🌟#سخن_شب 🙂
خدایا!
به من توفیق تلاش در شکست،
صبر در نومیدی،
رفتن بی همراه،
کار بی پاداش،
فداکاری در سکوت،
دین بی دنیا،
عظمت بی نام،
خدمت بی نان،
ایمان بی ریا،
خوبی بی نمود،
عشق بی هوس،
تنهایی در انبوه جمعیت،
و دوست داشتن بدون آنکه دوست بدارند،
روزی کن.
🔅علی شریعتی
✨شب خوش😴
👇قفسه کتاب 👇
https://telegram.me/joinchat/BDol8j6i0avlQxfdRQoz3w
خدایا!
به من توفیق تلاش در شکست،
صبر در نومیدی،
رفتن بی همراه،
کار بی پاداش،
فداکاری در سکوت،
دین بی دنیا،
عظمت بی نام،
خدمت بی نان،
ایمان بی ریا،
خوبی بی نمود،
عشق بی هوس،
تنهایی در انبوه جمعیت،
و دوست داشتن بدون آنکه دوست بدارند،
روزی کن.
🔅علی شریعتی
✨شب خوش😴
👇قفسه کتاب 👇
https://telegram.me/joinchat/BDol8j6i0avlQxfdRQoz3w
#داستان_کوتاه 📚
💫نیکی
خانم معلم مدرسهای با اینکه ﺯﯾﺒﺎ بود ﻭ ﺍﺧﻼﻕ خوبی داشت، هنوز ازدواج نکرده بود.
ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯﺍﻧﺶ ﮐﻨﺠﮑﺎﻭ ﺷﺪند ﻭ ﺍﺯ ﺍﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ:
«ﭼﺮﺍ ﺑﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺩﺍﺭﺍﯼ ﭼﻨﯿﻦ ﺟﻤﺎﻝ ﻭ ﺍﺧﻼﻗﯽ خوبی ﻫﺴﺘﯽ ﻫﻨﻮﺯ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﻧﮑﺮﺩﻩﺍﯼ؟»
خانم معلم گفت:
«ﯾﮏ ﺯﻧﯽ ﺩﺍﺭﺍﯼ ﭘﻨﺞ ﺩﺧﺘﺮ ﺑﻮﺩ. ﺷﻮﻫﺮﺵ او ﺭﺍ ﺗﻬﺪﯾﺪ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﺍﮔﺮ بار ﺩﯾﮕﺮ ﺩﺧﺘﺮ به دنيا بياورد ﺁﻥ ﺭﺍ ﺳﺮ ﺭﺍﻩ خواهد ﮔﺬﺍﺷﺖ ﯾﺎ به هر ﻧﺤﻮﯼ شده ﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻣﯽﺍﻧﺪﺍﺯد.
ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ ﺁﻥ ﺯﻥ ﺩﺧﺘﺮﯼ به دنیا آورد.
ﭘﺪﺭﺵ ﺁﻥ ﺩﺧﺘﺮ را ﻫﺮ ﺷﺐ كنار میدان شهر ﺭﻫﺎ میکرد. ﺻﺒﺢ ﮐﻪ میآمد، ﻣﯽﺩﯾﺪ ﮐﻪ ﮐﺴﯽ طفل ﺭﺍ نبرده ﺍﺳﺖ. ﺗﺎ ﻫﻔﺖ ﺭﻭﺯ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﻫﺮ ﺷﺐ ﺑﺮای ﺁﻥ ﻃﻔﻞ دعا میکرد ﻭ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ میسپرد. ﺧﻼﺻﻪ ﺁﻥ ﻣﺮﺩ ﺧﺴﺘﻪ ﺷﺪ ﻭ ﮐﻮﺩﮐﺶ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ بازگرداند.
ﻣﺎﺩﺭﺵ ﺧﯿﻠﯽ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﺷﺪ، ﺗﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ ﺑﺎﺭﺩﺍﺭ ﺷﺪ ﻭ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺭ ﺧﯿﻠﯽ ﻧﮕﺮﺍﻥ ﺍﯾﻦ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻣﺒﺎﺩﺍ ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﺩﺧﺘﺮ به دنيا بیاورد ﺍﻣﺎ ﺧﻮﺍﺳﺖ خداوند ﺑﺮ ﺍﯾﻦ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ فرزند هفتم ﭘﺴﺮ باشد ﻭﻟﯽ ﺑﺎ ﺗﻮﻟﺪ ﭘﺴﺮ، ﺩﺧﺘﺮ ﺑﺰﺭﮔﺸﺎﻥ ﻓﻮﺕ ﮐﺮﺩ.
ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ ﺣﺎﻣﻠﻪ ﺷﺪ ﻭ ﭘﺴﺮﯼ به دنیا ﺁﻭﺭﺩ ﺍﻣﺎ ﺩﺧﺘﺮ ﺩﻭﻣﺸﺎﻥ ﻓﻮﺕ ﮐﺮﺩ.
ﺗﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﭘﻨﺞ ﺑﺎﺭ ﭘﺴﺮ به دنيا آورد ﺍﻣﺎ ﭘﻨﺞ ﺩﺧﺘﺮﺷﺎﻥ ﻫﻤﻪ فوت كردند.
ﻓﻘﻂ ﺗﻨﻬﺎ ﺩﺧﺘﺮﺷﺎﻥ ﮐﻪ ﭘﺪﺭ میخواست ﺍﺯ ﺷﺮﺵ ﺧﻼﺹ ﺷﻮﺩ ﺑﺮﺍﯾﺸﺎﻥ ﻣﺎﻧﺪ. ﻣﺎﺩﺭ ﻓﻮﺕ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺩﺧﺘﺮ ﻭ ﭘﺴﺮﻫﺎ ﻫﻤﻪ ﺑﺰﺭﮒ ﺷﺪﻧﺪ.»
ﺧﺎﻧﻢ ﻣﻌﻠﻢ ﺑﻪ ﺩﺍﻧﺶﺁﻣﻮﺯﺍﻧﺶ ﮔﻔﺖ:
«میدانید آن ﺩﺧﺘﺮﯼ ﮐﻪ ﭘﺪﺭﺵ میخواست ﺍﺯ ﺷﺮﺵ ﺧﻼﺹ ﺷﻮﺩ که ﺑﻮﺩ؟ آن دختر ﻣﻨﻢ! ﻭ ﻣﻦ ﺑﺪﯾﻦ دلیل ﺗﺎ ﺣﺎﻻ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﻧﮑﺮﺩﻩﺍﻡ ﭼﻮﻥ ﭘﺪﺭﻡ ﺧﯿﻠﯽ ﭘﯿﺮ ﻫﺴﺖ ﻭ ﮐﺴﯽ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺗﺮ ﻭ ﺧﺸﮏ ﻭ ﻧﮕﻬﺪﺍﺭﯼ ﮐﻨﺪ. ﻣﻦ ﺑﺮﺍﯾﺶ ﺧﺪمت میکنم. آن ﭘﻨﺞ ﭘﺴﺮ، ﯾﻌﻨﯽ ﺑﺮﺍﺩﺭﺍﻧﻢ، ﻓﻘﻂ ﮔﺎﻫﮕﺎﻫﯽ خبرش را میگیرند. ﭘﺪﺭﻡ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﮔﺮﯾﻪ میکند ﻭ ﭘﺸﯿﻤﺎﻥ ﺍﺯ ﮐﺎﺭﯼ ﮐﻪ ﺩﺭ ﮐﻮﭼﮑﯽ ﺑﺎ ﻣﻦ ﮐﺮﺩﻩ.»
اگر جای دانه هایت را که روزی کاشته ای فراموش کردی،
باران روزی به تو خواهد گفت کجا کاشته ای …
"پس نیکی را بکار،
بالای هر زمینی…
و زیر هر آسمانی….
برای هر کسی... "
.تو نمیدانی کی و کجا آن را خواهی یافت!!
که کار نیک هر جا که کاشته شود به بار می نشیند …
اثر زیبا باقی می ماند
کلی داستان جذاب اینجاست 👇
https://telegram.me/joinchat/BDol8j6i0avlQxfdRQoz3w
💫نیکی
خانم معلم مدرسهای با اینکه ﺯﯾﺒﺎ بود ﻭ ﺍﺧﻼﻕ خوبی داشت، هنوز ازدواج نکرده بود.
ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯﺍﻧﺶ ﮐﻨﺠﮑﺎﻭ ﺷﺪند ﻭ ﺍﺯ ﺍﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ:
«ﭼﺮﺍ ﺑﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺩﺍﺭﺍﯼ ﭼﻨﯿﻦ ﺟﻤﺎﻝ ﻭ ﺍﺧﻼﻗﯽ خوبی ﻫﺴﺘﯽ ﻫﻨﻮﺯ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﻧﮑﺮﺩﻩﺍﯼ؟»
خانم معلم گفت:
«ﯾﮏ ﺯﻧﯽ ﺩﺍﺭﺍﯼ ﭘﻨﺞ ﺩﺧﺘﺮ ﺑﻮﺩ. ﺷﻮﻫﺮﺵ او ﺭﺍ ﺗﻬﺪﯾﺪ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﺍﮔﺮ بار ﺩﯾﮕﺮ ﺩﺧﺘﺮ به دنيا بياورد ﺁﻥ ﺭﺍ ﺳﺮ ﺭﺍﻩ خواهد ﮔﺬﺍﺷﺖ ﯾﺎ به هر ﻧﺤﻮﯼ شده ﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻣﯽﺍﻧﺪﺍﺯد.
ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ ﺁﻥ ﺯﻥ ﺩﺧﺘﺮﯼ به دنیا آورد.
ﭘﺪﺭﺵ ﺁﻥ ﺩﺧﺘﺮ را ﻫﺮ ﺷﺐ كنار میدان شهر ﺭﻫﺎ میکرد. ﺻﺒﺢ ﮐﻪ میآمد، ﻣﯽﺩﯾﺪ ﮐﻪ ﮐﺴﯽ طفل ﺭﺍ نبرده ﺍﺳﺖ. ﺗﺎ ﻫﻔﺖ ﺭﻭﺯ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﻫﺮ ﺷﺐ ﺑﺮای ﺁﻥ ﻃﻔﻞ دعا میکرد ﻭ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ میسپرد. ﺧﻼﺻﻪ ﺁﻥ ﻣﺮﺩ ﺧﺴﺘﻪ ﺷﺪ ﻭ ﮐﻮﺩﮐﺶ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ بازگرداند.
ﻣﺎﺩﺭﺵ ﺧﯿﻠﯽ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﺷﺪ، ﺗﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ ﺑﺎﺭﺩﺍﺭ ﺷﺪ ﻭ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺭ ﺧﯿﻠﯽ ﻧﮕﺮﺍﻥ ﺍﯾﻦ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻣﺒﺎﺩﺍ ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﺩﺧﺘﺮ به دنيا بیاورد ﺍﻣﺎ ﺧﻮﺍﺳﺖ خداوند ﺑﺮ ﺍﯾﻦ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ فرزند هفتم ﭘﺴﺮ باشد ﻭﻟﯽ ﺑﺎ ﺗﻮﻟﺪ ﭘﺴﺮ، ﺩﺧﺘﺮ ﺑﺰﺭﮔﺸﺎﻥ ﻓﻮﺕ ﮐﺮﺩ.
ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ ﺣﺎﻣﻠﻪ ﺷﺪ ﻭ ﭘﺴﺮﯼ به دنیا ﺁﻭﺭﺩ ﺍﻣﺎ ﺩﺧﺘﺮ ﺩﻭﻣﺸﺎﻥ ﻓﻮﺕ ﮐﺮﺩ.
ﺗﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﭘﻨﺞ ﺑﺎﺭ ﭘﺴﺮ به دنيا آورد ﺍﻣﺎ ﭘﻨﺞ ﺩﺧﺘﺮﺷﺎﻥ ﻫﻤﻪ فوت كردند.
ﻓﻘﻂ ﺗﻨﻬﺎ ﺩﺧﺘﺮﺷﺎﻥ ﮐﻪ ﭘﺪﺭ میخواست ﺍﺯ ﺷﺮﺵ ﺧﻼﺹ ﺷﻮﺩ ﺑﺮﺍﯾﺸﺎﻥ ﻣﺎﻧﺪ. ﻣﺎﺩﺭ ﻓﻮﺕ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺩﺧﺘﺮ ﻭ ﭘﺴﺮﻫﺎ ﻫﻤﻪ ﺑﺰﺭﮒ ﺷﺪﻧﺪ.»
