زن با چشمهای ترسیده نگاهم میکرد، نگاهش التماس میکرد دست از سرش بردارم ولی کاری از دست من برنمیومد… این شغلم بود و باید انجامش میدادم…
𝐵𝑜𝑜𝑘 𝐺𝑟𝑎𝑝ℎ𝑖📚
زن با چشمهای ترسیده نگاهم میکرد، نگاهش التماس میکرد دست از سرش بردارم ولی کاری از دست من برنمیومد… این شغلم بود و باید انجامش میدادم…
ساطور رو بردم بالا و با ضربهای سریع دستش رو از تنش جدا کردم و خون گرمش روی صورت و لباسم پاشید...
موقع این کار کمی حالم بهم خورد ولی جلوی خودم رو گرفتم !! احساسات توی کار من جایی نداره...
موقع این کار کمی حالم بهم خورد ولی جلوی خودم رو گرفتم !! احساسات توی کار من جایی نداره...
𝐵𝑜𝑜𝑘 𝐺𝑟𝑎𝑝ℎ𝑖📚
ساطور رو بردم بالا و با ضربهای سریع دستش رو از تنش جدا کردم و خون گرمش روی صورت و لباسم پاشید... موقع این کار کمی حالم بهم خورد ولی جلوی خودم رو گرفتم !! احساسات توی کار من جایی نداره...
با خودم گفتم: نباید اونو به چشم یک انسان نگاه کنی، اون فقط یک رأس مادهست...
منم فقط یک سلاخم... البته سلاخ انسانها...
منم فقط یک سلاخم... البته سلاخ انسانها...
𝐵𝑜𝑜𝑘 𝐺𝑟𝑎𝑝ℎ𝑖📚
با خودم گفتم: نباید اونو به چشم یک انسان نگاه کنی، اون فقط یک رأس مادهست... منم فقط یک سلاخم... البته سلاخ انسانها...
از خیلی وقت پیش بیماریای بین حیوانات پخش شد که باعث شد گوشتشون برای انسانها سمی و کشنده بشه.
مردم اول سعی کردن با گیاهخواری زنده بمونن ولی بعد از مدتی همه مریض شدن و داشتن میمردن…
مردم اول سعی کردن با گیاهخواری زنده بمونن ولی بعد از مدتی همه مریض شدن و داشتن میمردن…
𝐵𝑜𝑜𝑘 𝐺𝑟𝑎𝑝ℎ𝑖📚
از خیلی وقت پیش بیماریای بین حیوانات پخش شد که باعث شد گوشتشون برای انسانها سمی و کشنده بشه. مردم اول سعی کردن با گیاهخواری زنده بمونن ولی بعد از مدتی همه مریض شدن و داشتن میمردن…
دولت قانون جدیدی تصویب کرد و آدم خواری رو آزاد کرد!!!
از اون موقع توی کارخونههای مخصوصی انواع انسان پرورش داده میشن تا از گوشت و پوست و مو و حتی استخوانشون استفاده بشه...
از اون موقع توی کارخونههای مخصوصی انواع انسان پرورش داده میشن تا از گوشت و پوست و مو و حتی استخوانشون استفاده بشه...
𝐵𝑜𝑜𝑘 𝐺𝑟𝑎𝑝ℎ𝑖📚
دولت قانون جدیدی تصویب کرد و آدم خواری رو آزاد کرد!!! از اون موقع توی کارخونههای مخصوصی انواع انسان پرورش داده میشن تا از گوشت و پوست و مو و حتی استخوانشون استفاده بشه...
من هم در یکی از همین کارخانهها کار میکنم… به آدمهایی که برای سلاخی میارن «رأس» میگن… و کار من سلاخی کردن رأسهای نر و ماده و فروختنشون به مشتریهاست :))
𝐵𝑜𝑜𝑘 𝐺𝑟𝑎𝑝ℎ𝑖📚
من هم در یکی از همین کارخانهها کار میکنم… به آدمهایی که برای سلاخی میارن «رأس» میگن… و کار من سلاخی کردن رأسهای نر و ماده و فروختنشون به مشتریهاست :))
هیچوقت کاملا از شغلم راضی نبودم؛ بقیه مردم میگن رأسها منبع تغذیهی ما هستن و انسان محسوب نمیشن ولی نظر من این نیست…
وقتی مجبورم درحالی که زنده هستن و درد رو احساس میکنن سلاخیشون کنم، سعی میکنم به چشمهای ترسیدشون نگاه نکنم :)
وقتی مجبورم درحالی که زنده هستن و درد رو احساس میکنن سلاخیشون کنم، سعی میکنم به چشمهای ترسیدشون نگاه نکنم :)
𝐵𝑜𝑜𝑘 𝐺𝑟𝑎𝑝ℎ𝑖📚
هیچوقت کاملا از شغلم راضی نبودم؛ بقیه مردم میگن رأسها منبع تغذیهی ما هستن و انسان محسوب نمیشن ولی نظر من این نیست… وقتی مجبورم درحالی که زنده هستن و درد رو احساس میکنن سلاخیشون کنم، سعی میکنم به چشمهای ترسیدشون نگاه نکنم :)
ولی وقتی اون اتفاق افتاد همه چیز از کنترلم خارج شد.
یک روز یک وانت اومد دم در خونم که داخلش یک رأس ماده بود!!
با کارخونه تماس گرفتم و رئیسم گفت این دختر رو به عنوان پاداش برام فرستاده چون از نظرش کارمند خوبی هستم!!
یک روز یک وانت اومد دم در خونم که داخلش یک رأس ماده بود!!
با کارخونه تماس گرفتم و رئیسم گفت این دختر رو به عنوان پاداش برام فرستاده چون از نظرش کارمند خوبی هستم!!
