🌸✨🌸✨🌸✨🌸
#روشهای_کوچک_کردن_شکم_برای
#خانمها👇
۱_ یک کاسه تمشک بخورید
زیرا تمشک از یبوست جلوگیری می کند.
۲_مقدار زیادی آب بنوشید.
آب فقط حجم معده را پر و سوخت و ساز بدنتان را افزایش میدهد.
۳_ نوشابه را از قلم بیندازید.
نوشابه همچنین سطح کورتیزول( هورمون استرس که به ذخیره شدن چربی در شکمتان کمک می کند) را بالا می برد.👇
۴_ صاف بنشینید.
قوز کردن به سمت جلو باعث بزرگ به نظر رسیدن شکمتان می شود.برای اینکه لاغر شوید ماهیچه های شکمتان را سفت و محکم کنید،شانه هایتان را به عقب ببرید،بدن خود را به سمت بالا بکشید،و پشتتان را برخلاف صندلی به سمت عقب پایین بیاورید.
🌸✨🌸✨🌸✨🌸
@BanooMalakeBash
#روشهای_کوچک_کردن_شکم_برای
#خانمها👇
۱_ یک کاسه تمشک بخورید
زیرا تمشک از یبوست جلوگیری می کند.
۲_مقدار زیادی آب بنوشید.
آب فقط حجم معده را پر و سوخت و ساز بدنتان را افزایش میدهد.
۳_ نوشابه را از قلم بیندازید.
نوشابه همچنین سطح کورتیزول( هورمون استرس که به ذخیره شدن چربی در شکمتان کمک می کند) را بالا می برد.👇
۴_ صاف بنشینید.
قوز کردن به سمت جلو باعث بزرگ به نظر رسیدن شکمتان می شود.برای اینکه لاغر شوید ماهیچه های شکمتان را سفت و محکم کنید،شانه هایتان را به عقب ببرید،بدن خود را به سمت بالا بکشید،و پشتتان را برخلاف صندلی به سمت عقب پایین بیاورید.
🌸✨🌸✨🌸✨🌸
@BanooMalakeBash
#همسرانه
#سکوت_زنان_را_جدی_بگیرید.
💫🌸🌸💫🌸🌸💫
مردها به اشتباه فکر میکنند بهترین راه مواجهه با سکوت زن، رهاکردن او به حال خودش است، بنابراین به همسرشان اجازه میدهند در خلوت بیکلام خود، تا هر زمان که دوست دارند، بمانند تا شاید دردشان التیام یابد. درحالی که این راهکار نهتنها اثری عکس دارد، بلکه به طولانیشدن سکوت منجر شده و شرایط را وخیمتر میکند. بنابراین توصیه میشود، نسبت به سکوت همسرتان بیتفاوت نباشید. بدانید در شرایط سکوت، همسرتان بیش از هر زمانی دیگر، نیازمند دلسوزی و همراهی شماست. حضور پررنگ شما، به همسرتان احساس امنیت میدهد و زمینهای را برای ابراز احساسات واقعیاش فراهم میکند.
برای درک بهتر احساسات همسرتان بهتر است علت سکوت و خاموشی او را جویا شوید. با بیان عبارات معجزهآسایی چون «عزیزم چه چیزی باعث ناراحتیات شده؟»، «در ذهنت چه میگذرد؟»، «از این که دلخوری، متاسفم» و... احساسات همسرتان را دریابید و تمام تلاش خود را برای درک شرایط روحی و روانیاش به کار گیرید.
💫🌸🌸💫🌸🌸💫
@BanooMalakeBash
#سکوت_زنان_را_جدی_بگیرید.
💫🌸🌸💫🌸🌸💫
مردها به اشتباه فکر میکنند بهترین راه مواجهه با سکوت زن، رهاکردن او به حال خودش است، بنابراین به همسرشان اجازه میدهند در خلوت بیکلام خود، تا هر زمان که دوست دارند، بمانند تا شاید دردشان التیام یابد. درحالی که این راهکار نهتنها اثری عکس دارد، بلکه به طولانیشدن سکوت منجر شده و شرایط را وخیمتر میکند. بنابراین توصیه میشود، نسبت به سکوت همسرتان بیتفاوت نباشید. بدانید در شرایط سکوت، همسرتان بیش از هر زمانی دیگر، نیازمند دلسوزی و همراهی شماست. حضور پررنگ شما، به همسرتان احساس امنیت میدهد و زمینهای را برای ابراز احساسات واقعیاش فراهم میکند.
برای درک بهتر احساسات همسرتان بهتر است علت سکوت و خاموشی او را جویا شوید. با بیان عبارات معجزهآسایی چون «عزیزم چه چیزی باعث ناراحتیات شده؟»، «در ذهنت چه میگذرد؟»، «از این که دلخوری، متاسفم» و... احساسات همسرتان را دریابید و تمام تلاش خود را برای درک شرایط روحی و روانیاش به کار گیرید.
💫🌸🌸💫🌸🌸💫
@BanooMalakeBash
🌈💜🌈💜🌈💜🌈💜🌈💜
#رهایی_از_شب
#قسمت_صد_و_چهل_و_ششم
این سفرنورانی هم باهمه ی زیباییهاش به پایان رسید.من دراین سفررقیه ساداتهایی رو دیدم که گوشه ای ازتل ناله میزدند وهمچون یتیم هااشک می ریختند ودعا میکردم که دعای شهیدان بدرقه ی راه اونها باشه.شاید بعضی ازاونها هدایت بشن وبعضی نه..
ولی من روی اون خاک برای همه ی اونها گریه کردم،نماز خوندم و ازخدا و شهداخواستار هدایتشون شدم.
تاچند وقت بعد ازسفر هنوزدر همان حال وهوا بودم.
ودلم به خدا نردیکتر شده بود.بیشترروزها به همراه مادرشوهرم وخواهرشوهرهام که انصافا ازمهربانی ومحبت چیزی کم نمیگذاشتند به جلسات تفسیر میرفتیم.مادرشوهرم مفسر خوبی بودند.از همانهایی که حرف وعملشون یکیست.من با دیدن ایشون تازه درک میکردم که چگونه چنین اولادهای صالحی دارند. ایشون به معنای واقعی یک زن نمونه ویک مومن حقیقی بودند.محال بود روزی منو ببینند و به احترامم از جابلند نشن درحالیکه این کارشون واقعا برای من باعث شرمندگی بود.توجه او به من بیش از حدتصور بود و اکثر اوقات در حضور حاج کمیل منو نوازش میکردند و میگفتند قدرعروست رو بدون.تنهاش نزار. مباداازت برنجه.من بسیار خوشحال بودم که خداوند بعد ازاینهمه سختی به من چنین پاداشی داده.
من بااین وصلت میمون صاحب پدرو مادر ودوخواهر ویک برادر شدم که یکی ازدیگری بهتر ومهربان تر بودند.وهمه ی اونهاصاحب زندگی و فرزند بودند. حتی آقا رضا که قبلا فکر میکردم مجرد هستند هم متاهل بودند و توراهی داشتند!
اواسط بهار بودکه متوجه شدم باردارم.
این اتفاق اونقدربرام زیبا وخوشایند بود که با
هیچ حسی دردنیانمیشد مقایسه اش کرد.
وقتی حاج کمیل و خونوادش ازاین خبر مطلع شدند یکی یکی از خوشحالی تبریک گفتند و بیشتر ازپیش هوام رو داشتند.