ﺧﺎﻧﻢ ﻣﻌﻠﻢ ﺑﻪ ﺩﺍﻧﺶﺁﻣﻮﺯﺍﻧﺶ ﮔﻔﺖ:
«میدانید آن ﺩﺧﺘﺮﯼ ﮐﻪ ﭘﺪﺭﺵ میخواست ﺍﺯ ﺷﺮﺵ ﺧﻼﺹ ﺷﻮﺩ که ﺑﻮﺩ؟ آن دختر ﻣﻨﻢ! ﻭ ﻣﻦ ﺑﺪﯾﻦ دلیل ﺗﺎ ﺣﺎﻻ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﻧﮑﺮﺩﻩﺍﻡ ﭼﻮﻥ ﭘﺪﺭﻡ ﺧﯿﻠﯽ ﭘﯿﺮ ﻫﺴﺖ ﻭ ﮐﺴﯽ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺗﺮ ﻭ ﺧﺸﮏ ﻭ ﻧﮕﻬﺪﺍﺭﯼ ﮐﻨﺪ. ﻣﻦ ﺑﺮﺍﯾﺶ ﺧﺪمت میکنم. آن ﭘﻨﺞ ﭘﺴﺮ، ﯾﻌﻨﯽ ﺑﺮﺍﺩﺭﺍﻧﻢ، ﻓﻘﻂ ﮔﺎﻫﮕﺎﻫﯽ خبرش را میگیرند. ﭘﺪﺭﻡ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﮔﺮﯾﻪ میکند ﻭ ﭘﺸﯿﻤﺎﻥ ﺍﺯ ﮐﺎﺭﯼ ﮐﻪ ﺩﺭ ﮐﻮﭼﮑﯽ ﺑﺎ ﻣﻦ ﮐﺮﺩﻩ.»
اگر جای دانه هایت را که روزی کاشته ای فراموش کردی،
باران روزی به تو خواهد گفت کجا کاشته ای …
"پس نیکی را بکار،
بالای هر زمینی…
و زیر هر آسمانی….
برای هر کسی... "
.تو نمیدانی کی و کجا آن را خواهی یافت!!
که کار نیک هر جا که کاشته شود به بار می نشیند …
اثر زیبا باقی می ماند
کلی داستان جذاب اینجاست 👇
https://telegram.me/joinchat/BDol8j6i0avlQxfdRQoz3w
#جالب_و_خواندنی
مراقب افکارت باش، چون افکارت، گفتارت را میسازد....
مراقب گفتارت باش، چون گفتارت، اعمالت را میسازد....
مراقب اعمالت باش، چون اعمالت، عادت هایت را میسازد....
مراقب عادت هایت باش، چون عادت هایت، شخصیتت را میسازد....
مراقب شخصیتت باش، چون شخصیتت، سرنوشتت را میسازد..
📚 @BooksCase
مراقب افکارت باش، چون افکارت، گفتارت را میسازد....
مراقب گفتارت باش، چون گفتارت، اعمالت را میسازد....
مراقب اعمالت باش، چون اعمالت، عادت هایت را میسازد....
مراقب عادت هایت باش، چون عادت هایت، شخصیتت را میسازد....
مراقب شخصیتت باش، چون شخصیتت، سرنوشتت را میسازد..
📚 @BooksCase
#حکایت
روزی باران شدیدی می بارید.
ملانصرالدین پنجره خانه را باز کرده بود و داشت بیرون را نگاه می کرد.
در همین حین همسایه اش را دید که داشت به سرعت از کوچه می گذشت.
ملا داد زد: آهای فلانی!
کجا با این عجله؟
همسایه جواب داد: مگر نمی بینی چه بارانی دارد می بارد؟
ملا گفت: مردک خجالت نمی کشی از رحمت الهی فرار می کنی؟
همسایه خجالت کشید و آرام آرام راه خانه را در پیش گرفت.
چند روزی گذشت و بر حسب اتفاق دوباره باران شروع به باریدن کرد و این دفعه همسایه ملا پنجره را باز کرده بود و داشت بیرون را تماشا می کرد که یکدفعه چشمش به ملا افتاد که قبایش را روی سر کشیده است و دارد به سمت خانه می دود.
فریاد زد: آهای ملا!
مگر حرفت یادت رفته؟
تو چرا از رحمت خداوند فرار می کنی؟
ملانصرالدین گفت: مرد حسابی، من دارم می دوم که کمتر نعمت خدا را زیر پایم لگد کنم!!!
📚 @BooksCase
روزی باران شدیدی می بارید.
ملانصرالدین پنجره خانه را باز کرده بود و داشت بیرون را نگاه می کرد.
در همین حین همسایه اش را دید که داشت به سرعت از کوچه می گذشت.
ملا داد زد: آهای فلانی!
کجا با این عجله؟
همسایه جواب داد: مگر نمی بینی چه بارانی دارد می بارد؟
ملا گفت: مردک خجالت نمی کشی از رحمت الهی فرار می کنی؟
همسایه خجالت کشید و آرام آرام راه خانه را در پیش گرفت.
چند روزی گذشت و بر حسب اتفاق دوباره باران شروع به باریدن کرد و این دفعه همسایه ملا پنجره را باز کرده بود و داشت بیرون را تماشا می کرد که یکدفعه چشمش به ملا افتاد که قبایش را روی سر کشیده است و دارد به سمت خانه می دود.
