میگویم:
در آن نفس كه بميرم در آرزوي تو باشم
بدان اميد دهم جان كه خاک كوی تو باشم
[ مـــ بده ... ]
در آن نفس كه بميرم در آرزوي تو باشم
بدان اميد دهم جان كه خاک كوی تو باشم
[ مـــ بده ... ]
چشـــم دکمهای ⚇_⚉
میگویم: در آن نفس كه بميرم در آرزوي تو باشم بدان اميد دهم جان كه خاک كوی تو باشم [ مـــ بده ... ]
فرمودید:
منم که شهره شهرم به عشق ورزيدن
منم که ديده نيالوده ام به بد ديدن
منم که شهره شهرم به عشق ورزيدن
منم که ديده نيالوده ام به بد ديدن
چشـــم دکمهای ⚇_⚉
فرمودید: منم که شهره شهرم به عشق ورزيدن منم که ديده نيالوده ام به بد ديدن
میگویم:
نشاط جوانی ز پیران مجوی
که آب رفته باز نیاید به جوی
[ یـــ بده ... ]
نشاط جوانی ز پیران مجوی
که آب رفته باز نیاید به جوی
[ یـــ بده ... ]
چشـــم دکمهای ⚇_⚉
میگویم: نشاط جوانی ز پیران مجوی که آب رفته باز نیاید به جوی [ یـــ بده ... ]
فرمودید:
یار مرا غار مرا عشق جگر خار مرا
یار تویی غار تویی خواجه و غم خوار تویی
یار مرا غار مرا عشق جگر خار مرا
یار تویی غار تویی خواجه و غم خوار تویی
میگویم:
یار من خسرو خوبان و لبش شیرین است
خبرش نیست که فرهاد وی این مسکین است
[ تـــ بده ... ]
یار من خسرو خوبان و لبش شیرین است
خبرش نیست که فرهاد وی این مسکین است
[ تـــ بده ... ]
چشـــم دکمهای ⚇_⚉
فرمودید: توانا بود هرکه دانا بود ز دانش دل پیر برنا بود
میگویم:
در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم
بدان امید دهم جان که خاک کوی تو باشم
[ مـــ بده ... ]
در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم
بدان امید دهم جان که خاک کوی تو باشم
[ مـــ بده ... ]
فرمودید:
میازار موری که دانه کش است
که جان دارد و جان شیرین خوش است
میازار موری که دانه کش است
که جان دارد و جان شیرین خوش است
چشـــم دکمهای ⚇_⚉
فرمودید: میازار موری که دانه کش است که جان دارد و جان شیرین خوش است
میگویم:
تو کمان کشیده و در کمین، که زنی به تیرمُ من غمین
همهی غمم بُود از همین که خدا نکرده خطا کنی
[ یـــ بده ... ]
تو کمان کشیده و در کمین، که زنی به تیرمُ من غمین
همهی غمم بُود از همین که خدا نکرده خطا کنی
[ یـــ بده ... ]
چشـــم دکمهای ⚇_⚉
میگویم: تو کمان کشیده و در کمین، که زنی به تیرمُ من غمین همهی غمم بُود از همین که خدا نکرده خطا کنی [ یـــ بده ... ]
فرمودید:
یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخور
کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور
یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخور
کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور
چشـــم دکمهای ⚇_⚉
فرمودید: یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخور کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور
میگویم:
روی دیدار توام نیست، وضو از چه کنم؟
دیگر از جامه ی صد وصله رفو از چه کنم؟
[ مـــ بده ... ]
روی دیدار توام نیست، وضو از چه کنم؟
دیگر از جامه ی صد وصله رفو از چه کنم؟
[ مـــ بده ... ]
فرمودید:
مردم از فتنه گریزند و ندانند که ما
به تمنای تو در حسرت رستاخیزیم
مردم از فتنه گریزند و ندانند که ما
به تمنای تو در حسرت رستاخیزیم
چشـــم دکمهای ⚇_⚉
فرمودید: مردم از فتنه گریزند و ندانند که ما به تمنای تو در حسرت رستاخیزیم
میگویم:
موی سپيد را فلکم آسان نداد
اين رشته را به نقد جوانی داده ام
[ مـــ بده ... ]
موی سپيد را فلکم آسان نداد
اين رشته را به نقد جوانی داده ام
[ مـــ بده ... ]
چشـــم دکمهای ⚇_⚉
میگویم: موی سپيد را فلکم آسان نداد اين رشته را به نقد جوانی داده ام [ مـــ بده ... ]
فرمودید:
ما بارگه دادیم این رفت ستم برما
بر قصر ستمکاران گویی چه رسد خِذلان
ما بارگه دادیم این رفت ستم برما
بر قصر ستمکاران گویی چه رسد خِذلان
میگویم:
نه هر که چهره برافروخت دلبری دارد
نه هر که آینه سازد سکندری داند
[ د بده ... ]
نه هر که چهره برافروخت دلبری دارد
نه هر که آینه سازد سکندری داند
[ د بده ... ]
چشـــم دکمهای ⚇_⚉
میگویم: نه هر که چهره برافروخت دلبری دارد نه هر که آینه سازد سکندری داند [ د بده ... ]
فرمودید:
دلا معاش چنان کن که گر بلغزد پای
فرشته ان به دو دست دعا نگه دارد
دلا معاش چنان کن که گر بلغزد پای
فرشته ان به دو دست دعا نگه دارد
چشـــم دکمهای ⚇_⚉
فرمودید: دلا معاش چنان کن که گر بلغزد پای فرشته ان به دو دست دعا نگه دارد
میگویم:
در این شب سیاهم گمگشته را مقصود
از گوشه ای برون آ ی ای کوکب هدایت
[ تـــ بده ... ]
در این شب سیاهم گمگشته را مقصود
از گوشه ای برون آ ی ای کوکب هدایت
[ تـــ بده ... ]
فرمودید:
تا خار غم عشقت اویخته در دامن
کوته نظری باشد رفتن به گلستان ها
تا خار غم عشقت اویخته در دامن
کوته نظری باشد رفتن به گلستان ها