جیمینِ آخرین روحزاد هستنا، فکر کنم فردا فصل ۳ رو بالاخره تو واتپد استارت بزنم ☺️

•| #MyBooks #ReadWithMe

راستی، اینکه سه شنبه صبح شروع کردم نصب گنشین و سه شنبه آخر شب دیگه نصبش کامل شد. یکم بازی کردم دیروز صبح باز آپدیت داشت، زدم آپدیت بشه شبش باز یه ذره بازی کردم. عکس میذارم بعدا پای سیستم رفتم ولی تا اینجا شباهت زیادی به Prince of Persia داشته. فقط رنگی رنگی تر 😅
خوبیش اینه که عجله‌ای برای برد ندارم و راحت دارم همه جا رو می‌گردم 😍 فعلا level ماجراجوییم ۶ هستش و خب، هیجان انگیزه. اگر بتونم خودمو کنترل کنم و تمام وقتم رو براش هدر ندم 😁

باید بگم انسان‌های زیادی سعی کردن وسوسه‌ام کنن نصب کنم ولی در آخر امیلیا بود که موفق شد 😇

•| #MyGames

این مطلب رو یادتونه؟ خب تو این مدت یه سری محتوای پیج پر کن گذاشتیم این‌جا که محصولات به مرحله‌ی عکاسی برسن و دیشب بالاخره رفتن هم برای عکاسی هم برای این گربه 🐱 فعلا پک هات چاکلت آجیلی همراه با مارشملو رو افتتاح کردم. 🍡
خب من همیشه دیده بودم تو قهوه مارشملو بندازن اما چون قهوه دوست نداشتم امتحان نکرده بودم و مارشملو رو خالی میزدم در رگ. دیشب این پک رو که خودش شامل چند مرحله مواد و مارشملو دست‌ساز هستش امتحان کردم و خب، طعم بهشت رو چشیدم جاتون خالی. خلاصه که فالو کنید محصولات لانچ شدنی سفارش بدید جا نمونید از این طعم 🤤

•| #EatWithMe

اگر دنبال انگیزه برای دنبال کردن رویا هاتون هستید، به کلیپ انگیزشی و حرفای گنده احتیاجی ندارید. شما احتیاج به دیدن مستندی دارید که تا الان هر بار که دیدمش باعث شده بهترین پروژه های زندگیم رو شروع کنم. 🌱
داستان اینکه چطور جان لستر از دیزنی جدا شد و دنیایی رو خلق کرد که دیزنی بخاطر اینکه نمیتونستن باورش کنن، اخراجش کرده بود! ⚠️

•| #WatchWithMe | The Pixar Story

جز این نیست...

فتوکارت جین داشت 😭🤍

•| #ReadWithMe

موضوع جالبی داشت. نوعی طنز تاریک بود بنظرم... به این فکر کنید که ۶ ماه دیگه یه شهاب قراره با زمین برخورد کنه، که اونقدر بزرگه که می‌تونه زمین رو نابود کنه. عده‌ای باورش دارن، عده‌ای باورش ندارن و عده‌ای میخوان ازش پول دربیارن!😁

•| #WatchWithMe | Don't look Up

کار جدیدی که امسال {با دوستانی که می‌دونستم بدشون نمیاد} انجام دادم این بود که تو کادوهای عید شون، کتاب‌هایی گذاشتم که خودم قبلا خونده بودم. 📚
خوب بودن اما می‌دونستم قرار نیست برای دفعات بیشتری برم سراغ شون. در واقع به این فکر کردم کتابی که من سال ۹۴ خریدم ۱۹ تومن الان ممکنه ۴۰ - ۵۰ تومن شده باشه. درسته اهدا کتاب به کتابخونه خیلی زیباست اما خب من می‌تونم کتاب ها رو هدیه بدم. کتاب مثل وسایل شخصی نیست که بعد از استفاده یک نفر دیگه ظرفیت مصرفش پر بشه. میتونه بین آدم‌های مختلف [که بلدن مراقب کتاب باشن] بچرخه و بچرخه و آدم‌های بیشتری رو صاحب دانش کنه.🤍
نمی‌دونم، شاید این روش به درد هرکسی نخوره ولی رو راست باشم، خودم از ایده‌ش راضیم. 😌