زندگی بروقف مرادم بود وگمانم براین بود که خداوند از منزل اول عبورم داده و الان در مسیر اصلی هستم.غافل از اینکه خداوند در همه حال از مومنین امتحان میگیره و اونها رو با بلیات و سختیها امتحان میکنه.
ومن دعای همیشگیم این بود که خداوند یاریم کنه تا بندگی رو فراموش نکنم و پای عهدم بمونم.گاهی فکر میکردم اگر حاج کمیل توبه ی منو باور نمیکرد و منو با چنین منشی بزرگوارانه به همسری برنمیگزید سرنوشتم چه میشد؟! و حتی برخی اوقات وقتی از کنار دختری بد حجاب رد میشدم یاد روزهای غفلت خودم می افتادم و همه ی کارهای گذشته م مثل پرده ی سینما در جلوی چشمم حاضر میشد. حتی یاد نسیم و سحر می افتادم و نگران از سرنوشتشون برای هدایت اونها دعا میکردم. این افکار در دوران بارداری شدیدتر شده بود و این هراس رو در من ایجاد میکرد که مبادا بخاطر گناهان سابقم خداوند اولاد ناصالحی به من هدیه بده. گاهی درباره ی این افکار آزاردهنده با حاج کمیل صحبت میکردم و او فقط میگفت:زمان میبره سادات خانوم تااثر وضعی گناهتون پاک شه.پس صبور باش.
امامن دراین روزهاکم صبر شده بودم.بارداری و اثرات اون منو شکننده تر کرده بود و دعا هم آرومم نمیکرد.
شب شهادت اول حضرت فاطمه در مسجد برنامه داشتیم.من گوشه ای نشسته بودم و با روضه ی مادرم گریه میکردم.نوحه خوان روضه میخوند ولی من به روضه گوش نمیدادم.خودم زیر لب با مادرم درد دل میکردم.دعا میکردم که کمکم کنه گذشته م رو فراموش کنم وعذاب وجدان آرومم بزاره.
میان هق هق و خلوت و تاریکی زنی رو دیدم که درتاریکی سرش روبه اطراف میچرخوند .
مسجد شلوغ بود.حدس زدم دنبال جایی برای نشستن میگرده.بلندشدم وسمتش رفتم تا جای خودم رو به او بدم.
گفتم:بفرمایید اونجا بشینید.صورت او در تاریکی به سختی دیده میشد ولی عطرش آشنا بود.ناگهان دیدم که اوخودش روبه آغوش من انداخت و بلند بلند گریه کرد. صدای گریه ی او آشنا بود.
قلبم به تپش افتاد.سرش رو ازشانه ام جدا کردم وبا دقت صورتش رو نگاه کردم.کسی که مقابلم ایستاده بود همونی بود که زندگی منو بعد از توبه به رسوایی کشوند.
کسی بود که خونه ام رو برام نا امن نمود و وادارم کرد از اون آپارتمان فرار کنم. به محض اینکه شناختمش او را از خودم جدا کردم و سرجام نشستم.
تمام بدنم میلرزید. من نسبت به این آدم حساس بودم.دیدن او منومیترسوند.نکنه اومده بود تادوباره شرجدیدی به پاکنه؟! زیرلب باحضرت زهراحرف زدم.
گریه کردم.گله کردم.که آخه چراهروقت از شما وخداکمک میخوام برای رهایی از گذشته م گذشته م سرراهم سبز میشه!!؟؟ گفتم یا فاطمه ی زهرامن تحمل یک رسوایی دیگه رو ندارم. من تازه اعتماد مسجدی ها رو جلب کردم.اگه نسیم اینجا باشه تا آبروریزی به پا کنه من دیگه تحمل نمیکنم.نه برای خودم بلکه برای حاج کمیل پاک و مظلومم میترسم.میترسم این بی آبرویی روح او رو آزرده کنه..
ادامه دارد...
#رهایی_از_شب
#قسمت_صد_و_چهل_و_ششم
این سفرنورانی هم باهمه ی زیباییهاش به پایان رسید.من دراین سفررقیه ساداتهایی رو دیدم که گوشه ای ازتل ناله میزدند وهمچون یتیم هااشک می ریختند ودعا میکردم که دعای شهیدان بدرقه ی راه اونها باشه.شاید بعضی ازاونها هدایت بشن وبعضی نه..
ولی من روی اون خاک برای همه ی اونها گریه کردم،نماز خوندم و ازخدا و شهداخواستار هدایتشون شدم.
تاچند وقت بعد ازسفر هنوزدر همان حال وهوا بودم.
ودلم به خدا نردیکتر شده بود.بیشترروزها به همراه مادرشوهرم وخواهرشوهرهام که انصافا ازمهربانی ومحبت چیزی کم نمیگذاشتند به جلسات تفسیر میرفتیم.مادرشوهرم مفسر خوبی بودند.از همانهایی که حرف وعملشون یکیست.من با دیدن ایشون تازه درک میکردم که چگونه چنین اولادهای صالحی دارند. ایشون به معنای واقعی یک زن نمونه ویک مومن حقیقی بودند.محال بود روزی منو ببینند و به احترامم از جابلند نشن درحالیکه این کارشون واقعا برای من باعث شرمندگی بود.توجه او به من بیش از حدتصور بود و اکثر اوقات در حضور حاج کمیل منو نوازش میکردند و میگفتند قدرعروست رو بدون.تنهاش نزار. مباداازت برنجه.من بسیار خوشحال بودم که خداوند بعد ازاینهمه سختی به من چنین پاداشی داده.
من بااین وصلت میمون صاحب پدرو مادر ودوخواهر ویک برادر شدم که یکی ازدیگری بهتر ومهربان تر بودند.وهمه ی اونهاصاحب زندگی و فرزند بودند. حتی آقا رضا که قبلا فکر میکردم مجرد هستند هم متاهل بودند و توراهی داشتند!
اواسط بهار بودکه متوجه شدم باردارم.
این اتفاق اونقدربرام زیبا وخوشایند بود که با
هیچ حسی دردنیانمیشد مقایسه اش کرد.
وقتی حاج کمیل و خونوادش ازاین خبر مطلع شدند یکی یکی از خوشحالی تبریک گفتند و بیشتر ازپیش هوام رو داشتند.
زندگی بروقف مرادم بود وگمانم براین بود که خداوند از منزل اول عبورم داده و الان در مسیر اصلی هستم.غافل از اینکه خداوند در همه حال از مومنین امتحان میگیره و اونها رو با بلیات و سختیها امتحان میکنه.
ومن دعای همیشگیم این بود که خداوند یاریم کنه تا بندگی رو فراموش نکنم و پای عهدم بمونم.گاهی فکر میکردم اگر حاج کمیل توبه ی منو باور نمیکرد و منو با چنین منشی بزرگوارانه به همسری برنمیگزید سرنوشتم چه میشد؟! و حتی برخی اوقات وقتی از کنار دختری بد حجاب رد میشدم یاد روزهای غفلت خودم می افتادم و همه ی کارهای گذشته م مثل پرده ی سینما در جلوی چشمم حاضر میشد. حتی یاد نسیم و سحر می افتادم و نگران از سرنوشتشون برای هدایت اونها دعا میکردم. این افکار در دوران بارداری شدیدتر شده بود و این هراس رو در من ایجاد میکرد که مبادا بخاطر گناهان سابقم خداوند اولاد ناصالحی به من هدیه بده. گاهی درباره ی این افکار آزاردهنده با حاج کمیل صحبت میکردم و او فقط میگفت:زمان میبره سادات خانوم تااثر وضعی گناهتون پاک شه.پس صبور باش.
