قفسه کتاب
8.1K subscribers
4.3K photos
704 videos
1.83K files
442 links
کتاب یک دنیاست یک زندگیست
کتاب
#بیشتر_بخوانید
#بیشتر_بدانید
#کتاب_زندگیست 📚📚

👈 ادمین قفسه کتاب جهت تبلیغات ، نظرات ، معرفی کتاب
@Mr_Books 👈👈
کد شامد 1-1-297534-61-4-1
Download Telegram
#هرشب_پنج_دقیقه_کتاب 📙📕


وکاس در تاریکی هم کاملا می دانست باید از کدام مسیر برود و راهش چگونه است، چون در همین مزرعه به دنیا آمده بود، آن هم بیست و پنج سال پیش از ادموندز که حالا مالکش بود.

روی این زمین کار کرده بود، تقریبا از وقتی که دیگر آن قدر بزرگ شده بود که می توانست خیش را سرپا نگه دارد و کار کند. از بچگی و نوجوانی تا وقتی مرد شد، در سرتاسر این کِشتگاه شکار کرده بود. بعد دیگر دنبال شکار نرفت، نه اینکه چون دیگر مرد شده بود شب ها یا روزها نمی توانست دنبال شکار برود، بلکه بیشتر به این خاطر که احساس می کرد شکار خرگوش یا ساریگ در شان و منزلتش نیست و برایش افت دارد.

#اسبهای_خالدار
#ویلیام_فاکنر



 اسبهای خالدار اثر ویلیام فاکنر، به ترجمه احمد اخوت، رمان کوتاهی از تریلوژی اسنوپس است. نوشتن این رمان دوازده سال ذهن نویسنده را به خود مشغول کرد و پنج اثر مختلف از آن موجود است. در ابتدا داستان کوتاهی بود و در نهایت، پس از طی کردن یک سیر تکوینی، به رمانی کوتاه بدل شد. نسخه ی ترجمه شده به فارسی، کاملترین نسخه است که بنا به آنچه در پیشگفتار کتاب آمده، در سال ۱۹۴۰ منتشر شده است.

📚 @BooksCase
#داستان_کوتاه

يک روز بعد از ظهر وقتي اسميت داشت از کار برميگشت خانه، سر راه زن مسني را ديد که ماشينش خراب شده و ترسان توي برف ايستاده بود .اون زن براي او دست تکان داد تا متوقف شود. اسميت پياده شد و خودشو معرفي کرد و گفت من اومدم کمکتون کنم. زن گفت صدها ماشين از جلوي من رد شدند ولي کسي نايستاد، اين واقعا لطف شماست .وقتي که او لاستيک رو عوض کرد و درب صندوق عقب رو بست و آماده رفتن شد, زن پرسيد:" من چقدر بايد بپردازم؟" و او به زن چنين گفت: " شما هيچ بدهي به من نداريد. من هم در اين چنين شرايطي بوده ام. و روزي يکنفر هم به من کمک کرد¸همونطور که من به شما کمک کردم. اگر تو واقعا مي خواهي که بدهيت رو به من بپردازي¸بايد اين کار رو بکني. نگذار زنجير عشق به تو ختم بشه!" چند مايل جلوتر زن کافه کوچکي رو ديد و رفت تو تا چيزي بخوره و بعد راهشو ادامه بده ولي نتونست بي توجه از لبخند شيرين زن پيشخدمتي بگذره که مي بايست هشت ماهه باردار باشه و از خستگي روي پا بند نبود. . او داستان زندگي پيشخدمت رو نمي دانست¸واحتمالا هيچ گاه هم نخواهد فهميد. وقتي که پيشخدمت رفت تا بقيه صد دلار شو بياره ، زن از در بيرون رفته بود ، درحاليکه بر روي دستمال سفره يادداشتي رو باقي گذاشته بود. وقتي پيشخدمت نوشته زن رو مي خوند اشک در چشمانش جمع شده بود.در يادداشت چنين نوشته بود:" شما هيچ بدهي به من نداريد. من هم در اين چنين شرايطي بوده ام. و روزي يکنفر هم به من کمک کرد،همونطور که من به شما کمک کردم. اگر تو واقعا مي خواهي که بدهيت رو به من بپردازي،بايد اين کار رو بکني. نگذار زنجير عشق به تو ختم بشه!". همان شب وقتي زن پيشخدمت از سرکار به خونه رفت در حاليکه به اون پول و يادداشت زن فکر ميکرد به شوهرش گفت :
"دوستت دارم اسميت همه چيز داره درست ميشه!

