بنیاد وَرَهرام
2.36K subscribers
268 photos
496 videos
168 files
122 links
پیش به سوی یکپارچگی آریاشهری
با دانش و خِرَد

بنیاد ورهرام هیچ‌ کنشی در اینستاگرام و توییتر ندارد.

آرمان ما افزایش دانایی و آگاهی ایرانیان برای داشتن آینده ای بهتر است.
Download Telegram
بنیاد وَرَهرام
پادکست داستان راستان- انقلاب اسلامی/ فتنه ۵۷- بخش دوم با سپاس از بانو آناهیتا و جناب یاشار بخش یک را 👈🏻 اینجا بشنوید. @Bonyadvarahram
Audio
پادکست داستان راستان- انقلاب اسلامی/ فتنه ۵۷- بخش سوم
با سپاس از بانو آناهیتا و جناب یاشار
بخش دو را 👈🏻 اینجا بشنوید.
@Bonyadvarahram
بوی ایران

وقتی با تور به تاجیکستان رفتم افتخاری عجیب وجودم را فرا گرفت زیرا آنجا تنها جاییست که انسان احساس ایرانی بودن می‌کند، حتی بیشتر از خود ایران!

از لحظهٔ ورود به فرودگاه «دوشنبه» که این بیت حافظ را بر آن نوشته‌اند: «رواق منظر چشم من، آشیانهٔ توست/ کرم نما و فرود آ، که خانه خانهٔ توست» این حس شروع می‌شود.

زبان زیبای فارسی با تلفظ کهن خراسانی، اندیشه را تا دوردست‌های دوران «سامانیان» واپس می‌برد. با آن لغات فراموش‌شدهٔ کهن دری و پهلوی.

وارد شهر که می‌شوم، تمام کوچه‌ها و خیابان‌ها، با اسامی ایران باستان نامگذاری شده و تندیس‌های «خیام» و «پسر سینا» و  «رودکی» و «فردوسی» همه‌جا به چشم می‌خورند.

واحد پولشان «سامانی» است که ناخودآگاه شکوه شاهنامه را در دل متجلی می‌کند. نام‌های زنانِ گیسو فروهشتهٔ آن‌ها، با آن لباس‌های شاد و رنگی این‌هاست: دلربا، دلکش، دلبر، فرنگیس، مشک‌افشان، گیسوسیاه. نام مردانشان: سیاوش، ایرج، فریدون، فرهاد.

همهٔ شهر به سبک ایران باستان، غرق سرور و آواز، رامشگری و خنیاگری است و در تقویمشان دوازده ماه سال را عزا پر نکرده است. پیش از نوروز، همهٔ مردم در کوی و برزن می‌نوازند و می‌رقصند. روز اول نوروز در مکان بزرگی به نام «نوروزگاه» که به شیوهٔ تخت جمشید آراسته‌شده، جمع می‌شوند و هزاران هزار انسان، دست‌افشان و پای‌کوبان، شادی می‌کنند.

مکان‌های جغرافیایی کشورشان برای اهل ادبیات و تاریخ، یادآور نام‌هایی رؤیایی است: جیحون، بدخشان، خجند و... حتی مکان‌هایی که جزو تاجیکستان نیستند، ولی وقتی در آن فضا قرار می‌گیری نامشان به یادتان می‌آید: خوارزم، بخارا، سمرقند، ذهن را به هرسویی می‌کشانند.

فاصلهٔ ده‌ساعتهٔ دوشنبه تا نزدیکترین ساحل فرارودان را با شوقی کودکانه طی می‌کنم و در ذهنم گذر کیخسرو از جیحون و تیر آرش و تسلیم شدن سیاوش که می‌گفت: «یکی کشوری جویم اندر جهان/ که نامم ز کاووس ماند نهان.»

ابتدا اندوه می‌خوردم که چرا این تکه از بدنهٔ ایران جدا شده، ولی بعد اندیشیدم که همان بهتر که جزو ایران نیست، تا حداقل بر روی این کرهٔ خاکی که روزگاری چهل و چهار سرزمینش، زیر پای پادشاهی داریوش بود، زمین کوچکی باقی مانده باشد که رنگ و روی ایرانی به خود گرفته باشد و بوی ایران بدهد.
امید مجد
@BonyadVarahram
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
پادکست ویدیویی «نوروز» اثری از انجمن آتشکده‌ی سازمان مشروطه ایران به مناسب فرارسیدن جشن باستانی نوروز در چهار قسمت تقدیم مخاطبان گرامی می‌شود.

▪️قسمت سوم

🔹اجرا: #شروین_محبی
کارگردانی و تنظیم: #کیارش_معنوی

🔻پژوهش و نگارش متن:
شروین محبی و کیارش معنوی

#نوروز

#انجمن_آتشکده
#سازمان_مشروطه_ایران
#بازگشت_به_مشروطه


مشاهده در یوتیوب👇

https://youtu.be/RHmxFo5TAJo?si=_tyfykVVPFNQh4qO


@mashrootehorg
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
پادکست ویدیویی «نوروز» اثری از انجمن آتشکده‌ی سازمان مشروطه ایران به مناسب فرارسیدن جشن باستانی نوروز در چهار قسمت تقدیم مخاطبان گرامی می‌شود.

▪️قسمت پایانی

🔹اجرا: #شروین_محبی
کارگردانی و تنظیم: #کیارش_معنوی

🔻پژوهش و نگارش متن:
شروین محبی و کیارش معنوی

#نوروز

#انجمن_آتشکده
#سازمان_مشروطه_ایران
#بازگشت_به_مشروطه


مشاهده در یوتیوب👇

https://youtu.be/lGPIFGXENyA


@mashrootehorg
آبراهامیان و تاریخ‌نگاری مارکسیستی- شورویستی
از زنده‌یاد سید جواد طباطبایی

اینکه ایران، مانند هر کشور دیگری، دشمنانی دارد، امری بدیهی است اما این که همه دشمنان خارجی-یا مقیم خارج- نمایندگانی نیز در داخل دارند که شمار اینان از عدد آنان نیز بیشتر است، جای شگفتی دارد. در نخستین نگاه، احتمال دارد این ادعا، مانند برخی دیگر از ادعاهای نگارنده این سطور، سخن گزافی به نظر آید. در این یادداشت کوتاه به یک نمونه جالب توجه و سخت اسفناک اشاره می‌کنم و می‌خواهم بگویم در مواردی برخی از دشمنان این کشور نمایندگانی دارند که آمیب‌وار تکثیر و پخش می‌شوند و آگاهانه یا ناآگاهانه، تیشه به ریشه انسجام و وحدت ملّی می‌زنند.
... این آبراهامیان، هم وطن سابق ارمنی‌تبار، توده‌ای آمریکایی و استاد ممتاز کالجی در نیویورک آیتی در سفاهت بازمانده چپ وطنی است و با اینکه بیش از شصت سال را در انگلستان و آمریکا گذرانده، حتی یک ذره هم از این سفاهت کاسته نشده و به نوعی مصداق آن آسیب‌شناسی عامیانه از خلق توده‌ای است که آنان «بر این زاده‌اند، بر این هم بگذرند»! تاریخ‌نویسی ایدئولوژیکی یکی از رایج‌ترین شیوه‌های تاریخ‌نویسی معاصر ایران است که با تولیدات نویسندگان شوروی و حزب توده آغاز شده و مرده ریگ آن نیز از طریق نویسندگانی مانند «احسان طبری» به فعالان سازمان‌های تروریستی مانند «بیژن جزنی» رسیده و با مهاجرت فعالان سیاسی به اروپا و آمریکا نیز تولّد دوباره‌ای در غرب پیدا کرده است. آن چه میان همه این جریان‌ها مشترک است، همانا بی‌خبری آنان از ایران و تقدّم [بخشیدن] ایدئولوژی بر امر واقع تاریخی است که به صورت‌های گوناگون در همه این نوشته‌ها آمده است. نیازی به گفتن نیست که نه از شوروی اثری باقی مانده، نه از حزب توده اما عقب‌ماندگی، آن هم در کشورهای عقب‌مانده، چنان فاجعه ای است که مشکل بتوان به اعماق آن رسید. شیوه تاریخ‌نویسی ایدئولوژیکی نوعی از تاریخ سیاسی است که بیشتر فعالان سیاسی برای پیشبرد اهداف ایدئولوژیکی خود نوشته‌اند. بدیهی است که این نوشته‌ها را نمی‌توان تاریخ در معنای دقیق آن دانست. این شیوه تاریخ‌نویسی، در دهه‌های اخیر که گروه‌های بیشتری از ایرانیان فعال سیاسی جایی در دانشگاه‌های آمریکایی پیدا کرده‌اند، بیش از پیش رواج پیدا کرده و اگرچه ظاهری علمی دارد اما روایتی خاص- بهتر بگویم: یک روایت یگانه- را در تحلیل تاریخی دنبال می‌کند. از نمونه‌های جالب توجه این نوع تاریخ‌نویسی نوشته‌های همین یرواند آبراهامیان است که با ته‌مانده‌هایی از تاریخ‌نویسی شورویستی-توده ای، در ادامه تاریخ‌نویسان چپ اروپایی، کوشش کرده است روایت سیاسی چپی از تاریخ معاصر ایران عرضه کند. البته، ادعای نویسنده مبنی بر این که روش تحلیل جامعه‌شناسان چپ جدید را دنبال کرده، گزافی بیش نیست، زیرا او نتوانسته است با میراث توده‌ای خود تصفیه حساب کند. این اثر، مانند بسیاری از تاریخ‌های سیاسی با گرایش جامعه‌شناسی سیاسی، از زمانی آغاز می‌شود که روایت تاریخی قصد توضیح تاریخ با تکیه بر آن را دارد. از این‌رو، تاریخ دو انقلاب ایران ناچار باید با ظهور طبقه کارگر و آرایش جدید در مناسبات طبقاتی آغاز شود.
... این شیوه تاریخ‌نویسی، در کشوری مانند ایران که تاریخی طولانی دارد، روشی یک سره اَبتَر است. در پیش گفتار نویسنده بر کتاب به تصریح آمده است:«نگارش این اثر... به منظور بررسی پایگاه حزب توده، مهم‌ترین سازمان کمونیستی در ایران، آغاز شد.» آن گاه، نویسنده، با اشاره‌ای به شکست حزب توده و این که انقلاب [سال] ۵۷، انقلابی اسلامی بود و حزب توده توان آن را نداشت که قدرت را به دست گیرد، می‌افزاید:«کتاب حاضر، در واقع، بنیادهای اجتماعی سیاست در ایران را تحلیل و این موضوع را بررسی می کند که چگونه توسعه اقتصادی-سیاسی، به تدریج، ویژگی‌های زندگی سیاسی در ایران را از انقلاب مشروطه تا پیروزی انقلاب اسلامی شکل داده است.» در واقع، این تاریخ، در اصل، ایرانِ تاریخِ حزبِ توده بوده اما با شکست آن حزب به «تاریخ ایران میان دو انقلاب» تبدیل شده است.