امامن دراین روزهاکم صبر شده بودم.بارداری و اثرات اون منو شکننده تر کرده بود و دعا هم آرومم نمیکرد.
شب شهادت اول حضرت فاطمه در مسجد برنامه داشتیم.من گوشه ای نشسته بودم و با روضه ی مادرم گریه میکردم.نوحه خوان روضه میخوند ولی من به روضه گوش نمیدادم.خودم زیر لب با مادرم درد دل میکردم.دعا میکردم که کمکم کنه گذشته م رو فراموش کنم وعذاب وجدان آرومم بزاره.
میان هق هق و خلوت و تاریکی زنی رو دیدم که درتاریکی سرش روبه اطراف میچرخوند .
مسجد شلوغ بود.حدس زدم دنبال جایی برای نشستن میگرده.بلندشدم وسمتش رفتم تا جای خودم رو به او بدم.
گفتم:بفرمایید اونجا بشینید.صورت او در تاریکی به سختی دیده میشد ولی عطرش آشنا بود.ناگهان دیدم که اوخودش روبه آغوش من انداخت و بلند بلند گریه کرد. صدای گریه ی او آشنا بود.
قلبم به تپش افتاد.سرش رو ازشانه ام جدا کردم وبا دقت صورتش رو نگاه کردم.کسی که مقابلم ایستاده بود همونی بود که زندگی منو بعد از توبه به رسوایی کشوند.
کسی بود که خونه ام رو برام نا امن نمود و وادارم کرد از اون آپارتمان فرار کنم. به محض اینکه شناختمش او را از خودم جدا کردم و سرجام نشستم.
تمام بدنم میلرزید. من نسبت به این آدم حساس بودم.دیدن او منومیترسوند.نکنه اومده بود تادوباره شرجدیدی به پاکنه؟! زیرلب باحضرت زهراحرف زدم.
گریه کردم.گله کردم.که آخه چراهروقت از شما وخداکمک میخوام برای رهایی از گذشته م گذشته م سرراهم سبز میشه!!؟؟ گفتم یا فاطمه ی زهرامن تحمل یک رسوایی دیگه رو ندارم. من تازه اعتماد مسجدی ها رو جلب کردم.اگه نسیم اینجا باشه تا آبروریزی به پا کنه من دیگه تحمل نمیکنم.نه برای خودم بلکه برای حاج کمیل پاک و مظلومم میترسم.میترسم این بی آبرویی روح او رو آزرده کنه..
ادامه دارد...
#شناخت_آقایون
آنها سریع گیج میشوند
مردان مدت زیادی را در دایره خشم خود از شما باقی میمانند اما به محض اینکه بهتر شدند ناراحتی شما و کش و قوسهای بحث بینتان را تاب نمیآورند.
اگر زنی شناخت كافی روی مردها داشته باشد این احساس ناراحتی را با صبوری تحمل میكند تا همسرش هم بتواند عبور موفقی از بحران یا ناراحتی پیش آمده، داشته باشد.
مردها حین صحبت سکوت میکنند تا احساسشان را نظم دهند. مردها هدف مدار هستند و در آن واحد میتوانند به یک موضوع توجه کرده و در مورد آن حرف بزنند. اما زنها دایرهوار فکر میکنند و در آن واحد میتوانند در مورد چند مسئله حرف بزنند. اما این کار مردها را گیج میکند.
مردها نیاز دارند که احساس کنند، کارها را درست انجام میدهند بنابراین وقتی شما صحبتشان را قطع میکنید گویی به آنها گفتهاید باز هم داری اشتباه میکنی! پس من تو را متوقف میکنم. این مسئله شاید به سرعت بین شما فراموش شود اما پس ذهن مردها را نمیتوان به سادگی به حالت قبل برگرداند.
@BanooMalakeBash
آنها سریع گیج میشوند
مردان مدت زیادی را در دایره خشم خود از شما باقی میمانند اما به محض اینکه بهتر شدند ناراحتی شما و کش و قوسهای بحث بینتان را تاب نمیآورند.
اگر زنی شناخت كافی روی مردها داشته باشد این احساس ناراحتی را با صبوری تحمل میكند تا همسرش هم بتواند عبور موفقی از بحران یا ناراحتی پیش آمده، داشته باشد.
مردها حین صحبت سکوت میکنند تا احساسشان را نظم دهند. مردها هدف مدار هستند و در آن واحد میتوانند به یک موضوع توجه کرده و در مورد آن حرف بزنند. اما زنها دایرهوار فکر میکنند و در آن واحد میتوانند در مورد چند مسئله حرف بزنند. اما این کار مردها را گیج میکند.
مردها نیاز دارند که احساس کنند، کارها را درست انجام میدهند بنابراین وقتی شما صحبتشان را قطع میکنید گویی به آنها گفتهاید باز هم داری اشتباه میکنی! پس من تو را متوقف میکنم. این مسئله شاید به سرعت بین شما فراموش شود اما پس ذهن مردها را نمیتوان به سادگی به حالت قبل برگرداند.
@BanooMalakeBash
🛑آدم های سمی ☝️
#فایل_اموزشی_مهم
#مینا_جهانبخش
مدرس و نویسنده
مدیر موسسه تحول درون
🔰🔰 پکیج رایگان👇
@Admiin_moj
🛑فقط ۵ دقیقه وقت بزار و ببین
حالت خوب میشه 👇
https://t.me/+PXOLNomyw87uC-zO
#مینا_جهانبخش
#فایل_اموزشی_مهم
#مینا_جهانبخش
مدرس و نویسنده
مدیر موسسه تحول درون
🔰🔰 پکیج رایگان👇
@Admiin_moj
🛑فقط ۵ دقیقه وقت بزار و ببین
حالت خوب میشه 👇
https://t.me/+PXOLNomyw87uC-zO
#مینا_جهانبخش
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🗓۱۴۰۳/۴/۷
🦋آن زمان که آفتابِ روز
🌸آرامش صبح را در هم میشکند
🦋در مه صبحگاهی بال بگشا...
🌸دست جهان را در دستهایت
🦋بفشار و گل لبخند بر لبان
🌸بنشان چه با شکوه است زنده بود
🦋سلام دوستان صبحتون بخیر
🦋آن زمان که آفتابِ روز
🌸آرامش صبح را در هم میشکند
🦋در مه صبحگاهی بال بگشا...
🌸دست جهان را در دستهایت
🦋بفشار و گل لبخند بر لبان
🌸بنشان چه با شکوه است زنده بود
🦋سلام دوستان صبحتون بخیر
#سبک_زندگی_کودکان_و_والدین #رفتار_با_نوجوان_دوران_نوجوانی
🌸✨🌸✨🌸✨🌸
#در_دوران_نوجوانی_نیاز_به_ارتباط #والدین_و_فرزندان_بیشتر_به_چشم #می_آید_و_ضروری_تر_است.
👈در دوران نوجوانی نیاز به ارتباط والدین و فرزندان بیشتر به چشم می آید و ضروری تر است. معمولا در این دوران در ظاهر نوجوان از والدین دور می شود و به سوی دوستان هم سن و سال سوق داده می شود.همچنین گاهی رفتارهای نسنجیده و پرخاشگرانه ای را از خود بروز می دهند و اینجاست که والدین از خود می پرسند «کجای کار را اشتباه کرده ایم؟»
👈ارتباط تبادل نظر کلامی با نوجوانان به نظر سهل و ساده می رسد، اما متاسفانه گاه همه کوششی که والدین برای این ارتباط به کار می برند، منحصر به پند و اندرزدادن آنان و انتظار ژس العمل های مطلوب است. حقیقت این است هیچ گونه تضمینی وجود ندارد که نوجوانان همیشه به حرف های ما با دقت گوش دهند. حتی می توان گفت هیچ تضمینی وجود ندارد که نوجوانمان همیشه حرف ما را بشنود. وادار کردن آنان به این که به حرف های ما گوش دهند، مستلزم همان اندازه مهارت است که ما به عنوان بزرگسال در گوش دادن آنچه آنان برای گفتن دارند، به کار بریم.
