چشـــم دکمه‌ای ⚇_⚉
433 subscribers
5.92K photos
577 videos
18 files
694 links
ᴮᵉᵗʷᵉᵉⁿ ᵗʰᵉ ᵍᵒᵒᵈ ᵃⁿᵈ ᵗʰᵉ ᵇᵉᵈ ᶦˢ ʷʰᵉʳᵉ ʸᵒᵘ ᶠᶦⁿᵈ ᵐᵉ ʳᵉᵃᶜʰᶦⁿᵍ ᶠᵒʳ ʰᵉᵃᵛᵉⁿ
- мια

ஐ Guide:
https://t.me/ButtonEyed/5202 🐈

ஐ Anonymous:
http://t.me/HidenChat_Bot?start=271063224 🎐

ஐ ωαттρα∂: https://www.wattpad.com/user/maedeh1 📚
Download Telegram
خون آبی نوشتن با Smooth Criminal من رو پرت میکنه تو دوران هنرستان/ پیشِ هنر که با دوستم فاطمه خوره ی مایکل جکسون بودیم. البته در اصل اون باهاش آشنام کرد... یادش افتادم یه پیام بهش بدم... 🥺
شما هم پیامی به دوستای قدیمی تون بدید.
چطوری اینهمه داستان خوب هست و چرا من وقت ندارم همه شونو ترجمه کنم؟
هوف یادداد رزومه یادمه ها فقط خیلی سرم شلوغه
از ساعت ۶ صبح دارم خونه می سابم. در صورتی که قرار بود الان خونه تکونی نکنیم و قبل ماه رمضون مامانم اون خانمی که میاد تمیز میکنه رو بگه بیاد.
وقتی بهش میگم مگه قرار نبود آزیتا بیاد قبل ماه رمضون، میگه: این خونه تکونی نیست که، یکم تمیزکاری میکنیم فقط... 😐
😁2
میخواستم مشکات دعوت کنم... ولی جوری کمرم گرفته که از رو تخت نمیتونم پهلو به پهلو بشم 😑
😢1
نمی‌دونم... یه سری ویدیو های هدف دار یهو پخش میشه. نه سر ویدیو مشخصه نه تهش، می‌تونه کاملا ساخته ی ۴ نفر بیمار و بیکار باشه اما همه هم با سرعت نشر میدن و ابراز نگرانی و ترس میکنن...

یکم بیشتر فکر کنیم قبل از انتشار. دقیقا هدف مون از یه سری کارها چیه؟ اطلاع رسانی؟ شک دارم....
دقیقا هدف این ایموجی «🥵» چیه؟ یه آدمی که چیز تند خورده؟ 🤔
قانون انیمه ( مخصوصا Fairy Tail) هیچکس آدم بدی نیست، فقط تو بچگی بدبخت بوده و الان فقط داره با وفاداری به ناجی‌ش کمک میکنه.
نهایتاً حتی اون آدم بده هم بد نیست، فقط راه بدی رو برای نیت درستش انتخاب کرده...
Forwarded from the blue question mark
چرا این ساعت از روز چند وقتیه انقدر اذیت کنندست؟
چون در حالت طبیعیش باید اینجا می بودی و مثل اسب بازی می کردیم...
این گرفتگی کمرم خیلی باعث شد از برنامه هام عقب بمونم 😔 رسما تمام روز هیچ کاری نمیتونم کنم جز دراز کشیدن... اونم همه ش گوشی دستمه یه چیزی ببینم... وقتم داره هدر می‌ره 😭
قدر سلامتی تون بدونید
یه سری تونم هستید با ذوق یا خجالت میایید میگید « میشه دوست بشیم » اما بعد از یه شب حرف زدن کلا غیب می شید.

البته بازم بهتر از اینه که بعد یه ماه بفهمم فقط ازم می خواستید فیکشن تون رو ویرایش یا معرفی کنم... اما بازم آدم پیش خودش فکر میکنه « یعنی چه حرف بدی زدم که دیگه نیومد»

می‌دونم سرم شلوغه و رعایت می کنید. اما گاهی خوشحال میشم حالم رو می پرسید. هرچند کوتاه
هنوز نرسیدم یه فکری به حال لینک های نابود شده ام کنم. یعنی فکر که کردم. نرسیدم انجام بدم. خیلی سخته تو چنین فاصله ی کوتاهی ۲ بار ریپ بشم.

بابا من که چنلامو جمع کردم رفتم از تل! دیگه چی میخوان ازم دقیقا؟ 🤨
معده ی عزیز،

تو گرسنه ات نیست. فقط حوصله ات سر رفته. پس دست از سر من بردار و اینقدر درخواست خوراکی نکن.
عجب گیری کردما. گرمه می‌خوام پنجره رو باز بذارم بکپم... سر و صدا نمیذاره
دیشب یکی «درونگرای واقع بین احساسی و برنامه ریز » توصیفم کرد بخاطر تایپ شخصیتم. بامزه بود
True
چرا پیش خودم فکر کردم به بابام بگم یه کیلو شیرینی بخره؟
مهمون که نیست... منم آدم با مسئولیت، خوردنش پای خودمه... 😔

عاح چقدر غم انگیز...


☺️😈