به تلخیص از: سید جواد طباطبایی (۱۴۰۰)، «ملیت‌سازی جعلی، سرمقاله شماره شانزدهم سیاست‌نامه»، فصلنامۀ سیاست‌نامه، شمارۀ شانزدهم ویژۀ نوروز ۱۴۰۰، صص ۴-۸.
@BonyadVarahram
بنیاد وَرَهرام
پادکست داستان راستان- انقلاب اسلامی/ فتنه ۵۷- بخش سوم با سپاس از بانو آناهیتا و جناب یاشار بخش دو را 👈🏻 اینجا بشنوید. @Bonyadvarahram
Audio
پادکست داستان راستان- انقلاب اسلامی/ فتنه ۵۷- بخش چهارم
با سپاس از بانو آناهیتا و جناب یاشار
بخش سه را 👈🏻 اینجا بشنوید.
@BonyadVarahram
- دیگر بمب اتمی هم به برتری نظامی در برابر غرب کمکی نمی‌کند!


اگر می‌خواهید تا به درکی نسبی از جنگ مدرن امروزی برسید، باید به دو واقعیت مهم توجه کنید:

اول اینکه آن کس که از روی زمین شلیک می‌کند، هر چقدر هم که پرتابه‌ها و سلاح‌های ویرانگری داشته باشد، حریف کسی که از آسمان شلیک می‌کند، نخواهد شد، همانطور که یک گروهان سرباز که در جادهٔ پایین کوه مستقر است، حریف یک جوخهٔ سرباز که در بالای کوه موضع گرفته است، نمی‌شود.

واقعیت دوم آن است که آن کس که در حوزهٔ الکترونیک و فناوری پیشرفتهٔ اطلاعات، ضعیف‌تر و عقب‌تر است، حریف کسی که در این زمینه پیشتاز است نخواهد شد. ما امروز در عصر جنگ پساصنعتی یا جنگ عصر اطلاعات زندگی می‌کنیم.

در پارادایم قبلی جنگ، یعنی جنگ عصر صنعتی، پیش‌فرض آن بود که گلوله‌ها و پرتابه‌ها اولاً پس از شلیک هدایت نمی‌شوند، بنابراین به شلیک انبوهی گلوله نیاز بود و دوماً اینکه هر دو طرف جنگ قادر خواهند بود انبوهی پرتابه به سوی یکدیگر شلیک کنند و پرتابه‌ها را پس از شلیک نمی‌توان در آسمان منهدم و دفع کرد. یعنی ممکن است به هدف نخورند اما بالاخره جایی در اطراف هدف به زمین خواهند رسید.

بنابراین چنین جنگی جنگ بسیج انبوه نیروی انسانی و تجهیزات و تلفات وحشتناک نظامیان و غیر نظامیان و ویرانی انبوه شهرها و منابع طبیعی بود. در این جنگ آن کسی برنده می‌شد که گلوله‌های بیشتر و قدرتمندتری شلیک می‌کرد. بمب اتمی نقطهٔ انتهای جنگ عصر صنعتی و به عبارت دیگر بن‌بست تئوریک آن بود، چراکه اگر بنا بود جنگ به انهدام کامل دو جانبه و نابودی سیارهٔ زمین منجر شود، دیگر دانش نظامی و استراتژی جنگی چه معنایی داشت؟

جنگ عصر اطلاعات که تولد و تکامل پیوسته‌اش از میانه دههٔ هفتاد میلادی آغاز شد و هنوز هم به شکل نهایی خود نرسیده، این بن‌بست را شکست و تمام پیش‌فرض‌های جنگ آتش انبوه عصر صنعتی را تغییر داد. حالا دیگر به مدد دانش جدید الکترونیک و فناوری اطلاعات پرتابه‌ها پس از شلیک به دقت تا رسیدن به هدف هدایت می‌شدند و به علاوه برای نخستین بار می‌شد که پرتابه‌های دشمن را در آسمان دفع و منهدم کرد. همچنین دیگر بنا نبود که دو طرف بتوانند هدف را ببینند و گلوله‌های زیادی شلیک کنند. حالا دیگر تنها طرفی که برتری فناوری داشت قادر به این کار بود. این انقلابی در مقیاس انگشت شمار انقلاب‌های فنی سراسر تاریخ بشر بود. بدین‌ترتیب دیگر نیازی نبود میلیون‌ها پرتابه شلیک کرد و همچون جنگ دوم جهانی تمام نیروها و قلمرو دشمن را نابود نمود. کور کردن چشم الکترونیک او و انهدام مراکز ثقل ارتباط و فرماندهی‌ و بخشی از سلاح‌ها و عناصر انسانی کلیدی‌اش کافی بود.

در پایان می‌خواهم بگویم خبر بسیار بد برای کسانی که می‌خواهند با این برتری و سیطره الکترونیک/اطلاعاتی مقابله کنند این است که بمب اتمی هم کمکی به آن‌ها نخواهد کرد. بمب اتمی سلاحی متعلق به پارادایم قبلی نبرد و به‌تدریج در حال منسوخ شدن است، چراکه استفاده از آن در شرایط جنگ نوین به هیچ‌وجه به‌صرفه نخواهد بود. سناریوهایی که امروزه دربارهٔ جنگ جهانی سوم در اندیشکده‌های مهم راهبردی نوشته می‌شود، عمدتاً جنگی بدون سلاح اتمی را به تصویر می‌کشد که ویرانی و تلفات بسیار محدودی خواهد داشت اما ساختار قدرت نظامی طرف بازنده را بطور کامل نابود و فلج خواهد کرد. به‌تدریج قدرت پدافند ضد موشک ایالات متحده و بلوک غرب در حال افزایش است. دو دهه پیش تصورش هم دشوار بود که سبستمی مانند پاتریوت بتواند در مقابل موشک‌های بالستیک به نرخ انهدام ۹۸ درصد برسد.

