👑 بانو ،ملکه باش 👑
15.8K subscribers
23K photos
2.86K videos
80 files
7.46K links
💜مَاشَاَاللهُ لَاحَوْلَ وَلَاقُوَّةَإِلَّابِالله💜

@Adelizahek




تعرفه تبلیغات در کانال بانو ملکه باش
👇
@tabadolasan
Download Telegram
#زناشویی
#آمیزش_جنسی_دربارداری👇👇

در دوران بارداري رابطه جنسي در حالت معمول هيچ مشکلي ايجاد نمي کند .

جنين در کيسه مخصوص خود قرار دارد و زاويه واژن نسبت به کيسه رحمي به نحوي است که مشکلي در هنگام رابطه جنسي برای جنین ايجاد نمي کند.👇👇


#مي_توان_در_طول_بارداري_آميزش_داشت.

معمولا در يك بارداري عادي مقاربت براي زن باردار سالم و همسرش ايرادي ندارد.

برخي پزشكان آميزش جنسي را در هفته آخر بارداري ممنوع مي كنند، ولي همه پزشكان با اين نظر موافق نيستند در اين مورد مي توانيد نظر پزشك خود را جويا شويد.

معمولا زوجين مي توانند فعاليت جنسي قبلي خود را ادامه دهند.

البته اگر در معرض زايمان زودرس باشيد يا يكي از مشكلات بارداري مانند كوتاهي يا اتساع دهانه رحم، نشت مايع آمنيوتيك، جفت سرراهي يا خونريزي داشته باشيد و يا اينكه سابقه سقط ناشي از زايمان زودرس را داشته باشيد احتمالا پزشك معالج شما را از انجام نزديكي منع خواهد كرد.

🌺🌺🌺🌺🌺🌺


‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌
@BanooMalakeBash
#همسرانه
نگه داشتن یک زن
بلد بودن می‌‌خواهد
یک زن از تمام مردانگی یک مرد
هیچ نمی خواهد
جز یک خیال راحت
که همانطور که هست
بی‌ هیچ توقع و پنهان کاری
دوستش بداری..


‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌
@BanooMalakeBash
#همسرانه
جمله " به توافتخار میکنم "
همانقدر به مردان انرژی میدهد که
جمله " دوستت دارم " به خانمها


‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌
@BanooMalakeBash
💞💞💞💞💞

#تربیت_فرزند_پدرانه
#به_حرف‌های_پسرتان_گوش_كنید
👈پسرها خیلی اهل درددل كردن و حرف زدن نیستند، اما پدرها دوست دارند كه پسرشان با آنها صحبت كند. از او بخواهید تا درباره افكار و احساساتش با شما صحبت كند، حتی درباره ورزش مورد علاقه‌اش از او سوال كنید. سعی كنید شنونده خوبی برای حرف‌های او باشید.

👌 با دقت گوش دادن به حرف‌های پسرتان به او می‌فهمانید كه آنقدر برایش ارزش و احترام قائلید كه حاضرید تمام حرف‌هایش را بشنوید بنابراین با این روش می‌توانید متوجه مشكلات ریز و درشت پسرتان بشوید و به‌موقع به او كمك كنید. به اهداف و احساساتش احترام بگذارید و همیشه به او بگویید كه چقدر دوستش دارید.

💞💞💞💞💞



‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌
@BanooMalakeBash
#زنانگی
💞💞💞💞💞💞

زن هر چقدر هم كه بزرگ شود؛
همسر شود؛
مادر شود؛
مادربزرگ شود...
درونش هنوز هم "دختری" کوچک چشم انتظار است؛
انتظار می کشد برای لوس شدن،
محبت دیدن،
دستی می خواهد برای نوازش،
و چشمی برای ستایش...
مهم نیست چند ساله شدی؛
زن که باشی،
دنیای درونت همیشه صورتی ست...

💞💞💞💞💞💞



‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌
@BanooMalakeBash
🛑   زن قدرتمند ☝️

#خیلیییی_مهم



دریافت   پکیج رایگان👇

@Admiin_moj


❤️ شما هم این مشکلات دارید ⁉️
با دخالت خانواده همسرم چه کنمممم؟
همسرم سرش توی گوشی‌
خرج نمیکنه میگه ندارم
پارتنرم یهو غیب میشه
حس پوچی دارم کلافه
کارام دقیقه ۹۰ خراب میشه

