#همسرانه
بیشتر خانمها مردی میخواهند که از آنها محافظت کند و به آنها احساس امنیت دهد اما به دنبال دیکتاتوری که به آنها دستور دهد چه بکنند و کجا بروند و با کی حرف بزنند و یا چه بپوشند نیستند. زنان از مردانی که قصد کنترل دارند میترسند و از آنها فرار میکنند.
@BanooMalakeBash
بیشتر خانمها مردی میخواهند که از آنها محافظت کند و به آنها احساس امنیت دهد اما به دنبال دیکتاتوری که به آنها دستور دهد چه بکنند و کجا بروند و با کی حرف بزنند و یا چه بپوشند نیستند. زنان از مردانی که قصد کنترل دارند میترسند و از آنها فرار میکنند.
@BanooMalakeBash
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🗓 ۱۴۰۳/۲/۲۷
🌼در این روز زیبـا
🌸برایتان یک حس قشنگ
🌼یک شـادی بی دلیل
🌸یک نـفـس عـطرخدا
🌼یک بغـل یاد دوست
🌸و دنیا دنیا آرزوی خوب دارم
🌼زندگیتون به زیبایی گل ها
🌸سلام صبح بخیر
🌼پنجشنبه تون گلباران عزیزان
🌼در این روز زیبـا
🌸برایتان یک حس قشنگ
🌼یک شـادی بی دلیل
🌸یک نـفـس عـطرخدا
🌼یک بغـل یاد دوست
🌸و دنیا دنیا آرزوی خوب دارم
🌼زندگیتون به زیبایی گل ها
🌸سلام صبح بخیر
🌼پنجشنبه تون گلباران عزیزان
#همسرانه
زنها باهوشترند ــ زنها درک و منطقی دارند که مردها از آن بیبهرهاند. بااینکه اندازهگیری هوش، کار دشواری است اما خیلی راحت میتوانیم بگوییم که بینش و درک زنان نسبت به مسائل مختلف فراتر از مردان است.
@BanooMalakeBash
زنها باهوشترند ــ زنها درک و منطقی دارند که مردها از آن بیبهرهاند. بااینکه اندازهگیری هوش، کار دشواری است اما خیلی راحت میتوانیم بگوییم که بینش و درک زنان نسبت به مسائل مختلف فراتر از مردان است.
@BanooMalakeBash
#همسرانه
یک زن دوست دارد شوهرش همه چیزهای ریز و درشت را برایش تعریف کند و او را در جریان تمام مشکلات قرار دهد و او نیز سنگ صبور همسرش باشد.
@BanooMalakeBash
یک زن دوست دارد شوهرش همه چیزهای ریز و درشت را برایش تعریف کند و او را در جریان تمام مشکلات قرار دهد و او نیز سنگ صبور همسرش باشد.
@BanooMalakeBash
#همسرانه
زنها آینهای از تصویر مردان هستند. مردان و زنان چه از نظر احساسی، چه جسمی و چه انگیزشی مثل روز و شب متفاوتند. زنان میتوانند به راحتی در جاهایی که مردان قادر به دیدن نور نیستند، شکاف وجود آنها را پر کنند.
@BanooMalakeBash
زنها آینهای از تصویر مردان هستند. مردان و زنان چه از نظر احساسی، چه جسمی و چه انگیزشی مثل روز و شب متفاوتند. زنان میتوانند به راحتی در جاهایی که مردان قادر به دیدن نور نیستند، شکاف وجود آنها را پر کنند.
@BanooMalakeBash
🌿💦🌿💦🌿💦🌿💦🌿
#رهایی_از_شب
#ف_مقیمی
#قسمت_صد_و_هشتم
از ماشین پیاده شدم.
او عصبانی بود و حقش نبود که این حال رو داشته باشه!
گفتم:بخدا من وقتی ساکو واست آوردم هدفم یه چیز بود.پشیمونی! دلم میخواست همه ی اینا رو همون موقع بهت بگم ولی میترسیدم از عکس العملت.تو خیلی خیلی خوب بودی..در حق من خیلی محبتها کردی..نمیتونستم به همین راحتی در حقت بدی کنم.
اوخنده ای عصبی کرد و سرش رو با تمسخر تکون داد.
_آره آره میدونم...! آخه اونموقع نوبت صید جدیدت بود! فقط یک چیزی رو من نفهمیدم.اونم این بود که مگه اون آخونده چقدر وضعش از من بهتر بود؟!!
مقابلش ایستادم.سعی کردم آرامش خودم رو حفظ کنم.
گفتم:دیگه مسعود چه اراجیفی بهت گفته؟؟ من هیچ اطلاعی از مال ومکنت اون روحانی ندارم...
