Blackfishvoice (BFV)
7.44K subscribers
4.89K photos
3.79K videos
101 files
271 links
Download Telegram
#مصطفی_صالحی کارگر ساختمانی اهلِ #کهریزسنگ از توابع نجف‌آباد اصفهان بود که در جریان اعتراضات #دی۹۶ بازداشت شد.

او به قتل یک پاسدار متهم شد ولی در تمامی مراحل بازجویی، بازپرسی و جلسات دادگاه، اتهام را قویا رد کرد. او بارها درخواست کرد تا دوربین‌های مداربسته بازبینی و در دادگاه پخش شوند ولی این درخواست هرگز پذیرفته نشد.
او در دوران بازداشت تحت شکنجه‌هایی وحشیانه قرار گرفت به‌گونه‌ای که دست او را شکستند تا علیه خود تن به #اعترافات_اجباری دهد.

مصطفی ۳۳ ساله، متاهل و پدر دو کودک خردسال بود که پیش از اعدام اجازه‌ی دیدارشان را دریافت نکرد.

#تهیدستان #طبقه_کارگر #جمهوری_اعدام
#علیه_فراموشی #نه_میبخشیم_نه_فراموش_میکنیم


@Blackfishvoice1
مادرِ یکی از شهدای خفته در خاوران می‌گفت:
"جمهوری اسلامی آبادانی آورد؛ ولی برای گورستان‌ها".

از ۱۳۵۹ تا همین امروز، تعدادِ اعدامیان و شهدایِ خیزش‌های اجتماعی، از شمارش خارج است. حتی مدفنِ هزاران تن از آنان، مشخص نیست و پیکرهای‌شان نیز به خانواده‌ها تحویل داده نشده است.
جمهوری اسلامی، جعبه‌سیاه است. فقط روزی که سرنگون شود و حسابرسی و #دادخواهی آغاز شود، آشکار خواهد شد ابعادِ آدم‌کشی و جنایات‌اش.


تصویر: مدفنِ #رضا_رسائی
کلماتِ مندرج در تصویر: #محمود_درویش


#نه_می‌بخشیم_نه_فراموش_می‌کنیم #جمهوری_اعدام #قسم_به_خون_یاران_ایستاده_ایم_تا_پایان #علیه_بی_تفاوتی #علیه_فراموشی


@Blackfishvoice1
Blackfishvoice (BFV)
Photo
از طرف زندانیان سیاسی #سعید_ماسوری #لقمان_امین_پور، #سپهر_امام_جمعه، #میثم_دهبان‌_زاده

"خطاب به مادر و خانواده #رضا_رسایی



مادرِ عزیز و داغدار

ما فرزندانِ نادیده‌ی شما هم بارها توسط جلادان تهدید به اعدام شده‌ایم و شاید سعادت و شایستگی جاودانه شدن را هم‌چون فرزند دلبند شما نداشتیم.
آتشی که بر جان و جگر شما انداختند، قطعا برای هیچکس قابل درک نیست، هر چند داغی است که بر دل تک تک ایرانیان نهادند تا در آستانه سالگرد قیام شهریور از همه جوانان زهر چشم بگیرند. ولی هیهات اگر اعدام و کشتار عزیزان‌مان، ما و شما را مرعوب جنایت کند؛
عزادار می‌کند ولی مرعوب و تسلیم هرگز.

مادر، ما به هیچ‌وجه توان تسلی دادن شما را نداریم و تنها به خودمان و شما یادآوری میکنیم که:
آنچه از دریا به دریا می‌رود
از‌ همان‌جا کآمد آنجا می‌رود

و داستان مولانا را درباره مادری چون شما که حرامیان حکومتی فرزندش را در آتش به قتل می‌رسانند، بازگو میکنیم.
مولانا از زبان آن شهید خطاب به مادرش می‌گوید: انی لَم اَمُت (من نمرده‌ام)؛ و اساسا زندگی و حیات در این مرگ است. نترسید و خود را در آتش افکنید که این نترسیدنِ ما از آتش مرگ، تنها راه‌ نجات مردم و جوانان دیگر است.
زمانی‌که به شیوه فرزند شما (رضا) ما هم نترسیم و به استقبال آتش رویم این حربه‌ی اعدام هم بی‌اثر می‌ماند.
اعدام‌ها دیگر ترس تولید نمی‌کند بلکه "رضا" و خشنودی می‌آورد با "رساترین" پیام.

یادش گرامی و راهش پر رهرو که خون این سربداران ضامن آزادی ایران است.