#به_جای_پرچانگی_عمل_کنید
👈بیشتر والدین سعی در صحبت کردن، تشویق کردن، توضیح دادن و نزدیک شدن به آنها دارند، اما روان شناسی به والدین این چنین نصیحت می کند که «به جای پرچانگی، عمل کنید.»
👈پیام های والدین به فرزندان باید کوتاه، مشخص و مستقیم باشد. از زمان های کوتاه برای صحبت کردن با نوجوانتان استفاده کنید، از آنها پرسش هایی که پاسخ یک کلمه نداشته باشد، بپرسید. مثلا بپرسید «امروز در مدرسه چه کرده اید؟» آنان را تشویق به صحبت کردن کنید. بعضی از نوجوانان کم حرف ترند و حوصله صحبت ندارند. سعی کنید آنها را نیز به سر شوق آورید تا حرف بزنند. مطمئن باشید اگر مهارت های موثر کلامی را با نوجوانتان بدانید، والدینی موثر و موفق به حساب می آیید.
🌸✨🌸✨🌸✨🌸
@BanooMalakeBash
🌸✨🌸✨🌸✨🌸
#در_دوران_نوجوانی_نیاز_به_ارتباط #والدین_و_فرزندان_بیشتر_به_چشم #می_آید_و_ضروری_تر_است.
👈در دوران نوجوانی نیاز به ارتباط والدین و فرزندان بیشتر به چشم می آید و ضروری تر است. معمولا در این دوران در ظاهر نوجوان از والدین دور می شود و به سوی دوستان هم سن و سال سوق داده می شود.همچنین گاهی رفتارهای نسنجیده و پرخاشگرانه ای را از خود بروز می دهند و اینجاست که والدین از خود می پرسند «کجای کار را اشتباه کرده ایم؟»
👈ارتباط تبادل نظر کلامی با نوجوانان به نظر سهل و ساده می رسد، اما متاسفانه گاه همه کوششی که والدین برای این ارتباط به کار می برند، منحصر به پند و اندرزدادن آنان و انتظار ژس العمل های مطلوب است. حقیقت این است هیچ گونه تضمینی وجود ندارد که نوجوانان همیشه به حرف های ما با دقت گوش دهند. حتی می توان گفت هیچ تضمینی وجود ندارد که نوجوانمان همیشه حرف ما را بشنود. وادار کردن آنان به این که به حرف های ما گوش دهند، مستلزم همان اندازه مهارت است که ما به عنوان بزرگسال در گوش دادن آنچه آنان برای گفتن دارند، به کار بریم.
#به_جای_پرچانگی_عمل_کنید
👈بیشتر والدین سعی در صحبت کردن، تشویق کردن، توضیح دادن و نزدیک شدن به آنها دارند، اما روان شناسی به والدین این چنین نصیحت می کند که «به جای پرچانگی، عمل کنید.»
👈پیام های والدین به فرزندان باید کوتاه، مشخص و مستقیم باشد. از زمان های کوتاه برای صحبت کردن با نوجوانتان استفاده کنید، از آنها پرسش هایی که پاسخ یک کلمه نداشته باشد، بپرسید. مثلا بپرسید «امروز در مدرسه چه کرده اید؟» آنان را تشویق به صحبت کردن کنید. بعضی از نوجوانان کم حرف ترند و حوصله صحبت ندارند. سعی کنید آنها را نیز به سر شوق آورید تا حرف بزنند. مطمئن باشید اگر مهارت های موثر کلامی را با نوجوانتان بدانید، والدینی موثر و موفق به حساب می آیید.
🌸✨🌸✨🌸✨🌸
@BanooMalakeBash
#همسرداری
❣مراسم برای زن ها خیلی
مهم است ❣
زن از توجه خاص شوهرش در چنین زمان هایی به راستی قدردانی می کند.
برای زن خیلی مهم است که همسرش سالروز تولدها, سالگرد ازدواج, روز زن و دیگر مناسبت ها را به یاد بیاورد.
وقتی مرد در چنین روزهایی کارهای خاصی برای همسرش انجام بدهد, او را از خستگی ناشی از مسؤولیت های مکرر زندگی رها می کند و به او اطمینان می دهد که دوست داشتنی است...
@BanooMalakeBash
❣مراسم برای زن ها خیلی
مهم است ❣
زن از توجه خاص شوهرش در چنین زمان هایی به راستی قدردانی می کند.
برای زن خیلی مهم است که همسرش سالروز تولدها, سالگرد ازدواج, روز زن و دیگر مناسبت ها را به یاد بیاورد.
وقتی مرد در چنین روزهایی کارهای خاصی برای همسرش انجام بدهد, او را از خستگی ناشی از مسؤولیت های مکرر زندگی رها می کند و به او اطمینان می دهد که دوست داشتنی است...
@BanooMalakeBash
#همسرانه
#توجه_نداشتن_به_حریم_خصوصی
💫💞💞💞💞💞💫
بعضی افراد می پندارند که بعد از ازدواج، حریم خصوصی زن و شوهر صفر می شود و آن ها نباید هیچ ناگفته ای بین خود داشته باشند. طبیعی است که هیچ کسی به اندازه همسر به انسان نزدیک نیست. این بدان معناست که شعاع حریم خصوصی بین زن و شوهر در کمترین حد خواهد بود؛ اما هیچ گاه به صفر نخواهد رسید. هر فردی باید بپذیرد که طرف مقابل هم انسان است و هر انسانی به فضا و حریم خصوصی نیاز دارد. انتظار این که همسرتان همه چیز را به شما بگوید و هیچ رازی نداشته باشد، بی مورد است. باید قبول کرد فرد مقابل می تواند موضوعاتی یا وسایلی شخصی، مانند کیف، گوشی تلفن همراه و... داشته باشد؛ اما باید توجه کرد مرز این حریم خصوصی مواردی است که بر رابطه زناشویی مؤثر هستند. نباید موضوعی را که برای طرف مقابل مهم است یا به رابطه زناشویی مربوط می شود از همسر پنهان کرد؛ اما نگفتن موضوعاتی مانند مشکلات کاری، صحبت های دوستانه و ... که به رابطه زناشویی ربطی ندارند مشمول پنهانکاری نخواهند بود.
💫💞💞💞💞💫
@BanooMalakeBash
#توجه_نداشتن_به_حریم_خصوصی
💫💞💞💞💞💞💫
بعضی افراد می پندارند که بعد از ازدواج، حریم خصوصی زن و شوهر صفر می شود و آن ها نباید هیچ ناگفته ای بین خود داشته باشند. طبیعی است که هیچ کسی به اندازه همسر به انسان نزدیک نیست. این بدان معناست که شعاع حریم خصوصی بین زن و شوهر در کمترین حد خواهد بود؛ اما هیچ گاه به صفر نخواهد رسید. هر فردی باید بپذیرد که طرف مقابل هم انسان است و هر انسانی به فضا و حریم خصوصی نیاز دارد. انتظار این که همسرتان همه چیز را به شما بگوید و هیچ رازی نداشته باشد، بی مورد است. باید قبول کرد فرد مقابل می تواند موضوعاتی یا وسایلی شخصی، مانند کیف، گوشی تلفن همراه و... داشته باشد؛ اما باید توجه کرد مرز این حریم خصوصی مواردی است که بر رابطه زناشویی مؤثر هستند. نباید موضوعی را که برای طرف مقابل مهم است یا به رابطه زناشویی مربوط می شود از همسر پنهان کرد؛ اما نگفتن موضوعاتی مانند مشکلات کاری، صحبت های دوستانه و ... که به رابطه زناشویی ربطی ندارند مشمول پنهانکاری نخواهند بود.