🆑 @BooksCase
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
با عرض سلام به اعضای جدید و اعضا و همراهان همیشگی کانال قفسه کتاب

لطفاااا مطالب هفته اخیر را مرور کنید و سعی کنید کمی از این فضا دور باشید و امروز رو در کنار خانواده تان باشید و لحظات خوشی را سپری کنید با ما همراه باشید پست های خوبی برایتان در نظر داریم با تشکر از همراهی شما عزیزان 🙏🙏

📚 @BooksCase 👈
🌟سخن شب🙂

⚡️ﻣﯿﺘﺮﺳﻢ ﺍﺯ ﺑﻌﻀﯽ ﺁﺩﻡ ﻫﺎ!!

ﺁﺩﻣﻬﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭند،
ﻓﺮﺩﺍ ﺑﺪﻭﻥ ﻫﯿﭻ ﺗﻮﺿﯿﺤﯽ ﺭﻫﺎﯾﺖ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ!!

ﺁﺩﻣﻬﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﭘﺎﯼ ﺩﺭﺩ ﺩﻟﺖ ﻣﯽ ﻧﺸﯿﻨﻨﺪ،
ﻓﺮﺩﺍ ﺑﯿﺮﺣﻤﺎﻧﻪ ﻗﻀﺎﻭﺗﺖ ﻣﯽکنند!!

ﺁﺩﻣﻬﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﻟﺒﺨﻨﺪﺷﺎﻥ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺑﯿﻨﯽ،
ﻓﺮﺩﺍ ﺧﺸﻢ ﻭ ﻗﻬﺮ ﻭ ﻧﺎﻣﻬﺮﺑﺎﻧﯽﺷﺎﻥ ﺭﺍ!

ﺁﺩﻣﻬﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﻗﺪﺭﺷﻨﺎﺱ ﻣﺤﺒﺘﺖ ﻫﺴﺘﻨﺪ،
ﻓﺮﺩﺍ ﻃﻠﺒﮑﺎﺭ ﻣﺤﺒﺘﺖ..!!

شب تون خدایی😴

@BooksCase
Badha Khabar Az Taghire Fasl Midahand [www.audiolib.ir]
Written By: Jamal Mirsadeghi
◾️ #کتاب_صوتی 🎙

بادها خبر از تغییر فصل می دهند
(قسمت 29)

نویسنده: #جمال_میر_صادقی

📚 @BooksCase
Ghodrat dar daron mast. Part 4. C (فصل چهارم: بازنگری مجدد افکار )..
#کتاب_قدرت_در_درون_ماست👊👊

حتما این کتاب صوتی را گوش کنید چرا که تمرینی برای شناخت خودتون و قدرت هاتون می باشد.

#کتاب_صوتی 6
📚 @BooksCase 👈
🌟سخن شب🙂

⚡️فقر چیزی است که همه جا سر میکشد،
فقر گرسنگی نیست،عریانی هم نیست،
فقر چیزی را نداشتن است،
ولی آن چیز پول نیست،طلا و غذا هم نیست،
فقر همان گرد و خاکی است که
بر کتابهای فروش نرفته یک کتابفروشی می نشیند!
فقر تیغه های برنده ماشین بازیافت است،
که روزنامه های برگشتی را خورد میکند،
فقر *کتیبه سه هزار ساله ای* است
که روی آن یادگاری نوشته اند!
فقر پوست موزی است که از پنجره ماشین
به خیابان انداخته میشود!
فقر همه جا سر میکشد؛
فقر شب را بی غذا سر کردن نیست،
فقر روز را بی اندیشه سر کردن است...!

ش.ب تون خوش
📚 @BooksCase
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
این فیلم انگیزشی را حتما ببینید
و دوباره متولد شوید...

❣️ در تمام لحظات زندگی کنید
❣️ قبل از مرگتان نمیرید
📘📗 @BooksCase
3+6میشه 9
4+5میشه 9

✔️همیشه همه مشکلات همانطوریکه
شما حل میکنید حل نمیشوند
به طرز فکربقیه احترام بگذارید.

👉 @BooksCase📚
من شيفته ی خوشی های ساده ام. آنها آخرين پناه جان های محزون اند.