_لابد بهش علاقه هم نداری هاااان.؟؟؟
لبم رو گزیدم.
با عصبانیت گفتم:آره اصلن من یه عوضی یه کلاه بردار..یک بازیگر...حالا میخوای چیکار کنی؟!! تو که کارخودتو کردی وانتقامتم گرفتی.حالا دردت چیه؟؟
او با عصبانیت گفت: انتقاااام؟؟؟
صدام میلرزیدگفتم:آره!! با مسعود رفتی مسجد پیش حاجی آبرومو بردید. توی محل وساختمونم برام حرف درست کردید..پامو از مسجد بریدید..تو در ازای این خطام آبرومو ازم گرفتی بی انصاااف..بدون اینکه یه لحظه فکر کنی شاید واقعا پشیمون باشه وتوبه کرده باشه.حالا بعد چندماه سروکلت پیداشده که مثلن چیو ثابت کنی!
به سمت ماشین رفت و آرنجش رو روی سقف ماشین گذاشت.
باصدای آروم تری گفت:من آبروت رو پیش کسی نبردم فقط نمیخواستم آخونده هم مثل من خامت بشه.همسایه هاتم به من چه مربوط؟
من با اونا کاری ندارم.
باید میفهمیدم اونها از کجا فهمیدند که من حاج مهدوی رو دوست دارم.
پرسیدم:چی موحب شده به این نتیجه برسی که من با اون حاج آقا صنمی دارم؟! برای حرفهات اثباتی هم داری یا فقط تحت تاثیر اراجیف مسعود قرار گرفتی؟!
سکوت کرد.
پرسیدم:جواب ندادی....اینطوری بهم علاقه داشتی؟! هرکی هرچی میگه باور میکنی؟
او به سمتم چرخید.
_تند نرو باباااا تند نروووو..نمیخواد بااین جمله ها خامم کنی! کلی مدرک دارم.یکیش سروشکلت..دومیشم دنبال اون ملا راه افتادنت..من حتی میدونم که با اون رفتی جنوب..
آب دهانم رو قورت دادم:خب؟؟! خودت با چشم خودت اینا رو دیدی یا کسی بهت گفته؟!
او اخم کرد:کاش نمیدیدم...اون وقت شاید باور نمیکردم..
باید به حرف میاوردمش!
گفتم:دروغ میگی ندیدی..
گفت:دیدمت..همون شب وفتی از ماشینش پیاده شدی دم خونت..دلم میخواست اون موقع بیام جلو و مچ هردوتونو بگیرم ولی دندون رو جیگر گذاشتم..
باورم نمیشد...
گفتم:داری دروغ میگی! تو اونجا نبودی..تو اصلا آدرسمو نداشتی..
دوباره با لگد زد به خاکها..
_از مسعود گرفتم.. و از بخت بدم همون شب که با آخونده برگشتی دم اپارتمانت زیر نظرت داشتم..! اخه از وقتی ساک و دادی دستم عین خل وچلا میومدم سر کوچه تون تا ببینمت..هه!!، چه احمق بودم!! فک میکردم دنیای واقعی مثل آهنگهاییه که میخونم!! نگو خانوم سرش گرم جای دیگه بود.
با ناراحتی یک قدم جلو رفتم: تهمت نزن..
درباره ی من میتونی هرچی خواستی بگی ولی اون مرد واقعا شریفه...
با طعنه گفت:چون رسوندتت تا دم خونت اونم اون وقت شب شریفه؟! یا دلایل دیگه ای داری؟؟
من از این شرایط بیزار بودم..از اینکه او مقابل من بایسته و منو متهم کنه یا به اون مرد تهمت بزنه و من خودم رو به آب و آتیش بزنم تا از خودم دفاع کنم بیزار بودم.به سمت اتوبان رفتم.میدونستم هیچ ماشینی برام توقف نمیکنه ولی این حرکت نشونه ی اعتراصم به رفتار کامران بود.او دنبالم دوید.
نفس زنان گفت:کجا؟!!! جوابمو ندادی..
با غیض گفتم:
قرارمون پنج دیقه بود...از طرفی تو که در هرصورت باور نمیکنی پس بهتره وقتمونو تلف نکنیم! برو خداروشکر کن که قبل از هر اتفاقی دستم برات رو شد و از این به بعد حواستو جمع کن کسی سر کیسه ت نکنه!!
کامران با دستش بهم دستور توقف داد.
_من فقط دنبال جواب سوالم هستم..بگو چرا اینکارو باهام کردی؟!؟
با اشک و عصبانیت گفتم:غلط کردم..خریت کردم..فقط از روی بیچارگی و تنهایی ...همین!! چوبشم به فاطمه ی زهرا خوردم..وحاضرم هرکاری کنم تا حلالم کنی...حالا دیگه ولم کن برم...