💫💞💞💞💞💫
@BanooMalakeBash
#بهداشتی_بانوان
مضرات دستمال کاغذی برای ناحیه تناسلی زنان
👈 حتما شما هم بارها از متخصصان شنیده اید که باید برای پیشگیری از ابتلا به عفونت های قارچی در ناحیه تناسلی، خودتان را پس از رفتن به دستشویی، خوب خشک کنید تا محیط گرم و مرطوبی برای رشد قارچ ها در این ناحیه به وجود نیاید اما دکتر باریک بین متخصص پوست و عضو هیات علمی دانشگاه ، از آن روی این سکه می گوید و توصیه ها و هشدارهایی در این زمینه دارد که خواندنش خالی از لطف نیست.👇
دلیل توصیه شما برای عدم استفاده از دستمال کاغذی به منظور خشک کردن ناحیه تناسلی چیست؟
👈 ناحیه تناسلی، جزو حساس ترین مناطق پوستی است که می تواند به سرعت و شدت با هر نوع محرک خارجی مانند دستمال کاغذی، تحریک شود. متاسفانه، بسیاری از خانم ها به صورت وسواس گونه ای عادت به خشک کردن ناحیه تناسلی خود بعد از رفتن به دستشویی دارند که این مسئله می تواند مشکلات پوستی مختلفی را در ناحیه تناسلی آنها ایجاد کند.
🍃🌺🌺🌺🌺🍃
@BanooMalakeBash
مضرات دستمال کاغذی برای ناحیه تناسلی زنان
👈 حتما شما هم بارها از متخصصان شنیده اید که باید برای پیشگیری از ابتلا به عفونت های قارچی در ناحیه تناسلی، خودتان را پس از رفتن به دستشویی، خوب خشک کنید تا محیط گرم و مرطوبی برای رشد قارچ ها در این ناحیه به وجود نیاید اما دکتر باریک بین متخصص پوست و عضو هیات علمی دانشگاه ، از آن روی این سکه می گوید و توصیه ها و هشدارهایی در این زمینه دارد که خواندنش خالی از لطف نیست.👇
دلیل توصیه شما برای عدم استفاده از دستمال کاغذی به منظور خشک کردن ناحیه تناسلی چیست؟
👈 ناحیه تناسلی، جزو حساس ترین مناطق پوستی است که می تواند به سرعت و شدت با هر نوع محرک خارجی مانند دستمال کاغذی، تحریک شود. متاسفانه، بسیاری از خانم ها به صورت وسواس گونه ای عادت به خشک کردن ناحیه تناسلی خود بعد از رفتن به دستشویی دارند که این مسئله می تواند مشکلات پوستی مختلفی را در ناحیه تناسلی آنها ایجاد کند.
🍃🌺🌺🌺🌺🍃
@BanooMalakeBash
#همسرانه
گوش دادن به احساسات همسرتان ضرورت دارد، اما احساسات شما هم مهم است. بسیاری از آقایان تصور میکنند که باید احساسات خود را پنهان کنند تا مبادا ضعیف به نظر بیایند. اگر احساسات خود را با همسرتان در میان نگذارید او احساس میکند رابطه نزدیکی را که با شما داشته از دست داده و هنگامی که او از این موضوع خسته شود، حس میکند شما قصد ترک او را دارید. نمیتوان بهراحتی آقایان را وادار به بروز احساساتشان کرد. بیان احساسات نشاندهنده قدرت فرد است، اما با افزایش سن آقایان میآموزند که نباید به دیگران اجازه داد متوجه شوند او از چیزی میترسد.
@BanooMalakeBash
گوش دادن به احساسات همسرتان ضرورت دارد، اما احساسات شما هم مهم است. بسیاری از آقایان تصور میکنند که باید احساسات خود را پنهان کنند تا مبادا ضعیف به نظر بیایند. اگر احساسات خود را با همسرتان در میان نگذارید او احساس میکند رابطه نزدیکی را که با شما داشته از دست داده و هنگامی که او از این موضوع خسته شود، حس میکند شما قصد ترک او را دارید. نمیتوان بهراحتی آقایان را وادار به بروز احساساتشان کرد. بیان احساسات نشاندهنده قدرت فرد است، اما با افزایش سن آقایان میآموزند که نباید به دیگران اجازه داد متوجه شوند او از چیزی میترسد.
@BanooMalakeBash
۸_عامل خطر برای سلامتی زنان
#بیماریهای_زیر_اصلی_ترین_قاتلین زنان هستند.
💞💞💞💞
۱- دیابت
۲- چاقى
۳- پرفشارى خون
۴- سیگار
۵- اختلال ریتم بیوالکتریک قلب
۶- تغییر ضربان قلب (تپش قلب)
۷ _ حمله قلبى
۸- نارسایى کلیه
یافته ها نشان مى دهد، دیابت و چاقى دو عامل موثر در بروز انواع بیمارى ها به ویژه نارسایى کلیه و نارسایى قلبى هستند. به طورى که بر طبق آمارها، چاقى ۸ درصد و دیابت ۱۳ درصد احتمال بروز نارسایى کلیه را افزایش مى دهد.
نارسایى قلبى نیز یکى از عوارض چاقى شدید و یکى از علل اصلى مرگ و میر در زنان است.مدت زمان چاقى، نقش مهمى در تعیین خطر ابتلا به نارسایى قلبى دارد..
💞💞💞💞
@BanooMalakeBash
#بیماریهای_زیر_اصلی_ترین_قاتلین زنان هستند.
💞💞💞💞
۱- دیابت
۲- چاقى
۳- پرفشارى خون
۴- سیگار
۵- اختلال ریتم بیوالکتریک قلب
۶- تغییر ضربان قلب (تپش قلب)
۷ _ حمله قلبى
۸- نارسایى کلیه
یافته ها نشان مى دهد، دیابت و چاقى دو عامل موثر در بروز انواع بیمارى ها به ویژه نارسایى کلیه و نارسایى قلبى هستند. به طورى که بر طبق آمارها، چاقى ۸ درصد و دیابت ۱۳ درصد احتمال بروز نارسایى کلیه را افزایش مى دهد.
نارسایى قلبى نیز یکى از عوارض چاقى شدید و یکى از علل اصلى مرگ و میر در زنان است.مدت زمان چاقى، نقش مهمى در تعیین خطر ابتلا به نارسایى قلبى دارد..
💞💞💞💞
@BanooMalakeBash
💞🍃💞🍃💞🍃
#رهایی_از_شب
#قسمت_صد_و_چهل_و_هفتم
روضه و سینه زنی تموم شد و چراغها رو روشن کردند.من هنوز بیم آن را داشتم که نسیم نزدیکم بشه.ولی نسیم گوشه ای ایستاده بود وتکیه به دیوار با صورتی اشکبار نگاهم میکرد.
سرم رو به طرفی دیگه چرخوندم تا او رو نبینم.برام حالتهای او عجیب بود چرا او اینجا بود؟ چرا نزدیکم نمیشد؟!
خودم رو مشغول پذیرایی از عزاداران کردم .دستهام میلرزید.