#اسكار_وايلد

🆑 @BooksCase
#حکایت

شخصی در حال تنگدستی و بی پولی به زن خود گفت: اگر بخواهیم فردا شب پلو بخوریم و فردا بروم یک من برنج بگیرم، چه قدر روغن برای آن لازم است؟
زن جواب داد: دومن روغن لازم دارد.
مرد با تعجب گفت: چه طور یک من برنج، دو من روغن می خواهد؟
زن گفت: حالا که ما با خیال پلو می پزیم لااقل بگذار چرب تر بخوریم..!

🆑 @BooksCase
Badha Khabar Az Taghire Fasl Midahand [www.audiolib.ir]
Written By: Jamal Mirsadeghi
◾️ #کتاب_صوتی 🎙

بادها خبر از تغییر فصل می دهند
(قسمت 30)

نویسنده: #جمال_میر_صادقی

📚 @BooksCase
در دنیا تها كسی موفق می شود كه به انتظار دیگران ننشیند و همه چیز را از خود بخواهد.

به انتخاب #فرشیدخیرآبادی

📚 @BooksCase 📚
Ghodrat dar daron mast. (A فصل پنجم: اشراف بر موانعي كه انسان را محصور م..
#کتاب_قدرت_در_درون_ماست👊👊

حتما این کتاب صوتی را گوش کنید چرا که تمرینی برای شناخت خودتون و قدرت هاتون می باشد.

#کتاب_صوتی 7
📚 @BooksCase 👈
#طنز

جوانی وارد سوپر مارکت شد ومشغول خرید بود که متوجه کسی شد که سایه به سایه تعقیبش میکنه رو برگرداند زن مسنی را دید که زل زده وی را نگاه می کرد جوان پرسید:
مادر چیزی شده که مرا اینطور دنبال میکنی خانم با اشک گفت:
تو شبیه پسر مرحومم هستی وقتی مرا مادر صدا زدی خاطرات پسرم را تجدید کردی جوان گفت:
خانم این روزگاراست وسنت حیات، یکی میره یکی میاد شما هم خودتو ناراحت نکن.
زنه در حال رفتن بود که از جوان درخواست کرد دوباره وی را مادر صدا کند. جوان صدا زد مادر مادر و با صدای بلند صدا زد مادر .
زن رو برگرداند وخدا حافظی کرد ورفت جوان خرید را تمام کرد و رفت صندوق حساب کند صندوق دار گفت:
280هزار تومان جوان گفت :
اشتباه نمی کنی صندوقدار گفت:
30هزار تومان حساب شما و250هزار تومان حساب مادرتان که گفت پسرم حساب میکند

جوان از آن به بعد حتی مادرش را خاله صدا میزند😐😂😂

🆑 @BooksCase
#هرشب_پنج_دقیقه_کتاب 📙📕


وکاس در تاریکی هم کاملا می دانست باید از کدام مسیر برود و راهش چگونه است، چون در همین مزرعه به دنیا آمده بود، آن هم بیست و پنج سال پیش از ادموندز که حالا مالکش بود.

روی این زمین کار کرده بود، تقریبا از وقتی که دیگر آن قدر بزرگ شده بود که می توانست خیش را سرپا نگه دارد و کار کند. از بچگی و نوجوانی تا وقتی مرد شد، در سرتاسر این کِشتگاه شکار کرده بود. بعد دیگر دنبال شکار نرفت، نه اینکه چون دیگر مرد شده بود شب ها یا روزها نمی توانست دنبال شکار برود، بلکه بیشتر به این خاطر که احساس می کرد شکار خرگوش یا ساریگ در شان و منزلتش نیست و برایش افت دارد.

#اسبهای_خالدار
#ویلیام_فاکنر



 اسبهای خالدار اثر ویلیام فاکنر، به ترجمه احمد اخوت، رمان کوتاهی از تریلوژی اسنوپس است. نوشتن این رمان دوازده سال ذهن نویسنده را به خود مشغول کرد و پنج اثر مختلف از آن موجود است. در ابتدا داستان کوتاهی بود و در نهایت، پس از طی کردن یک سیر تکوینی، به رمانی کوتاه بدل شد. نسخه ی ترجمه شده به فارسی، کاملترین نسخه است که بنا به آنچه در پیشگفتار کتاب آمده، در سال ۱۹۴۰ منتشر شده است.

📚 @BooksCase