شرایط امروز به گونه‌ای تغییر کرده که سال گذشته آمریکا اعلام کرد که اگر روسیه در اوکراین از سلاح اتمی تاکتیکی استفاده کند، پاسخ آمریکا از طریق سلاح‌های متعارف غیر اتمی خواهد بود. معنای این حرف روشن است. سیستم هوشمند نبرد بلوک غرب به‌قدری پیشرفت کرده که بدون نیاز به استفاده از سلاح هسته‌‌ای می‌تواند، قدرت اتمی و ساختار نظامی راهبردی روسیه را فلج نماید. امروز و در آینده دشمنان آمریکا و غرب رغبتی به استفاده از سلاح اتمی نخواهند داشت، چراکه می‌دانند در بهترین حالت تعداد بسیار ناچیزی از پرتابه‌های اتمی به قلمرو دشمن خواهد رسید ولی در عوض خودشان به طور کامل نابود خواهند شد.
توس تهماسبی

@BonyadVarahram
- مارکسیستم در حال بلعیدن جامعهٔ آمریکاست!


دونالد ترامپ سال‌هاست فریاد می‌زند که جامعهٔ آمریکا در معرض تسخیر کمونیست‌هاست. اذعان می‌کنم که این حرف ترامپ را چندان جدی نگرفته بودم اما الان یکی دو سالی هست که به این نتیجه رسیدم که این حرفش کاملاً درست است.

چندی پیش کتاب «مارکسیسم آمریکایی»، نوشتهٔ مارک لوین را خواندم و برایم روشن شد که مارکسیسم چه نفوذ زیرپوستی وحشتناکی در آمریکای کاپیتالیست کرده است. نویسنده کتاب به مردم کشورش هشدار داده که مارکسیسم آمریکایی در آستانهٔ بلعیدن جامعه و فرهنگ آمریکاست. او هشدار داده این جنبش مارکسیستی که زمانی یک پدیدهٔ جنبی، حاشیه‌ای، بدنام و پنهانی در جامعهٔ آمریکایی بود، حالا چنان قدرتی گرفته که نشانه‌هایش در همه‌جا (مدارس، دانشگاه‌ها، رسانه‌ها، فرهنگ و هنر) پیداست. در بخشی از کتاب می‌خوانیم:

درآمریکا، بسیاری از مارکسیست‌ها خودشان را در زیر پوشش عباراتی مثل «سوسیال دموکرات»، «مترقی» و «فعال اجتماعی» پنهان کرده‌اند، زیرا هنوز اکثریت جامعهٔ آمریکا با واژهٔ مارکسیسم سر ناسازگاری دارد. مارکسیست‌های آمریکایی به همین دلیل در قالب انبوهی از تشکل های نژادی و هویتی از قبیل «بلک لایوز متر»، «آنتیفا» و «اسکاد» فعالیت می‌کنند. آن‌ها ادعا می‌کنند که حامی عدالت اجتماعی، عدالت زیست محیطی، برابری جنسیتی و برابری نژادی، صلح‌طلبی و غیره هستند. آن‌ها نظریه هایی مثل «نظریهٔ نژادی انتقادی» را ابداع کرده‌اند و نیز انبوهی از واژه‌ها و اصطلاحات مرتبط با اصول مارکسیستی را. آن‌ها مدعی هستند که نظام کاپیتالیستی و «فرهنگ غالب» ناعادلانه و نژادپرستانه است و باید آن را کاملاً نابود کرد. آن‌ها از تاکتیک‌های پروپاگاندایی و مغزشویی استفاده می‌کنند و از هواداران خویش همسانی و متابعت می‌طلبند و صداهای مخالف خود را با توسل به تاکتیک‌های سرکوبگرانه‌ای مثل «کنسل کالچر» (فرهنگ لغو) خفه می‌کنند.

آرمانگرایی مارکسیستی برای بسیاری از جوان‌ها جذاب است زیرا به آن‌ها وعدهٔ یک آیندهٔ بهشتی می‌دهد، تنها به شرطی که جامعه و فرهنگ موجود را با خاک یکسان کنند و فرد همهٔ آزادی های خویش را در پای آرمان مارکسیستی قربانی کند.

تازه‌ترین قدرت‌نمایی چپ آمریکایی را در تظاهرات اخیر دانشگاه‌های آمریکا می‌بینید. چندی پیش کتابی خواندم از دیوید هاروویتز که یک تحقیق مفصل و علمی دربارهٔ گرایشات سیاسی در دانشگاه‌های آمریکاست. هاروویتز در این کتاب ثابت کرده که بیش از نود درصد اساتید آمریکایی چپ‌گرا هستند که خود این بازتابی از گرایشات سیاسی دانشجویان دانشگاه‌های آمریکاست. خلاصه گفتم که در جریان باشید.

بیژن.ا
@BonyadVarahram
- نیروهای کمونیستی به ضرر مبارزات مردمی‌اند


من کمونیست‌ستیز نیستم و اتفاقاً اعتقاد دارم که در یک ایران آزاد کمونیست‌ها حق دارند حزب داشته باشند و فعالیت سیاسی کنند البته به شرطی که به اصول دموکراتیک پایبند باشند.

اما بحث من دربارهٔ امروز است. آیا وجود نیروهای کمونیست به سود حرکت‌های اعتراضی مردم است یا خیر؟ جواب صریح من به این پرسش منفی‌ است. دلیلش هم روشن است: نیروها و جریان‌های سیاسی که به اصول دموکراتیک باورمند نیستند (از جمله اکثریت قریب به اتفاق کمونیست‌ها و سوسیالیست‌های ایرانی حاضر در صحنه) جز صدمه زدن به جنبش‌های دموکراتیک و منحرف کردن این چنبش‌ها هیچ فایده‌ و کارکرد دیگری ندارند. اساساً مسئلهٔ این جریان‌ها دموکراسی نیست و اگر روزی هم به قدرت برسند تنها نسخه‌شان برای کشور عبارت است از براندازی نظام سرمایه‌داری، جنگ طبقاتی، مصادرهٔ کارخانه‌ها، اعدام سرمایه‌داران، مبارزه با امپریالیسم جهانی‌، سرکوب آزادی‌ها و نقض حقوق بشر؛ نسخه‌ای که در یک صد سال گذشته ده‌ها کشور را به خاک سیاه نشانده است.

حالا ممکن است بپرسید که آیا می‌توان از وجود چنین نیروهائی به عنوان متحدان تاکتیکی علیه یک حکومت اقتدارگرا سود جست؟ پاسخ من به این پرسش نیز منفی‌ است مگر در یک حالت استثنائی؛ حالتی که رهبری جنبش در دست یک جریان دموکرات قدرتمند باشد. نمونهٔ چنین حالتی را در جنبش اعتراضی چکسلواکی دیدیم که واتسلاو هاول دموکرات با اتکا به کاریزما و قدرت رهبری بالایش توانست از وجود طیف گسترده‌ای از نیروها، دموکرات و غیردموکرات (مثل آنارشیست‌ها و کمونیست‌های اصلاح طلب) برای مقابله با رژیم بهره بگیرد. اما تا مادامی که رهبری دموکراتیک جنبش غایب یا ضعیف باشد، نیروهای اعتراضی غیردموکرات می‌توانند بسیار زیانبخش از کار دربیایند.

اگر قرار باشد توصیه‌ای به شما بکنم این است که: همیشه از آن جریان‌های سیاسی‌ای دفاع کنید که به دموکراسی و رویه‌های دموکراتیک باور دارند و هرگز حمایت خود را شامل حال نیروهای سیاسی غیر دموکرات (از قبیل مجاهدین، کمونیست‌ها و آنارشیست‌ها) نکنید..و به نظرم تشخیص این نیروها هم کار بسیار ساده‌ای‌ است.