•| #Motivated

پیشی‌هایی که تا اینجا ملاقات کردم 😻 و فکر کنم باهم شیپ هم میشن 😈

دقیقاً دوشنبه هفته پیش بود که تو ایستگاه اتوبوس منتظر یه دوستی بودم... حدود یک ربع و چیز جالبی دیدم. یه خانوم مسن، فکر می‌کنم سبد پیک‌نیکی یا یه پلاستیک بزرگ دستش بود که بسته‌بندی خوراکی (از این بسته‌بندی پلاستیکی ها که زیپ دارن) داخلش بود. 🛍
بنظر می‌اومد نذری باشه و تو ایستگاه وایستاده بود، اتوبوس که نگه می‌داشت مسافر پیاده کنه در راننده رو اشاره می‌کرد باز کنه و یه بسته بهشون می‌داد. به مسئول بلیط ایستگاه هم یه بسته داد خیلی مامان‌بزرگ طور و بانمک بود. بنظرم ایده خوبی بود که نذر کنی به قشری که کار نسبتا سختی دارن و شاید روز شون یکنواخت باشه نذری بدی. حالا شایدم نذری نبود، خیرات یا هر چیز دیگه ای بود. در کل خوشم اومد از روند 🥺

چقدر قسمت ۷ خوب بود، مخصوصاً اون آخر آخرش خبر خیلی خوبی بود 😍🤍

امروز یه شرکتی بودم، سیستم هاشون همه شرکت ویندوز ۱۱ داشت، کم مونده بود یه کیس کش برم اون وسط :)
اگه تازه گنشین نصب نکرده بودم و اعصاب داشتم سیستمم رو مرتب کنم بریزم رو هارد، همین فردا زنگ می‌زدم یکی بیاد ویندوز خونه رو از ۱۰ ارتقا بده به ۱۱. فکر کنم عاشق شدم 😭

می‌خوام یه نکته‌ای بهتون بگم که در آینده و موقع قرار گذاشتن شاید به کار تون بیاد. 🤍😌

یه مسئله‌ای این هفته فکرم رو مشغول کرد. یه دختر خوب و دوست‌داشتنی به ربات پیام داده بود. به شوخی یا جدی بحث به قرار گذاشتن رسید.

یعنی یه چیزی گفت بعدش پشیمون شد، من به شوخی پرسیدم که:
Did you want to ask me out?

و ایشون هم اظهار کرد که:
عاره والا میا،
ما که از خدامونه ولی شما احتمالا قبول نکنی

گفتم که:
خب تو هیچوقت درست ازم نپرسیدی... من نمیتونم سوال نپرسیده، اونم تو یه ربات جواب بدم

ایشون هم جواب داد:
🌝🌝بیام پیوی؟
اگر دوست دارین🌝



و خب، من حس خوبی بهم دست نداد. ببین میفهمم ها، اینکه احترام بذاری اول اجازه بگیری رو میفهمم حقیقتا، ایشون هم خیلی بانمک بودن اما این مسئله ذهنم رو درگیر کرد و خواستم بیام بپرسم فقط من چنین برداشتی کردم یا شما هم بودید چنین حسی بهتون دست می‌داد:

البته من معمولاً آدم سختگیری نیستم ولی حسش شبیه این بود که، انگار در واقع من دارم به ایشون میگم بیا از من بخواه باهات قرار بذارم😅
در صورتی که من هنوز ایشون رو حتی نمی شناختم. اینکه بگی، «اگر بخوای، ازت میخوام باهم قرار بذاریم» این جمله هم شجاعت کم داره. که شجاعت خیلی جذابه...
هم داره توپ رو میندازه تو زمین نفر رو به رو. شما با توجه به لطفی که به یک نفر دارید، زندگی روزمره ش رو دنبال می‌کنید و یه شناخت نسبی بهش ممکنه پیدا کنید. حتی شده اسمش رو، شغلش و رفتارش رو... اما اون فرد از مثلا ۸۰۰ نفر اعضای چنلش شاید ۸۰ نفر رو شخصاً بشناسه.

اگر در این زمینه نظری دارید بهم بگید تا بهتر در موردش فکر کنم بلکه یه سر و سامانی بگیره مغزم 😇

شرحی کوتاه از زندگی؟
آرزو هامو پیدا میکنم اما قدم بهشون نمیرسه :)

وای ولی من خدایی بعضی وقتا که کاغذ زیریش جذاب بود بر می‌داشتم برای کار دستی، پلنر و جورنال 😁🙊

اینو که بهم پیشنهاد ندادید، «شاید» این هفته یا هفته بعد برم... شاید شایدددد اینجا روزش رو بگم که اگر دوست داشتید یه تعداد مشخص از شما هم تشریف بیاورید... احتمال زیادتر هفته بعدی البته 🙂

حتی اگر بگیم اینکه خانواده ها از هم دور باشن، بده... خود خانواده رو چیکار کنیم که آدم رو زجر میدن تا آدم آرزوی نه تنها دوری، بلکه نبودن شون رو کنه؟

مدتیه همه‌اش حس می‌کنم یه چیز خوبی وجود داشته که چون قدرش رو ندونستم از دستش دادم و الان جای خالیش حس میشه به شدت...
جای خالی یه چیز خوبی که حتی مطمئن نبودم چیه و نمی‌دونستم چقدر بهش احتیاج دارم و الان که نیست من موندم این حس خالی بودن عجیب...