مرداد ماه ۱۴۰۳

#جمهوری_اعدام #قیام_علیه_اعدام #اعدام_قتل_عمد_دولتی_است #نه_میبخشیم_نه_فراموش_میکنیم #علیه_بی_تفاوتی
#زندانی_سیاسی_آزاد_باید_گردد



@Blackfishvoice1
Blackfishvoice (BFV)
Photo
یکی بود، یکی نبود.

در شهر، مردانی بودند با گردن‌های کلفت، ویلاها و قصرها و حتی باغ‌وحش‌های شخصی. شغل‌شان پولشویی بود ولی حق و حساب پادشاه و قاضی را هم پرداخت می‌‌کردند‌. برخی از آن‌ها فرزندان‌شان را به قاره‌ی آمریکا می‌فرستادند. خودشان برای درمان به خارج می‌رفتند و روی زمین بهشت ساخته بودند. یکی از آن‌ها علی شمخانی نام داشت که صاحب پنج فرزند بود. فرزندان او از طریق پولشویی صاحب شرکت کشتی‌رانی شده بودند. فرزندان، همسر و براداران شمخانی، از گیلان تا خوزستان شرکت‌های ساختمانی داشتند و در کاخ زندگی می‌‌کردند‌. حتی کلاغ‌های شهر از بزرگی فساد و دزدی در خاندان او مطلع بودند.
فکر می‌کنید، پادشاه و قاضی با او چه کردند؟ شاه او را به عنوان مشاور ارشد خود انتخاب کرد و در مجمعی که مصالحِ مملکت را تعیین می‌کردند، منصوب کرد.

در همان شهر، پسری بود به‌نام محمدمهدی کرمی. کارگر ساختمانی بود، عاشق ورزش و آگاه از بی‌عدالتی. در یکی از روزهای سال، که بسیاری از مردمِ شهر علیه شاهِ ظالم شورش کرده بودند، محمدمهدی هم که با نانِ کارگری بزرگ شده بود و می‌دید در هفت آسمان، یک ستاره ندارد، به جمعیت پیوست و علیه حاکمِ ظالم، فریاد زد.
سربازانِ شاه، محمدمهدی را زندانی کردند و قاضیِ شهر برایِ مرعوب کردنِ جوانانِ تهیدست و خشمگين، او را به مرگ با طناب دار محکوم کرد. محمدمهدی را همراه با کارگر دیگری به نامِ سیدمحمد حسینی، به دار آویختند.

آقا ماشالله، پدر محمدمهدی که با مزدِ بخور و نمیرِ کارگری فرزندان‌اش را بزرگ کرده بود، خاموش ننشست و فریادِ دادخواهی سر داد.

شاه، آقا ماشالله را هم دستگیر کرد و قاضیِ شهر او را به شش سال زندان محکوم کرد و گفت: آقا ماشالله مرتکبِ خلافی به اسمِ "پولشویی" شده است. پولشویی به معنای شستن پول در تشت نبود. بلکه به‌معنای دریافت پولِ از دزدان بود و سرمایه‌گذاری کردن در کاری برای ردگم‌کنی.

برخی از مردم شهر، از سر انسانيت و نشان دادنِ هم‌راهی خود با دادخواهان، مقدار ناچیزی پول جمع‌آوری کرده بودند تا ماشالله بتواند از پس هزینه‌های درمان فرزند و همسر برآید. پادشاه که تاب دیدنِ هم‌دلی مردم با دادخواه را نداشت، به کمک‌های بنی‌آدم به یکدیگر، پولشویی نام داد تا خانه‌ی آقا ماشالله را هم بالا بکشد.

قصه‌ی ما به سر رسید؟

دریافتی از: گمنام

#ماشالله_کرمی #محمدمهدی_کرمی #سيدمحمد_حسینی #دادخواهی #نه_می‌بخشیم_نه_فراموش_می‌کنیم