با چشم گریون راه افتادم .ناگهان حرفی زد که تمام بدنم خیس عرق شد..
_زنم شووو...
برگشتم نگاهش کردم.او به زمین نگاه میکرد.
گفت:مگه نمیخوای حلالت کنم؟! زنم شو تا حلالت کنم.
خدایا او چه نقشه ای در سرش داشت؟!'
ادامه دارد...
🌿💦🌿💦🌿💦🌿💦🌿
#رهایی_از_شب
#ف_مقیمی
#قسمت_صد_و_هشتم
از ماشین پیاده شدم.
او عصبانی بود و حقش نبود که این حال رو داشته باشه!
گفتم:بخدا من وقتی ساکو واست آوردم هدفم یه چیز بود.پشیمونی! دلم میخواست همه ی اینا رو همون موقع بهت بگم ولی میترسیدم از عکس العملت.تو خیلی خیلی خوب بودی..در حق من خیلی محبتها کردی..نمیتونستم به همین راحتی در حقت بدی کنم.
اوخنده ای عصبی کرد و سرش رو با تمسخر تکون داد.
_آره آره میدونم...! آخه اونموقع نوبت صید جدیدت بود! فقط یک چیزی رو من نفهمیدم.اونم این بود که مگه اون آخونده چقدر وضعش از من بهتر بود؟!!
مقابلش ایستادم.سعی کردم آرامش خودم رو حفظ کنم.
گفتم:دیگه مسعود چه اراجیفی بهت گفته؟؟ من هیچ اطلاعی از مال ومکنت اون روحانی ندارم...
_لابد بهش علاقه هم نداری هاااان.؟؟؟
لبم رو گزیدم.
با عصبانیت گفتم:آره اصلن من یه عوضی یه کلاه بردار..یک بازیگر...حالا میخوای چیکار کنی؟!! تو که کارخودتو کردی وانتقامتم گرفتی.حالا دردت چیه؟؟
او با عصبانیت گفت: انتقاااام؟؟؟
صدام میلرزیدگفتم:آره!! با مسعود رفتی مسجد پیش حاجی آبرومو بردید. توی محل وساختمونم برام حرف درست کردید..پامو از مسجد بریدید..تو در ازای این خطام آبرومو ازم گرفتی بی انصاااف..بدون اینکه یه لحظه فکر کنی شاید واقعا پشیمون باشه وتوبه کرده باشه.حالا بعد چندماه سروکلت پیداشده که مثلن چیو ثابت کنی!
به سمت ماشین رفت و آرنجش رو روی سقف ماشین گذاشت.
باصدای آروم تری گفت:من آبروت رو پیش کسی نبردم فقط نمیخواستم آخونده هم مثل من خامت بشه.همسایه هاتم به من چه مربوط؟
من با اونا کاری ندارم.
باید میفهمیدم اونها از کجا فهمیدند که من حاج مهدوی رو دوست دارم.
پرسیدم:چی موحب شده به این نتیجه برسی که من با اون حاج آقا صنمی دارم؟! برای حرفهات اثباتی هم داری یا فقط تحت تاثیر اراجیف مسعود قرار گرفتی؟!
سکوت کرد.
پرسیدم:جواب ندادی....اینطوری بهم علاقه داشتی؟! هرکی هرچی میگه باور میکنی؟
او به سمتم چرخید.
_تند نرو باباااا تند نروووو..نمیخواد بااین جمله ها خامم کنی! کلی مدرک دارم.یکیش سروشکلت..دومیشم دنبال اون ملا راه افتادنت..من حتی میدونم که با اون رفتی جنوب..
آب دهانم رو قورت دادم:خب؟؟! خودت با چشم خودت اینا رو دیدی یا کسی بهت گفته؟!
او اخم کرد:کاش نمیدیدم...اون وقت شاید باور نمیکردم..
باید به حرف میاوردمش!
گفتم:دروغ میگی ندیدی..
گفت:دیدمت..همون شب وفتی از ماشینش پیاده شدی دم خونت..دلم میخواست اون موقع بیام جلو و مچ هردوتونو بگیرم ولی دندون رو جیگر گذاشتم..
باورم نمیشد...
گفتم:داری دروغ میگی! تو اونجا نبودی..تو اصلا آدرسمو نداشتی..
دوباره با لگد زد به خاکها..