فاطمه متوجه حالم شد.سینی چای رو ازم گرفت و با نگاهی نگران پرسید:چرا با این حالت پذیرایی میکنی؟برو بشین.مچش رو گرفتم و با اشاره ی چشم و ابرو بهش اشاره کردم گوشه ای از مسجد منتظرشم.
فاطمه سینی رو به کسی دیگه داد و دنبالم راه افتاد.
پرسید:چیشده؟؟
هنوز رعشه بر جانم بود.
گفتم:فاطمه ..نسیم...نسیم اینجاست
فاطمه چشمهاش گرد شد.
دستش رو مقابل دهانش گذاشت.
_اینجا؟؟؟؟؟ اینجا چیکار میکنه؟
از استرس توان حرف زدن نداشتم.
سرم رو تکون دادم و نفسم رو بیرون دادم.
او دستم رو با دل گرمی فشار داد و گفت:نگران نباش.زود مسجد رو ترک کن تا نزدیکت نشده.اینطوری بهتره.
من سریع چادر نمازم رو داخل کیفم گذاشتم و چادر مشکی سرم کردم و با عجله از مسجد بیرون رفتم.اونقدر وحشت زده بودم که به حاج کمیل اطلاعی ندادم.تمام راه رو با قدمهای بلند تا خانه طی کردم.
وقتی رسیدم به خونه پشت در نفس زنان زار زدم.
پس آرامش واقعی کی نصیبم میشد؟؟
وقتی حاج کمیل برگشت من هنوز مضطرب و گریون بودم.
او با دیدن حال و روزم کنارم نشست و دستهامو گرفت:
_کی برگشتید خونه؟چیشده رقیه سادات خانوم؟
نمیدونستم باید به او درباره ی امشب حرفی بزنم یا نه.
ولی اون نگاه نگران و مهربان اجازه نمیداد چیزی رو ازش پنهون کنم. براش تعریف کردم که چه اتفاقی افتاده.
او ابروهاش به هم گره خورد و گفت:خیره..
همان موقع فاطمه زنگ زد.
پرسیدم نسیم بعد از رفتن من در مسجد بود یا نه.
او با صدایی که در اون سوال و تعجب موج میزد گفت: راستش ..چی بگم.؟ من برام یک کمی رفتاراتش عجیب بود.اون همونجا نشسته بود و گریه میکرد.وقتی هم منو دید سریع به احترامم بلند شد وسلام کرد.اصلا شبیه اون چیزی نبود که قبلا ازش تعریف میکردی
با تعجب پرسیدم:اونوقت تو چیکار کردی؟
گفت:هیچی منم جواب سلامشو دادم.بعد اون خودش اومد جلو با گریه گفت برام دعا کن خدا منو ببخشه.
فاطمه مکثی کرد و گفت: رقیه سادات نمیدونم...بنظرم خیلی داغووون بود.
من باورم نمیشد هیچ وقت به نسیم اعتماد نداشتم.
پوزخندی زدم: اصلن باورم نمیشه. اون حتما نقشه ای داره..
فاطمه گفت:آخه چه نقشه ای؟
گفتم: لابد میخواسته آدرسمو ازت بگیره.یک وقت بهش نداده باشی؟!
فاطمه خندید:
_نه بابااا معلومه که نمیدم.بنظرم اصلن فکرتو مشغول اون نکن.سعی کن آرامش خودتو حفظ کنی.این استرس برات سمه.
بعد از تموم شدن مکالمه م با فاطمه، نگاهم افتاد به صورت درهم رفته ی حاج کمیل .نزدیکش رفتم وبا شرمندگی نگاهش کردم.
او سرش رو بالا آورد و پرسید:
شام کی آماده میشه؟!
این یعنی اینکه در این باره حرفی نزن.
من هم حرفی نزدم و به آشپزخونه رفتم.
ادامه دارد...
#رهایی_از_شب
#قسمت_صد_و_چهل_و_هفتم
روضه و سینه زنی تموم شد و چراغها رو روشن کردند.من هنوز بیم آن را داشتم که نسیم نزدیکم بشه.ولی نسیم گوشه ای ایستاده بود وتکیه به دیوار با صورتی اشکبار نگاهم میکرد.
سرم رو به طرفی دیگه چرخوندم تا او رو نبینم.برام حالتهای او عجیب بود چرا او اینجا بود؟ چرا نزدیکم نمیشد؟!
خودم رو مشغول پذیرایی از عزاداران کردم .دستهام میلرزید.
فاطمه متوجه حالم شد.سینی چای رو ازم گرفت و با نگاهی نگران پرسید:چرا با این حالت پذیرایی میکنی؟برو بشین.مچش رو گرفتم و با اشاره ی چشم و ابرو بهش اشاره کردم گوشه ای از مسجد منتظرشم.
فاطمه سینی رو به کسی دیگه داد و دنبالم راه افتاد.
پرسید:چیشده؟؟
هنوز رعشه بر جانم بود.
گفتم:فاطمه ..نسیم...نسیم اینجاست
فاطمه چشمهاش گرد شد.
دستش رو مقابل دهانش گذاشت.
_اینجا؟؟؟؟؟ اینجا چیکار میکنه؟
از استرس توان حرف زدن نداشتم.
سرم رو تکون دادم و نفسم رو بیرون دادم.
او دستم رو با دل گرمی فشار داد و گفت:نگران نباش.زود مسجد رو ترک کن تا نزدیکت نشده.اینطوری بهتره.
من سریع چادر نمازم رو داخل کیفم گذاشتم و چادر مشکی سرم کردم و با عجله از مسجد بیرون رفتم.اونقدر وحشت زده بودم که به حاج کمیل اطلاعی ندادم.تمام راه رو با قدمهای بلند تا خانه طی کردم.
وقتی رسیدم به خونه پشت در نفس زنان زار زدم.
پس آرامش واقعی کی نصیبم میشد؟؟
وقتی حاج کمیل برگشت من هنوز مضطرب و گریون بودم.
او با دیدن حال و روزم کنارم نشست و دستهامو گرفت:
_کی برگشتید خونه؟چیشده رقیه سادات خانوم؟
نمیدونستم باید به او درباره ی امشب حرفی بزنم یا نه.
ولی اون نگاه نگران و مهربان اجازه نمیداد چیزی رو ازش پنهون کنم. براش تعریف کردم که چه اتفاقی افتاده.
او ابروهاش به هم گره خورد و گفت:خیره..
همان موقع فاطمه زنگ زد.
پرسیدم نسیم بعد از رفتن من در مسجد بود یا نه.
او با صدایی که در اون سوال و تعجب موج میزد گفت: راستش ..چی بگم.؟ من برام یک کمی رفتاراتش عجیب بود.اون همونجا نشسته بود و گریه میکرد.وقتی هم منو دید سریع به احترامم بلند شد وسلام کرد.اصلا شبیه اون چیزی نبود که قبلا ازش تعریف میکردی
با تعجب پرسیدم:اونوقت تو چیکار کردی؟
گفت:هیچی منم جواب سلامشو دادم.بعد اون خودش اومد جلو با گریه گفت برام دعا کن خدا منو ببخشه.
فاطمه مکثی کرد و گفت: رقیه سادات نمیدونم...بنظرم خیلی داغووون بود.
من باورم نمیشد هیچ وقت به نسیم اعتماد نداشتم.
پوزخندی زدم: اصلن باورم نمیشه. اون حتما نقشه ای داره..
فاطمه گفت:آخه چه نقشه ای؟
گفتم: لابد میخواسته آدرسمو ازت بگیره.یک وقت بهش نداده باشی؟!
