یه سنگینی عجیبی رو قلبمه که انگار دارم به همه چی ربطش میدم اما آخرش هم منبعش رو نمیتونم کشف کنم. . .

تنها کسی که کاملا لمسش میکنه و احتمالا میدونه منشاء ش کجاست؛ امیلیا س و دلم براش میسوزه که باید با این مود مضخرف من سر و کله بزنه اونم در حالی که خودش کلی کار و فکر و... داره.

ازش ممنونم... که با اینکه نمیتونه کاری در موردش انجام بده باز هم فراری نشده از دستم 😂

خیلی ول گشتم این روزا... در اصل ول گشتن به زبان من یعنی تمام روز ( فیک نوشتم، انیمه دیدم و گیم زدم بر بدن) اما بهرحال تا سر فتوشاپ و ۳دی مکس نباشم یعنی ولگردی. پس امروز از ساعت ۹:۳۰ شروع میکنم.

میدونم دیره اما باید اتاقم رو جمع کنم‌ و دوش بگیرم... 👌

با من شروع کنید. یا حتی زودتر از من.

کارهایی که با ۱۰۰ گیگ نت می تونید انجام بدید:

۱. آپدیت کردن نرم افزار های گوشی

۲. دانلود چیزهایی که فرستادید تو Saved Messages

۳. دانلود کلی سریال و انیمه و بازی

۴. تماس تصویری با دوستانی که دلتون براشون تنگ شده

اگر چیزای بهتری به ذهن تون میرسه بگید بذارم:

@MiaStory_Bot

فعلا گفته شده:

۵. یوتیوب گردی😂😍دانلود ام وی های دلخواه😌💃

۶. وبتون خوندن😍

خب تمومش کردم. فقط جای مریم خالی باهم بازی کنیم.

میرم سر درس و بساطم. با من شروع کنید. ❤️

بدی بحث و دعوا با مامان ها اینه که خود بحث ۱ ساعت ازت زمان و اعصاب میبره، ادا اطوار و چشم غره و قهر بعدش یک هفته...

کاش گند نمیزدن به داستان آفلاین خوندن تو واتپد... اگه آپدیت نکردید، اصلا نکنید چون فقط ۳ تا داستان آفلاین همزمان می تونید تو کتابخونه تون داشته باشید ظاهراً...

فیلم سینمایی Sonic دیدم. نمیدونم. چیزی نبود که پیشنهاد کنم اما اینجوری نبود که بگم پشیمونم دیدم...

داشتم مینوشتم که آهنگ You and I از One Direction پخش شد. نمی تونم خاطراتی که باهاش دارم توصیف کنم. روزی که اومد رو یادمه. با الهام و مهدیه چقدر سر موزیک ویدئو ش و استایل هاشون عر زدیم.

یکی از خوشحال ترین آدم های زمین بودم اون روز

راستی من امروز از 7:30 شروع کردم با من شروع کنید. Study Bunny ها رو آتیش کنید تا بپریم وسط کارمون. این فرصت خیلی نابه و کلی میتونید از رقبا تون جلو بزنید!!

°• Creative Writing Challenge •°

•° چالش خلاقترین نویسنده °•

•. #Challenge 📇 | @Army_Area .•

اگه می خوایید توانایی نوشتن تون رو امتحان کنید، این بهترین موقعیته...

خوشمزه بود لاکردار... 😬

خون آبی نوشتن با Smooth Criminal من رو پرت میکنه تو دوران هنرستان/ پیشِ هنر که با دوستم فاطمه خوره ی مایکل جکسون بودیم. البته در اصل اون باهاش آشنام کرد... یادش افتادم یه پیام بهش بدم... 🥺
شما هم پیامی به دوستای قدیمی تون بدید.

چطوری اینهمه داستان خوب هست و چرا من وقت ندارم همه شونو ترجمه کنم؟

هوف یادداد رزومه یادمه ها فقط خیلی سرم شلوغه

از ساعت ۶ صبح دارم خونه می سابم. در صورتی که قرار بود الان خونه تکونی نکنیم و قبل ماه رمضون مامانم اون خانمی که میاد تمیز میکنه رو بگه بیاد.
وقتی بهش میگم مگه قرار نبود آزیتا بیاد قبل ماه رمضون، میگه: این خونه تکونی نیست که، یکم تمیزکاری میکنیم فقط... 😐

میخواستم مشکات دعوت کنم... ولی جوری کمرم گرفته که از رو تخت نمیتونم پهلو به پهلو بشم 😑