As day goes by you hold on tight, another day
You're wondering why, but you know why, no other way•••
Round and Round
You're wondering why, but you know why, no other way•••
Round and Round
❤5👍2
فکر میکردم فقط خودم «نقطهی که چی» دارم ولی پریشب امیرپارسا هم در مورد همین گفته بود. حالا «نقطهی که چی» چیه؟ مخصوصاً برای کسانی که یه محتوایی تولید میکنن یه گوشه، نقطهی که چی، اونجاست که کلی برای یه موضوع وقت میذاری، حتی تحقیق میکنی و تایپ میکنی و درست قبل از انتشار یه مکث میکنی... و شک میکنی... خب الان اینو بگم، بعدش چی؟ اصلا گفتن و نگفتنش فرقی هم ایجاد میکنه؟ 😶
بعد یادت میاد اون سری که کلی وقت گذاشتی و مطلب حسی نوشتی نه تنها عکس العمل خاصی نگرفتی بلکه ۲ نفرم لفت دادن/آنفالو کردن 😁😅
و اگر تسلیم چند تا از این نقطه ها بشی کم کم حرف زدن، تولید محتوا و حتی دردودل کردن برات سخت و سخت تر میشه... و هر نوع ارتباط انسانی برات رو به بیهودگی میره... 🥶
بعد یادت میاد اون سری که کلی وقت گذاشتی و مطلب حسی نوشتی نه تنها عکس العمل خاصی نگرفتی بلکه ۲ نفرم لفت دادن/آنفالو کردن 😁😅
و اگر تسلیم چند تا از این نقطه ها بشی کم کم حرف زدن، تولید محتوا و حتی دردودل کردن برات سخت و سخت تر میشه... و هر نوع ارتباط انسانی برات رو به بیهودگی میره... 🥶
❤15👍5
مثلا خود من خیلی ارتباطات برام سخت شده. اینجا هم خیلی کم حرف شدم و هی میگم اوایل چقدر همهی اتفاقات بی ربط رو اینجا می نوشتم و اصلا دنبال این نبودم که کسی براش مهمه یا نه....
اما اخیرا قبل از اینجا گذاشتن چیزی کلی فکر میکنم آخرشم بی خیال میشم چون میبینم واقعاً از این تعداد افراد برای کسی مهم نیست و اینکه چیزی رو نگی ساده تره تا بگی و صدات بجایی نرسه. 💁♀
البته شرایط هم هر روز داره اینجوری سنگین تر میشه. من دیشب خیلی حالم بد بود، سر دردی داشتم که از جمعه طول کشیده بود و آخر هم امروز سرکار تسلیم شدم و قرص خوردم تا افتاد. بی حوصله، خسته و بد اخلاق و اگر ۴ نفرم حالمو میپرسیدن بجای تشکر بدتر نزدیک بود پاچههاشونو به حیاط محتاج کنم ✂️🧵🪡
آخر شب داشتم به این فکر میکردم که «چقدر بی لیاقتی، حتماً باید تنها زندگی کنی، وقتی حالت بده تو تنهایی بمیری، جنازهات رو پلیس بعد ۳ ماه پیدا کنه؟؟ »💆♀
ولی بعدش به این فکر کردم چرا اینقدر خفقان داره اوضاع مون که از خانواده حتی دلسوزی شون رو هم نخوایم؟ انقدر تو همه کارهامون دخالت کردن که حتی «حالت چطوره؟» هم برامون دخالته نه پرسیدن احوال. باعث شدن ارتباطات انسانی برامون عذاب آور باشه. از صبحت ساده در مورد روزمره هامون گرفته تا دردودل.🙎♀
البته همه اینطوری نیستن، مثلا من همکارام روزی یکی دو نفر رو دارن که بهشون زنگ بزنن یا گوشی شون زنگ بخوره و حال و احوال کنن... اما تعداد فراریان از ارتباط هی داره بیشتر میشه چون معمولاً جواب مثبتی از معاشرت هامون نمیگیریم. اکثرا بازی و فیلم و کتاب رو ترجیح میدیم. از تماس تلفنی و ویس فراری ایم و کلا ترجیح میدیم یه روند امن رو که تصمیم گیرنده ش خودمونیم طی کنیم...🕸
از پیدا کردن دوست جدید تو واقعیت میترسیم و اعتماد به نفس هامون در تزلزل قرار داره اما بازم فکر میکنم باید هر وقت متوجهش شدیم جلوش رو بگیریم. سعی کنیم حرف بزنیم حتی اگر تعداد کمی گوش میکنن. سعی کنیم تنها نشیم و عقب نهایستیم و امیدوارم باشیم بقیه که جلو رفتن ما رو هم برای پیوستن بهشون صدا کنن... اینجوری فقط تو یه بوران و تو سرمای برف تک و تنها میمونیم و حتی دیگه دویدن خودمون تکی هم ممکنه نتونه از گم شدن مون تو برف و سرما و تنهایی جلوگیری کنه...❄️