𝐵𝑜𝑜𝑘 𝐺𝑟𝑎𝑝ℎ𝑖📚
ولی وقتی اون اتفاق افتاد همه چیز از کنترلم خارج شد. یک روز یک وانت اومد دم در خونم که داخلش یک رأس ماده بود!! با کارخونه تماس گرفتم و رئیسم گفت این دختر رو به عنوان پاداش برام فرستاده چون از نظرش کارمند خوبی هستم!!
گفت تصمیم اینکه باهاش چیکار کنم با خودمه... میتونم بفروشمش یا خودم بخورمش…
یک دختر بیست ساله با چشمهای آبی و موهای قهوهای بود...
یک دختر بیست ساله با چشمهای آبی و موهای قهوهای بود...
𝐵𝑜𝑜𝑘 𝐺𝑟𝑎𝑝ℎ𝑖📚
گفت تصمیم اینکه باهاش چیکار کنم با خودمه... میتونم بفروشمش یا خودم بخورمش… یک دختر بیست ساله با چشمهای آبی و موهای قهوهای بود...
نمیدونستم باید باهاش چیکار کنم پس مدتی توی اصطبل خونهام نگهش داشتم…
هر روز براش آب و غذا میبردم ولی هنوز نمیدونستم باید باهاش چیکار کنم…
هر روز براش آب و غذا میبردم ولی هنوز نمیدونستم باید باهاش چیکار کنم…
𝐵𝑜𝑜𝑘 𝐺𝑟𝑎𝑝ℎ𝑖📚
نمیدونستم باید باهاش چیکار کنم پس مدتی توی اصطبل خونهام نگهش داشتم… هر روز براش آب و غذا میبردم ولی هنوز نمیدونستم باید باهاش چیکار کنم…
انگار هربار میدیدمش دیدگاهم بهش تغییر میکرد و بیشتر مثل یک انسان میدیدمش نه یک رأس ماده!
بعد از مدتی خیلی کثیف شده بود، تصمیم گرفتم بشورمش تا مریض نشه و گوشتش غیرقابل خوردن نشه…
بعد از مدتی خیلی کثیف شده بود، تصمیم گرفتم بشورمش تا مریض نشه و گوشتش غیرقابل خوردن نشه…
𝐵𝑜𝑜𝑘 𝐺𝑟𝑎𝑝ℎ𝑖📚
انگار هربار میدیدمش دیدگاهم بهش تغییر میکرد و بیشتر مثل یک انسان میدیدمش نه یک رأس ماده! بعد از مدتی خیلی کثیف شده بود، تصمیم گرفتم بشورمش تا مریض نشه و گوشتش غیرقابل خوردن نشه…
ولی وقتی بردمش حموم و تمیزش کردم، وقتی داشتم میشستمش، انگار دلم آشوب شد :))
بهش احساسی داشتم که حتی نسبت به زنم هم احساسش نکرده بودم…
بهش احساسی داشتم که حتی نسبت به زنم هم احساسش نکرده بودم…
𝐵𝑜𝑜𝑘 𝐺𝑟𝑎𝑝ℎ𝑖📚
ولی وقتی بردمش حموم و تمیزش کردم، وقتی داشتم میشستمش، انگار دلم آشوب شد :)) بهش احساسی داشتم که حتی نسبت به زنم هم احساسش نکرده بودم…
اونو به اصطبل برگردوندم ولی فکرش تا شب ولم نمیکرد… بالاخره کنترلم رو از دست دادم و شب رفتم پیشش و کاری رو انجام دادم که خیلی وقت بود ذهنم و درگیر کرده بود :)
𝐵𝑜𝑜𝑘 𝐺𝑟𝑎𝑝ℎ𝑖📚
اونو به اصطبل برگردوندم ولی فکرش تا شب ولم نمیکرد… بالاخره کنترلم رو از دست دادم و شب رفتم پیشش و کاری رو انجام دادم که خیلی وقت بود ذهنم و درگیر کرده بود :)
باورم نمیشد خوابیدن با یک رأس ماده حتی از خوابیدن با زنم هم لذت بخش تر باشه…
بعد از اون دیگه نتونستم ازش دست بکشم و هر روز میرفتم پیشش، اما نه برای غذا دادن بهش... برای خوابیدن باهاش...
بعد از اون دیگه نتونستم ازش دست بکشم و هر روز میرفتم پیشش، اما نه برای غذا دادن بهش... برای خوابیدن باهاش...
𝐵𝑜𝑜𝑘 𝐺𝑟𝑎𝑝ℎ𝑖📚
باورم نمیشد خوابیدن با یک رأس ماده حتی از خوابیدن با زنم هم لذت بخش تر باشه… بعد از اون دیگه نتونستم ازش دست بکشم و هر روز میرفتم پیشش، اما نه برای غذا دادن بهش... برای خوابیدن باهاش...
میدونستم که اگر کسی از این قضیه بو ببره کارم تمومه.
مجازات خوابیدن با راسهای ماده سلاخی بود... اگر میفهمیدن هم اونو سلاخی میکردن هم من رو...
مجازات خوابیدن با راسهای ماده سلاخی بود... اگر میفهمیدن هم اونو سلاخی میکردن هم من رو...
𝐵𝑜𝑜𝑘 𝐺𝑟𝑎𝑝ℎ𝑖📚
میدونستم که اگر کسی از این قضیه بو ببره کارم تمومه. مجازات خوابیدن با راسهای ماده سلاخی بود... اگر میفهمیدن هم اونو سلاخی میکردن هم من رو...
ولی انگار من عاشق این دختر شده بودم... چطور باید ازش دست میکشیدم؟ مجبور بودم هرچه زودتر سلاخیش کنم … :))