فریاد زد: آهای ملا!
مگر حرفت یادت رفته؟
تو چرا از رحمت خداوند فرار می کنی؟
ملانصرالدین گفت: مرد حسابی، من دارم می دوم که کمتر نعمت خدا را زیر پایم لگد کنم!!!
📚 @BooksCase
#کتاب_بخوانیم
#بیشتر_بدانیم
هیچ چیز بهتر از مطالعه و به دست آوردن دانش بیشتر و بیشتر نیست.
استیون هاوکینگ
📚 @BooksCase 📚
#بیشتر_بدانیم
هیچ چیز بهتر از مطالعه و به دست آوردن دانش بیشتر و بیشتر نیست.
استیون هاوکینگ
📚 @BooksCase 📚
#موفقیت
● اعتماد به نفس این نیست که وقتی جایی رفتی خودت رو از همه بالاتر بدانی، اعتماد به نفس یعنی وقتی وارد جمع شدی خودت را با هیچ کس مقایسه نکنی.
🗃 @BooksCase 🗃
● اعتماد به نفس این نیست که وقتی جایی رفتی خودت رو از همه بالاتر بدانی، اعتماد به نفس یعنی وقتی وارد جمع شدی خودت را با هیچ کس مقایسه نکنی.
🗃 @BooksCase 🗃
☘🌺☘🌺☘🌺☘🌺☘🌺☘
🌺☘🌺
☘🌺
🌺
👌داستان کوتاه پند آموز
💭پدر همراه یک شیخ و بقیه همراهان براى شستن متوفى پسر جوانش حاضر شده بودند تا اینکه آن جوان را شسته و دفن کنند. آن شیخ که مسئول شستن متوفى بود دستور داد تا آنرا از لباسش مجرد کنند ولى عورتش را با پارچه اى بپوشانند تا اینکه شروع به شستنش کنند.
💭 هنگام برداشتن لباس مرده، توجه آنها به دستمالی افتاد که دست راست مرده را پیچانده بود ولى هنگامى که سراغ برداشتن آن دستمال رفتند پدر متوفى بر سر آنها داد و فریاد زد و شرط کرد که براى شستن پسرش هیچکس حق ندارد که آن دستمال را بردارد.
💭 شیخ مسئول درک کرد که یک رازى در آن دستمال نهفته هست ولى بهر حال براى شستن آن مرده بایست آن دستمال برداشته شود، پس در خفاء به همکارانش گفت که هنگام شستن آب زیادى را روى آن دستمال بریزید تا خودبخود از جایش کنده شود. پس او را شستند و آب زیادى را بر روى دست پیچیده شده ریختند و بمحض اینکه آن دستمال شل شد آنرا از جایش بر کند. پدر پس از اینکه دید آنها دستمال را برداشتند بر سر آنها پرخاش کرد و داد و فریاد کشید ولى پس از مدتى به گریه افتاد و به آنها گفت که حقیقت را براىیشان بازگو خواهد کرد تا درس عبرتى باشد براى دیگران.
💭 او گفت که دیشب هنگامى که پسرم وارد خانه شد، من و مادرش که در حال شام خوردن بودیم به او تعارف کردیم که همراه ما بیاید و شام میل کند ولى با عصبانیت جواب داد که من میروم توى اتاقم و به نوکر خانه بگویید که غذایم را توى اتاقم بیاورد. سپس رفت توى اتاقش و در را قفل کرد. نوکر غذایش را آماده کرد و رفت که غذا را نزد او ببرد ولى هر چه در میزد کسى در را باز نمیکرد. من و مادرش نگران شدیم و ما نیز هر چند در میزدیم او در را باز نمیکرد. بسیار نگران شدیم و فهمیدیم که حتما اتفاقى افتاده است، پس قفل در را شکستیم و وارد اتاقش شدیم، ولى منظره اى که دیدم مرا بسیار مبهوت کرد و اى کاش آنرا ندیده بودم !
💭پسر در حال تماشاى تلویزیون و در حالى که ریموت(کنترل) تلویزیون در دست داشت از دنیا رفته بود، ولى مصیبت بدتر از آن این بود که او در حال تماشاى فیلم مبتذل جان خود را از دست داده بود. من رفتم که ریموت را از دستش بردارم ولى هر چه سعى کردم نتوانستم تا اینکه فهمیدم اصلا ممکن نیست. بنابراین تا آنجاییکه توانستم اطراف ریموت که خارج از کف دستش بود را بریدم ولى قسمتى از آن همانطور که الآن میبینید هنوز در دستش باقى است و نمیشود دستش را باز کرد و آنرا بیرون آورد.