فاطمه خندید:
_نه بابااا معلومه که نمیدم.بنظرم اصلن فکرتو مشغول اون نکن.سعی کن آرامش خودتو حفظ کنی.این استرس برات سمه.
بعد از تموم شدن مکالمه م با فاطمه، نگاهم افتاد به صورت درهم رفته ی حاج کمیل .نزدیکش رفتم وبا شرمندگی نگاهش کردم.
او سرش رو بالا آورد و پرسید:
شام کی آماده میشه؟!
این یعنی اینکه در این باره حرفی نزن.
من هم حرفی نزدم و به آشپزخونه رفتم.
ادامه دارد...
#تربیت_فرزند
#مادرانه
مادرانی كه بافرزندان خودرابطه نزديك ومحبت آميز دارندنه تنهاقادرندازمشكلات روحى آنان باخبر شوندبلكه اين امرسبب خواهدشدكه ازاستعدادوتواناييهاى فرزندخود آگاهى يابند.
@BanooMalakeBash
#مادرانه
مادرانی كه بافرزندان خودرابطه نزديك ومحبت آميز دارندنه تنهاقادرندازمشكلات روحى آنان باخبر شوندبلكه اين امرسبب خواهدشدكه ازاستعدادوتواناييهاى فرزندخود آگاهى يابند.
@BanooMalakeBash
🛑 منو نمیخواد رفت☝️
#فایل_اموزشی_مهم
#مینا_جهانبخش
مدرس و نویسنده
مدیر موسسه تحول درون
🔰🔰 پکیج رایگان👇
@Admiin_moj
🛑فقط ۵ دقیقه وقت بزار و ببین
حالت خوب میشه 👇
https://t.me/+PXOLNomyw87uC-zO
#مینا_جهانبخش
#فایل_اموزشی_مهم
#مینا_جهانبخش
مدرس و نویسنده
مدیر موسسه تحول درون
🔰🔰 پکیج رایگان👇
@Admiin_moj
🛑فقط ۵ دقیقه وقت بزار و ببین
حالت خوب میشه 👇
https://t.me/+PXOLNomyw87uC-zO
#مینا_جهانبخش
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🗓۱۴۰۳/۴/۸
🌸دوباره صبح شد یک شروع تازه
🌺زمانی برای با هم بودن
🌼مهرورزی را دوره کردن
🌸از زندگی لذت بردن گل
🌺خنده به یکدیگر هدیه دادن
🌼سلام صبحتون غرق در عطر گل
🌸دوباره صبح شد یک شروع تازه
🌺زمانی برای با هم بودن
🌼مهرورزی را دوره کردن
🌸از زندگی لذت بردن گل
🌺خنده به یکدیگر هدیه دادن
🌼سلام صبحتون غرق در عطر گل
#همسرانه #خانم_آقا
#زبان_مشترک_پیدا_کنید.
🌸✨🌸✨🌸✨🌸
در رابطه زناشویی مرزی برای ارتباط وجود ندارد. نباید از هم خجالت بکشید و چیزی از احساس تان را پنهان کنید.👇
یاد بگیرید چگونه به بهترین وجه به همسرتان بفهمانید که در یک لحظه حوصله ادامه بحث را ندارید و یا موضوعی برای شما جالب نیست. ابراز احساسات کنید، از او تشکر کنید یا معذبت خواهی کنید و هر بار این جملات را به کار ببرید. سعی کنید مکالمات تان تا آنجا که می تواند پر از شوق و مثبت اندیشی باشد.
#از_یکدیگر_حمایت_کنید.
👈سخنان حمایتی شیرین تر از انتقاد است، پس سعی کنید انتقاد را با محبت همراه کنید. باید تلاش کنید که هر چند اندک، زندگی روزمره همسرتان را ساده و شیرین تر کنید.
👈در طول روز، زمانی هر چند کوتاه را برای توجه به هم و گفتگو با هم در نظر بگیرید. با این کار احساس بهتری نسبت به هم خواهید داشت. سعی کنید هر وقت که برای تان ممکن است در کارها به هم کمک کنید.
👈گاهی شما ظرف ها را جمع کنید یا حمام را بشویید. هیچ گاه منتظر نباشید که کاری را که به طور مشخص وظیفه هیچ کدام تان نیست را همسرتان انجام دهد، سعی کنید پیش دستی کنید. شاید این توصیه ها بسیار ساده و ابتدایی به نظر بیایند اما همین نکته های جزیی رابطه تان را می سازد.
🌸✨🌸✨🌸✨🌸
@BanooMalakeBash
#زبان_مشترک_پیدا_کنید.
🌸✨🌸✨🌸✨🌸
در رابطه زناشویی مرزی برای ارتباط وجود ندارد. نباید از هم خجالت بکشید و چیزی از احساس تان را پنهان کنید.👇
یاد بگیرید چگونه به بهترین وجه به همسرتان بفهمانید که در یک لحظه حوصله ادامه بحث را ندارید و یا موضوعی برای شما جالب نیست. ابراز احساسات کنید، از او تشکر کنید یا معذبت خواهی کنید و هر بار این جملات را به کار ببرید. سعی کنید مکالمات تان تا آنجا که می تواند پر از شوق و مثبت اندیشی باشد.
#از_یکدیگر_حمایت_کنید.
👈سخنان حمایتی شیرین تر از انتقاد است، پس سعی کنید انتقاد را با محبت همراه کنید. باید تلاش کنید که هر چند اندک، زندگی روزمره همسرتان را ساده و شیرین تر کنید.
👈در طول روز، زمانی هر چند کوتاه را برای توجه به هم و گفتگو با هم در نظر بگیرید. با این کار احساس بهتری نسبت به هم خواهید داشت. سعی کنید هر وقت که برای تان ممکن است در کارها به هم کمک کنید.
👈گاهی شما ظرف ها را جمع کنید یا حمام را بشویید. هیچ گاه منتظر نباشید که کاری را که به طور مشخص وظیفه هیچ کدام تان نیست را همسرتان انجام دهد، سعی کنید پیش دستی کنید. شاید این توصیه ها بسیار ساده و ابتدایی به نظر بیایند اما همین نکته های جزیی رابطه تان را می سازد.
🌸✨🌸✨🌸✨🌸
@BanooMalakeBash
#تربیت_فرزند
#مداخله_در_رابطه_با_والدین
🌸✨🌸✨🌸✨🌸
👈وقتی دلیل اختلافات خواهر و برادر این است که هر دو بی حوصله هستند یا امکان بروز فردیت خود را ندارند، پدر و مادر باید برای آنها در بیرون، فعالیت و سرگرمی ایجاد کنند
👈 در برخی از خانواده ها، اختلاف فرزندان مظهر اختلافات حاکم بر خانواده است. وقتی زن و شوهر با هم رابطه خوبی ندارند یا مشکلات روانی جدی دارند، قبل از درمان مشکل بچه ها یا حداقل همزمان با درمان مشکل بچه ها، باید مشکلات پدر و مادر را درمان کرد.