بیژن.ا
@BonyadVarahram
چپ و چپگرایی
بخش۱

براساس آموزه‌های کلاسیک مارکسیسم، انقلاب کمونیستی در پیشرفته‌ترین کشورهای سرمایه‌داری رخ می‌داد. ولادیمیر لنین تبصره‌ای مهم در این آموزه ایجاد کرد: انقلاب در کشورهای نیمه پیشرفته‌ای همانند روسیه هم که دارای تضادهای اجتماعی حاد و تعدیل نشده هستند، می‌تواند رخ دهد اما شرط بقا و تداوم آن انقلاب در کشورهای پیشرفته سرمایه‌داری است. او و تروتسکی در آغاز انقلاب روسیه تاکید می‌کردند که این انقلاب، بدون وقوع انقلاب در آلمان نمی‌تواند به حیات خود تداوم بخشد. اما انقلاب در آلمان و دیگر کشورهای پیشرفته سرمایه‌داری به وقوع نپیوست و این مسئله وحشتی بزرگ برای کمونیست‌های روسی بود.
استالین در پاسخ به این وضعیت و در تقابل با تروتسکی که قادر نبود از اصول کلاسیک چشم پوشی کند، تز "سوسیالیسم در یک کشور" را مطرح کرد، به این معنا که روسیه با انسجام و تلاش طاقت فرسا در راه صنعتی شدن می‌تواند سوسیالیسم را در خاکش رویش دهد و نه تنها امکان انتظار برای انقلاب جهانی را فراهم کند، بلکه با قدرت نظامی و اقتصادی‌اش از آن حمایت کرده و به پیروزی و بقای آن مدد رساند.
این فرمول جوهره حیات اتحاد جماهیر شوروی در دهه‌های بعد بود. این کشور پیش از هرچیز ماموریت پشتیبانی از انقلاب جهانی و روند کمونیستی کردن جهان را بر دوش داشت. حیرت انگیز برای کمونیست‌ها آن که پس از آن تاریخ نه تنها در هیچیک از کشورهای پیشرفته انقلاب رخ نداد، بلکه انقلاب‌های بعدی مخصوص کشورهایی بود که به مراتب از خود روسیه هم عقب‌مانده‌تر بودند: چین، کوبا، ویتنام و....این کشورها نه تنها قادر نبودند به روند ساخت سوسیالیسم در روسیه و اقتصاد آن کمکی برسانند، بلکه برای ادامه حیات خود محتاج کمک‌های اقتصادی و نظامی کلان مسکو بودند.
موج بعدی کشورهایی به اردوگاه سوسیالیسم پیوستند، در اغلب موارد از قبلی‌ها هم عقب مانده‌تر بودند: افغانستان، اتیوپی، سومالی، آنگولا، لائوس، کامبوج و نیکاراگوئه. کشورهای اروپای شرقی هم که در مجموع بدون انقلاب و از طریق پیشروی ارتش شوروی در دوران جنگ دوم به این اردوگاه پیوسته بودند، برای گذران اقتصاد دستوری و ناکارامد خود نیازمند پول تو جیبی ماهانه مسکو بودند. لنین خود اعتراف کرد که هنگام کسب قدرت، چیز چندانی برای پایه‌ریزی یک اقتصاد سوسیالیستی، در آثار مارکس نیافت و بیشتر از اقتصاد زمان جنگ امپراتوری آلمان الگو گرفت. لفاظی‌های خوش‌آهنگ فلسفی به هنگام عمل و آغاز حکمرانی توخالی بودن خود را ثابت کردند و هیچیک از حکمرانان مارکسیست در چهارگوشه جهان راهی به جز یک اقتصاد تمام دولتی نیافتند.
در واقعیت ملموس مارکسیسم نه پیشرو بود و نه منطبق بر تحولات تاریخی آینده و هیچ حرفی برای کشورهای پیشرفته سرمایه‌داری نداشت. مارکسیسم دقیقا برخلاف آموزه‌های مارکس، تنها در جوامع توسعه نیافته‌ای که قادر نبودند چالش‌های دشوار آغاز دوران تغییر اجتماعی یا صنعتی شدن را مدیریت کنند، مجال عرض‌اندام می‌یافت. اگر به روند وقوع انقلابات سوسیالیستی از قرن نوزدهم بدین‌سو تامل کنیم، نتایج شگفت‌آوری بدست می‌آید: در اواخر قرن هجدهم و نیمه قرن نوزدهم چندین خیزش سیوسیالیستی در فرانسه، در پایان دهه دوم قرن بیستم دو خیزش ناکام در آلمان و دو خیزش ناکام دیگر در مجارستان و بلغارستان، در همان زمان انقلاب پیروز سوسیالیستی در روسیه، سپس در نیمه قرن بیستم انقلاب در چین و پس از آن در کوبا، ویتنام و....
نکته مهم آنکه پیشرفته‌ترین اقتصادهای سرمایه‌داری، یعنی ایالات متحده و انگلستان، حتی یک خیزش ناکام سوسیالیستی هم رخ نداد و هیچ حزب یا جنبش نیرومند مارکسیستی در این کشورها زاده نشد. مارکسیسم نه آلترناتیو یا مرحله ناگزیر و پیشرفته تاریخ، بلکه یک عارضه و بیماری عفونی بود که در هنگام ناتوانی حکمرانان و طبقه حاکم در مدیریت تضادها و تغییرات اجتماعی مجال بروز پیدا می‌کرد.

@BonyadVarahram
چپ و چپگرایی
بخش۲

مارکسیست‌ها همواره ادعا می‌کردند که جنگ‌ها در عصر جدید، نتیجه شیوه تولید سرمایه‌داری و رقابت‌ها و انحصارات ناشی از آن است. مفهوم امپریالیسم هم از همینجا زاده می‌شود. از دیدگاه آنان سرمایه‌داری برای حفظ نرخ سود و انتقال بحران‌های ناگزیرش، نیاز دائمی به جنگ دارد اما زمانی که طبقه کارگر به رهبری سازمان پیشتازش یعنی حزب کمونیست، حاکمیت را در کشورهای مختلف به دست گیرد، دیگر جنگی وجود نخواهد داشت و تضادهای قومی و ملی هم بی معنا خواهد بود.
اما در دهه هفتاد میلادی که احزاب کمونیست در سه کشور هندوچین قدرت را بدست گرفتند، ابتدا کمونیست‌های حاکم در کامبوج دست به نسل کشی ویتنامی‌های مقیم آن کشور زدند، سپس ارتش ویتنام کمونیست با یک حمله سراسری در سال هفتاد و نه ررژیم کمونیست کامبوج را سرنگون کرد. سپس چند ماه بعد چین کمونیست برای تنبیه ویتنام دست به یک لشکرکشی ویرانگر به خاک ویتنام زد که ده‌ها هزار کشته برجای گذاشت.
در یک سکانس تاریخی دیگر زمانی که یوزف بروز تیتو رهبر کمونیست یوگوسلاوی از دستورات استالین سرپیچی کرد، ارتش شوروی برای حمله به یوگوسلاوی آماده شد و استالین صراحتا اعلام کرد که انگشت کوچکم را تکان می‌دهم و آن وقت دیگر تیتویی وجود نخواهد داشت! استالین تنها پس از آنکه دریافت آمریکا کمک نظامی و اقتصادی به یوگوسلاوی را آغاز کرده، از تهاجم نظامی منصرف شد.
بازهم در نیمه دوم دهه هفتاد میلادی اتیوپی و سومالی که هر دو توسط نظامیان کمونیست اداره می‌شدند، بر سر ایالت اوگادن وارد جنگ شدند، تلاش‌های شوروی برای میانجیگری موثر واقع نشد و در نهایت تصمیم گرفت که جانب اتیوپی را بگیرد و نیروهای هوابرد و مستشارانش را به کمک آن کشور بفرستد.
در افغانستان زمانی که کمونیست‌ها به قدرت رسیدند، به دو جناح موسوم خلق و پرچم تقسیم می‌شدند. در جناح خلق پشتون‌ها غالب بودند و در جناح پرچم تاجیک‌ها. تره‌کی و امین پشتون خیلی سریع پرچمی‌هایی نظیر کارمل و ارتشی‌های هوادار آنها را اخراج و تبعید کردند و تعدادی را نیز اعدام. سپس میان خود امین و تره‌کی نزاع پدید آمد. امین غالب شد و دستور داد تره‌کی را با بالش خفه کنند. پس از آن ارتش شوروی با نیروهای نظامی‌اش غالب شد و با تصرف کاخ امین او را به همراه تمام خانواده و همکارانش تیرباران کرد و ببرک کارمل تاجیک را به قدرت رساند. دوازده سال بعد در روزهای آخر حکومت کمونیستی، تضادهای قومی تیر خلاص را شلیک کرد، کارمل علیه نجیب پشتون توطئه کرد. شهنواز تنای پشتون علیه حکومت کودتا کرد و سپس به پاکستان گریخت و در نهایت رشید دوستم ازبک با گارد
قدرتمندش در شمال دست از حمایت حکومت برداشت و موجبات سرنگونی آن را فراهم کرد.
در یک سکانس دیگر از تاریخ قرن بیستم، در اواخر دهه شصت میلادی شوروی‌ها به طور محرمانه با واشنگتن تماس گرفتند تا موافقت آمریکا را برای حمله اتمی به چین، پیش از آنکه پکن به یک قدرت اتمی تبدیل شود، جلب کنند. نیکسون ک کیسینجر قاطعانه در مقابل شوروی ایستادند و این تجاوز صورت نگرفت.
در سوی دیگر ماجرا مارکسیست‌ها هرگز نتوانستند، هشتاد سال صلح و رفاه در اروپای پس از جنگ دوم جهانی را توضیح دهند. آنها در برابر این واقعیت که هرگز دو کشور دارای نظام سیاسی لیبرال دمکراسی با یکدیگر نجنگیده‌اند، هیچ حرفی برای گفتن ندارند. واقعیت آن است که صفر تا صد تزهای مارکسیستی درباره جنگ و نظام جهانی مطلقا یاوه است. در نتیجه توسعه سرمایه‌داری، تجارت آزاد و دمکراسی، پس از جنگ دوم جهانی ما مرفه‌ترین و صلح‌آمیزترین دوران تاریخ بشر را در میان کشورهای توسعه یافته تجربه کردیم. ریشه‌ها و زمینه‌های جنگ را باید در جاهایی کاملا متفاوت با آنچه مارکسیست‌ها می‌گویند جستجو کرد. احتمالا در مطلبی مستقل به این موضوع می‌پردازم.

