👑 بانو ،ملکه باش 👑
16.2K subscribers
22.7K photos
2.73K videos
80 files
7.38K links
💜مَاشَاَاللهُ لَاحَوْلَ وَلَاقُوَّةَإِلَّابِالله💜

@Adelizahek




تعرفه تبلیغات در کانال بانو ملکه باش
👇
@tabadolasan
Download Telegram
#همسرانه

هرگز با خشم به رختخواب نروید و به هیچ دلیلی محل خوابتان را از هم از همسرتان جدا نکنید.


‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌
@BanooMalakeBash
#همسرانه

دلبسته بودن به یکدیگر خوب است اما وابستگی کامل به همسر برای همه امور، آفت صمیمیت است. از آن اجتناب کنید.


‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌
@BanooMalakeBash
🌈🍃🌈🍃🌈🍃🌈🍃🌈🍃
#رهایی_از_شب
#قسمت_صد_و_چهل_و_سوم

اون شب قبل از قرار،هوا خیلی سرد بود ولی این بالا با وجود برف و سوز شدید من احساس سرما نمیکردم.دستهای او تمام وجودم روگرم  میکرد و دلم رو از غم و تاریکی بیرون میکشید.
بعد از شام،گوشه ای دنج پیدا کردیم و در سرمای دل گرم کننده ی آنجا کنار هم نشستیم بی مقدمه گفت:رقیه سادات خانوم اجازه هست یک چیزی بگم؟
نگاهش کردم:جانم؟
او دستهاش رو روی زانوانش گذاشت و در حالیکه کف دستها رو به هم چسبانده بود خیره به نقطه ای گفت: من میدونم شما خیلی اذیت میشید.خودم بعضی از رفتارها رو دیدم.میفهمم چقدر براتون سخته.اینم میدونم که بخش اعظمی از دلخوریهای شما بخاطر تهمتهایی هست که معطوف بنده ست.ولی از من می‌شنوید میگم این هم نوعی امتحانه.شما شرایطی بدتر از این رو داشتید و باز مسجد رو ترک نکردید.نباید اجازه بدید این حرف حدیثها پای شما رو سست کنه..من نمیگم حتما به اون مسجد بیاین ولی ...
با اینکه از دیدن نیم رخ زیبای او سیر نمیشدم و دوست داشتم به بهانه ی شنیدن حرفهاش این تصویر رو ببینم جمله ش رو قطع کردم و گفتم:حق با شماست..من ضعیفم. اینو همین امشب فهمیدم. منو ببخشید! میترسم با این بچه بازیهام شما رو خسته ونا امید کنم.
او سرش رو چرخوند سمتم و طبق عادت یک ابروش رو بالا انداخت و با نگاهی که تا عمق جانم رو میسوزاند تماشام کرد.
من باز هیپنوتیزم اون چشمها شدم و به معمای آن چشمها خیره بودم.
گفت:هرگز نه ازشما خسته میشم نه نا امید.مگر در یک صورت..
آب دهانم رو قورت دادم.پس یک مگر هم وجود داشت.
منتظر شدم تا جمله اش رو کامل کند ولی سکوت کرد و بجای تکمیل حرفش شانه هام روبغل گرفت وزیرگوشم زمزمه کرد: میدونستی من عاشق بچه ام؟!
با تعجب نگاهش کردم.
مبادا این مگر اوهشداربرای روزی بود که  من نتونم برای اوبچه ای بیارم؟
سوالم رو در چشمهام دید.ریز خندید و در حالیکه شانه ام رو فشار می دادگفت:پس تا میتونی بچه بازی دربیار!!
حاج کمیل مهدوی این قدر با روح و روان من بازی نکن.تو چقدر خوب بلدی حالم رو خوب کنی..تو شیوه ی خودت رو داری.از راه خودت به قلبها نفود میکنی و من حالا که تو رو دارم باز هم دارم به نحوی دیگه میمیرم.تو از همونهایی هستی که از دور دیدنت یک جور عاشق میکشه و از نزدیک دیدنت یک جور..
او میخندید و سرمای مهربان زمستان بخار معطر و گرما بخش او را به من هدیه میداد. .
و من باز هم عمیق نفس میکشیدم و عطرو گرمای او رو به جان میخریدم.
چشمهام رو بستم و برای اولین بار تمام شهامتم رو جمع کردم و با پر رویی نجوا کردم: دوووستت دااارم..
او خنده اش قطع شد.شرم داشتم چشمهام رو باز کنم.دندونهام رو روی هم فشردم.اینبار نه از خشم بلکه به این خاطر که مبادا موجب لرزش فکم شه.
پس چرا ساکت بود؟؟!! چرا چیزی نمیگفت؟؟
چشمهام رو باز کردم.او با چشمانی سرخ از اشک نگاهم میکرد.
پس چرا این عکس العمل رو داشت؟! نکنه نباید احساسم رو ابراز میکردم؟ نکنه یاد الهام افتاده بود؟! نکنه ..نکنه...نکنه..
بالاخره لب وا کرد:منم دووووستت دااارم ...دیوانه وار..مجنون وار..تا ابد..
اضطرابم مبدل شد به شوک!!
اشکهام بی اختیار از چشمم جاری شد.
گفتم: پس چرا فکر کردید؟
او گل لبخندش شکفت!
دوباره دیوانه ام کرد..زیر گوشم نجوا کرد:
ما مثل بعضی ها متقلب نیستیم چشممونو ببندیم دهنمونو وا کنیم!! تا چشم کسی هم باز نباشه دهنمونو باز نمیکنیم..خواستم چشمهات باز بشه بعد حسم رو بگم..
چرا من و او آدم وحوا نیستیم؟!! چرا بشر در اطراف ماست؟!! من دوست دارم در این لحظه ی ناب فقط من باشم و او و البته خدا!
اینجا ظاهرا کسی نیست..ولی هراس این رو دارم که سرو کله ی کسی پیدا بشه وگرنه سرم رو روی سینه اش میگذاشتم و فقط از شوق گریه میکردم!!!