ویس  این متخصص گوش کن 👇
@RAH_Goshiee
💜💜💜💜💜
#رهایی_از_شب
#قسمت_صد_و_شصت_و_سوم

من پر از شوق بندگی بودم.هم بندگی او هم بندگی خدای او.
گفتم:حاج کمیل امشب بهم نشون دادید که هنوز هیج چیزی درمورد شما نمیدونم.میدونم من براتون الهام نمیشم ولی قول میدم اجازه ندم اعتمادتون به من سلب شه..من شما رو دارم حاج کمیل.تا وقتی شما هستی گناه غلط میکنه نزدیکم شه..تو این خونه من فقط صدای بال ملایک رو میشنوم.جایی که شما هستی جایگاه شیاطین نیست..خیالتون راحت وقتی هم از شما فاصله دارم یادتون ذهنم رو متبرک میکنه.
او را محکم در آغوش گرفتم و با ذوق کودکانه گفتم:وااای خدااایا شکرت..ممنونم بخاطر داشتن چنین مردی.
او اشکهاش تبدیل به خنده شد.
زد روی شونه ام وگفت: ای کلک...فردا هم صبحانه با من!! فقط بخاطر همین جمله ت.
نگاهش کردم.
اشکهامو با عشق و علاقه از صورتم پاک کرد .چشمهای خیسش رو بوسیدم. که کنار گوشم نجوا کرد: چه حال خوبی دادی بهم دختر!! بریم سراغ یک عشق بازی چهار نفره؟
چشمم رو ریز کردم و با تعجب نگاهش کردم.
او با لبخند زیبا ودلفریبش گفت:من و شما و این کوچولو با اونی که بساط این حال خوب و فراهم کرد.دقایقی بعد دو سجاده در اتاقی که عطر خدا میداد پهن بود.و من پشت مردی نماز شب اقامه کردم که هدیه ای الهی بود.
سر سجاده بودیم که او با لبخند،نیم نگاهی به طرفم انداخت و تسبیح به دست گفت:حوصله میکنید خوابی که شب پیش دیدم رو واستون تعریف کنم؟
عجب شب عجیبی شد امشب.
من با خوشحالی با زانوهام نزدیکش شدم و گفتم:خیره..چه خوابیه که صلاح دونستید واسم تعریف کنید؟
او لبخند رضایت آمیزی به لب داشت.گفت:خوابی که تا حدودی دلم رو روشن کرد! میخوام واستون تعریف کنم تا دل شما هم روشن شه و اینقدر بیهوده از گذشته شرمنده نباشید.
دستم رو زیر چانه گذاشتم و با علاقه چشم به دهانش دوختم!
گفت:خواب دیدم در ارتفاع یک  بلندی ایستادم.
اونم تک وتنها..پایین پام دره ی عمیق و وحشتناکی بود.خیلی مضطرب بودم واحساس ناامنی میکردم.در اوج نا امیدی کمی اونطرفتر لبه ی پرتگاه چشمم افتاد به خودم..
به خودم گفتم:میترسم.چطوری از این جا راه خونه رو پیدا کنم؟
خودم دستش رو برام دراز کرد و گفت:با من بیا.من با اطمینان سمتش رفتم و دستش رو گرفتم.ناگهان او منو به قعر دره هل داد و من با فریاد خدا خدا به ته دره سقوط کردم.
همونطور که در حال سقوط بودم شما رو در بالای دره دیدم که دستتونو برام دراز کردید و صدام زدید دستم رو بگیر.
من از شما خیلی فاصله داشتم ولی یک نیروی مکنده ی قوی از سمت شما منو به بالا کشید و دستم رو در دستانتون گذاشت.
*با ذوق دستم رو مقابل دهانم گذاشتم وگفتم:وااای من تو خواب شما رو ازسقوط نجات دادم؟*
او با عشق خندید و گفت:هنوز تموم نشده سادات خانوم! وقتی دستتونو گرفتم با هم با سرعت هرچه بیشتر به بالا پرواز کردیم.اینقدر این پرواز زیبا و دلچسب بود که میخندیدم و به خودم در پایین با غرور نگاه میکردم..
این شد که صبحش با انرژی از خواب پاشدم و صبحانه آماده کردم.
من با شوق پرسیدم تعبیرش چیه حاج کمیل؟!
او شانه بالا انداخت وگفت:من حتم دارم شما در زندگی من باعث خیر و رحمتی..شاید در خواب خودتون بودید شاید هم جدتون ولی به هرحال منو از شر خودم نجات دادید.
تا به امشب این جریان برام شببه یک خواب عجیب وامید بخش بود ولی امشب مطمئن شدم که خداوند با اون خواب دلم رو مطمئن کرد.و بهم فهموند من هرگز تصمیم اشتباهی نگرفتم.
من از تعریفهای او غرق غرور شدم و ناخواسته لبم به لبخند وا میشد.
نگفتم هر روز که با او صبحانه میخورم روز خوبیست؟! از فردا فقط با او صبحانه میخورم حتی اگر به مدرسه دیر برسم!
روز بعد با اینکه تا بعد از نماز صبح بیدار بودیم و فقط چندساعت خوابیدیم ولی احساس خستگی و خمودگی نمیکردم.
دلم میخواست برای صبحانه بیدارش کنم ولی او اینقدر آروم ومعصوم خوابیده بود که دلم نمی اومد خوابش رو به هم بزنم.صورتش رو بوسیدم و آهسته کنار گوشش نجوا کردم خداحافظ عزیزم..نور زندگیم. دوستت دارم.
او عمیق خوابیده بود.
صدام رو نشنید! دل کندن از او برام سخت بود.احساس دلتنگی و اضطراب با بوسه ی خداحافظی دوباره در جانم رخنه کرد.
تسبیح الهام رو از داخل جانماز برداشتم و به مچم بستم. به مدرسه رفتم.در همان ابتدای ورودم به اتاق یکی از دانش آموزان رو دیدم که قبلا چندباری باهم درمورد شهیدان صحبت کرده بودیم.او دختر پاک وبا ایمانی بود که بزرگترین آرزویش شهادت بود.با دیدن من گل از گلش شکفت و سلام کرد.
صورتش رو بوسیدم و جوابش رو با خوشرویی دادم و داخل اتاقم هدایتش کردم.در دستش بسته ی کادو پیچ شده ای بود.بسته رو مقابلم گرفت و با خضوع شرمندگی گفت:ناقابله خانوم.