@BonyadVarahram
چپ و چپگرایی
بخش۳

ایالات متحده در جنگ ویتنام سه هزار و هفتصد هواپیما از دست داد ولی باز هم برتری کامل هوایی را حفظ کرد، در جنگ کویت در برابر صدام سی و شش فروند هواپیما از دست داد، در جنگ کوزوو در برابر یوگوسلاوی این تلفات به سه فروند کاهش یافت و در نهایت در نبرد دو هزار و سه برای سرنگونی صدام حسین، تلفات هوایی به صفر رسید. این روند نشان می‌دهد که برتری تکنولوژیک آمریکا و متحدانش نسبت به دشمنانشان به طور مداوم در حال افزایش بوده است.
پس از جنگ جهانی دوم حتی یک بمب توسط هواپیمای دشمن بر سر سربازان آمریکایی فرود نیامده است. این یک سطح کلاسیک از مفهوم برتری هوایی است، اما کار به این نقطه ختم نشده است. پس از انقلاب اطلاعات و کامپیوتر در دهه هفتاد میلادی، آمریکا شیوه جدیدی از جنگاوری را شکل داد، به شکلی که از دهه هشتاد میلادی به بعد در جنگ‌های رخ داده، کشورهای متخاصم با آمریکا تقریبا حتی فرصت دیدن یا شلیک کردن به سوی هواپیماهای آمریکایی را نیافته‌اند، چه برسد به سرنگون کردن آنها.
برخی از این کشورهای متخاصم به اشتباه گمان کردند که راه حل تمرکز بر موشک‌های بالستیک یا بطور کلی پرتابه‌های دوربرد زمین پایه است، در حالی که تمام تجربه‌های نظامی از جنگ دوم تا امروز نشان می‌دهد که موشک‌های بالستیک به گرد پای هواپیماهای جنگنده هم نمی‌رسند. موشک‌‌های بالستیک تا حدود سه دهه پیش دو مزیت داشتند. یکی این که امکان هدف قرار دادن آنها وجود نداشت و دوم این که بمباران سکوهای پرتاب آنها دشوار بود. امروزه هر دو این مزیت‌ها با پیشرفت نبرد هوشمند عصر اطلاعات از میان رفته است.
اما حتی زمانی که این دو مزیت مهم وجود داشت یعنی در زمان جنگ جهانی دوم، پرتاب بیش از سه یا چهار هزار موشک بالستیک و کروز زمین پرتاب از سوی آلمان نازی نتوانست تاثیر تعیین کننده‌ای بر جنگ گذاشته و از شکست و نابودی آلمان نازی جلوگیری کند. در جنگ دوم مشخص شد که تاثیر نظامی این موشک‌ها به هیچ وجه قابل مقایسه با بمباران هر روزه چند هزار بمب‌افکن استراتژیک آمریکا و انگلستان نیست. سلاح زمین پایه به دلایل فیزیکی قادر به برابری با سلاح هواپایه نیست. با پرتابه‌های زمین پایه نمی‌توان برتری هوایی بدست آورد.
امروز کسب برتری یا سلطه هوایی ریشه در دانش فوق پیشرفته الکترونیک دارد که در انحصار آمریکا و متحدانش است و همچون یک شبکه و تور به هم پیوسته عمل می‌کند. بدون برخوردار بودن از چنین شبکه‌‌ای، داشتن چند ده هزار موشک و پهپاد هم فایده و کارکردی نخواهد داشت.

@BonyadVarahram
چپ و چپگرایی
بخش۴

اگر می‌خواهید به یک درک نسبی از جنگ مدرن امروزی برسید، باید به دو واقعیت مهم توجه کنید: اول اینکه آن کس که از روی زمین شلیک می‌کند، هر چقدر هم که پرتابه‌ها و سلاح‌های ویرانگری داشته باشد، حریف کسی که از آسمان شلیک می‌کند، نخواهد شد، همانطور که یک گروهان سرباز که در جاده پایین کوه مستقر است، حریف یک جوخه سرباز که در بالای کوه موضع گرفته است، نمی‌شود.
واقعیت دوم آن است که آن کس که در الکترونیک و فناوری پیشرفته اطلاعات، ضعیف‌تر و عقب‌تر است، حریف کسی که در این زمینه پیشتاز است نخواهد شد. ما امروز در عصر جنگ پساصنعتی یا جنگ عصر اطلاعات زندگی می‌کنیم.
در پارادایم قبلی جنگ یعنی جنگ عصر صنعتی، پیش فرض آن بود که گلوله‌ها و پرتابه‌ها اولا پس از شلیک هدایت نمی‌شوند، بنابراین به شلیک انبوهی گلوله نیاز بود و دوما این که هر دو طرف جنگ قادر خواهند بود انبوهی پرتابه به سوی یکدیگر شلیک کنند و پرتابه‌ها را پس از شلیک نمی‌توان در آسمان منهدم و دفع کرد. یعنی ممکن است به هدف نخورند اما بالاخره جایی در اطراف هدف به زمین خواهند رسید.
بنابراین چنین جنگی جنگ بسیج انبوه نیروی انسانی و تجهیزات و تلفات وحشتناک نظامیان و غیر نظامیان و ویرانی انبوه شهرها و منابع طبیعی بود. در این جنگ آن کس برنده بود که گلوله‌های بیشتر و قدرتمندتری شلیک می‌کرد. بمب اتمی نقطه انتهای جنگ عصر صنعتی و به عبارت دیگر بن‌بست تئوریک آن بود، چرا که اگر بنا بود جنگ به انهدام کامل دو جانبه و نابودی سیاره منجر شود، دیگر دانش نظامی و استراتژی جنگی چه معنایی داشت؟
جنگ عصر اطلاعات که تولد و تکامل پیوسته‌اش از میانه دهه هفتاد میلادی آغاز شد و هنوز هم به شکل نهایی خود نرسیده، این بن بست را شکست و تمام پیش‌فرض‌های جنگ آتش انبوه عصر صنعتی را تغییر داد. حالا دیگر به مدد دانش جدید الکترونیک و فناوری اطلاعات پرتابه‌ها پس از شلیک به دقت تا رسیدن به هدف هدایت می‌شدند و به علاوه برای نخستین بار می‌شد که پرتابه‌های دشمن را در آسمان دفع و منهدم کرد. همچنین دیگر بنا نبود که دو طرف بتوانند هدف را ببینند و گلوله‌های زیادی شلیک کنند. حالا دیگر تنها طرفی که برتری فناوری داشت قادر به این کار بود. این انقلابی در مقیاس انگشت شمار انقلاب‌های فنی سراسر تاریخ بشر بود.
بدین ترتیب دیگر نیازی نبود میلیونها پرتابه شلیک کرد و همچون جنگ دوم جهانی تمام نیروها و قلمرو دشمن را نابود نمود. کور کردن چشم الکترونیک او و انهدام مراکز ثقل ارتباط و فرماندهی‌ و بخشی از سلاح‌ها و عناصر انسانی کلیدی‌اش کافی بود.
در پایان می‌خواهم بگویم خبر بسیار بد برای کسانی که می‌خواهند با این برتری و سیطره الکترونیک/اطلاعاتی مقابله کنند این است که بمب اتمی هم کمکی به آنها نخواهد کرد. بمب اتمی سلاحی متعلق به پارادایم قبلی نبرد و به تدریج در حال منسوخ شدن است، چرا که استفاده از آن در شرایط جنگ نوین به هیچ وجه به صرفه نخواهد بود. سناریوهایی که امروزه درباره جنگ جهانی سوم در اندیشکده‌های مهم راهبردی نوشته می‌شود، عمدتا جنگی بدون سلاح اتمی را به تصویر می‌کشد که ویرانی و تلفات بسیار محدودی خواهد داشت اما ساختار قدرت نظامی طرف بازنده را بطور کامل نابود و فلج خواهد کرد. به تدریج قدرت پدافند ضد موشک ایالات متحده و بلوک غرب در حال افزایش است. دو دهه پیش تصورش هم دشوار بود که سبستمی مانند پاتریوت بتواند در مقابل موشک‌های بالستیک به نرخ انهدام نود و هشت درصد برسد.
شرایط امروز به گونه‌ای تغییر کرده که سال گذشته آمریکا اعلام کرد که اگر روسیه در اوکراین از سلاح اتمی تاکتیکی استفاده کند، پاسخ آمریکا از طریق سلاح‌های متعارف غیر اتمی خواهد بود. معنای این حرف روشن است. سیستم هوشمند نبرد بلوک غرب به قدری پیشرفت کرده که بدون نیاز به استفاده از سلاح هسته‌‌ای می‌تواند، قدرت اتمی و ساختار نظامی راهبردی روسیه را فلج نماید. امروز و در آینده دشمنان آمریکا و غرب رغبتی به استفاده از سلاح اتمی نخواهند داشت، چرا که می‌دانند در بهترین حالت تعداد بسیار ناچیزی از پرتابه‌های اتمی به قلمرو دشمن خواهد رسید ولی در عوض خودشان به طور کامل نابود خواهند شد.

