𝐵𝑜𝑜𝑘 𝐺𝑟𝑎𝑝ℎ𝑖📚
حیوون خونگی داری؟
اگر شب بلند شی و ببینی حیوون خونگیت تبدیل به یک انسان شده چیکار میکنی؟!
Anonymous Poll
34%
سکته
1%
با چاقو بهش حمله میکنم
1%
زنگ میزنیم پلیس
43%
حالا شده دیگه
22%
به خوابم ادامه میدم....
𝐵𝑜𝑜𝑘 𝐺𝑟𝑎𝑝ℎ𝑖📚
اگر شب بلند شی و ببینی حیوون خونگیت تبدیل به یک انسان شده چیکار میکنی؟!
این داستان زندگی منه… البته من حیوون خونگی کسی نبودم… من یک سگ آواره با بدنی زخمی، پهلویی شکسته و پایی لنگ بودم که توی خیابونهای شهر میچرخیدم و تمام تلاشم رو میکردم تا یک تکه نون پیدا کنم…
𝐵𝑜𝑜𝑘 𝐺𝑟𝑎𝑝ℎ𝑖📚
این داستان زندگی منه… البته من حیوون خونگی کسی نبودم… من یک سگ آواره با بدنی زخمی، پهلویی شکسته و پایی لنگ بودم که توی خیابونهای شهر میچرخیدم و تمام تلاشم رو میکردم تا یک تکه نون پیدا کنم…
من با کسی کاری نداشتم اما هر رهگذری که میرسید یک لگد بهم میزد و میرفت… شاید چون کثیف بودم فکر میکردن ممکنه مریضشون کنم و برای همین هرجایی پا میذاشتم مینداختنم بیرون…
𝐵𝑜𝑜𝑘 𝐺𝑟𝑎𝑝ℎ𝑖📚
من با کسی کاری نداشتم اما هر رهگذری که میرسید یک لگد بهم میزد و میرفت… شاید چون کثیف بودم فکر میکردن ممکنه مریضشون کنم و برای همین هرجایی پا میذاشتم مینداختنم بیرون…
تا اینکه رهگذری پیدا شد که با کمال سخاوت بهم یک تیکهی بزرگ گوشت داد! به خاطر همین دنبالش راه افتادم چون اون تنها کسی بود که به من محبت میکرد…
هممون میدونیم که هر سگی دنبال هرکسی که حتی یک لقمه غذا بهش داده باشه، میره…
هممون میدونیم که هر سگی دنبال هرکسی که حتی یک لقمه غذا بهش داده باشه، میره…
𝐵𝑜𝑜𝑘 𝐺𝑟𝑎𝑝ℎ𝑖📚
تا اینکه رهگذری پیدا شد که با کمال سخاوت بهم یک تیکهی بزرگ گوشت داد! به خاطر همین دنبالش راه افتادم چون اون تنها کسی بود که به من محبت میکرد… هممون میدونیم که هر سگی دنبال هرکسی که حتی یک لقمه غذا بهش داده باشه، میره…
من هم هم همین کارو کردم، مطیعانه دنبال اون رهگذر رفتم چون فکر میکرد آدم مهربونی رو همراهی میکنم، ولی خبر نداشتم چه چیزی در انتظارمه :))
𝐵𝑜𝑜𝑘 𝐺𝑟𝑎𝑝ℎ𝑖📚
من هم هم همین کارو کردم، مطیعانه دنبال اون رهگذر رفتم چون فکر میکرد آدم مهربونی رو همراهی میکنم، ولی خبر نداشتم چه چیزی در انتظارمه :))
رهگذر که درواقع یک دکتر و دانشمند بود، من رو با خودش به آزمایشگاهش برد… چندوقتی اونجا بودم، دکتر از من خوب مراقبت میکرد و غذاهای خوبی بهم میداد… حتی برام اسم هم گذاشته بود! اسم جدیدم «شاریک» بود.
𝐵𝑜𝑜𝑘 𝐺𝑟𝑎𝑝ℎ𝑖📚
رهگذر که درواقع یک دکتر و دانشمند بود، من رو با خودش به آزمایشگاهش برد… چندوقتی اونجا بودم، دکتر از من خوب مراقبت میکرد و غذاهای خوبی بهم میداد… حتی برام اسم هم گذاشته بود! اسم جدیدم «شاریک» بود.
شاریک فکر میکرد بالاخره زندگی خوبی نصیبش شده ولی خبر نداشت قراره چه بلایی سرش بیاد :)) وقتی به اندازه کافی تپل و سرحال شده بود، یک روز دکتر سگ رو روی تخت گذاشت و بدون اینکه اون رو بیهوش یا بی حس کنه شروع به انجام عمل کرد!!