ادامه دارد...
#تربیت_فرزند #والدین

کسانی که می توانند به فرزندانشان بی هیچ شرطی عشق بورزند و از وجود آنها لذت ببرند بدون شک طعم خوشبختی را خواهند چشید.



‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌
@BanooMalakeBash
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🌸قلب خاک خوبی دارد
🌺در برابر هردانه که
🌸در آن بنشانی هزار
🌺دانه پس می‌دهد
🌸اگر ذره‌ای نفرت کاشتی
🌺خروارها نفرت دروخواهی کرد
🌸و اگر دانه‌ای از محبت نشاندی
🌺خرمن‌ها برخواهی چید
🌸امروزتون سرشار از شادی
🌺موفقیت و کامیابی باشه
‌‌‌‌‌‌‌🌷صبح یکشـنبه‌تـون گـلبـــارون
💖💖💖💖💖💖

#همسرانه
#_خانم_ها_آقایان

خانم ها :👇
صبح تا شب اگر هزارا بار به شوهرتان بگویید دوست دارم عاشقتم ، تنها همون مرتبه اولش تاثیر گذار است در عوض با پوشیدن لباسهای خوب،آرایش مورد علاقه همسرتان،آماده کردن غذای مورد علاقه همسرتان توجه شوهرتان را چندین برابر به خود جلب میکنید چون مردها دوست داشتن را در عمل میدانند نه در کلام

آقایان:👇
اگر روزی چندین مرتبه به همسرتان ابراز علاقه کلامی کنید باز هم کمه
شاید از نظر شما همینکه صبح تا غروب سر کار میرید یعنی همسرتان را دوست دارید اما زنان محتاج شنیدن واژه های محبت آمیز هستند از جانب شوهرشان.

💖💖💖💖💖💖



‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌
@BanooMalakeBash
#شوهرانه
یک مرد سنتی، اگر عاشق همسرش باشد، بیشتر از آنچه فکرش را کنید، برای زندگی اش وقت و انرژی می گذارد. تقویم او از روی برنامه های همسرش ورق می خورد و تمام تلاشش را می کند که کوچک ترین زمان خالی اش را، برای زندگی مشترکش صرف کند.


‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌
@BanooMalakeBash
#همسرانه
یک همسر عاشق، گوشه گوشه زندگی اش را در کنار شما می بیند. برای او هیچ رۆیایی بدون شما امکان پذیر نیست. اگر نامزد تان باشد، تمام تلاشش را می کند که هرچه زودتر با هم ازدواج کنید و اگر همسرتان باشد، برای رسیدن به یک ثبات مالی بیشتر از همیشه قدم برمی دارد. او دوست دارد در کنار شما یک خانواده کامل داشته باشد.


‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌
@BanooMalakeBash
#تربیت_فرزند

فرزند را راستگو تربیت کنید.
در خانه طوری رفتار کنید که فرزندانتان به راستگویی عادت کنند.



‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌
@BanooMalakeBash
‍ ‍ #تربیت_فرزند_مادرانه

💞💞💞💞💞💞

👌 اگر همسرتان موضوعی را در محیط منزل قدغن می‌کند، شما اجازه‌ی انجام آن را به فرزندتان ندهید.

👌 همچنین اگر او را در مورد مسئله‌ای آزاد می‌گذارید، فردا او را به همان دلیل، تنبیه نکنید.

👈 این ضد و نقیض‌ها باعث آشفتگی فرزند شده و مخالفت با والدین را تشدید می‌کند.

💞💞💞💞💞💞


‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌
@BanooMalakeBash
💜💜💜💜💜
#رهایی_از_شب
#قسمت_صد_و_شصت_و_چهارم

در دست اون دختر بسته ی کادو پیچ شده ای بود.بسته رو مقابلم گرفت و با خضوع و شرمندگی گفت:ناقابله خانوم.من تعریف شما رو واسه مادرم خیلی کرده بودم.مادرم رفته بودن کربلا این رو به نیت شما گرفتند.
من هیحان زده از این لطف ومحبت او بسته رو گرفتم و با خوشحالی گفتم:واااای عزیزم ممنونم. مادرت برام سوغات کربلا آورده ومیگی ناقابل؟!
او با شرم لبخند زد و گفت:حق با شماست..
او را بوسیدم و گفتم:سلام منو به مادرت برسون و بهشون بگو برام خیلی دعا کنند.
او گفت:من و مادرم همیشه برای شما دعا میکنیم.شما هم دعا کنید امتحان امروزم رو خوب بدم.
گفتم:ان شالله همینطور خواهد بود.
واو را تا دم در مشایعت کردم.
وقتی وارد سالن امتحان شد به اتاقم برگشتم و بسته رو باز کردم.چادر نماز دوخته شده و زیبایی داخل بسته بود.و یک جانماز سبزرنگ  که مهرکربلا مثل مروارید داخلش میدرخشید.
سوغات رو داخل کیفم گذاشتم و مانیتور رو روشن کردم تا به کارهام برسم.
مشغول انجام کارم بودم که تلفنم زنگ خورد.
حاج کمیل با صدایی خواب آلود سلام کرد.
شنیدن صداش اینقدر خوشحالم کرد که ناخواسته لبخند برلبم نشست.
_سلام آقای گل خودم.احوال شما؟!
او با همان صدای گرفته گفت: کی رفتید؟ چرا بیدارم نکردید؟
چشمم به مانیتور بود و روحم اسیر حاج کمیل!
گفتم: اینقدر عمیق و زیبا خوابیده بودید دلم نیومد بیدارتون کنم.
_دیگه هیچ وقت همینطوری نرید.وقتی چشم باز میکنم و یک دفعه با جای خالیتون مواجه میشم دلم میگیره.
در دلم قند که نه کله قند آب شد.
گفتم:رو چشمم حاج کمیل.چشم.
_من به فدای اون چشمها که ما رو اسیر کرده..
خندیدم:خدا حفظتون کنه..
پرسید:امروز برنامه تون چیه؟
گفتم:برنامه ی خاصی ندارم.شما کی میخواین برین کلاس؟
گفت: الان دیگه کم کم آماده میشم برم.
لحنش تغییر کرد: میشه اگر کار خارج از برنامه ای داشتید به من اطلاع بدید؟
با تعجب گفتم: بله حتما.ولی چطور مگه؟!
او خیلی عادی گفت: دلیل خاصی نداره.شاید بتونم برنامه هامو مرتب کنم بریم بیرون.
یادم افتاد که ساعت یازده ونیم وقت دکتر زنان دارم.
گفتم: آهان راستی امروز من وقت دکتر دارم ساعت یازده ونیم
او گفت:بسیار خب.اون زمان من کلاسم.وگرنه میومدم دنبالتون با هم میرفتیم.ولی قول میدم زود خودم وبرسونم تا بریم یه چرخی بزنیم.
فکر کردم که او قطعا میخواد کاری که حاج آقا ازش خواسته رو انجام بده با خنده گفتم:حاج کمیل، ما با گردش بی گردش مخلص شماییم.
او هم با لحن من گفت:ما بیشتررر.مزاحم وقتتون نمیشم.در امان خدا.
امروز پراز انرژی و شادی بودم وحتی درصدی فکر نمیکردم که اون روز حادثه ی بدی متوجهم بشه.با اینکه بخاطر پایان سال تحصیلی کارهای عقب افتاده زیاد داشتم ولی کارهام با سرعت سرو سامون گرفت و به سمت مطب حرکت کردم.در راه تلفنم زنگ خورد.
نسیم بود.
جواب دادم:سلام نسیم جان!
او با صدای افسرده ای سلام گفت.
پرسیدم: خوبی؟! مامانت بهتره؟!
با بغض گفت :بابام داره از بیمارستان میارتش اینجا.من نمیدونم واقعا چیکار کنم.میگه حالش بده.عسل..عسل من خیلی میترسم.
دلداریش دادم :نگران نباش نسیم جان.ان شالله ازش پرستاری میکنی بهش محبت میکنی بهتر میشه.
او با گریه گفت:اگه ازت یه خواهشی کنم نه نمیاری؟!
گفتم:اگه کاری از دستم بربیاد حتما.
او گفت:میشه بیای اینجا ..اون اگه تو رو ببینه خیالش از جانب من راحت میشه.تو سرو شکلت درست وحسابیه.واقعا شبیه مومنایی ولی من هنوز نتونستم مثل آدمیزاد لباس بپوشم.
تو روخدا بیا..خیلی تنهام.خیلی دلم گرفته.
و شروع کرد به گریستن!
نمیدونستم باید چیکار کنم و چطوری بهش نه بگم.
گفتم:نسیم جان من الان وقت دکتر زنان دارم.نمیدونم کارم چقدر اونجا طول بکشه.هروقت ویزیت شدم میام.
با حسرت گفت:ای باباا.بیخیال خواهر..میدونستم نه میشنوم.خودتم میدونی این حرفها بهونست.تو دوست نداری با من بگردی.حقم داری.من برات دردسرم.آبرو تو میبرم..من کاری کردم که اگر خودتم بخوای نمیتونی بهم اعتماد کنی. .آدمهایی مثل من هیچ وقت نمیتونن تغییر کنن..خدافظ برای همیشه. .
و تماس قطع شد..
من حیرت زده از رفتار او دوباره شماره رو گرفتم.چندبار زنگ زدم تا بالأخره جواب داد.
با ناراحتی گفتم:این چه رفتاریه دختر؟ چرا واسه خودت میبری ومیدوزی؟! من که گفتم بعد از اینکه کارم تو مطب تموم شد یه سر با حاج کمیل میام دیدنت.
او با پوزخند تلخی گفت:من میخواستم باهات تنها باشم.میخواستم باهات درددل کنم.مامانم ببینتت.تو با شوهرت بیای میخوای زود برگردی خونه ت.من میدونم شوهرت از من خوشش نمیاد..فکر من نباش.برو زندگیتو کن.منم خدایی دارم.
دلم براش سوخت.او چقدر مظلوم و درمانده شده بود.دوباره یاد خودم افتادم!