@BonyadVarahram
چپ و چپگرایی
بخش۵

تصویر پایین نشان می‌دهد که قلمرو امپراتوری عثمانی پس از شکست در پایان جنگ اول جهانی به چه روزی افتاد. عثمانی که در قرن شانزدهم نیرومندترین قدرت جهانی بود و نیروهایش تا دروازه‌ وین در قلب اروپا پیشروی کرده بودند، در طول دو قرن بعدی روند رکود و انحطاط را طی کرد، تا جایی که در قرن نوزده میلادی نامش را مرد بیمار اروپا گذاشته بودند.
عوامل این سقوط بزرگ را در دو عامل کلیدی می‌توان خلاصه کرد: اول عقب ماندن از روند تحولات فنی و اقتصادی جهان و تحجر و رکود فکری و فرهنگی و دوم گسترش بیش از ظرفیت قلمرو امپراتوری در شرایطی که عواید اقتصادی این گسترش تناسبی با هزینه‌های هنگفت آن نداشت.
ماکس بوت مورخ آمریکایی در مورد سقوط امپراتوری‌ها از قرن پانزده میلادی به بعد، عبارت پر معنایی دارد: "امپراتوری مغول انقلاب باروت را از دست داد، چینی‌ها، عثمانی‌ها و هندی‌ها انقلاب صنعتی اول را از دست دادند، فرانسوی‌ها و انگلیسی‌ها بخش‌هایی از انقلاب صنعتی دوم را و شوروی‌ها انقلاب اطلاعاتی‌ را."
عثمانی‌ها تنها قدرت مسلمانی بودند که توانستند به موقع تشکیلات نظامی خود را با سلاح گرم سازمان دهند و همین رمز اصلی سیطره و پیروزی آنها بر عرب‌ها، مملوکان مصر و صفویان بود، اما پس از آن نتوانستند اهمیت تحولات تاریخ ساز بعدی نظیر سفرهای تجاری دریایی دوربرد، ماشین چاپ و تحولات در علم پزشکی را دریابند و به این ترتیب طبیعی بود که از موج بعدی تحول در آغاز انقلاب صنعتی هم جا بمانند.
عثمانی‌ها ماشین چاپ را به عنوان بدعتی کفرآمیز ممنوع کردند و این موضوع مانع روند انتقال و انباشت دانش و همچنین تحول دستگاه اداری و حکمرانی گردید. عثمانی‌ها تا مدت‌ها از پذیرش روش‌های جدید پزشکی غرب برای درمان بیماری‌های مسری مرگبار نظیر وبا و طاعون سرباز زدند و این امر در کنار عقب ماندگی در ابزارسازی و روش‌های جدید کشاورزی سبب رکود جمعیت در قلمرو امپراتوری گردید. در دورانی که خیز بزرگ اروپا آغاز می‌شد، عثمانی‌ها هنوز در گیرو دار تحجر و خرافات بودند. به عنوان مثال در پایان قرن شانزده میلادی، رصدخانه‌های تازه تاسیس دولتی را با این اعتقاد که موجب شیوع طاعون در کشور شده منهدم کردند.
رکود فن‌آوری و صنعت در عثمانی به جایی رسیده بود که از قرن هفدهم آنها کشتی و اسلحه را از اروپاییان می‌خریدند و در قرن نوزدهم میلادی در ایالات عرب امپراتوری حتی فن‌آوری بسیار ساده‌ای نظیر گاری چرخ دار یافت نمی‌شد.
این که با چنین وضعیتی حیات عثمانی تا دهه دوم قرن بیستم به درازا کشید، تنها به دلیل امکان حیات در میانه تضادهای قدرت‌های اروپایی بود. مثلا در نیمه قرن نوزده، در جنگ کریمه دخالت انگلستان و فرانسه، عثمانی را از نابودی قطعی توسط امپراتوری روسیه نجات داد. در موارد دیگری همچون سرکوب وحشیانه بلغارها و یونانی‌ها، قدرت‌های مرکزی اروپا به داد عثمانی رسیده و مانع از برخورد نظامی غرب با امپراتوری می‌شدند.
عثمانی به دلیل موقعیت ژئوپلتیک ویژه و ممتازش، همواره از سوی برخی قدرت‌های اروپایی به عنوان عاملی برای موازنه، مانعی مفید یا عنصر کم خطری که نمی‌بایست توسط قدرت‌های رقیب بلعیده شود و وجودش کم ضررتر از نابودی‌اش است، نگریسته می‌شد. با همین منطق انگلیسی‌ها از عثمانی در برابر شورش خطرناک دولت پویاتر محمد علی پاشا در مصر حمایت کردند.
اما در نهایت جنگ بزرگ جهانی اول آزمونی نهایی بود که تمام ضعف‌ها و پوسیدگی‌ها را به نقطه تلاشی رساند. برای دولت‌های درگیر تحجر و انحطاط یک جنگ بزرگ همواره خطرناک‌ترین آزمون بقا است که معمولا از آن زنده بیرون نمی‌آیند.

