⭐️ #متن_روز
اگر به ایده تان خندیدند، بدانید آن ایده ناب است، به آن بچسبید. بیشتر کسانی که امروز مجسمه هایشان ساخته شده است و برای ما اسطوره هستند در زمان خود به مجنون بودن متهم بودند و مخترعین در عصر خود توسط عوام طرد می شدند ولی امروز دنیا به برکت وجود همان اشخاص پیشرفت کرده است که روزی فکرشان، حرفشان و اعمالشان برای دیگران عجیب بود. اگر فکر عجیبی دارید، نترسید... آن قدر با اراده و محکم و راسخ باشید که...
📚 @BooksCase 📚
اگر به ایده تان خندیدند، بدانید آن ایده ناب است، به آن بچسبید. بیشتر کسانی که امروز مجسمه هایشان ساخته شده است و برای ما اسطوره هستند در زمان خود به مجنون بودن متهم بودند و مخترعین در عصر خود توسط عوام طرد می شدند ولی امروز دنیا به برکت وجود همان اشخاص پیشرفت کرده است که روزی فکرشان، حرفشان و اعمالشان برای دیگران عجیب بود. اگر فکر عجیبی دارید، نترسید... آن قدر با اراده و محکم و راسخ باشید که...
📚 @BooksCase 📚
📎 #کتاب_زندگیست
در نظر جون کارتر در جهان دو نوع آدم وجود داشتند: یکی آنهایی که او می شناخت و دوست داشت، و دیگری آن هایی که او نمی شناخت و بااین حال دوست داشت. او در هرکس دنبال خوبی هایش می گشت. این سبک زندگی او بود. اگر به او می گفتید فلانی شایسته ی دوست داشتن او نیست، در جواب تان می گفت: خب، عزیزم، باید کمکش کنیم تا خودش را بالا بکشد.
از کتاب:
📗 استعداد هرگز کافی نیست
🖊 جان سی مکسول
🔁 مهدی قراچه داغی
🔍 @BooksCase 🔎
در نظر جون کارتر در جهان دو نوع آدم وجود داشتند: یکی آنهایی که او می شناخت و دوست داشت، و دیگری آن هایی که او نمی شناخت و بااین حال دوست داشت. او در هرکس دنبال خوبی هایش می گشت. این سبک زندگی او بود. اگر به او می گفتید فلانی شایسته ی دوست داشتن او نیست، در جواب تان می گفت: خب، عزیزم، باید کمکش کنیم تا خودش را بالا بکشد.
از کتاب:
📗 استعداد هرگز کافی نیست
🖊 جان سی مکسول
🔁 مهدی قراچه داغی
🔍 @BooksCase 🔎
برای مردم زندگی نکن!
تباه میشوی...
غمگینترین آدمها کسانی هستند
که برداشتِ دیگران
برايشان زیادی مهم است...!
👉 @BooksCase 📚
تباه میشوی...
غمگینترین آدمها کسانی هستند
که برداشتِ دیگران
برايشان زیادی مهم است...!
👉 @BooksCase 📚
Ghodrat dar daron mast. Part 4. A (فصل چهارم: بازنگری مجدد افکار )..
#کتاب_قدرت_در_درون_ماست👊👊
حتما این کتاب صوتی را گوش کنید چرا که تمرینی برای شناخت خودتون و قدرت هاتون می باشد.
#کتاب_صوتی 4
📚 @BooksCase 👈
حتما این کتاب صوتی را گوش کنید چرا که تمرینی برای شناخت خودتون و قدرت هاتون می باشد.
#کتاب_صوتی 4
📚 @BooksCase 👈
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🎬 #کلیپ_آموزشی
#تغییر
#انعطاف_پذیری
👌کلیپ بسیار زیبا ودیدنی مغز چگونه یاد میگیرد
چگونه عادت میکند و چگونه عادت ها را کنار میگذارد..