فردای روز بعد دیگه از چیزی نمیترسیدم.اغلب روزهایی که حاج کمیل بهم عشق میداد وحشت و ناامیدی ازم دور میشد.اون شب من هم مثل او مشتاق آغار زندگی مشترک شدم.بدون اینکه حرفها و حدیثها دلسردم کنه.بقول خودش مهم رضایت پروردگار است وبس.
برای مبارزه ی جدید با نفسم آماده شدم و هرشب به مسجد میرفتم.آپارتمان جدیدم تنها یک کوچه با مسجد محله ی قدیمی فاصله داشت و صوت اذان از داخل گلدسته های سبز رنگ مسجد بی تابم میکرد.با خودم گفتم یا من روی شایعات رو کم میکنم یا خدا..
و تا اون روز عهد بستم که برای مبارزه با نفسانیاتم و بقول حاج کمیل تهذیب نفسم اراده ام سست نشه. و هروقت کم میاوردم پناه میبردم به آغوش حاج کمیل که عطر خدا میداد!

ادامه دارد...
#تربیت_فرزند #مادروپدرنمونه

امنيت در كودكان مانند زمين
شخم زده ایست كه آماده بذر افشاني است
هرگز به كودك نگوييد:
"دوستت ندارم"
"ديگر مامان تو نيستم"
"ميرم و تنهات ميزارم"
این جملات کودک را نا امن میکند.


‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌
@BanooMalakeBash
#همسرانه

شاید به نظر مرد «بیشتر کار کردن » نوعی محبت به زن محسوب شود ولی زن ها بیشتر در این مورد احساس می کنند که همسرانشان نمی خواهند با آنها باشند مرد باید متوجه باشد که با روزی یک ساعت زود به خانه برگشتن، محبتی بزرگ به همسر خود کرده است.


‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌
@BanooMalakeBash
#همسرانه

وقتی که مردی برای زن کارهای کوچک انجام می دهد، او را جادو می کند. همان طور که زن به آنچه نیاز دارد می رسد، مرد هم احساس قدرت و مؤثر بودن می کند و هر دو به کمال می رسند.



‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌
@BanooMalakeBash
#همسرانه

زن ها توانایی مخصوصی دارند که از کوچک ترین موارد زندگی به همان اندازه موارد بزرگ قدردانی می کنند.



‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌
@BanooMalakeBash
#همسرانه #آقایان

نگاه ساده وگرم شما که پر از مهربانی است ، در خاموشی ، گویا همان احساسات می باشد . در آن لحظه ، یک لبخند گرم ، احساس تأیید ، ستایش و پذیرش را به او منتقل می کند.



‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌
@BanooMalakeBash
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🌺شروعی زیباتر از؛
🌿ســــــــلام، نیست
🌺امید که روزی
🌿سرشار از سلامتی و برکت
🌺لبخند و امید،
🌿آرامش و مهربانی،
🌺دلی پر از مهر و صفا،
🌿و صبحی زیبا وهمراه با شادی
🌺و آرامش پیش رو داشته باشید

💐سـلام صبح دوشنبه‌تون بخیر💐
#سلامت_بهداشت_بانوان_دوران
#قاعدگی.دردهای.قاعدگی


👈دردهای قاعدگی
باعث غلظت خون در این دوران می شود.
زنانی که دچار قاعدگی دردناک هستند برای کاهش غلظت خون در روزهای نزدیک به این دوران باید از مصرف خوراکی های سرد مانند ماست، خیار و آب یخ خودداری کنند

👌فعالیت بدنی فراموش نشود
انجام فعالیت فیزیکی و ورزش نیز راهکارهایی مناسب در کاهش غلظت خون و دردهای قاعدگی ناشی از آن است. امروزه و با توجه به نتایج مطالعات انجام شده، ورزش می تواند در کاهش درد بسیار مفید و مؤثر باشد به همین دلیل بهتر است زنان حداقل چند روز مانده به دوران قاعدگی، به مدت 30 دقیقه تا یک ساعت ورزش کنند. ورزش باید به طور منظم و در تمام طول ماه انجام شود که اگر این کار امکان پذیر نبود، توصیه می شود حداقل در روزهای نزدیک به این دوران به منظور جریان بهتر خون و کاهش درد، ورزش را در برنامه روزانه خود جای دهند.

#روغن_زنجبیل_را_دریابید

👈روغن زنجبیل موجب کاهش دردهای قاعدگی می شود. استفاده از این روغن و مالیدن آن روزی 3 تا 4 مرتبه در ناحیه پایینی شکم می تواند موجب کاهش درد قاعدگی و خارج شدن خون به طور کامل از بدن شود. کاهش دردهای قاعدگی ،




‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌
@BanooMalakeBash
#زناشویی

هر روز به همسرتان بگویید که دوستش دارید
هر کسی دوست دارد تایید شود و بداند که اطرافیان او را دوست دارند. بهترین راه برای تایید همسرتان (که برایش بسیار مهم است) این است که خیلی ساده هر روز به او بگویید دوستش دارید. گاهی دستانش را بفشارید و این جمله را زمانی که شما را بدرقه می کند بگویید.



‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌
@BanooMalakeBash
#همسرانه

زن‌ها گاهی اوقات چيزی نمی‌گويند
چون به نظرشان لازم نيست
كه چيزی گفته شود
با نگاهشان حرف می‌زنند
به اندازه يک دنيا حرف می‌زنند.
هرگز نبايد از
نگاه هيچ زنی ساده گذشت!



‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌
@BanooMalakeBash
#همسرانه

مرد وقتی عاشق زنی می‌شود
در دل خود پنهانش می‌کند مبادا که دیگران او را بدزدند،
اما زن وقتی عاشق شد آن را جار می‌زند تا کسی برای نزدیک شدن به آن مرد تلاش نکند...
مرد به خاطر یک عقیده هرکسی را قربانی می‌کند و زن به خاطر یک نفر هر عقیده‌ای را...
مرد عقل است و زن قلب...
به همین خاطر در هر رابطه‌ای زن بیشتر از مرد اذیت می شود..



‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌
@BanooMalakeBash
#زناشویی

زناشویی ، آنچه خانم ها آرزو دارند، مردان به آن توجه کنند ، مردها ادعا دارند که زن ها بسیار پیچیده هستند اما غافلند از این موضوع که خوشحال کردن یک زن کار بسیار ساده ای است.



‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌
@BanooMalakeBash
#همسرانه

بااینکه ظاهر همه چیز نیست اما زن جذب مردانی که به خود نمی رسند، موهایشان ژولیده است، بوی عرق می دهند، ناخن هایشان بلند شده، دهانشان بو می دهد و لباس های چروک می پوشند نمی شوند. علاوه بر این، متناسب نگه نداشتن اندامتان به خانم ها نشان می دهد که احترامی برای خودتان قائل نیستید و هیچ انگیزه و نظمی در زندگی ندارید.

‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌
@BanooMalakeBash
#همسرانه

بیشتر خانم ها مردی می خواهند که از آنها محافظت کند و به آنها احساس امنیت دهد اما به دنبال دیکتاتوری که به آنها دستور دهد چه بکنند و کجا بروند و با کی حرف بزنند و یا چه بپوشند نیستند. زنان از مردانی که قصد کنترل دارند می ترسند و از آنها فرار می کنند.



‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌
@BanooMalakeBash
🌈🍃🌈🍃🌈🍃🌈🍃🌈
#رهایی_از_شب