ادامه دارد
#همسرانه
آن چه در زن قلب مرا تسخیر می‌کند مهربانیِ اوست نه روی زیبایش. من زنی را بیش‌تر دوست دارم که مهربان‌تر باشد.



‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌
@BanooMalakeBash
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
صبح را تقسیم کــنـیــم💐
بارقه ی امیدش برای مــــا💐
روشنایی روزش برای گل هـا💐
آواز پرندگانش برای مــــــــــــا💐
سکوت رازش برای گل هـــــــا💐
رقص سپیده دمش برای مــــــا💐
آب چشمه ی کوهش برای مـــــــا💐
تشنگی نور خورشیدش برای گل ها💐
و مستی شعرهای گلزارش برای خـدا💐
صبح زیباتون دلنشین و زیـــــبــــــــا💐
#همسرانه
#چگونه_برای_شوهر #طنازی_عشوه_گری_کنیم ؟

💞💞💞💞💞💞💞

💞در هنگاه هم آغوشی 💞

💞از جملات و کلمات عاشقانه استفاده شود.
💞از سوال کردن در مورد میزان علاقه شوهر به 💞خودتان جدا" بپرهیزید..
💞دستهایتان میتواند معجزه گر باشد .
💞در نوازش شوهر خود کوتاهی نکنید.
💞گرم و پر حرارت او را درآغوش بگیرید .
💞از ابراز میزان خواهش خود
💞خجالت نکشید.
💞در برابر خواسته های شوهر، مانع نباشید.
💞اجازه دهید آزادانه خواسته اش را
💞مطرح و انجام دهد.
💞پس از پایان زناشویی اجازه
💞دهید بخوابد.

💞💞💞💞💞💞💞



‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌
@BanooMalakeBash
#همسرانه

خانمها چه مردانی برای ازدواج میپسندند.
مردی که به همسرش توجه می‌کند هیچ چیز از چشمان تیزبینش دورنمی‌ماند.
بی‌توجهی حتی بیشتراز کتک فیزیکی می‌تواند زن رانسبت به مرد سرد کند.


‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌
@BanooMalakeBash