_از مسعود گرفتم.. و از بخت بدم همون شب که با آخونده برگشتی دم اپارتمانت زیر نظرت داشتم..! اخه از وقتی ساک و دادی دستم عین خل وچلا میومدم سر کوچه تون تا ببینمت..هه!!، چه احمق بودم!! فک میکردم دنیای واقعی مثل آهنگهاییه که میخونم!! نگو خانوم سرش گرم جای دیگه بود.
با ناراحتی یک قدم جلو رفتم: تهمت نزن..
درباره ی من میتونی هرچی خواستی بگی ولی اون مرد واقعا شریفه...
با طعنه گفت:چون رسوندتت تا دم خونت اونم اون وقت شب شریفه؟! یا دلایل دیگه ای داری؟؟
من از این شرایط بیزار بودم..از اینکه او مقابل من بایسته و منو متهم کنه یا به اون مرد تهمت بزنه و من خودم رو به آب و آتیش بزنم تا از خودم دفاع کنم بیزار بودم.به سمت اتوبان رفتم.میدونستم هیچ ماشینی برام توقف نمیکنه ولی این حرکت نشونه ی اعتراصم به رفتار کامران بود.او دنبالم دوید.
نفس زنان گفت:کجا؟!!! جوابمو ندادی..
با غیض گفتم:
قرارمون پنج دیقه بود...از طرفی تو که در هرصورت باور نمیکنی پس بهتره وقتمونو تلف نکنیم! برو خداروشکر کن که قبل از هر اتفاقی دستم برات رو شد و از این به بعد حواستو جمع کن کسی سر کیسه ت نکنه!!
کامران با دستش بهم دستور توقف داد.
_من فقط دنبال جواب سوالم هستم..بگو چرا اینکارو باهام کردی؟!؟
با اشک و عصبانیت گفتم:غلط کردم..خریت کردم..فقط از روی بیچارگی و تنهایی ...همین!! چوبشم به فاطمه ی زهرا خوردم..وحاضرم هرکاری کنم تا حلالم کنی...حالا دیگه ولم کن برم...
با چشم گریون راه افتادم .ناگهان حرفی زد که تمام بدنم خیس عرق شد..
_زنم شووو...
برگشتم نگاهش کردم.او به زمین نگاه میکرد.
گفت:مگه نمیخوای حلالت کنم؟! زنم شو تا حلالت کنم.
خدایا او چه نقشه ای در سرش داشت؟!'
ادامه دارد...
🌿💦🌿💦🌿💦🌿💦🌿
#همسرانه
از آنجایی که خانم ها هنگام ناراحتی علاقه بیشتری به حرف زدن دارند، نباید فکر کنند اگر همسرشان مانند آنها رفتار نمی کند، یعنی توجهی به آنان ندارد. آقایان هم بهتر است با توجه به روحیات همسر خود رفتار کنند؛
@BanooMalakeBash
از آنجایی که خانم ها هنگام ناراحتی علاقه بیشتری به حرف زدن دارند، نباید فکر کنند اگر همسرشان مانند آنها رفتار نمی کند، یعنی توجهی به آنان ندارد. آقایان هم بهتر است با توجه به روحیات همسر خود رفتار کنند؛
@BanooMalakeBash
#همسرانه
بیشتر زن و شوهرها می توانند زندگی جنسی خود را با فراهم کردن شرایط مناسب برای خود و همسرشان، بهبود بخشند.
@BanooMalakeBash
بیشتر زن و شوهرها می توانند زندگی جنسی خود را با فراهم کردن شرایط مناسب برای خود و همسرشان، بهبود بخشند.
@BanooMalakeBash
🟣 فایل اموزشی🟣👆
🛑 رابطه اشتباه
#مینا_جهانبخش
مدرس و نویسنده
دریافت پکیج آموزشی ملکه شو 👇
@Admiin_moj
دریافت پکیج رایگان
👇👇👇
🆔 @Admiin_moj
اگ کارات دقیقه ۹۰ خراب میشه
اگر چشم دنبالت ....
بیا بهت یاد بدم 👇 اینجا تضمبنیه
https://t.me/+PXOLNomyw87uC-zO
.
🛑 رابطه اشتباه
#مینا_جهانبخش
مدرس و نویسنده
دریافت پکیج آموزشی ملکه شو 👇
@Admiin_moj
دریافت پکیج رایگان
👇👇👇
🆔 @Admiin_moj
اگ کارات دقیقه ۹۰ خراب میشه
اگر چشم دنبالت ....
بیا بهت یاد بدم 👇 اینجا تضمبنیه
https://t.me/+PXOLNomyw87uC-zO
.