#قسمت_صد_و_چهل_و_چهارم

بعد از محرم و صفر در شب تاج گذاری حضرت مهدی جشن مختصر وساده ای گرفتیم و با دعای خیر دیگرون به سر خونه زندگی خودمون رفتیم.فاطمه که دیگه نمیتونم بگم همچون خواهر..چون واقعا در حقم خواهر بود در تمام این دوران یارو همراهم بود و تمام زحمتم رو دوش او بود
شب عروسی ،او در حالیکه منو بوسه بارانم میکرد گفت:خوب الوعده وفااا.
باتعجب پرسیدم:کدوم وعده؟
او چشمکی زد وگفت:معلومه!! یادت رفته چندماه پیش عهد کردیم هرکی زودتر حاجتش رو گرفت برای برآورده شدن حاجت اون یکی نماز شب بخونه؟؟
گفتم:آره یادمه! !
او گفت:من تا دیشب به عهدم وفا کردم و خداروشکر حس میکنم تو هم مثل من مسیر زندگیت مشخص شد.
او را دوباره در آغوش کشیدم و از ته دلم لبخند زدم.
_ممنونم ممنونم دوست خوبم..آره منم حاجتم رو گرفتم...
او پیشونیم رو بوسید و گفت: از امشب برا خوشبختیتون دعا میکنم.به شرطی که قول بدی تو هم در این شب خاص دعام کنی.
با تمام وجودم گفتم:حتماا! از ته دلم..
وقتی با حاج کمیل از مهمانها دل کندیم و سواررکاب خوشبختیمون شدیم او عاشقانه خندیدوگفت:
_مبارک باشه رقیه سادااات خانووم...امیدوارم هرگز از وصلتمون پشیمون نشی..چه فکرها میکرد او !!!! من کی میتونستم از بودن با اوخسته و پشیمون بشم؟!
گفتم : شما دعای قنوت ما بودی حاج کمیل
چطور پشیمون بشم؟! ان شالله شما پشیمون نشی
او همیشه یک جوابی در آستین داشت:با خنده گفت:فراموش نکن شما نمازت رو به من اقتدا
میکردی!!
خیره به نیم رخ زیبای او از اعماق قلبم خندیدم.
او هم میخندید. .
مثل همیشه!!
ریز و شیرین!!
به خانه رفتیم.خانه ای که از در ودیوارهای اون عشق و انسانیت میبارید.حاج کمیل بعد از پس گرفتن خونه از مستاجرقبلی، وسایل شخصیش رو دوباره چیده بود.
وقتی وارد اتاق خواب شدم.چشمم افتاد به عکس روی پاتختی..
یادم اومد چند روز پیش که برای چیدن وسایلم اومده بودم روی همین پاتختی ها عکس الهام وحاج کمیل گذاشته شده بود.
مرضیه خانوم عکس رو برداشتند و گفتند ببخشید یادم رفته بود اینو بردارم.کمیل بدون این عکس خوابش نمیبره! خونه ما هم که بود این عکس کنار تختش بود.
عکس رو ازش گرفتم و گفتم: نه برش ندارید مرضیه خانووم.دوست دارم تا وقتی من هستم این عکس هم اینجا باشه. .تا یادم بیفته که من قراره جای خالی چه کسی رو پرکنم.من هرگز به الهام خاتون حسادت نمیکنم.
زیر لب به الهام سلام کردم.
_سلام الهام..من از دعای تو به حاجتم رسیدم.ولی فکر نکن دست از خوندن تسبیحات برمیدارم..من تا زمانی که زنده ام به عهدم وفا میکنم.
تسبیح رو ازداخل کشو برداشتم و با چشم اشکبار نگاهش کردم.
بی اختیار یاد خوابم افتادم.یاد اون لحظه که الهام تسبیح رو دستم داد  وگفت برام دعا میکنه اگر براش تسبیحات بفرستم ..
به دنبال اون خواب لحظه ی پاره شدن تسبیح به خاطرم اومد و گم شدن یک دانه از اون..
همه ی اتفاقات رو کنار هم چیدم و یقین داشتم که هیچ اتفاقی بی حکمت نبود.!!
روزی که با حاج کمیل آپارتمان سابقم رو تخلیه میکردم او صدام کرد.به سمتش رفتم و او دانه ی تسبیح رو نشونم داد.
با خوشحالی به طرف دستش خیز برداشتم ولی او دستش رو کنارکشید..
_خودم پیداش کردم برای خودمه...
با خنده گفتم:تسبیح ناقص میشه ..این یک دونه مهره به چه دردتون میخوره؟؟
گفت: نودونه تا از اون دونه ها برای شماست.این یه دونه برای من باشه.
من مونده بودم که چی بگم!!
خندیدم و گفتم قبول!!
او دانه ی تسبیح رو بوسید و درحالیکه داخل جیب پیراهنش میگذاشت گفت: آخیییش...همین یه دونه ش هم حالم رو خوب میکنه!
من به احساس اونسبت به الهام اون هم بعد از گذشت این سالها غبطه میخوردم. احساس حاج کمیل به این زن یک نوع دیگه بود.فکر میکنم نوع احساس او به الهام از جنس احسآس من به خودش بود.یک احساس مقدس و نورانی!!
_به چی نگاه میکنید رقیه سادات خانوم؟؟
صدای حاج کمیل ازافکارم بیرونم آورد.
اوکنار من روی تخت نشسته بود و به قاب عکس روی دستانم نگاه میکرد.
اشکم روپاک کردم وبا لبخندی گفتم:معلوم نیست؟!!
گفت:چرا معلومه!!عکسش ناراحتتون میکنه؟ یاباهاش خلوت کرده بودین؟
صورت الهام رونوازش کردم وگفتم: یک خلوت خالص و دوستانه..الهام رو ندیدم ولی احساس میکنم صد ساله میشناسمش.
او آهی سر داد و روی تخت دراز کشید!
با حسرت نجوا کرد:الهام خاتون حتی بعداز رفتنش هم فراموشم نکرد.همیشه دلواپس منه.خدارو شاکرم بخاطر همون چندسالی که هم نفسش بودم.او هدیه ی خدا بود به من گنهکار..
در دلم گفتم:وشما حاج کمیل مهدوی، شما هم هدیه ی خدا به من هستی! عجب خدای عادل و کریمی داریم.

ادامه دارد.
#همسرانه #آقایان

فهمیدن یک زن سخت نیست،
زن سراسر ناز است و نیاز
گریه ها،خنده ها،حرفهایش تنها برای مردش هست!
او عشق می خواهد و آغوش
سینه ای مردانه ،شانه ای برای تکیه دادن
فهمیدن یک زن سخت نیست باور کن...



‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌
@BanooMalakeBash