میگویم:
دانی که چرا سرّ نهان با تو نگویم؟
طوطی صفتی طاقت اسرار نداری
دانی که چرا سرّ نهان با تو نگویم؟
طوطی صفتی طاقت اسرار نداری
فرمودید:
یا رب کجاست محرم رازی که یک زمان
دل شرح آن دهد که چه گفت و چهها شنید
یا رب کجاست محرم رازی که یک زمان
دل شرح آن دهد که چه گفت و چهها شنید
میگویم:
در دایره قسمت ما نقطه تسلیمیم
لطف آنچه تو اندیشی، حکم آنچه تو فرمایی
در دایره قسمت ما نقطه تسلیمیم
لطف آنچه تو اندیشی، حکم آنچه تو فرمایی
میگویم:
ترسم نرسی به کعبه ای اعرابی
این ره که تو میروی به ترکستان است
ترسم نرسی به کعبه ای اعرابی
این ره که تو میروی به ترکستان است
فرمودید:
تا کی می صبوح و شکر خواب بامداد
هشیار گرد که گذشت اختیار عمر
تا کی می صبوح و شکر خواب بامداد
هشیار گرد که گذشت اختیار عمر
میگویم:
روزها فکر من اینست و همه شب سخنم
که چرا غافل از احوال دل خویشتنم
روزها فکر من اینست و همه شب سخنم
که چرا غافل از احوال دل خویشتنم
فرمودید:
مگر تو روی بپوشی و فتنه بازنشانی
که من قرار ندارم که دیده از تو بپوشم
مگر تو روی بپوشی و فتنه بازنشانی
که من قرار ندارم که دیده از تو بپوشم
میگویم:
من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش
هر کسی آن دِرود عاقبت کار که کشت
من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش
هر کسی آن دِرود عاقبت کار که کشت
فرمودید:
تا تو نگاه میکنی کار من آه کردن است
ای به فدای چشم تو این چه نگاه کردن است
تا تو نگاه میکنی کار من آه کردن است
ای به فدای چشم تو این چه نگاه کردن است
چشـــم دکمهای ⚇_⚉
فرمودید: تا تو نگاه میکنی کار من آه کردن است ای به فدای چشم تو این چه نگاه کردن است
میگویم:
تو کمان کشیده و در کمین که زنی به تیرم و من غمین
همه غمم بود از همین که خدا نکرده خطا کنی
تو کمان کشیده و در کمین که زنی به تیرم و من غمین
همه غمم بود از همین که خدا نکرده خطا کنی
فرمودید:
یا رب این نوگل خندان که سپردی به منش
میسپارم به تو از چشم حسود چمنش
یا رب این نوگل خندان که سپردی به منش
میسپارم به تو از چشم حسود چمنش
فرمودید:
در شب قدر ار صبوحی کرده ام عیبم مکن
سرخوش آمد یار و جامی بر کنار طاق بود
در شب قدر ار صبوحی کرده ام عیبم مکن
سرخوش آمد یار و جامی بر کنار طاق بود
میگویم:
در آن نفس كه بميرم در آرزوي تو باشم
بدان اميد دهم جان كه خاك كوي تو باشم
در آن نفس كه بميرم در آرزوي تو باشم
بدان اميد دهم جان كه خاك كوي تو باشم
فرمودید:
شمع را باید از این خانه به در بردن و کشتن
تا به همسایه نگوید که تو در خانهی مایی
شمع را باید از این خانه به در بردن و کشتن
تا به همسایه نگوید که تو در خانهی مایی
میگویم:
یاد وصال می کنم، دیده پر آب می شود
شرح فراق می کنم، سینه کباب می شود
یاد وصال می کنم، دیده پر آب می شود
شرح فراق می کنم، سینه کباب می شود