#همسرانه
ذهن خانم ها بیشتر به جزییات توجه دارد و بنابراین آنها زودتر متوجه ارتباطات غیرکلامی می شوند، زودتر واکنش نشان می دهند و حساسیت بیشتری دارند؛
@BanooMalakeBash
ذهن خانم ها بیشتر به جزییات توجه دارد و بنابراین آنها زودتر متوجه ارتباطات غیرکلامی می شوند، زودتر واکنش نشان می دهند و حساسیت بیشتری دارند؛
@BanooMalakeBash
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🌻تقدیم به شما دوستان
🌼صبح آدینه تون گلبارون
🌻جمعه تون زیبا و شاد
🌼امروزتون پراز شادی
🌻الهی امروز خونه هاتون پر برکت،
🌼رابطه هاتون پراز رنگ های زیبا
🌻وجودتون سلامت
🌼دلتون پر اميد
🌻و لحظاتتون سرشاراز
🌼عشق و شادی باشه
🌹آدینه تون زیبا در کنار عزیزانتون🌹
🌼صبح آدینه تون گلبارون
🌻جمعه تون زیبا و شاد
🌼امروزتون پراز شادی
🌻الهی امروز خونه هاتون پر برکت،
🌼رابطه هاتون پراز رنگ های زیبا
🌻وجودتون سلامت
🌼دلتون پر اميد
🌻و لحظاتتون سرشاراز
🌼عشق و شادی باشه
🌹آدینه تون زیبا در کنار عزیزانتون🌹
#همسرانه
وقتی همسرتان سرزنش می کند؛ شما باید:
از همسرتان انتقاد نکنید. او را تشویق کنید رفتارهای دیگری را انجام بدهد. با در آغوش کشیدن، نوازش و تحسین همسرتان بر اعمال مثبت او صحه بگذارید.
@BanooMalakeBash
وقتی همسرتان سرزنش می کند؛ شما باید:
از همسرتان انتقاد نکنید. او را تشویق کنید رفتارهای دیگری را انجام بدهد. با در آغوش کشیدن، نوازش و تحسین همسرتان بر اعمال مثبت او صحه بگذارید.
@BanooMalakeBash
#تربیت_فرزند #مادرانه
هر گاه فرزندتان شما را از مشکلش آگاه کرد، به او بگویید با او همکاری میکنید تا او برای مشکلش راه حل مناسبی پیدا کند.
@BanooMalakeBash
هر گاه فرزندتان شما را از مشکلش آگاه کرد، به او بگویید با او همکاری میکنید تا او برای مشکلش راه حل مناسبی پیدا کند.
@BanooMalakeBash
#همسرانه
زنها پرستار به دنیا میآیند ــ زنها علاوه بر تعهد کاملی که به دیگران دارند، غریزه مادرگونه خود را از همان ابتدای کودکی با خود دارند و این باعث میشود از همان ابتدا به والدین و خواهر و برادرهای خود تا آنجا که در توان دارند کمک کنند.
@BanooMalakeBash
زنها پرستار به دنیا میآیند ــ زنها علاوه بر تعهد کاملی که به دیگران دارند، غریزه مادرگونه خود را از همان ابتدای کودکی با خود دارند و این باعث میشود از همان ابتدا به والدین و خواهر و برادرهای خود تا آنجا که در توان دارند کمک کنند.
@BanooMalakeBash
#تربیت_فرزند #مادرنمونه
اگر چه اکثر مادرها با فرزندان خود یکسان رفتار نمی کنند ولی این مساله می تواند معلول سطح متفاوت رشد فرزندان باشد. تحقیق دیگری که در همین راستا انجام شده است نشان می دهد که وقتی مادران دو فرزند همسن دارند، تا حد زیادی با آنها یکسان رفتار می کنند.
@BanooMalakeBash
اگر چه اکثر مادرها با فرزندان خود یکسان رفتار نمی کنند ولی این مساله می تواند معلول سطح متفاوت رشد فرزندان باشد. تحقیق دیگری که در همین راستا انجام شده است نشان می دهد که وقتی مادران دو فرزند همسن دارند، تا حد زیادی با آنها یکسان رفتار می کنند.
@BanooMalakeBash
#همسرانه
زنها موجوداتی مهربانند ــ محبت و همدلی از جمله خصوصیات زنان است که بیش از هرچیز تحسین میشود. زنها خیلی بیشتر از مردها به دیگران توجه دارند و برای احساسات آنها احترام
قائلند.
@BanooMalakeBash
زنها موجوداتی مهربانند ــ محبت و همدلی از جمله خصوصیات زنان است که بیش از هرچیز تحسین میشود. زنها خیلی بیشتر از مردها به دیگران توجه دارند و برای احساسات آنها احترام
قائلند.