@Blackfishvoice1
Blackfishvoice (BFV)
Photo
۴۴ سال پیش در چنین روزی #هرمز_گرجی_بیانی ، از اعضای کانون معلمان #کرمانشاه توسط پاسداران ضد انقلاب تیرباران شد.
هرمز، از سازمان‌دهندگان #اعتصاب معلمان در جریان انقلاب ۵۷ بود.
وی در سال ۱۳۵۸ همراه با دیگر رفقا  «کانون معلمان کرمانشاه» را به «کانون مستقل معلمان آزادی‌خواه» تغییر دادند و در ارتباط با سازمان چریک‌های فدائی خلق قرار گرفتند.
گرجی‌بیانی در ساعت ۲:۳۰ دقیقه بعدازظهر روز ۲۷ مرداد ۱۳۵۸ در منزل شخصی‌اش، در کوی صددستگاه کرمانشاه برای «پاسخگویی مختصر و کوتاه مدت به چند سؤال» دستگیر شد. اما در ساعت ۱:۳۰ پس از نیمه شب در #زندان_دیزل‌_آباد کرمانشاه به همراه ۱۰ نفر دیگر بدون محاکمه و به اتهام «فساد فی الارض و محاربه با خدا و رسول خدا» تیرباران شد. بر روی جسد وی آثار شکنجه از قبیل کبودی، زخم و شکستگی استخوان‌های دست و پا مشهود بوده‌است.

گرجی‌بیانی پیش از این بارها به قتل تهدید شده‌ بود. اعلام شده‌ بود که گرجی‌بیانی در پاوه و در جریان مبارزهٔ مسلحانه دستگیر شده‌ است. بدین منظور شلوار کردی به تن او پوشانده شده‌ بودند.
نشریه کار در خبر واقعه نوشته‌ بود که از ۱۱ نفر اعدامی، پیش از اعدام نزدیک به ۳ لیتر خون گرفته شده و برای پاسدارها به #پاوه فرستاده شده‌است.



#جمهوری_کشتار #جمهوری_اعدام #علیه_فراموشی #نه_میبخشیم_نه_فراموش_میکنیم #جمهوری_اعدام #دادخواهی


@Blackfishvoice1
Blackfishvoice (BFV)
Photo
پس از صدور فتوای خمینی مبنی بر جهاد علیه مردمِ کردستان، سه تن نقشی کلیدی در سرکوب و کشتار ایفا کردند: #صادق_خلخالی #مصطفی_چمران و #اصغر_وصالی.
این جنایت‌کاران علاوه بر کشتار در شهرها و روستاها، جمعی از رزمندگان انقلابی را به اسارت گرفته و در نقاط مختلف کردستان تیرباران کردند.
این اعدام‌ها طی روزهای ۲۸ تا ۳۰ مرداد ۱۳۵۸ اجرا شدند. اسامی شهدا:

🔺روز ۲۸ مرداد ۱۱ تن از مبارزان شهر #پاوه در زندان #دیزل_آباد_کرمانشاه تیرباران شدند:

🌹عبداله نوری
🌹 هوشنگ عزیزی
🌹محمد محمودی
🌹یداله محمودی
🌹 حسین شیبانی
🌹 هرمز گرجی بیانی
🌹 مظفر فتاحی
🌹محمد عزتی
🌹 محمد عزیزی
🌹اذرنوش مهدویان
🌹اصغر بهنوش

🔺 روز ۲۷ مرداد هنگامی‌که جنایت‌کاران برای بازداشت #محمدجعفر_عزیزی به منزل او یورش بردند‌، مادر وی #رعنا_عزیزی را که در حال نماز خواندن بود، با شلیک گلوله یه قتل رساندند.

🔺روز ۲۹ مرداد:

🌹حاجی افراسیاب
🌹عبدالوهاب ملک‌شاهی
🌹عمادالدین ناصری
🌹عبدالکریم کریمی
🌹محمد نقشبندی
🌹عزیز مراد
🌹مراد ذولفقاری

🔺 سحرگاه ۳۰مرداد در حیاط بیمارستان پاوه (عکس پوستر):

🌹حامد امینی
🌹عباس کریمی
🌹عبدالله زارعی
🌹محمد حیدری
🌹علی شهباز بهدین
🌹حبیب چراغی
🌹سیف الدین ضیایی
🌹بهمن عزتی معلم
🌹 ابوالقاسم رشوند


#علیه_فراموشی #جمهوری_کشتار #جمهوری_اعدام #نه_میبخشیم_نه_فراموش_میکنیم


@Blackfishvoice1
۲۶ سال پیش در روز سه‌شنبه ۳ شهریور #پیروز_دوانی روشنفکر مارکسیست برای دیدار با خواهرش از منزل خارج شد و دیگر هرگز بازنگشت.

پیروز دوانی بعد از دو مرتبه بازداشت زندان در دهه‌ی شصت، در زمستان ۱۳۷۳ بفد از تحمل‌ ۳ سال حبس‌ از زندان آزاد شد و به تلاش‌های خود برای همفکری و همگرایی میان نیروهای مخالف در جهت سرنگونی جمهوری اسلامی را از سر گرفت.  او در "شرکت پژوهشی پیام پیروز" بولتن‌های "پیشرو" را با افشاگری و آگاهی عمومی منتشر می‌کرد.