اما اخیرا قبل از اینجا گذاشتن چیزی کلی فکر میکنم آخرشم بی خیال میشم چون میبینم واقعاً از این تعداد افراد برای کسی مهم نیست و اینکه چیزی رو نگی ساده تره تا بگی و صدات بجایی نرسه. 💁♀
البته شرایط هم هر روز داره اینجوری سنگین تر میشه. من دیشب خیلی حالم بد بود، سر دردی داشتم که از جمعه طول کشیده بود و آخر هم امروز سرکار تسلیم شدم و قرص خوردم تا افتاد. بی حوصله، خسته و بد اخلاق و اگر ۴ نفرم حالمو میپرسیدن بجای تشکر بدتر نزدیک بود پاچههاشونو به حیاط محتاج کنم ✂️🧵🪡
آخر شب داشتم به این فکر میکردم که «چقدر بی لیاقتی، حتماً باید تنها زندگی کنی، وقتی حالت بده تو تنهایی بمیری، جنازهات رو پلیس بعد ۳ ماه پیدا کنه؟؟ »💆♀
ولی بعدش به این فکر کردم چرا اینقدر خفقان داره اوضاع مون که از خانواده حتی دلسوزی شون رو هم نخوایم؟ انقدر تو همه کارهامون دخالت کردن که حتی «حالت چطوره؟» هم برامون دخالته نه پرسیدن احوال. باعث شدن ارتباطات انسانی برامون عذاب آور باشه. از صبحت ساده در مورد روزمره هامون گرفته تا دردودل.🙎♀
البته همه اینطوری نیستن، مثلا من همکارام روزی یکی دو نفر رو دارن که بهشون زنگ بزنن یا گوشی شون زنگ بخوره و حال و احوال کنن... اما تعداد فراریان از ارتباط هی داره بیشتر میشه چون معمولاً جواب مثبتی از معاشرت هامون نمیگیریم. اکثرا بازی و فیلم و کتاب رو ترجیح میدیم. از تماس تلفنی و ویس فراری ایم و کلا ترجیح میدیم یه روند امن رو که تصمیم گیرنده ش خودمونیم طی کنیم...🕸
از پیدا کردن دوست جدید تو واقعیت میترسیم و اعتماد به نفس هامون در تزلزل قرار داره اما بازم فکر میکنم باید هر وقت متوجهش شدیم جلوش رو بگیریم. سعی کنیم حرف بزنیم حتی اگر تعداد کمی گوش میکنن. سعی کنیم تنها نشیم و عقب نهایستیم و امیدوارم باشیم بقیه که جلو رفتن ما رو هم برای پیوستن بهشون صدا کنن... اینجوری فقط تو یه بوران و تو سرمای برف تک و تنها میمونیم و حتی دیگه دویدن خودمون تکی هم ممکنه نتونه از گم شدن مون تو برف و سرما و تنهایی جلوگیری کنه...❄️
👍29❤4
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
کتابی که میخوندم تموم شد، سریالش در دست ساخته... با اینکه از سریالهای چینی که دیدم راضی نبودم هیچوقت اما با تمام وجود امیدوارم اینو خوب بسازن. مخصوصاً که پایان کتاب رو دوست نداشتم و اگر سری دوم Extra هاش نبود واقعاً با خاطره بدی از این کتاب خداحافظی میکردم 🐺🐱
برام جالب بود که بازیگرهای منتخب هم مثل شخصیت های کتاب یه اختلاف سنی قلنبه دارن. بازیگر شخصیت باتم [Luo Yunxi] توجهم رو جلب کرده چون کلا کتاب رو بخاطر اون کاراکتر خوندم و توقع بالایی ازش دارم. مثل اینکه چندتا تجربه بازی تو سریالهای تاریخی داره و تو دانشگاه باله خونده. از اونجایی که ترجمههای فارسیش هیچ چنل یا پیجی کامل نشده و انگلیسیها هم از یجایی به بعد کیفیتشون خیلی داغونه بهتون توصیه نمیکنم فعلا که عذاب نکشید. هر وقت جایی درست حسابیش رو دیدم بهتون میگم. اینم میذارم اینجا که خودم بدونم کی تموم کردم.✂️
•| #ReadWithMe