سپس آنها پسر را شستند و با همان ریموت آن را دفن کردند!
✅«اللهم و فقنا لما تحب و ترضی و اجعل عواقب امورنا خیرا»؛ خداوندا! ما را به آنچه که خشنودی و دوستی تو در آن است موفق کن و سرانجام کارهای ما را خیرگردان.🌹
✔️هر شب با بهترین #داستانهای_ڪوتاه و #خواندنۍ همراه ما باشید😊
🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹
👇قفسه کتاب 👇
https://telegram.me/joinchat/BDol8j6i0avlQxfdRQoz3w
🌺☘🌺
☘🌺
🌺
👌داستان کوتاه پند آموز
💭پدر همراه یک شیخ و بقیه همراهان براى شستن متوفى پسر جوانش حاضر شده بودند تا اینکه آن جوان را شسته و دفن کنند. آن شیخ که مسئول شستن متوفى بود دستور داد تا آنرا از لباسش مجرد کنند ولى عورتش را با پارچه اى بپوشانند تا اینکه شروع به شستنش کنند.
💭 هنگام برداشتن لباس مرده، توجه آنها به دستمالی افتاد که دست راست مرده را پیچانده بود ولى هنگامى که سراغ برداشتن آن دستمال رفتند پدر متوفى بر سر آنها داد و فریاد زد و شرط کرد که براى شستن پسرش هیچکس حق ندارد که آن دستمال را بردارد.
💭 شیخ مسئول درک کرد که یک رازى در آن دستمال نهفته هست ولى بهر حال براى شستن آن مرده بایست آن دستمال برداشته شود، پس در خفاء به همکارانش گفت که هنگام شستن آب زیادى را روى آن دستمال بریزید تا خودبخود از جایش کنده شود. پس او را شستند و آب زیادى را بر روى دست پیچیده شده ریختند و بمحض اینکه آن دستمال شل شد آنرا از جایش بر کند. پدر پس از اینکه دید آنها دستمال را برداشتند بر سر آنها پرخاش کرد و داد و فریاد کشید ولى پس از مدتى به گریه افتاد و به آنها گفت که حقیقت را براىیشان بازگو خواهد کرد تا درس عبرتى باشد براى دیگران.
💭 او گفت که دیشب هنگامى که پسرم وارد خانه شد، من و مادرش که در حال شام خوردن بودیم به او تعارف کردیم که همراه ما بیاید و شام میل کند ولى با عصبانیت جواب داد که من میروم توى اتاقم و به نوکر خانه بگویید که غذایم را توى اتاقم بیاورد. سپس رفت توى اتاقش و در را قفل کرد. نوکر غذایش را آماده کرد و رفت که غذا را نزد او ببرد ولى هر چه در میزد کسى در را باز نمیکرد. من و مادرش نگران شدیم و ما نیز هر چند در میزدیم او در را باز نمیکرد. بسیار نگران شدیم و فهمیدیم که حتما اتفاقى افتاده است، پس قفل در را شکستیم و وارد اتاقش شدیم، ولى منظره اى که دیدم مرا بسیار مبهوت کرد و اى کاش آنرا ندیده بودم !
💭پسر در حال تماشاى تلویزیون و در حالى که ریموت(کنترل) تلویزیون در دست داشت از دنیا رفته بود، ولى مصیبت بدتر از آن این بود که او در حال تماشاى فیلم مبتذل جان خود را از دست داده بود. من رفتم که ریموت را از دستش بردارم ولى هر چه سعى کردم نتوانستم تا اینکه فهمیدم اصلا ممکن نیست. بنابراین تا آنجاییکه توانستم اطراف ریموت که خارج از کف دستش بود را بریدم ولى قسمتى از آن همانطور که الآن میبینید هنوز در دستش باقى است و نمیشود دستش را باز کرد و آنرا بیرون آورد.
سپس آنها پسر را شستند و با همان ریموت آن را دفن کردند!
✅«اللهم و فقنا لما تحب و ترضی و اجعل عواقب امورنا خیرا»؛ خداوندا! ما را به آنچه که خشنودی و دوستی تو در آن است موفق کن و سرانجام کارهای ما را خیرگردان.🌹
✔️هر شب با بهترین #داستانهای_ڪوتاه و #خواندنۍ همراه ما باشید😊
🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹
👇قفسه کتاب 👇
https://telegram.me/joinchat/BDol8j6i0avlQxfdRQoz3w
✨#سخن_شب 🙂
🏖سستترین کلمه "شانس" است،
به امید آن نباشید.