@BonyadVarahram
چپ و چپگرایی
بخش۶

عثمانی که در قرن شانزدهم نیرومندترین قدرت جهانی بود و نیروهایش تا دروازه‌ وین در قلب اروپا پیشروی کرده بودند، در طول دو قرن بعدی روند رکود و انحطاط را طی کرد، تا جایی که در قرن نوزده میلادی نامش را مرد بیمار اروپا گذاشته بودند.
عوامل این سقوط بزرگ را در دو عامل کلیدی می‌توان خلاصه کرد: اول عقب ماندن از روند تحولات فنی و اقتصادی جهان و تحجر و رکود فکری و فرهنگی و دوم گسترش بیش از ظرفیت قلمرو امپراتوری در شرایطی که عواید اقتصادی این گسترش تناسبی با هزینه‌های هنگفت آن نداشت.
ماکس بوت مورخ آمریکایی در مورد سقوط امپراتوری‌ها از قرن پانزده میلادی به بعد، عبارت پر معنایی دارد: "امپراتوری مغول انقلاب باروت را از دست داد، چینی‌ها، عثمانی‌ها و هندی‌ها انقلاب صنعتی اول را از دست دادند، فرانسوی‌ها و انگلیسی‌ها بخش‌هایی از انقلاب صنعتی دوم را و شوروی‌ها انقلاب اطلاعاتی‌ را."
عثمانی‌ها تنها قدرت مسلمانی بودند که توانستند به موقع تشکیلات نظامی خود را با سلاح گرم سازمان دهند و همین رمز اصلی سیطره و پیروزی آنها بر عرب‌ها، مملوکان مصر و صفویان بود، اما پس از آن نتوانستند اهمیت تحولات تاریخ ساز بعدی نظیر سفرهای تجاری دریایی دوربرد، ماشین چاپ و تحولات در علم پزشکی را دریابند و به این ترتیب طبیعی بود که از موج بعدی تحول در آغاز انقلاب صنعتی هم جا بمانند.
عثمانی‌ها ماشین چاپ را به عنوان بدعتی کفرآمیز ممنوع کردند و این موضوع مانع روند انتقال و انباشت دانش و همچنین تحول دستگاه اداری و حکمرانی گردید. عثمانی‌ها تا مدت‌ها از پذیرش روش‌های جدید پزشکی غرب برای درمان بیماری‌های مسری مرگبار نظیر وبا و طاعون سرباز زدند و این امر در کنار عقب ماندگی در ابزارسازی و روش‌های جدید کشاورزی سبب رکود جمعیت در قلمرو امپراتوری گردید. در دورانی که خیز بزرگ اروپا آغاز می‌شد، عثمانی‌ها هنوز در گیرو دار تحجر و خرافات بودند. به عنوان مثال در پایان قرن شانزده میلادی، رصدخانه‌های تازه تاسیس دولتی را با این اعتقاد که موجب شیوع طاعون در کشور شده منهدم کردند.
رکود فن‌آوری و صنعت در عثمانی به جایی رسیده بود که از قرن هفدهم آنها کشتی و اسلحه را از اروپاییان می‌خریدند و در قرن نوزدهم میلادی در ایالات عرب امپراتوری حتی فن‌آوری بسیار ساده‌ای نظیر گاری چرخ دار یافت نمی‌شد.
این که با چنین وضعیتی حیات عثمانی تا دهه دوم قرن بیستم به درازا کشید، تنها به دلیل امکان حیات در میانه تضادهای قدرت‌های اروپایی بود. مثلا در نیمه قرن نوزده، در جنگ کریمه دخالت انگلستان و فرانسه، عثمانی را از نابودی قطعی توسط امپراتوری روسیه نجات داد. در موارد دیگری همچون سرکوب وحشیانه بلغارها و یونانی‌ها، قدرت‌های مرکزی اروپا به داد عثمانی رسیده و مانع از برخورد نظامی غرب با امپراتوری می‌شدند.
عثمانی به دلیل موقعیت ژئوپلتیک ویژه و ممتازش، همواره از سوی برخی قدرت‌های اروپایی به عنوان عاملی برای موازنه، مانعی مفید یا عنصر کم خطری که نمی‌بایست توسط قدرت‌های رقیب بلعیده شود و وجودش کم ضررتر از نابودی‌اش است، نگریسته می‌شد. با همین منطق انگلیسی‌ها از عثمانی در برابر شورش خطرناک دولت پویاتر محمد علی پاشا در مصر حمایت کردند.
اما در نهایت جنگ بزرگ جهانی اول آزمونی نهایی بود که تمام ضعف‌ها و پوسیدگی‌ها را به نقطه تلاشی رساند. برای دولت‌های درگیر تحجر و انحطاط یک جنگ بزرگ همواره خطرناک‌ترین آزمون بقا است که معمولا از آن زنده بیرون نمی‌آیند.

@BonyadVarahram
بنیاد وَرَهرام
پادکست داستان راستان- انقلاب اسلامی/ فتنه ۵۷- بخش چهارم با سپاس از بانو آناهیتا و جناب یاشار بخش سه را 👈🏻 اینجا بشنوید. @BonyadVarahram
Audio
پادکست داستان راستان- انقلاب اسلامی/ فتنه ۵۷- بخش پنجم
با سپاس از بانو آناهیتا و جناب یاشار
بخش چهار را 👈🏻 اینجا بشنوید.
@BonyadVarahram
- آیا به‌راستی ناصرالدین‌شاه پدر تجدد ایران است؟


پس از نشر تصاویر فراوان از دوران قاجار، برخی با برشمردن فهرستی از هر آنچه در دورهٔ ناصرالدین‌شاه وارد ایران شده (شامل یک بالن که از آسمان ایران رد شد، و دو عدد تلسکوپ که در ایوان همایونی برای دید زدن زنان حرمسرا نصب شده بود) را شاهدی قلمداد کرده‌اند، مبنی بر اینکه پدر تجدد در ایران نه رضاشاه که ناصرالدین‌شاه بوده است.

برای روشن شدن اذهان عمومی باید توضیح داد که در بحث تجدد معیار مهم «نهادسازی» و «نهادینه کردن» است و نه ورود صرف چند اسباب و ماشین به سبک قرون وسطا!

دورهٔ ناصرالدین‌شاه نیم قرن به طول انجامید، یعنی تقریباً به اندازهٔ کل دورهٔ پهلوی. ضمناً دورهٔ ناصری با نیمهٔ دوم سدهٔ نوزدهم یعنی عصر طلایی اکتشافات و اختراعات در غرب، مصادف بود؛ همدورهٔ ویکتوریا (عصر زرین بریتانیا) و ناپلئون سوم (عصر زرین فرانسه) و الکساندر دوم یا تزارِ آزادی‌بخش (روسیه) و دورهٔ تجدد عثمانی (عصر تنظیمات). آیا اساساً می‌شد در چنین دوره‌ای کشوری مانند ایران را - که چنان اهمیت استراتژیکی داشت که بریتانیا و روسیه در دو جنگ جهانی دو بار آن را اشغال کردند تا به هم پشتیبانی دهند - از ورود اسباب و ادوات و اندیشه‌های مدرن منع کرد؟ در واقع اگر ناصرالدین شاه می‌توانست به سبک کرهٔ شمالی امروز، ایران را زندان و جلوی ورود خارجی‌ها را بگیرد، هنر کرده بود.

در این دوره ایران از دو سو همسایهٔ پیشرفته‌ترین کشور دنیا یعنی امپراتوری بریتانیا بود و دو سمت دیگرش هم روسیه و عثمانی البته از ایران جلوتر بودند. روسیهٔ تزاری در همین دوره چنان عمران و آبادانی در بخش‌های جداشده از ایران انجام داد که ده‌ها هزار ایرانی برای کار و مهاجرت به همان سرزمین‌ها رهسپار شدند. ایران قاجاری را باید با قفقاز مقایسه کنیم، با عثمانی مقایسه کنیم، نه اینکه ناصرالدین شاه را با شاهان از او پرت‌تر قبلی یعنی مقایسه کنیم و شیفتهٔ سیبیل خوش‌استیلش و چند بیت شعر و چند تا نقاشی‌ و دست‌خط خوشش شویم!

در این دوره صدها هزار ایرانی، در خارج از کشور زندگی می‌کردند. با این تفاوت که بیشتر ایرانیان مهاجر کنونی در غرب زندگی می‌کنند ولی ایرانیان مهاجر آن دوره در عثمانی (استانبول و ترابوزان و عتبات) و قفقاز (باکو و تفلیس و ...) و هند زندگی می‌کردند و روابط نزدیکی با ایران داشتند.

به همین دلیل ایرانِ ناصری در درازای نیم‌قرن کمی از نسیم تمدن جدید متأثر شد و روزی که ناصرالدین شاه را کشتند ایران و ایرانی با روزی که او از تبریز به تهران آمد بود‌، تفاوت کرده بود. اما اولاً بخش بزرگی از همین تحولات اندک ناخواسته بودند و شاه قاجار و بیشتر وزرای مرتجعش (به جز متجددانی نادر مثل امیر کبیر) تا توانستند با آن مبارزه و جلوی آن مقاومت کردند. دوم، آنچه وارد شد اگرچه کالایی مدرن بود ولی به سبکی قرون وسطایی در یک گوشهٔ محصور به کار رفت؛ نهادینه و عمومی نشد و سبک زندگی ایرانی را تغییر نداد. تدریس فیزیک و شیمی و ریاضی جدید در کجا؟ یک دارالفنون؟ یا دو سه تا مدرسهٔ دیگر؟ ورود صرف چند میکروسکوپ هم شد هنر؟ آیا در این نیم‌قرن یا حدود ۳۰ سال بعد از مرگ شاه شهید در اواخر دورهٔ قاجار دستاوردی علمی و خدماتی عمومی از آزمایشگاه‌های ایرانی دیده شد؟ دانشگاه‌ها و مدارس و کارخانه‌ها و ... در دورهٔ قاجار نسخهٔ آزمایشی همین پروژه‌هایی بودند که در جمهوری اسلامی برای اختلاس و کلاهبرداری و پولشویی ساخته می‌شوند. یعنی یک آپارتمان را برمی‌دارند داخل اتاق‌ها نیمکت و تخته می‌گذارند و نهایتاً سردر آن می‌نویسند «دانشگاه»! یا در قابلمه را به آنتن سرخود تلویزیون متصل می‌کنند و می‌شود ویروس‌یاب! اینها البته برای ملت آب نمی‌شود ولی برای پیمانکار نان و برای کارفرما یعنی دولت خوراک تبلیغاتی خواهد شد. سخن از پدیده‌های دوره ناصری و قاجار هم همین است. شاید حتی بدتر. چون به‌هر حال در جمهوری اسلامی واقعاً چیزهای بنجلی هم ساخته شده ولی آنچه ما در ایران اواخر قاجار می‌بینیم جز سرزمین سوخته‌ای که فقط نقش حایل بین قدرت‌های جهانی داشته و همه از آن فراری بودند و شاه آن کلم‌فروشی در فرنگ را به تاجداری آن برهوت بلازده ترجیح می‌داده نیست.