👉 @BooksCase 📚📚
#تغییر
#انعطاف_پذیری
👌کلیپ بسیار زیبا ودیدنی مغز چگونه یاد میگیرد
چگونه عادت میکند و چگونه عادت ها را کنار میگذارد..
👉 @BooksCase 📚📚
⚡️#سخن_شب 🙂
✨ﺭﺍﺳﺖ ﮔﻔﺘﯽ ﺳﻬﺮﺍﺏ!!!!
ﻣﻦ ﻫﻢ ﺩﺭ ﺗﺮﺩﯾﺪﻡ،،
ﻣﻦ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻋﺮﺻﻪ ﺁﻏﺸﺘﻪ ﺑﻪ ﺑﻐﺾ؛؛
ﻟﺐ ﺧﻨﺪﺍﻥ ﺩﯾﺪﻡ....
ﭼﺸﻢ ﮔﺮﯾﺎﻥ ﺩﯾﺪﻡ....
ﮔﺮﯾﻪ ﮐﺮﺩﻡ
ﺍﻣـــﺎ……
ﺑﺎﺭﻫﺎ ﺧﻨﺪﯾﺪﻡ!!
ﺭﻣﺰ ﺑﯿﺪﺍﺭﯼ ﺭا
ﭘﺸﺖ ﺑﯽ ﺧﻮﺍﺑﯽ ﺍﯾﻦ ﺛﺎﻧﯿﻪ ﻫﺎ
ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ..!!
ﺗﻮ ﺑﻪ ﺁﻣﺎﺭ ﺯﻣﯿﻦ ......"ﻣﺸﮑﻮﮐﯽ"
ﻣﻦ ﺑﻪ ﺩﻟﻬﺎﯼ ﺯﻣﯿﻦ....
🌟شبتون خوش 😴
⚡️ به کانال ما سر بزنید😅😅
https://telegram.me/joinchat/BDol8j6i0avlQxfdRQoz3w
✨ﺭﺍﺳﺖ ﮔﻔﺘﯽ ﺳﻬﺮﺍﺏ!!!!
ﻣﻦ ﻫﻢ ﺩﺭ ﺗﺮﺩﯾﺪﻡ،،
ﻣﻦ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻋﺮﺻﻪ ﺁﻏﺸﺘﻪ ﺑﻪ ﺑﻐﺾ؛؛
ﻟﺐ ﺧﻨﺪﺍﻥ ﺩﯾﺪﻡ....
ﭼﺸﻢ ﮔﺮﯾﺎﻥ ﺩﯾﺪﻡ....
ﮔﺮﯾﻪ ﮐﺮﺩﻡ
ﺍﻣـــﺎ……
ﺑﺎﺭﻫﺎ ﺧﻨﺪﯾﺪﻡ!!
ﺭﻣﺰ ﺑﯿﺪﺍﺭﯼ ﺭا
ﭘﺸﺖ ﺑﯽ ﺧﻮﺍﺑﯽ ﺍﯾﻦ ﺛﺎﻧﯿﻪ ﻫﺎ
ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ..!!
ﺗﻮ ﺑﻪ ﺁﻣﺎﺭ ﺯﻣﯿﻦ ......"ﻣﺸﮑﻮﮐﯽ"
ﻣﻦ ﺑﻪ ﺩﻟﻬﺎﯼ ﺯﻣﯿﻦ....
🌟شبتون خوش 😴
⚡️ به کانال ما سر بزنید😅😅
https://telegram.me/joinchat/BDol8j6i0avlQxfdRQoz3w
Forwarded from قفسه کتاب (Yahya Bp)
Forwarded from قفسه کتاب (Yahya Bp)
📚قصه عشق
در روزگارهاي قديم جزيره اي دور افتاده بود که همه احساسات در آن زندگي مي کردند: شادي، غم، دانش عشق و باقي
احساسات . روزي به همه آنها اعلام شد که جزيره در حال غرق شدن است. بنابراين هر يک شروع به تعمير قايقهايشان
کردند.