برام جالب بود که بازیگرهای منتخب هم مثل شخصیت های کتاب یه اختلاف سنی قلنبه دارن. بازیگر شخصیت باتم [Luo Yunxi] توجهم رو جلب کرده چون کلا کتاب رو بخاطر اون کاراکتر خوندم و توقع بالایی ازش دارم. مثل اینکه چندتا تجربه بازی تو سریالهای تاریخی داره و تو دانشگاه باله خونده. از اونجایی که ترجمههای فارسیش هیچ چنل یا پیجی کامل نشده و انگلیسیها هم از یجایی به بعد کیفیتشون خیلی داغونه بهتون توصیه نمیکنم فعلا که عذاب نکشید. هر وقت جایی درست حسابیش رو دیدم بهتون میگم. اینم میذارم اینجا که خودم بدونم کی تموم کردم.✂️
•| #ReadWithMe
🔥7
چشـــم دکمهای ⚇_⚉
Photo
•| #MyCity 🛣 تهران - وصال شیرازی - موزه تاریخ آنلاین + موزه تصویر معاصر
پیشاپیش عذرخواهی میکنم، کیفیت دوربین من همینجوری هم خیلی خوب نیست، کافیه یکم نور هم کم باشه، دیگه هیچی 🤓
پیشاپیش عذرخواهی میکنم، کیفیت دوربین من همینجوری هم خیلی خوب نیست، کافیه یکم نور هم کم باشه، دیگه هیچی 🤓
❤6👍1
Get It Started
Pitbull Ft Shakira
I am what they thought I'd never become
I believe and became it
Now I'm here to claim it
I hustle anything you name it, name it
I went from eviction to food stamps
To baggin work, wet & damp
To a passport flooded with stamps
Now it's Volì everywhere I land
Two passports, three cities, two countries, one day
Now that's worldwide, if you think it's a game, let's play, dale
[ #Music 🛹 ]
I believe and became it
Now I'm here to claim it
I hustle anything you name it, name it
I went from eviction to food stamps
To baggin work, wet & damp
To a passport flooded with stamps
Now it's Volì everywhere I land
Two passports, three cities, two countries, one day
Now that's worldwide, if you think it's a game, let's play, dale
[ #Music 🛹 ]
❤5
چشـــم دکمهای ⚇_⚉
Pitbull Ft Shakira – Get It Started
😁 سال ۲۰۱۲ در پلی لیست این گربه چه آهنگی جز بیشترین گوش داده ها بود:
چشـــم دکمهای ⚇_⚉
من ساکن طبقه آخرم. با اینکه موقع رفتن برق زانو دردم اذیتم میکنه اما میارزه که پاگردم از عبور دیگران در امان باشه. یه دختر حدودا ۲۰ ساله که با ۴ تا گربههاش زندگی میکنه. موهاش کوتاهه و تیپ های عجیب از ترکیب رنگیهایی میزنه که معمولا بهم نمیاد برای همین حدس…
به این فکر میکردم و اینکه از اون زمان چقدر تغییر کردم. میخوام یکبار دیگه بنویسمش، با حال امسال:
به زیر زمین نقل مکان کردم چون تاریکه و وقتی سردرد دارم نور چشمم رو آزار نمیده. هر کسی هم اون سمت ها پیداش نمیشه، زمینش هم تو تابستون خنک و تو زمستون گرمه... چون واقعاً دیگه توان بالا رفتن از پلهها وقتی برق میره ندارم... و چون خرید آنلاین زیاد انجام میدم سختمه بوده هربار بابت تحویل گرفتن بسته اون همه طبقه رو برم و بیام حتی با آسانسور.🙊
همچنان و احتمالا تا ابد تو همون ۲۰ سالگی منجمد شدم. تعداد گربهها به دلایل مختلف به ۲ عدد کاهش پیدا کرده. موهام از قبل هم کوتاه تره چون بسیار کم حوصله تر از قبلم و تیپ هام بیشتر به سرهمی و لباسهای راحت تر تغییر کردن، البته هنوزم از نوع عجیب از ترکیب رنگیهایی که معمولا بهم نمیاد. زیاد برای هنرهام وقت نمیذارم اما هنوزم دلم باهاشه پس سعی میکنم بیشتر گالری و موزه برم... صدای خاصی از آپارتمان شنیده نمیشه حتی موسیقی چون از صدای بلند فراری ام. بوی شیرینی و کیک هم نمیاد نهایتاً آخر هفته یه ژلهای چیزی درست کنم.
