چشـــم دکمهای ⚇_⚉
[ مـــ بده ... ]
فرمودید:
من ای صبا رهِ رفتن به کویِ دوست ندانم
تو میروی به سلامت، سلامِ من برسانی.
من ای صبا رهِ رفتن به کویِ دوست ندانم
تو میروی به سلامت، سلامِ من برسانی.
چشـــم دکمهای ⚇_⚉
فرمودید: من ای صبا رهِ رفتن به کویِ دوست ندانم تو میروی به سلامت، سلامِ من برسانی.
میگویم:
یک نفر آمد صدایم کرد و رفت
در قفس بودم، رهایم کرد و رفت
[ تـــ بده ... ]
یک نفر آمد صدایم کرد و رفت
در قفس بودم، رهایم کرد و رفت
[ تـــ بده ... ]
فرمودید:
تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد
وجود نازکت آزرده گزند مباد
تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد
وجود نازکت آزرده گزند مباد
چشـــم دکمهای ⚇_⚉
فرمودید: تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد وجود نازکت آزرده گزند مباد
میگویم:
دست از طلب ندارم تا کام من برآید
یا تن رسد به جانان یا جان ز تن برآید
[ د بده ... ]
دست از طلب ندارم تا کام من برآید
یا تن رسد به جانان یا جان ز تن برآید
[ د بده ... ]
چشـــم دکمهای ⚇_⚉
میگویم: دست از طلب ندارم تا کام من برآید یا تن رسد به جانان یا جان ز تن برآید [ د بده ... ]
فرمودید:
دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند
گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند
دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند
گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند
چشـــم دکمهای ⚇_⚉
فرمودید: دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند
میگویم:
دانی که چرا سر نهان با تونگویم؟
طوطی صفتی طاقت اسرار نداری
[ یـــ بده ... ]
دانی که چرا سر نهان با تونگویم؟
طوطی صفتی طاقت اسرار نداری
[ یـــ بده ... ]
چشـــم دکمهای ⚇_⚉
میگویم: دانی که چرا سر نهان با تونگویم؟ طوطی صفتی طاقت اسرار نداری [ یـــ بده ... ]
فرمودید:
یاد بگذشته به دل ماند و دریغ
نیست یاری که مرا یاد کند
یاد بگذشته به دل ماند و دریغ
نیست یاری که مرا یاد کند
میگویم:
در اين سراي بي كسی كسی به در نمیزند
به دشت پر ملال ما پرنده پر نمیزند
[ د بده ... ]
در اين سراي بي كسی كسی به در نمیزند
به دشت پر ملال ما پرنده پر نمیزند
[ د بده ... ]
چشـــم دکمهای ⚇_⚉
میگویم: در اين سراي بي كسی كسی به در نمیزند به دشت پر ملال ما پرنده پر نمیزند [ د بده ... ]
فرمودید:
دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد
به زیر آن درختی رو که او گلهای تر دارد
دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد
به زیر آن درختی رو که او گلهای تر دارد
میگویم:
در آن نفس كه بميرم در آرزوي تو باشم
بدان اميد دهم جان كه خاک كوی تو باشم
[ مـــ بده ... ]
در آن نفس كه بميرم در آرزوي تو باشم
بدان اميد دهم جان كه خاک كوی تو باشم
[ مـــ بده ... ]
چشـــم دکمهای ⚇_⚉
میگویم: در آن نفس كه بميرم در آرزوي تو باشم بدان اميد دهم جان كه خاک كوی تو باشم [ مـــ بده ... ]
فرمودید:
منم که شهره شهرم به عشق ورزيدن
منم که ديده نيالوده ام به بد ديدن
منم که شهره شهرم به عشق ورزيدن
منم که ديده نيالوده ام به بد ديدن
چشـــم دکمهای ⚇_⚉
فرمودید: منم که شهره شهرم به عشق ورزيدن منم که ديده نيالوده ام به بد ديدن
میگویم:
نشاط جوانی ز پیران مجوی
که آب رفته باز نیاید به جوی
[ یـــ بده ... ]
نشاط جوانی ز پیران مجوی
که آب رفته باز نیاید به جوی
[ یـــ بده ... ]
چشـــم دکمهای ⚇_⚉
میگویم: نشاط جوانی ز پیران مجوی که آب رفته باز نیاید به جوی [ یـــ بده ... ]
فرمودید:
یار مرا غار مرا عشق جگر خار مرا
یار تویی غار تویی خواجه و غم خوار تویی
یار مرا غار مرا عشق جگر خار مرا
یار تویی غار تویی خواجه و غم خوار تویی
میگویم:
یار من خسرو خوبان و لبش شیرین است
خبرش نیست که فرهاد وی این مسکین است
[ تـــ بده ... ]
یار من خسرو خوبان و لبش شیرین است
خبرش نیست که فرهاد وی این مسکین است
[ تـــ بده ... ]
چشـــم دکمهای ⚇_⚉
فرمودید: توانا بود هرکه دانا بود ز دانش دل پیر برنا بود
میگویم:
در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم
بدان امید دهم جان که خاک کوی تو باشم
[ مـــ بده ... ]
در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم
بدان امید دهم جان که خاک کوی تو باشم
[ مـــ بده ... ]
فرمودید:
میازار موری که دانه کش است
که جان دارد و جان شیرین خوش است
میازار موری که دانه کش است
که جان دارد و جان شیرین خوش است
چشـــم دکمهای ⚇_⚉
فرمودید: میازار موری که دانه کش است که جان دارد و جان شیرین خوش است
میگویم:
تو کمان کشیده و در کمین، که زنی به تیرمُ من غمین
همهی غمم بُود از همین که خدا نکرده خطا کنی
[ یـــ بده ... ]
تو کمان کشیده و در کمین، که زنی به تیرمُ من غمین
همهی غمم بُود از همین که خدا نکرده خطا کنی
[ یـــ بده ... ]
چشـــم دکمهای ⚇_⚉
میگویم: تو کمان کشیده و در کمین، که زنی به تیرمُ من غمین همهی غمم بُود از همین که خدا نکرده خطا کنی [ یـــ بده ... ]
فرمودید:
یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخور
کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور
یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخور
کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور
چشـــم دکمهای ⚇_⚉
فرمودید: یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخور کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور
میگویم:
روی دیدار توام نیست، وضو از چه کنم؟
دیگر از جامه ی صد وصله رفو از چه کنم؟
[ مـــ بده ... ]
روی دیدار توام نیست، وضو از چه کنم؟
دیگر از جامه ی صد وصله رفو از چه کنم؟
[ مـــ بده ... ]