@BanooMalakeBash
💦🌿💦🌿💦🌿💦🌿
#رهایی_از_شب-109
#قسمت_صد_و_نهم
اشکم رو پاک کردم.به جزییات صورتش دقت کردم تا شاید در حالاتش چیزی دستگیرم شه.
پرسیدم:تو ..دنبال چی هستی؟! منو کشوندی اینجا بهم میگی آشغالم..و هزار یک حرف نامربوط درموردم میزنی اونوقت الان میگی زنت شم؟؟هدفت از این مسخره بازیا چیه؟
صورتش رو به سمت دیگه چرخوند.و پشت سر هم آب دهانش رو قورت میداد. .شاید واسه اینکه بغضش نترکه..
بعد از مکثی طولانی گفت: پای آبروم وسطه..
مادرم کل فامیل وخبر کرده که کامران میخواد زن بگیره..با کلی آب وتاب..تو دقیقا موقعی که مطمئنشون کردم هدفم قطعیه همه چی رو ریختی به هم..تو این چندماه یک آب خوش از گلوم پایین نرفته..همه جا دنبالتم..تو کوچه..تو مسجد، خیابون..
با کنایه گفتم:البته تنها نه!! با مسعود.!!
تا خواست چیزی بگه گفتم:بیخود کتمان نکن که دیدمتون باهم..
و در مورد درخواستت..ظاهرا تو فقط بخاطر مامانت میخوای ازدواج کنی..خب حرفی نیست.ازدواج کن..ولی باکسی که دوسش داری و بهش اعتماد داری!! تو داری خودتو بدبخت میکنی واسه اینکه آبروت پیش مامانت نره؟؟ تو داری منو بازی میدی نه؟؟؟ اونروزم بهت گفتم تو که این قدر خواست مادرت برات مهمه برو یه دختر و که مادرت پسند کرده عقدش کن و باهاش خوشبخت شو.
گفت:مامانم دست میزاره رو این دخترایی که تو هییت ها وروضه ها هستن..یکی عین خودش! که از صبح کله ی سحر تا بوق سگ به بهونه ی عزاداری ومولودی این ور اون ور ولو باشن! من دنبال این دخترا نیستم.
اوچقدر طرز فکرش با من فرق داشت! فاصله ی او با من بسیار بود.
پرسیدم:دوست نداری زنت هییتی باشه؟؟
با کلافگی چونه اش رو فشارداد.
گفت:جوابمو ندادی!!..
_من شبیه زن دلخواه تو نیستم..تو دنیات خیلی با من فرق داره کامران..
پوزخند زد و با حرص گفت:خیلی دلم میخواست بدونم اگه کس دیگه ای رو زیر نظر نداشتی باز اینو میگفتی یانه.
نشست روی خاکها زانوانش رو بغل گرفت.باد موهاش رو به زیبایی حرکت میداد!
شبیه عکس خوانندگان روی بیلبوردها شده بود..
_دوستت دارم...میدونم عین خریته ولی دوستت دارم..
قلبم تیر کشید..این جمله ی کامران تیر خلاص بود.حالا باید چیکار میکردم؟ ذهنم هیچ فرمانی بهم نمیداد..! زیر لب اسم حضرت زهرا رو صدا زدم ..
به اندازه ابدیت سکوت بود وسکوت!
کامران احمق بود یا من احمق بنظر میرسیدم؟!
چرا باید کامران سی و اندی ساله با وجود اینهمه اتفاقات بازم بهم میگفت دوستم داره؟!
خودش سکوت رو شکست.
نمیدونم چرا نمیتونم بی خیالت بشم.با اینکه داری پسم میزنی. آره! خونواده وآبروم بهونست..واقعا بدون تو عین دیوونه هام..
مسعود میگفت تو کارت اینه..اصلا به مردها به چشم طعمه نگاه میکنی نه دوستی! ولی من هربار میبینمت باخودم میگم نه..این دختر چشماش پراز معصومیته..اصلا شبیه چشمهای اونای دیگه نیس..
نزدیکش شدم.او همچنان مثل یک پرتره ی زیبا منظره ی خوبی مقابل چشمانم رقم زده بود.
گفتم:مسعود دیگه درمورد من چه چیزایی بهت گفته؟؟!
او با خشم نگاهم کرد:چرا هرچی حرف میزنم فقط میگری دنبال یه ردی از حرف مسعود؟!
دندان به هم ساییدم.چون برام قابل هضم نیست که اینا رو بهت گفته باشه و تو باز باهاش رفاقت کنی.!!
بلندشد وخاک لباسش رو تکوند.حالا رخ در رخ همدیگر ایستاده بودیم.
پرسید:منظورت اینه که باید میزدم تو دهنش که پشتت بد نگه.؟؟!!