مدتی میشه همسایهها خبر خاصی ازم ندارن اما اگر ببینم شون با لبخند باهاشون احوال پرسی میکنم. همچنان فضا یکم بهم ریخته س اما نظم توش وجود داره. اسکیت برد گوشه اتاق مونده و خیلی وقته ازش استفاده نشده. گاهی مهمون دعوت میکنم اما معمولا نمیتونن بیان و منم دیگه اصرار نمیکنم خیلی هم دیگه دنبالش نیستم. دورم خلوت تره اما آدم هایی که برام واقعی هستن تا تعداد بالا بدون اینکه بهم اهمیت بدن.🤍
همچنان با بچه گربه های بیخانمان میام خونه اما وقتی حال شون خوب بشه اختیار خودشونه که بمونن یا برگردن به سطح شهر. بیشتر کتاب میخونم و کمتر هیجانی رفتار میکنم و دارم سعی میکنم یادبگیرم تنهایی از زندگی لذت ببرم و آرامش تنهایی رو تجربه کنم بجای ناراحتی از اینکه چرا خودمم و خودم. 😇 بهرحال من گربههام و دوستای محدود اما واقعیم رو دارم و کمتر حس میکنم لزوما باید همه دوستم داشته باشن تا شاد باشم.
به زیر زمین نقل مکان کردم چون تاریکه و وقتی سردرد دارم نور چشمم رو آزار نمیده. هر کسی هم اون سمت ها پیداش نمیشه، زمینش هم تو تابستون خنک و تو زمستون گرمه... چون واقعاً دیگه توان بالا رفتن از پلهها وقتی برق میره ندارم... و چون خرید آنلاین زیاد انجام میدم سختمه بوده هربار بابت تحویل گرفتن بسته اون همه طبقه رو برم و بیام حتی با آسانسور.🙊
همچنان و احتمالا تا ابد تو همون ۲۰ سالگی منجمد شدم. تعداد گربهها به دلایل مختلف به ۲ عدد کاهش پیدا کرده. موهام از قبل هم کوتاه تره چون بسیار کم حوصله تر از قبلم و تیپ هام بیشتر به سرهمی و لباسهای راحت تر تغییر کردن، البته هنوزم از نوع عجیب از ترکیب رنگیهایی که معمولا بهم نمیاد. زیاد برای هنرهام وقت نمیذارم اما هنوزم دلم باهاشه پس سعی میکنم بیشتر گالری و موزه برم... صدای خاصی از آپارتمان شنیده نمیشه حتی موسیقی چون از صدای بلند فراری ام. بوی شیرینی و کیک هم نمیاد نهایتاً آخر هفته یه ژلهای چیزی درست کنم.
مدتی میشه همسایهها خبر خاصی ازم ندارن اما اگر ببینم شون با لبخند باهاشون احوال پرسی میکنم. همچنان فضا یکم بهم ریخته س اما نظم توش وجود داره. اسکیت برد گوشه اتاق مونده و خیلی وقته ازش استفاده نشده. گاهی مهمون دعوت میکنم اما معمولا نمیتونن بیان و منم دیگه اصرار نمیکنم خیلی هم دیگه دنبالش نیستم. دورم خلوت تره اما آدم هایی که برام واقعی هستن تا تعداد بالا بدون اینکه بهم اهمیت بدن.🤍
همچنان با بچه گربه های بیخانمان میام خونه اما وقتی حال شون خوب بشه اختیار خودشونه که بمونن یا برگردن به سطح شهر. بیشتر کتاب میخونم و کمتر هیجانی رفتار میکنم و دارم سعی میکنم یادبگیرم تنهایی از زندگی لذت ببرم و آرامش تنهایی رو تجربه کنم بجای ناراحتی از اینکه چرا خودمم و خودم. 😇 بهرحال من گربههام و دوستای محدود اما واقعیم رو دارم و کمتر حس میکنم لزوما باید همه دوستم داشته باشن تا شاد باشم.
❤20😁4🤩1
چشـــم دکمهای ⚇_⚉
As day goes by you hold on tight, another day You're wondering why, but you know why, no other way••• Round and Round
Suddenly I know I'm not sleeping
hello, oh I'm still here
all that's left of yesterday•••
Hello
hello, oh I'm still here
all that's left of yesterday•••
Hello
چشـــم دکمهای ⚇_⚉
طبق معمول میخوام معرفی چنل بذارم براتون. 🤍 لطفاً آیدی چنل تون + یک توضیح یک خطی ازش برام بفرستید آخر هفته معرفی کنم: @MiaStory_Bot حتما یک خط توضیح داشته باشه. بیشتر نشه، بدون توضیح هم نباشه چون نمیذارم 💓 به نمونه ش ریپلای زدم. لطفاً بعد از تموم شدن معرفی…
فردا صبح میذارمش و بعد از انتشار کسی اضافه نمیشه پس تا امشب بفرستید 🤍
چشـــم دکمهای ⚇_⚉
Photo
•| #MyCity 🛣 تهران - شیخ هادی - کافه کتاب دارالخلافه
من دوستامو چنین جاهایی میبرم، حالا بازم ناز کنید هر سری میگم بیایید بریم بیرون 😒😁
من دوستامو چنین جاهایی میبرم، حالا بازم ناز کنید هر سری میگم بیایید بریم بیرون 😒😁
🤩14😢2🔥1