اما عشق تصميم گرفت که تا لحظه آخر در جزيره بماند. زمانيکه ديگر چيزس از جزيره روي آب نمانده بود عشق تصميم گرفت
تا براي نجات خود از ديگران کمک بخواهد. در همين زمان او از ثروت با کشتي يا شکوهش در حال گذشتن از آنجا بود کمک
خواست.
"ثروت، مرا هم با خود مي بري؟"
ثروت جواب داد:
"نه نمي توانم. مفدار زيادي طلا و نقره در اين قايق هست. من هيچ جايي براي تو ندارم."
عشق تصميم گرفت که از غرور که با قايقي زيبا در حال رد شدن از جزيره بود کمک بخواهد.
"غرور لطفاً به من کمک کن."
"نمي توانم عشق. تو خيس شده اي و ممکن است قايقم را خراب کني."
پس عشق از غم که در همان نزديکي بود درخواست کمک کرد.
"غم لطفاً مرا با خود ببر."
"آه عشق. آنقدر ناراحتم که دلم مي خواهد تنها باشم."
شادي هم از کنار عشق گذشت اما آنچنان غدق در خوشحالي بود که اصلاً متوجه عشق نشد.
ناگهان صدايي شنيد:
" بيا اينجا عشق. من تو را با خود مي برم."
صداي يک بزرگتر بود. عشق آنقدر خوشحال شد که حتي فراموش کرد اسم ناجي خود را بپرسد. هنگاميکه به خشکي رسيدند
ناجي به راه خود رفت.
عشق که تازه متوجه شده بود که چقدر به ناجي خود مديون است از دانش که او هم از عشق بزرگتر بود پرسيد:
" چه کسي به من کمک کرد؟"
دانش جواب داد: "او زمان بود."
"زمان؟ اما چرا به من کمک کرد؟"
دانش لبخندي زد و با دانايي جواب داد که: ز
"چون تنها زمان بزرگي عشق را درک مي کند."
📚 قفسه کتاب 📚
@BooksCase
─═ঊঈ📗ঊঈ═─
در روزگارهاي قديم جزيره اي دور افتاده بود که همه احساسات در آن زندگي مي کردند: شادي، غم، دانش عشق و باقي
احساسات . روزي به همه آنها اعلام شد که جزيره در حال غرق شدن است. بنابراين هر يک شروع به تعمير قايقهايشان
کردند.
اما عشق تصميم گرفت که تا لحظه آخر در جزيره بماند. زمانيکه ديگر چيزس از جزيره روي آب نمانده بود عشق تصميم گرفت
تا براي نجات خود از ديگران کمک بخواهد. در همين زمان او از ثروت با کشتي يا شکوهش در حال گذشتن از آنجا بود کمک
خواست.
"ثروت، مرا هم با خود مي بري؟"
ثروت جواب داد:
"نه نمي توانم. مفدار زيادي طلا و نقره در اين قايق هست. من هيچ جايي براي تو ندارم."
عشق تصميم گرفت که از غرور که با قايقي زيبا در حال رد شدن از جزيره بود کمک بخواهد.
"غرور لطفاً به من کمک کن."
"نمي توانم عشق. تو خيس شده اي و ممکن است قايقم را خراب کني."
پس عشق از غم که در همان نزديکي بود درخواست کمک کرد.
"غم لطفاً مرا با خود ببر."
"آه عشق. آنقدر ناراحتم که دلم مي خواهد تنها باشم."
شادي هم از کنار عشق گذشت اما آنچنان غدق در خوشحالي بود که اصلاً متوجه عشق نشد.
ناگهان صدايي شنيد:
" بيا اينجا عشق. من تو را با خود مي برم."
صداي يک بزرگتر بود. عشق آنقدر خوشحال شد که حتي فراموش کرد اسم ناجي خود را بپرسد. هنگاميکه به خشکي رسيدند
ناجي به راه خود رفت.
عشق که تازه متوجه شده بود که چقدر به ناجي خود مديون است از دانش که او هم از عشق بزرگتر بود پرسيد:
" چه کسي به من کمک کرد؟"
دانش جواب داد: "او زمان بود."