🏖محکمترین کلمه "پشتکار" است،
آن را داشته باشید.
🏖سالمترین کلمه "سلامتی" است،
به آن اهمیت بدهید.
🏖شایعترین کلمه "شهرت" است،
دنبالش نروید.
🏖ضروریترین کلمه "تفاهم" است
آن را ایجاد کنید.
🏖دوستانهترین کلمه "رفاقت" است،
از آن سواستفاده نکنید.
🏖اصلیترین کلمه "اطمینان" است،
به آن اعتماد کنید.
🏖ضعیفترین کلمه "حسرت" است،
آن را نخورید.
🌟شبتون شیک😴
👇قفسه کتاب 👇
https://telegram.me/joinchat/BDol8j6i0avlQxfdRQoz3w
🏖سستترین کلمه "شانس" است،
به امید آن نباشید.
🏖محکمترین کلمه "پشتکار" است،
آن را داشته باشید.
🏖سالمترین کلمه "سلامتی" است،
به آن اهمیت بدهید.
🏖شایعترین کلمه "شهرت" است،
دنبالش نروید.
🏖ضروریترین کلمه "تفاهم" است
آن را ایجاد کنید.
🏖دوستانهترین کلمه "رفاقت" است،
از آن سواستفاده نکنید.
🏖اصلیترین کلمه "اطمینان" است،
به آن اعتماد کنید.
🏖ضعیفترین کلمه "حسرت" است،
آن را نخورید.
🌟شبتون شیک😴
👇قفسه کتاب 👇
https://telegram.me/joinchat/BDol8j6i0avlQxfdRQoz3w
● از میان دلایلی که تغییر بین زن شرقی و غربی را ایجاد کرد:
- نخستین آن کارل مارکس است. او به روشنفکران تمام دنیا پیشنهاد کرد و آنان را متقاعد ساخت که فقر هیچ ربطی به زندگی های پیشین یا به سرنوشت و تقدیر ندارد؛ هیچ ربطی به خداوند ندارد که تعیین کند چه کسی ثروتمند باشد و چه کسی فقیر.
- این یک ساختار اجتماعی و ساختار اقتصاد است که تعیین می کند چه کسی فقیر باشد و این ساختار می تواند تغییر کند، زیرا که ساخته ی خداوند نیست - خدایی وجود ندارد؛ بنابراین ساخته ی انسان است... پس نخستین ضربه ها از سوی کارل مارکس وارد شد.
- دومین ضربه از سوی زیگموند فروید وارد شد. او اعلام کرد که زن و مرد برابر هستند به یک گونه از موجودات تعلق دارند، و هر نظریه یا فلسفه ای که زن را محکوم کند، فقط غیرانسانی و برتری طلبانه ی جنسی است.
- سومین و آخرین ضربه از طرف تحقیقات مسترز و جانسون وارد آمد، که روشن ساخت زن در طی قرون از رسیدن به اوج لذت جنسی محروم بوده است. این تحقیقات روشن ساخت که مرد رفتاری بسیار غیر انسانی داشته است.
● این سه چیز تمام فضای مربوطه را در غرب تغییر دادند، ولی این سه مورد هنوز در ذهن سنتی شرقی نفوذ نکرده اند.
📚 زن
🖊 اشو
📚 @BooksCase 📚
- نخستین آن کارل مارکس است. او به روشنفکران تمام دنیا پیشنهاد کرد و آنان را متقاعد ساخت که فقر هیچ ربطی به زندگی های پیشین یا به سرنوشت و تقدیر ندارد؛ هیچ ربطی به خداوند ندارد که تعیین کند چه کسی ثروتمند باشد و چه کسی فقیر.
- این یک ساختار اجتماعی و ساختار اقتصاد است که تعیین می کند چه کسی فقیر باشد و این ساختار می تواند تغییر کند، زیرا که ساخته ی خداوند نیست - خدایی وجود ندارد؛ بنابراین ساخته ی انسان است... پس نخستین ضربه ها از سوی کارل مارکس وارد شد.
- دومین ضربه از سوی زیگموند فروید وارد شد. او اعلام کرد که زن و مرد برابر هستند به یک گونه از موجودات تعلق دارند، و هر نظریه یا فلسفه ای که زن را محکوم کند، فقط غیرانسانی و برتری طلبانه ی جنسی است.