دیگه داشت باورم میشد که خودش رو به حماقت زده.
با کلافگی گفتم:اونا بودن منو به این خط آوردن. .جرم اونا اگه از من بیشتر نباشه کمترم نیس! چطوری میتونی باهاش رابطه داشته باشی؟!
او مثل یخ وا رفت..
گفت:چی.؟؟؟! تو چی گفتی؟ ؟
سرم رو با ناراحتی تکون دادم.
_پس حدسم درست بود.بهت همه چیو نگفته! عجیبه که میگی هیچکی بهت رکب نزده.!! من میگم تو کل زندگیت از همه رکب خوردی ولی خودتو به اون راه زدی نسوزی! مثل همین حال
او با عصبانیت قدم زد.
_باور نمیکنم.اون چرا باید باهات همدست باشه مگه تجارته؟؟؟
از اصرارم درمورد آگاه کردن کامران نسبت به مسعود پشیمون شدم.او مثل ببر وحشی این ورو اونور میرفت و داشت فکر میکرد.
لحنم رو مهربون کردم.
_کامران! تو خیلی خیلی خوبی !!به خداوندی خدا راست میگم..حیفی..برو به زندگیت برس.خیالتم راحت..من لیاقت تو رو ندارم چه برسه که بخوام امیدوار به وصال اون روحانی باشم.من ...باید کامل پاک بشم..نمیدونم اون حرفهای احساسیت از ته دلت بود یا دلیل دیگه ای داشتی..فقط میدونم که من و تو سهم هم نیستیم.من گناه کردم وباید تاوان گناهانم رو پس بدم.الانم دارم پس میدم..نمیدونی چه برزخی شده زندگیم! ولی امید دارم به بخشش!!
ادامه دارد...
#رهایی_از_شب-109
#قسمت_صد_و_نهم
اشکم رو پاک کردم.به جزییات صورتش دقت کردم تا شاید در حالاتش چیزی دستگیرم شه.
پرسیدم:تو ..دنبال چی هستی؟! منو کشوندی اینجا بهم میگی آشغالم..و هزار یک حرف نامربوط درموردم میزنی اونوقت الان میگی زنت شم؟؟هدفت از این مسخره بازیا چیه؟
صورتش رو به سمت دیگه چرخوند.و پشت سر هم آب دهانش رو قورت میداد. .شاید واسه اینکه بغضش نترکه..
بعد از مکثی طولانی گفت: پای آبروم وسطه..
مادرم کل فامیل وخبر کرده که کامران میخواد زن بگیره..با کلی آب وتاب..تو دقیقا موقعی که مطمئنشون کردم هدفم قطعیه همه چی رو ریختی به هم..تو این چندماه یک آب خوش از گلوم پایین نرفته..همه جا دنبالتم..تو کوچه..تو مسجد، خیابون..
با کنایه گفتم:البته تنها نه!! با مسعود.!!
تا خواست چیزی بگه گفتم:بیخود کتمان نکن که دیدمتون باهم..
و در مورد درخواستت..ظاهرا تو فقط بخاطر مامانت میخوای ازدواج کنی..خب حرفی نیست.ازدواج کن..ولی باکسی که دوسش داری و بهش اعتماد داری!! تو داری خودتو بدبخت میکنی واسه اینکه آبروت پیش مامانت نره؟؟ تو داری منو بازی میدی نه؟؟؟ اونروزم بهت گفتم تو که این قدر خواست مادرت برات مهمه برو یه دختر و که مادرت پسند کرده عقدش کن و باهاش خوشبخت شو.
گفت:مامانم دست میزاره رو این دخترایی که تو هییت ها وروضه ها هستن..یکی عین خودش! که از صبح کله ی سحر تا بوق سگ به بهونه ی عزاداری ومولودی این ور اون ور ولو باشن! من دنبال این دخترا نیستم.
اوچقدر طرز فکرش با من فرق داشت! فاصله ی او با من بسیار بود.
پرسیدم:دوست نداری زنت هییتی باشه؟؟
با کلافگی چونه اش رو فشارداد.
گفت:جوابمو ندادی!!..
_من شبیه زن دلخواه تو نیستم..تو دنیات خیلی با من فرق داره کامران..
پوزخند زد و با حرص گفت:خیلی دلم میخواست بدونم اگه کس دیگه ای رو زیر نظر نداشتی باز اینو میگفتی یانه.
نشست روی خاکها زانوانش رو بغل گرفت.باد موهاش رو به زیبایی حرکت میداد!
شبیه عکس خوانندگان روی بیلبوردها شده بود..
_دوستت دارم...میدونم عین خریته ولی دوستت دارم..