"زمان؟ اما چرا به من کمک کرد؟"
دانش لبخندي زد و با دانايي جواب داد که: ز
"چون تنها زمان بزرگي عشق را درک مي کند."
📚 قفسه کتاب 📚
@BooksCase
─═ঊঈ📗ঊঈ═─
#یک_دقیقه_مطالعه
اولدوز گفت: زن بابام میگوید تو هر کاری بکنی کلاغه میآید خبرم میکند. ننه کلاغه از ته دل خندید و گفت: دروغ میگوید جانم، قسم به این سر سیاهم من چغلی کسی را نمیکنم. آب خوردن را بهانه میکنم میآیم لب حوض، بعدش صابون و ماهی میدزدم و در میروم. اولدوز گفت: ننه کلاغه دزدی چرا؟ گناه دارد. ننه کلاغه گفت: بچه نشو جانم، گناه چیست؟ گناه این است که دزدی نکنم تا خودم و بچههایم از گرسنگی بمیریم. گناه این است که صابون بریزد زیر پا و من گرسنه بمانم. من دیگر آنقدر عمر کردهام که این چیزها را بدانم. این را هم تو بدان که با این نصیحتهای خشک و خالی نمیشود دزدی را گرفت. تا وقتی که هرکس برای خودش کار میکند دزدی هم خواهد بود
@BooksCase
اولدوز گفت: زن بابام میگوید تو هر کاری بکنی کلاغه میآید خبرم میکند. ننه کلاغه از ته دل خندید و گفت: دروغ میگوید جانم، قسم به این سر سیاهم من چغلی کسی را نمیکنم. آب خوردن را بهانه میکنم میآیم لب حوض، بعدش صابون و ماهی میدزدم و در میروم. اولدوز گفت: ننه کلاغه دزدی چرا؟ گناه دارد. ننه کلاغه گفت: بچه نشو جانم، گناه چیست؟ گناه این است که دزدی نکنم تا خودم و بچههایم از گرسنگی بمیریم. گناه این است که صابون بریزد زیر پا و من گرسنه بمانم. من دیگر آنقدر عمر کردهام که این چیزها را بدانم. این را هم تو بدان که با این نصیحتهای خشک و خالی نمیشود دزدی را گرفت. تا وقتی که هرکس برای خودش کار میکند دزدی هم خواهد بود
@BooksCase
خشمگين ماندن؛
مانند آن است كه تكه ذغال داغى را در دستانت بگيرى تا به سمت كسى ديگر پرتابش كنى.
كسى كه اول ميسوزد خودِ تو هستى!
#بودا
🆑 @BooksCase
مانند آن است كه تكه ذغال داغى را در دستانت بگيرى تا به سمت كسى ديگر پرتابش كنى.
كسى كه اول ميسوزد خودِ تو هستى!
#بودا
🆑 @BooksCase
هیچگاه فراموش نکنیم سرچشمه توانایی های خارقالعاده ما، گنجینه های درونی ماست.
به انتخاب #فرشیدخیرآبادی
📚 @BooksCase 📚
به انتخاب #فرشیدخیرآبادی
📚 @BooksCase 📚
Ghodrat dar daron mast. Part 4. B (فصل چهارم: بازنگری مجدد افکار )..
#کتاب_قدرت_در_درون_ماست👊👊
حتما این کتاب صوتی را گوش کنید چرا که تمرینی برای شناخت خودتون و قدرت هاتون می باشد.
#کتاب_صوتی 5
📚 @BooksCase 👈
حتما این کتاب صوتی را گوش کنید چرا که تمرینی برای شناخت خودتون و قدرت هاتون می باشد.