بر اساس اعترافات متهمان پروژه‌ی
#قتل‌_های_زنجیره‌_ای، او در همان زمان به قتل رسیده و پیکرش در کنار خطوط راه‌آهن سوزانده و دفن شد.
بر اساس اضهارات برادر دوانی، #محسنی_اژه_ای که اکنون در منصب ریاست قوه قضائیه ایران نشسته است، دستور قتل پیروز را صادر کرد و یک تیم از وزرات اطلاعات، این قتل را انجام داد.


#روشنفکرکُشی #علیه_فراموشی #دادخواهی #نه_میبخشیم_نه_فراموش_میکنیم


@Blackfishvoice1
در چنین روزی در سال ۱۳۵۹، #شهلا_کعبی ۳۴ ساله و #نسرین_کعبی ۲۷ ساله، دو پرستار اهل #سقز به جرم «مداوای معترضان» با دستور #صادق_خلخالی تیرباران شدند.

شهلا و نسرین کعبی پس از دستگیری در پاییز ۱۳۵۸ از #سقز به #قزوین تبعید شدند. پس از چند ماه و طی روند مذاکرات نمایندگان دولت با هیئت نمایندگی خلق کرد، جمعیت بسیاری از معلمان، پزشکان و پرستاران به کردستان بازگشتند. شهلا و نسرین برای بار دوم در ۲۴ خرداد ۱۳۵۹ بازداشت شدند و به زندان‌های سقز، سنندج، اوین و کرمان منتقل شدند. در طول مدت سه ماه بازداشت، بازجویی ایشان توسط پاسداران محلی و غیر محلی انجام میشد و از دسترسی به وکیل یا اجازه تماس و ملاقات محروم بودند. این دو پرستار به‌همراه گروه دیگری در ۷ شهریور ۱۳۵۹ در پادگان سنندج، تنها به جرم مداوای نیروهای معترض در بیمارستان‌های سقز، شبانه در پادگان سنندج تیرباران شدند.


#جمهوری_اعدام #علیه_فراموشی #نه_میبخشیم_نه_فراموش_میکنیم


@Blackfishvoice1
Blackfishvoice (BFV)
Photo
هر گاه ساکی را می‌بینی، نگاهت به دنبال مسافرش می‌گردد که شاد و خندان از سفر باز می‌آید و تو نیز چه خوشحالی که مسافرت به سلامت رسیده است. عزیزانی که قرار بود از زندان بیرون بیایند و ساک به دست، شاهد آزادی‌شان باشیم، ولی ساک‌های‌شان را بدون آن‌ها دیدیم، آن هم ساک‌هایی که معلوم نبود واقعا مال آن‌هاست یا دیگری. لباس‌هایی که حتی بوی آن‌ها را نمی‌داد و نمی‌دانستیم مال کدام یک از زندانیان است و آیا واقعا بر تن او بوده است؟ شاید برخی از وسایل ساک‌ها متعلق به زندانی دیگری بود که اعدام شده و قرار بود توسط زندانی ما به دست خانواده اش برسد. هر گوشه ساک و درزها و جیب‌ها و لباس‌ها را می کاویدیم، شاید نشانه‌ای و یادداشتی در آن بیابیم. اگر دفترچه‌ای هم بود، نوشته‌های آن را پاره کرده بودند و فقط کاغذی سفید بر جای مانده بود. نه وصیت نامه‌ای، نه دست‌نوشته‌ای، هیچ.

آذر ۶۷، زنگ‌ها به صدا در آمد و خبر رسید که به کُمیته ... و اوین بیایید، با این خیال که پس از پنج ماه بی‌خبری از آن‌ها، شاید ملاقات‌شان برقرار شده است، شاید می‌خواهند آزادشان کنند، و شاید هم می‌خواهند جنازه‌شان را تحویل دهند و هزاران شاید دیگر که با خود می‌اندیشیدیم. شایعاتی بود که زندانیان را کشته‌اند، ولی هیچ کدام را باور نمی‌کردیم و می‌گفتیم مگر می‌شود این همه زندانی را به یک باره بِکُشند، چگونه می‌شود، حتما دروغ است و آن‌ها زنده‌اند!

