امروز رئیسم اومده تو اتاق ما نشسته نمی‌تونم کتاب کوفتیمو بخونم :/

جدیدا تا سرزمین اژدها رو باز می‌کنم یادم میاد یه چیزی تو چنل بگم، ولی خب چون تازه لود شده دلم نمیاد ببندمش بعد وقتی ام میام بیرون دیگه یادم نیست چی بود حرفه 😢
فقط می‌دونم کلی چیز برای گفتن دارم اما گفتنم نمیاد. همیشه ماه آخر پاییز اینجوری میشم البته اما امسال انگار بیشتر 🍁

•| #MyGames

And you were strong and I was not
My illusion, my mistake
I was careless, I forgot, I did
And now
When all is done, there is nothing to say
You have gone and so effortlessly
You have won, you can go ahead tell them
Tell them all I know now
Shout it from the roof tops
Write it on the sky line
All we had is gone now
Tell them I was happy
And my heart is broken
All my scars are open
Tell them what I hoped would be impossible
Impossible
Impossible
Impossible

[ #Music 🛹 ]

دلم می‌خواد بیام اینجا بگم، کی میاد فردا بریم بیرون... و با یک انسان مایل به تمایل بریم بچرخیم یا کافه‌ای چیزی بریم...
اما مساله اینه که، جز اینکه می‌خوام برم بیرون هنوز هیچ چیز دیگه ای نمی‌دونم... برای همین میگم شاید بیام خونه داستانمو بنویسم... اما میدونم پام برسه خونه نمیذارن راحت به کارم برسم... در نتیجه:

اگر کسی میاد بریم بیرون بچرخیم اعلام کنه. مکان: در محدوده انقلاب، فردوسی، چهارراه ولیعصر
زمان: پنجشنبه ۲ تا ۶

خب در حال ثبت برنامه هستیم 🥳

ولی من با دوستای جینگم ( 🌒 و ✨) اینطوری هستیم که رفتم کیف سفارش دادم بعد رفتم پی وی شون میگم فلان قدرش سهم تو عه برای کادو تولدم، اینم شماره حساب، بریز پولو 🙂

• #Paper_Boy ∆ #Completed
• #YoonMin∆ #Namjin∆ #Vkook

• Wattpad:
https://www.wattpad.com/user/maedeh1

• Download:
[Riz] ∆ [2Ad]

• خلاصه:جیمین یه پسر خیلی خاصه که همه ازش خوششون میاد و با یونگی تو بچگی دوست بودن، الان جیمین با هوسوکه ولی یونگی هنوزم دوستش داره. جیمین ناگهان ناپدید میشه و یونگی تصمیم میگیره بر اساس سرنخ هایی که هست بره دنبالش بگرده.

• رمز به همین صورت کپی شود: pass99

{ ¶ @StoryTeller_Mia 🐱}

این داستان خیلی به من انگیزه میده. وقتایی که میخوام بهتر بشم یا یه تغییر ایجاد کنم میرم نظرات تون رو تو واتپد پای این داستان می‌خونم.
حسم امروز با این اقتباس است. بخونید 📚

هفته پیش، من به هر احدالناسی می‌گفتم بریم بیرون یا تهران نبود، یا وقت نداشت یا...

یعنی شما بگو من به ۲۰ نفر پیام دادم، اینطوری شد که این هفته تصمیم گرفتم با یک شخص تصادفی برم بیرون و درکل ذوق دارم.
این دومین باره که همینجوری اینجا میگم کسی پایه وقت گذراندن هست یا نه. قبلا یه دوستی به اسم هانیه/حانیه اومد رفتیم عمارت رو به رو :)
امروز هم کافه wish منتظر نشستم «سایه» برسه 😁

جاتون خالی خیلی خوش گذشت😍
باهام اومد رفتیم کفش گرفتیم، سیصد سال بود می‌خواستم بگیرم { :/ } کارهام جلو افتاد 🥰