#کتاب_صوتی 5
📚 @BooksCase 👈
Forwarded from قفسه کتاب
ossole modiriyat.pdf
325.6 KB
#کتاب اصول مدیریت📘📗
آموزش تصمیم گیری،برنامه ریزی و کنترل
خودتان و کارهایتان را مدیریت کنید📚
قفسه کتاب👌
┏━━━➕━━━━
🆔@Bookscase
┗━━━➕━━━━
آموزش تصمیم گیری،برنامه ریزی و کنترل
خودتان و کارهایتان را مدیریت کنید📚
قفسه کتاب👌
┏━━━➕━━━━
🆔@Bookscase
┗━━━➕━━━━
🌟 سخن شب🙂
⚡️ﻣﻐﺮﻭﺭ ﻧﺒﺎﺵ...
ﻭﻗﺘﯽ ﭘﺮﻧﺪﻩ ﺍﯼ ﺯﻧﺪﻩ ﺍﺳﺖ...
ﻣﻮﺭﭼﻪ ﺭﺍ ﻣﯿﺨﻮﺭﺩ،
ﻭﻗﺘﯽ ﻣﯿﻤﯿﺮﺩ، ﻣﻮﺭﭼﻪ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻣﯿﺨﻮﺭﺩ!
ﺷﺮﺍﯾﻂﺑﻪ ﻣﺮﻭﺭ ﺯﻣﺎﻥ ﺗﻐﯿﯿﺮ ﻣﯿﮑﻨﺪ!!
ﻫﯿﭽﻮﻗﺖ...
ﮐﺴﯽ ﺭﺍ ﺗﺤﻘﯿﺮ ﻧﮑﻨﯿﺪ
ﺷﺎﯾﺪ ﺍﻣﺮﻭﺯ
ﻗﺪﺭﺗﻤﻨﺪ ﺑﺎﺷﯿﺪ
ﺍﻣﺎ زﻣﺎﻥ
ﺍﺯ ﺷﻤﺎ ﻗﺪﺭﺗﻤﻨﺪﺗﺮ ﺍﺳﺖ
ﯾﮏ ﺩﺭﺧﺖ،
ﻫﺰﺍﺭﺍﻥ ﭼﻮﺏ ﮐﺒﺮﯾﺖ ﺭﺍ ﻣﯿﺴﺎﺯﺩ
ﺍﻣﺎ
ﻭﻗﺘﯽ ﺯﻣﺎﻧﺶ ﺑﺮﺳﺪ
ﯾﮏ ﭼﻮﺏ ﮐﺒﺮﯾﺖ ﻣﯿﺘﻮﺍﻧﺪ
ﻫﺰﺍﺭﺍﻥ ﺩﺭﺧﺖ ﺭﺍ ﺑﺴﻮﺯﺍﻧﺪ...!!
✨شب شیک😴
🆑 @BooksCase
⚡️ﻣﻐﺮﻭﺭ ﻧﺒﺎﺵ...
ﻭﻗﺘﯽ ﭘﺮﻧﺪﻩ ﺍﯼ ﺯﻧﺪﻩ ﺍﺳﺖ...
ﻣﻮﺭﭼﻪ ﺭﺍ ﻣﯿﺨﻮﺭﺩ،
ﻭﻗﺘﯽ ﻣﯿﻤﯿﺮﺩ، ﻣﻮﺭﭼﻪ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻣﯿﺨﻮﺭﺩ!
ﺷﺮﺍﯾﻂﺑﻪ ﻣﺮﻭﺭ ﺯﻣﺎﻥ ﺗﻐﯿﯿﺮ ﻣﯿﮑﻨﺪ!!
ﻫﯿﭽﻮﻗﺖ...