دوم، سوم، چهارم و ... آذر ماه سال ۶۷، یادآور خبرهای تلخ و گزنده‌ای است که به سختی می‌توان آن را باور کرد. چگونه توانستند آن‌ها را که حکم زندان داشتند یا آن‌هایی که حکم‌شان به پایان رسیده بود را بکُشند؟ چگونه توانستند بدون تحویل جنازه‌ها، ساک‌های زندانیان را به خانواده‌ها تحویل دهند؟ این همه پَستی باور کردنی نیست، هزاران ساکی که بدون صاحب آن، به دست خانواده‌ها رسید و پس از گذشت بیست و شش سال هنوز نمی دانیم چه بر سرشان آورده‌اند و چرا؟!

مادرانی که هر روز با دیدن و نوازش ساک‌ها و نشانه‌ها و دنبال کردن گُم شده‌شان، عمرشان به سر رسید و کودکانی که فقط از پدر و مادر خاطره‌ای محو داشتند و عاقبت عکسی در قاب و ساکی، برخی حتی پدر خود را ندیده‌اند زیرا در شکم مادر بودند. همسرانی که مسئولیتی سنگین به دوش‌شان افتاده بود و این زخم را بایستی به تنهایی و بدون یار تحمل می‌کردند، خواهران و برادرانی که تنها یادی از لحظات شیرین کودکی و جوانی برای‌شان به یادگار مانده بود و برخی حتی عکسی با عزیزشان ندارند و پدرانی که با سکوت‌شان، این زخم را تحمل و برخی هم دق کردند و پدر من نیز یکی از آن‌ها بود.

خانواده‌ها در آن سال‌ها چه رنج‌هایی کشیدند، سال‌های درد و انتظار که به تنهایی سپری شد. کسی نبود که به دیدارمان بیاید، یا با ما همدردی کند، در رسانه‌ها از آن بگویند و در تلویزیون‌ها راجع به آن صحبت کنند. سکوت بود و سکوت و همه از نزدیک شدن به ما وحشت داشتند و هنوز هم برخی دارند و فقط خانواده‌ها بودیم که به همدیگر دلداری ‌می‌دادیم!

در شرایطی که حتی نمی‌دانستیم عزیزمان در کدام گوشه‌ای از این شهر یا بیابان با تحقیر دفن شده است، گفتند آن‌ها را در کانال‌هایی در خاوران چال کرده‌اند و برخی از خانواده‌ها جنازه‌هایی را با لباس در آن‌جا دیده و عکس گرفته بودند، قطعا گورهای بی‌نام و نشان دیگری هم در تهران و شهرستان‌ها هست که بعدها شناسایی خواهد شد.

آخرین نشانه‌های مسافران ما در خاوران بود و خانواده‌هایی که پیشتر به این بلا دچار شده بودند. آن‌جا را یافتیم و در بدترین شرایط هم آن‌جا را تنها نگذاشتیم. تهدیدمان کردند، کتک‌مان زدند، بازداشت‌مان کردند، گل‌های‌مان را که با هزاران عشق برده بودیم زیر پا له کردند، هر بلایی دلشان خواست سرمان آوردند تا ما را از رفتن باز دارند، ولی نتوانستند و می‌دانند که این کمترین حق ماست و خواهیم رفت و امیدواریم روزی را شاهد باشیم که ....

این ذره ذره گرمی خاموش وار ما/ یک روز بی‌گمان/ سر‌ می‌زند ز جایی و خورشید می‌شود!
درود بی‌پایان به همه رهروان راه آزادی و عدالت و برابری!

منصوره بهکیش
چهارم آذر ۱۳۹۴

🔺#منصوره_بهکیش فرزند "نیره جلالی مهاجر" مشهور به #مادر_بهکیش است.
شش عضو خانواده‌ی بهکیش در جریان پروژه‌ی کشتار زندانیان سیاسی در دهه‌ی ۶۰اعدام شدند:

#محمد_بهکیش و #سیامک_اسدیان (داماد خانواده) در سال ۱۳۶۰، #زهرا_بهکیش و #محسن_بهکیش در سالهای ۱۳۶۲ و ۱۳۶۴، #محمود_بهکیش و #علی_بهکیش در شهریور ۱۳۶۷ اعدام شدند.




#مادر_بهکیش
#خاوران_حافظه_تاریخی #خاوران_هنوز_سرخ_است #دادخواهی
#مادران_خاوران #جمهوری_کشتار #علیه_فراموشی #تابستان۶۷
#نه_میبخشیم_نه_فراموش_میکنیم



@Blackfishvoice1
Blackfishvoice (BFV)
Photo