- سومین و آخرین ضربه از طرف تحقیقات مسترز و جانسون وارد آمد، که روشن ساخت زن در طی قرون از رسیدن به اوج لذت جنسی محروم بوده است. این تحقیقات روشن ساخت که مرد رفتاری بسیار غیر انسانی داشته است.
● این سه چیز تمام فضای مربوطه را در غرب تغییر دادند، ولی این سه مورد هنوز در ذهن سنتی شرقی نفوذ نکرده اند.
📚 زن
🖊 اشو
📚 @BooksCase 📚
آسمان زندگی در برابر ما گسترانیده شده و خدا بالهایی برای تسخیر آن به ما داده است. اما ما به بلندای فکرمان پرواز خواهیم کرد و آن مقدار قادر به صعود هستیم که فکر میکنیم میتوانیم
📚 @BooksCase 📚
📚 @BooksCase 📚
به_بلندای_فکرت_پرواز_خواهی_کرد_نویسنده.pdf
310.8 KB
#کتاب 📚
به بلندای فکرت پرواز خواهی کرد.
باور اینکه چه کارهایی را میتوان انجام داد شاید سخت باشد اما غیر ممکن وجود ندارد کافیه ایمان داشته باشی
#درخواستی
👉 @BooksCase 👈
به بلندای فکرت پرواز خواهی کرد.
باور اینکه چه کارهایی را میتوان انجام داد شاید سخت باشد اما غیر ممکن وجود ندارد کافیه ایمان داشته باشی
#درخواستی
👉 @BooksCase 👈
● به رسمیت شناخته نشدن ارتباط جنسی تجاری آشکار، برای منافع حکومت هایی که می خواهند دائماً توهم عدالت و توزیع مساوی نابرابری ها را به مردم اِلقا کنند نیز، لازم است. آگاه شدن توده مردم از این نابرابری ها، همچون تبری به ریشهٔ ازدواج می زند.
● ازدواج، برای بقای هر جامعه و هر شیوهٔ حکمرانی، ضروری است. حکومت های استثمارگر (از هر نوعی که باشند)، عموماً طبق فرمول: «آنچه شیران را کند رو به مزاج/ ازدواج است، ازدواج است، ازدواج» پیش می روند.
● ازدواج، فقط موجب کاهش هورمون تستوسترون یعنی هورمون جنسی و پرخاشگری در مردان نمی شود. آن، هم چنین به رام شدن، سرکار رفتن، دنبال پول بودن و کمتر فکر، سؤال و اعتراض کردن مردان هم، کمک می کند.
● و این یعنی چرخاندن چرخهٔ اقتصادی دارندگان منابع اقتصادی که یک دسته از آنها، حکمرانان که خود از جمله دارندگان اصلی منابع رسانه ای به شمار می روند، هستند.
📚 هوسهای سرخ
🖊 کوروش رستگار
📚 @BooksCase 📚
● ازدواج، برای بقای هر جامعه و هر شیوهٔ حکمرانی، ضروری است. حکومت های استثمارگر (از هر نوعی که باشند)، عموماً طبق فرمول: «آنچه شیران را کند رو به مزاج/ ازدواج است، ازدواج است، ازدواج» پیش می روند.
● ازدواج، فقط موجب کاهش هورمون تستوسترون یعنی هورمون جنسی و پرخاشگری در مردان نمی شود. آن، هم چنین به رام شدن، سرکار رفتن، دنبال پول بودن و کمتر فکر، سؤال و اعتراض کردن مردان هم، کمک می کند.
● و این یعنی چرخاندن چرخهٔ اقتصادی دارندگان منابع اقتصادی که یک دسته از آنها، حکمرانان که خود از جمله دارندگان اصلی منابع رسانه ای به شمار می روند، هستند.
📚 هوسهای سرخ
🖊 کوروش رستگار
📚 @BooksCase 📚
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
انیمیشن کوتاهFears
ترسهای ما جزئی از زندگی ما هستند خطرات همیشه ما را تهدید می کنندو ما امکان حذف خیلی از آنها را از زندگیمان نداریم.پس بهتره از زندگی لذت ببریم با همه ترسها و خطرهایش
🆔 @BooksCase
ترسهای ما جزئی از زندگی ما هستند خطرات همیشه ما را تهدید می کنندو ما امکان حذف خیلی از آنها را از زندگیمان نداریم.پس بهتره از زندگی لذت ببریم با همه ترسها و خطرهایش
🆔 @BooksCase