ﮐﺴﯽ ﺭﺍ ﺗﺤﻘﯿﺮ ﻧﮑﻨﯿﺪ
ﺷﺎﯾﺪ ﺍﻣﺮﻭﺯ
ﻗﺪﺭﺗﻤﻨﺪ ﺑﺎﺷﯿﺪ
ﺍﻣﺎ زﻣﺎﻥ
ﺍﺯ ﺷﻤﺎ ﻗﺪﺭﺗﻤﻨﺪﺗﺮ ﺍﺳﺖ
ﯾﮏ ﺩﺭﺧﺖ،
ﻫﺰﺍﺭﺍﻥ ﭼﻮﺏ ﮐﺒﺮﯾﺖ ﺭﺍ ﻣﯿﺴﺎﺯﺩ
ﺍﻣﺎ
ﻭﻗﺘﯽ ﺯﻣﺎﻧﺶ ﺑﺮﺳﺪ
ﯾﮏ ﭼﻮﺏ ﮐﺒﺮﯾﺖ ﻣﯿﺘﻮﺍﻧﺪ
ﻫﺰﺍﺭﺍﻥ ﺩﺭﺧﺖ ﺭﺍ ﺑﺴﻮﺯﺍﻧﺪ...!!
✨شب شیک😴
🆑 @BooksCase
#هرشب_پنج_دقیقه_کتاب 📙📕
وکاس در تاریکی هم کاملا می دانست باید از کدام مسیر برود و راهش چگونه است، چون در همین مزرعه به دنیا آمده بود، آن هم بیست و پنج سال پیش از ادموندز که حالا مالکش بود.
روی این زمین کار کرده بود، تقریبا از وقتی که دیگر آن قدر بزرگ شده بود که می توانست خیش را سرپا نگه دارد و کار کند. از بچگی و نوجوانی تا وقتی مرد شد، در سرتاسر این کِشتگاه شکار کرده بود. بعد دیگر دنبال شکار نرفت، نه اینکه چون دیگر مرد شده بود شب ها یا روزها نمی توانست دنبال شکار برود، بلکه بیشتر به این خاطر که احساس می کرد شکار خرگوش یا ساریگ در شان و منزلتش نیست و برایش افت دارد.
#اسبهای_خالدار
#ویلیام_فاکنر
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
اسبهای خالدار اثر ویلیام فاکنر، به ترجمه احمد اخوت، رمان کوتاهی از تریلوژی اسنوپس است. نوشتن این رمان دوازده سال ذهن نویسنده را به خود مشغول کرد و پنج اثر مختلف از آن موجود است. در ابتدا داستان کوتاهی بود و در نهایت، پس از طی کردن یک سیر تکوینی، به رمانی کوتاه بدل شد. نسخه ی ترجمه شده به فارسی، کاملترین نسخه است که بنا به آنچه در پیشگفتار کتاب آمده، در سال ۱۹۴۰ منتشر شده است.
📚 @BooksCase
وکاس در تاریکی هم کاملا می دانست باید از کدام مسیر برود و راهش چگونه است، چون در همین مزرعه به دنیا آمده بود، آن هم بیست و پنج سال پیش از ادموندز که حالا مالکش بود.
روی این زمین کار کرده بود، تقریبا از وقتی که دیگر آن قدر بزرگ شده بود که می توانست خیش را سرپا نگه دارد و کار کند. از بچگی و نوجوانی تا وقتی مرد شد، در سرتاسر این کِشتگاه شکار کرده بود. بعد دیگر دنبال شکار نرفت، نه اینکه چون دیگر مرد شده بود شب ها یا روزها نمی توانست دنبال شکار برود، بلکه بیشتر به این خاطر که احساس می کرد شکار خرگوش یا ساریگ در شان و منزلتش نیست و برایش افت دارد.
#اسبهای_خالدار
#ویلیام_فاکنر
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
اسبهای خالدار اثر ویلیام فاکنر، به ترجمه احمد اخوت، رمان کوتاهی از تریلوژی اسنوپس است. نوشتن این رمان دوازده سال ذهن نویسنده را به خود مشغول کرد و پنج اثر مختلف از آن موجود است. در ابتدا داستان کوتاهی بود و در نهایت، پس از طی کردن یک سیر تکوینی، به رمانی کوتاه بدل شد. نسخه ی ترجمه شده به فارسی، کاملترین نسخه است که بنا به آنچه در پیشگفتار کتاب آمده، در سال ۱۹۴۰ منتشر شده است.
📚 @BooksCase