قلبم تیر کشید..این جمله ی کامران تیر خلاص بود.حالا باید چیکار میکردم؟ ذهنم هیچ فرمانی بهم نمیداد..! زیر لب اسم حضرت زهرا رو صدا زدم ..
به اندازه ابدیت سکوت بود وسکوت!
کامران احمق بود یا من احمق بنظر میرسیدم؟!
چرا باید کامران سی و اندی ساله با وجود اینهمه اتفاقات بازم بهم میگفت دوستم داره؟!
خودش سکوت رو شکست.
نمیدونم چرا نمیتونم بی خیالت بشم.با اینکه داری پسم میزنی. آره! خونواده وآبروم بهونست..واقعا بدون تو عین دیوونه هام..
مسعود میگفت تو کارت اینه..اصلا به مردها به چشم طعمه نگاه میکنی نه دوستی! ولی من هربار میبینمت باخودم میگم نه..این دختر چشماش پراز معصومیته..اصلا شبیه چشمهای اونای دیگه نیس..
نزدیکش شدم.او همچنان مثل یک پرتره ی زیبا منظره ی خوبی مقابل چشمانم رقم زده بود.
گفتم:مسعود دیگه درمورد من چه چیزایی بهت گفته؟؟!
او با خشم نگاهم کرد:چرا هرچی حرف میزنم فقط میگری دنبال یه ردی از حرف مسعود؟!
دندان به هم ساییدم.چون برام قابل هضم نیست که اینا رو بهت گفته باشه و تو باز باهاش رفاقت کنی.!!
بلندشد وخاک لباسش رو تکوند.حالا رخ در رخ همدیگر ایستاده بودیم.
پرسید:منظورت اینه که باید میزدم تو دهنش که پشتت بد نگه.؟؟!!
دیگه داشت باورم میشد که خودش رو به حماقت زده.
با کلافگی گفتم:اونا بودن منو به این خط آوردن. .جرم اونا اگه از من بیشتر نباشه کمترم نیس! چطوری میتونی باهاش رابطه داشته باشی؟!
او مثل یخ وا رفت..
گفت:چی.؟؟؟! تو چی گفتی؟ ؟
سرم رو با ناراحتی تکون دادم.
_پس حدسم درست بود.بهت همه چیو نگفته! عجیبه که میگی هیچکی بهت رکب نزده.!! من میگم تو کل زندگیت از همه رکب خوردی ولی خودتو به اون راه زدی نسوزی! مثل همین حال
او با عصبانیت قدم زد.
_باور نمیکنم.اون چرا باید باهات همدست باشه مگه تجارته؟؟؟
از اصرارم درمورد آگاه کردن کامران نسبت به مسعود پشیمون شدم.او مثل ببر وحشی این ورو اونور میرفت و داشت فکر میکرد.
لحنم رو مهربون کردم.
_کامران! تو خیلی خیلی خوبی !!به خداوندی خدا راست میگم..حیفی..برو به زندگیت برس.خیالتم راحت..من لیاقت تو رو ندارم چه برسه که بخوام امیدوار به وصال اون روحانی باشم.من ...باید کامل پاک بشم..نمیدونم اون حرفهای احساسیت از ته دلت بود یا دلیل دیگه ای داشتی..فقط میدونم که من و تو سهم هم نیستیم.من گناه کردم وباید تاوان گناهانم رو پس بدم.الانم دارم پس میدم..نمیدونی چه برزخی شده زندگیم! ولی امید دارم به بخشش!!
ادامه دارد...
#همسرانه
زنها معاملهکنندههایی قوی هستند ــ شاید مردها ادعا کنند که بدون ضرر کردن میتوانند بهترین معاملهها را به انجام برسانند اما درواقع این خانمها هستند که در معاملهها میدرخشند.
@BanooMalakeBash
زنها معاملهکنندههایی قوی هستند ــ شاید مردها ادعا کنند که بدون ضرر کردن میتوانند بهترین معاملهها را به انجام برسانند اما درواقع این خانمها هستند که در معاملهها میدرخشند.
@BanooMalakeBash
#همسرانه
وقتی همسرتان می خواهد انتقام بگیرد و تلافی یکی از کارهای شما را بکند؛ شما باید:
انگیزه همسرتان را بفهمید. آرامش خود را حفظ کنید. از تلافی کردن و رنجاندن حذر کنید.
@BanooMalakeBash
وقتی همسرتان می خواهد انتقام بگیرد و تلافی یکی از کارهای شما را بکند؛ شما باید:
انگیزه همسرتان را بفهمید. آرامش خود را حفظ کنید. از تلافی کردن و رنجاندن حذر کنید.
@BanooMalakeBash