کسی مدعی نیست رضاشاه چرخ را از اول اختراع کرده است. بیسمارک و مِیجی ژاپن و تزار الکساندر دوم هم از صفر مطلق شروع نکردند. ولی آنچه کردند هم درخشان بود و هم ماندگار در دوره‌های بعد. چنین ارزیابی از ناصرالدین شاه - که البته در کلاس شاهان قاجار جزو خوبان بود - درست نیست و باید گفت او به هر دلیلی نیم‌قرن وقت طلایی کشورمان را هدر داد و به تنها چیزی که اندیشید ثبات حکومت خودش بود، وضعیتی که ما را به یاد شرایط فعلی می‌اندازد.

@BonyadVarahram
- اتوبوسی به نام ایران


یک قرن قبل ما یک گاری‌ داشتیم که نه چرخ داشت و نه صندلی‌ای برای نشستن. هدایت این گاری را سپردیم به یک پدر و پسر. رؤیای ما این بود که با این گاری به شمال برویم. آن‌ها اتاق و موتوری بر این گاری سوار کردند، در و پنجره‌ای به آن افزودند، و در نهایت از آن گاری فرسوده یک اتوبوس ساختند.

آن اتوبوس بالاخره به راه افتاد. نیم‌قرن قبل ما سوار بر این اتوبوس در مسیر شمال بودیم که صداهایی از میان مسافران برخاست که چرا شمال؟ تصاویر آن‌ها که پیش از ما به شمال رسیده‌اند را دیده‌اید؟ زنان‌شان لخت شدند، در ساحل دریا مایو پوشیده‌اند. ما مسلمانیم! شیعه‌ایم! ما باید برویم قم! مسافران جوان هم، بی‌خبر از تاریخ این اتوبوس، مدام به راننده پرخاش می‌کردند که چرا صندلی‌های انتهای اتوبوس به خوش‌رنگی صندلی‌های جلویی نیستند؟ چرا باد کولر وقتی به انتهای اتوبوس می‌رسد خنکی‌اش کم می‌شود؟ در نهایت این‌ها هم به آن مسلمانان معترض پیوستند و به سمت راننده هجوم آوردند.

دیگرانی هم در این اتوبوس حضور داشتند که با این جماعت مخالف بودند. دیگرانی که می‌خواستند به شمال بروند. جمعیت‌شان هم کم نبود، چه‌بسا پرشمارتر از آن دو گروه اول بودند. منتهی ترجیح دادند سکوت کنند، ترجیح دادند آهسته از این اتوبوس پیاده شوند، و با وسیله‌ای دیگر خود را به شمال برسانند.

راننده هم بیمار بود. اتوبوس و مسافرانش را دوست داشت. پرخاش مسافرانی که عرق ریختن‌های او، و ذره ذره ساختن این اتوبوس را از یاد برده بودند دل‌شکسته‌اش می‌کرد. این بود که مقاومت چندانی نکرد. از اتوبوس پیاده شد.

مسافران پیروز هم فرمان را سپردند به ملایی بی‌سواد، کینه‌توز و متوهم. حالا چهل‌وپنج سال است که ما در جادهٔ قم در حرکت‌ایم. مدت‌هاست که زهوار اتوبوس در رفته، بارها به دیوارهای جاده کوبیده شده. کولر دیگر کار نمی‌کند. از در و پنجره‌های خوشرنگ آن اتوبوس قدیمی چیزی باقی نمانده. صندلی‌ها فرسوده‌اند. حالا هر دست‌اندازی هر چقدر کوچک از میان مسافران کشته می‌گیرد. اگر مسألهٔ شما این اتوبوس است، اگر می‌خواهید با آن به شمال بروید، دیگر اینکه شاگرد شوفر کنونی شیشهٔ شکستهٔ جلو را بهتر دستمال می‌کشد و آن یکی بدتر، تفاوتی برای شما ندارد. چه‌بسا آنکه بهتر شیشه را تمیز می‌کند در واقع دارد کمک می‌کند تا راننده با سرعتی بالاتر حرکت کند و زودتر به مقصدش برسد.

مسألهٔ ما بازپس‌گیری فرمان اتوبوس است. هر انتخاب سیاسی باید به این سؤال پاسخ دهد که چگونه می‌تواند آن فرمان را پس بگیرد. ما وقت زیادی نداریم. فاصله زیادی تا قم باقی نمانده است. باید هر چه زودتر فرمان را پس بگیریم، این اتوبوس را سر و ته کنیم، و در مسیر درست قرار دهیم.

بامداد اعتماد

@BonyadVarahram
- چرا نظام هرگز به اصلاحات واقعی تن نخواهد داد؟


من دربارهٔ شباهت‌های رژیم شوروی و جمهوری اسلامی زیاد نوشته‌ام. اخیراً یکی از دوستان از من پرسید شباهت‌ها را می‌دانیم اما بگو به نظرت بزرگترین تفاوت بین این دو حکومت چیست؟

به نظرم بزرگترین تفاوت بین این دو، وجود عناصر اصلاح‌طلب واقعی در حکومت شوروی و فقدان این عناصر در حکومت جمهوری اسلامی است. موقعی هم که می‌گویم حکومت منظورم کلیت نظام، یعنی دولت به اضافهٔ حکومت است. در حکومت شوروی، در سال‌های پایانی، گرچه تعداد اصلاح‌طلبان کم بود اما مناصب مهمی را در حزب و دولت اشغال کرده بودند.

«گورباچف» که ریاست رژیم شوروی را برعهده داشت خودش یک کمونیست اصلاح‌طلب بود که می‌خواست آموزه‌های اصیل لنینیستی را احیا کند. در کنار گورباچف آدمی مثل «آلکساندر یاکوفلف» قرار داشت که مغز اصلاحات و موتور فکری آن بود و به این دو نفر باید «شواردنادزه» را هم اضافه کرد که وزیر امور خارجهٔ شوروی بود.

این سه نفر در واقع شکاف اصلی را در حاکمیت شوروی ایجاد کردند، شکافی که منجر به فروپاشی رژیم شد هر چند خواستهٔ آن‌ها نه براندازی که اصلاحات بود؛ اما در ایران، به نظرم رأس نظام کاملاً متوجه خطر حضور اصلاح‌طلبان واقعی در دولت و حکومت شده و کمر به حذف آن‌ها بسته است و انصافاً هم در این کار موفقیت فوق‌العاده‌ای داشته است. یعنی با حذف اصلاح‌طلبان راستین و میدان دادن محدود به اصلاح‌طلبان قلابی، عملاً کاری کرده که مردم کلاً از اصلاح‌طلب‌ها قطع امید کنند و سرمایهٔ اجتماعی اصلاح‌طلبان کلاً بر باد برود.

خلاصه رأس رژیم هوشمندانه اصلاح‌طلبان واقعی را از درون نظام و دولت پاکسازی و حذف کرده و در واقع خودش را منسجم و قدرتمند کرده است. «ساموئل هانتینگتون» معتقد است یک شرط لازم برای فروپاشی یک حکومت اقتدارگرا وجود عناصر اصلاح‌طلب در این نوع حکومت‌هاست، عناصری که خواسته و ناخواسته با فعالیتشان بتوانند موجب شکاف در حاکمیت و ریزش نیروهایش بشوند. به نظر من، رأس نظام کاملا نسبت به این خطر آگاهی کامل و دقیقی داشته و این راه را بسته است. این به نظرم بزرگترین تفاوت این دو رژیم است.

البته بستن این راه الزاماً به معنی بیمه شدن چنین حکومت‌هایی نیست که این خودش البته داستان جداگانه‌ای دارد.  

بیژن اشتری

@BonyadVarahram
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
پیام شاهزاده رضا پهلوی،
خطاب به مردم ایران.
۱۲ تیر ۲۵۸۳

@BonyadVarahram