thot shit رو منتشر کرد همه میگفتن خیلی woman improvement داره و وقتی آهنگی به اسم Wet Ass Pussy کلی هنرمند دیگه رو کنار زد و اینهمه جایزه گرفت، اینجور کلمات بد نبودن. فقط وقتی جه ازش استفاده کرد بد شد؟

♣️ میدونید منظورم این نیست که جه حق داشت هرچی به دهنش میاد بگه و بعدش با هیچ مشکلی رو به رو نشه... اما فکر می‌کنم این روش حمله غلطه و تنها چیزی که به بقیه یاد میده اینه که مواظب حرفات باش، نه مواظب چیزی که توی ذهنته. اینجوری فقط آدم ها سکوت میکنن و شاید حتی جبهه هم بگیرن

🤍 من الان فقط با جه رو نمیگم، هر سناریو، موقعیت های متفاوتی رو داره. ولی کلا این حمله تو توییتر رو مفید نمی‌دونم. اینکه یهو بریزید به فلان آیدل بخاطر اینکه اون لباس رو پوشیده حمله کنیم که مثلا لباست مال فلان فرهنگه و حق نداری بپوشی و حالا که پوشیدی کنسلی... اول از همه باید به این فکر کنید که این فرد شاید گاهی فقط ۲۰٪ حق نظر دادن یا انتخاب داشته باشه... و این نوع رفتار مثل آموزش همراه با تنبیه بدنی میمونه.

🎐 ببینید، نسل ها در طول زمان یادمیگیرن. درست و غلط در طول زمان تغییر می‌کنه. خیلی از شما که الان از LGBTQ حمایت می‌کنید شاید تا همین سال قبل اطلاعات کافی هم ازش نداشتید. بله یک فرد که وجهه اجتماعی داره باید بیشتر روی خودش کار کنه اما حداقل کاری که می‌تونید بکنید اینه که براشون این میزان از ارزش رو قائل باشید که فکر کنید «خودمم از روزی که بدنیا اومدم این مسائل رو نمی‌دونستم» و اگر بجای اینکه آروم آروم یادبگیرید شون، یکی می اومد شما رو هووو می‌کرد و تو مدرسه می‌گفت هیچکس حق نداره با فلانی صحبت کنه... بازم همین طوری، این مسائل رو پذیرا میشدید؟

انقدر تعداد چیزهایی که اخیرا فرستادم تو Saved messages که بعدا ببینم یا رسیدگی کنم زیاد شده، واقعا میترسم بازش کنم. امشب انقدر این حس شدیده، حتی برای باز کردن گنشین تردید و عذاب وجدان دارم با اینکه battle pass هفتگی بزودی Reset میشه و من بعضی چیزا رو فقط باید یک یا ۲ بار دیگه انجام بدم که امتیازش رو برای این هفته بگیرم 😭
بعد مسئله اینه که وقتی اینجوری حجم کارهام می‌ره بالا، از فکرش خوابمم درست نمیبره، در نتیجه راندمان کارمم میاد پایین. 🙂

بچه‌ها... من اونقدر داستان ننوشتم... که میترسم دیگه نتونم... الان سکته می‌کنم از فکرش...

با صالحه و زهرا بیرون بودیم، سینما و کافه/موزه گربه رفتیم... برای اولین بار تا این ساعت با دوست جماعت بیرون بودم. بالاخره یه اولین بار هیجان انگیز 😍 خدا میدونه بهش احتیاج داشتم...😎