👈 یکی از جنبه های مهم درمان مشکلات فرزندان، تغییر انتظارات، نگرشها و باورهای والدین است. عده زیادی از والدین انتظارات غیر واقع بینانه ای از فرزندان خود دارند. آنها از فرزندان خود انتظار دارند اهل مشارکت، کمک کردن و مداخله باشند. این گونه از والدین به سرعت در یکی به دو کردن فرزندان خود مداخله می کنند و در نتیجه ناخواسته جنگ و دعوای بچه ها را تقویت می کنند.. بنابراین این دست والدین باید یاد بگیرند دعواهای غیر جدی بچه ها را نادیده بگیرند و به بچه ها یادبدهند خودشان مسایل را حل کنند.👇
پدر و مادر همچنین باید رک و پوست کنده به فرزندان خود بگویند از انها انتظار چه رفتاری را دارند و دوست دارند در خانه چه اصولی رعایت شود. والدین باید بدانند که بچه ها با هم فرق دارند و مساوات به معنای یک شکل برخورد کردن با بچه ها نیست بلکه معنایش این است که باید به فراخور حال و روز هر یک از فرزندان خود برای آنها وقت بگذارد و به آنها توجه کنند و امکانات خانواده را در اختیار او بگذارند.
🌸✨🌸✨🌸✨🌸
@BanooMalakeBash
#مداخله_در_رابطه_با_والدین
🌸✨🌸✨🌸✨🌸
👈وقتی دلیل اختلافات خواهر و برادر این است که هر دو بی حوصله هستند یا امکان بروز فردیت خود را ندارند، پدر و مادر باید برای آنها در بیرون، فعالیت و سرگرمی ایجاد کنند
👈 در برخی از خانواده ها، اختلاف فرزندان مظهر اختلافات حاکم بر خانواده است. وقتی زن و شوهر با هم رابطه خوبی ندارند یا مشکلات روانی جدی دارند، قبل از درمان مشکل بچه ها یا حداقل همزمان با درمان مشکل بچه ها، باید مشکلات پدر و مادر را درمان کرد.
👈 یکی از جنبه های مهم درمان مشکلات فرزندان، تغییر انتظارات، نگرشها و باورهای والدین است. عده زیادی از والدین انتظارات غیر واقع بینانه ای از فرزندان خود دارند. آنها از فرزندان خود انتظار دارند اهل مشارکت، کمک کردن و مداخله باشند. این گونه از والدین به سرعت در یکی به دو کردن فرزندان خود مداخله می کنند و در نتیجه ناخواسته جنگ و دعوای بچه ها را تقویت می کنند.. بنابراین این دست والدین باید یاد بگیرند دعواهای غیر جدی بچه ها را نادیده بگیرند و به بچه ها یادبدهند خودشان مسایل را حل کنند.👇
پدر و مادر همچنین باید رک و پوست کنده به فرزندان خود بگویند از انها انتظار چه رفتاری را دارند و دوست دارند در خانه چه اصولی رعایت شود. والدین باید بدانند که بچه ها با هم فرق دارند و مساوات به معنای یک شکل برخورد کردن با بچه ها نیست بلکه معنایش این است که باید به فراخور حال و روز هر یک از فرزندان خود برای آنها وقت بگذارد و به آنها توجه کنند و امکانات خانواده را در اختیار او بگذارند.
🌸✨🌸✨🌸✨🌸
@BanooMalakeBash
#سلامتی_بانوان
زنان در دوران شیردهی احتیاج به برخی از مکمل ها دارند
شما همیشه باید شک و تردید داشته باشید که ایا این مکمل به ویژه در شیردهی تامین می شود بسیاری از مکمل های حاوی گیاهان، مواد فعال و محرک ممکن است به شیر شما منتقل شوند.
با این حال، چند مکمل که ممکن است مادران شیرده از آن بهره مند شوند شامل:
#مولتی_ویتامین
برخی از زنان ممکن است فاقد مواد مغذی کلیدی باشند این ممکن است به دلیل تهوع مربوط به بارداری، بیزاری از غذا و یا عدم تغییر همیشگی در رژیم غذایی باشد.
به همین دلیل، برخی از مادران شیرده ممکن است از یک مولتی ویتامین بهره مند شوند.
#ویتامین_B12
#مکمل_ویتامین_B12_همیشه موثر نیست اگر دچار کمبود هستید سپس به دکتر خود در مورد روش های خوب برای افزایش سطح مکمل خود صحبت کنید.
@BanooMalakeBash
زنان در دوران شیردهی احتیاج به برخی از مکمل ها دارند
شما همیشه باید شک و تردید داشته باشید که ایا این مکمل به ویژه در شیردهی تامین می شود بسیاری از مکمل های حاوی گیاهان، مواد فعال و محرک ممکن است به شیر شما منتقل شوند.
با این حال، چند مکمل که ممکن است مادران شیرده از آن بهره مند شوند شامل:
#مولتی_ویتامین
برخی از زنان ممکن است فاقد مواد مغذی کلیدی باشند این ممکن است به دلیل تهوع مربوط به بارداری، بیزاری از غذا و یا عدم تغییر همیشگی در رژیم غذایی باشد.
به همین دلیل، برخی از مادران شیرده ممکن است از یک مولتی ویتامین بهره مند شوند.
#ویتامین_B12
#مکمل_ویتامین_B12_همیشه موثر نیست اگر دچار کمبود هستید سپس به دکتر خود در مورد روش های خوب برای افزایش سطح مکمل خود صحبت کنید.
@BanooMalakeBash
🍃💞🍃💞🍃💞🍃
#رهایی_از_شب
#ف_مقیمی
#قسمت_صد_و_چهل_و_هشتم
شب بعد هم به مسجد رفتم و نسیم رو با چادر گوشه ای دیدم که در صف نماز ایستاده.
دیدن او در این حالت و این مسجد عجیب بود.ولی اینبار به اندازه ی دیشب نمیترسیدم.
نماز را که سلام دادم کنارم نشست دوباره قلبم درد گرفت.
آهسته گفت : میدونم خیلی بهت بد کردم.خودمم از خودم حالم به هم میخوره.من واقعا خیلی بدم خیلی..
وشروع کرد به گریه کردن.
توجه همه به او معطوف شد.
من واقعا نمیدونستم باید چه کار کنم.از اونجا بلند شدم و به گوشه ای دیگه رفتم.
او دنبالم اومد.
خدایا خودت بخیر کن.
مقابلم نشست و سرش رو روی زانوهام گذاشت وبلند بلند زار زد:
رقیه سادات منو ببخش..تو روخدا منو ببحش. سرم خورده به سنگ..تازه دارم میفهمم قبلن چی میگفتی.میخوام آدم بشم.تو روخدا کمکم کن.کمکم کن جبران کنم.
اگه اون تا صبح هم ضجه میزد من باز باورش نمیکردم.ولی رفتارهای او توجه همه رو جلب کرده بود واگر من بی تفاوت به او میبودم صورت خوبی نداشت.
او را بلند کردم و بی آنکه نگاهش کنم آهسته گفتم:زشته..بلند شو مردم دارن نگاهت میکنن. او آب دماغش رو بالا کشید و با هق هق گفت:
برام مهم نیست.من داغون تر از این حرفهام که حرف مردم برام مهم باشه.من فقط احتیاج به آرامش دارم.
نگاهی به فاطمه انداختم که کمی دورتر ایستاده بود ونگاهمون میکرد.
او بهم اشاره کرد آروم باشم.
او در بدترین وحساس ترین شرایط هم باز نگران حال من بود.
مسجد که خالی شد.نسیم گوشه ای کنار من کز کرده بود و با افسردگی به نقطه ای نگاه میکرد. بلند شدم وچادرم رو مرتب کردم تا به او بفهمونم وقت رفتنه.
او بی توجه به من با بی حالی گفت: چیکار کنم عسل؟؟!
نگاهی به فاطمه کردم.
فاطمه کنار او نشست وبا مهربونی گفت:باید مسجدو تحویل خدام بدیم.بلندشو عزیزم.
نسیم با درماندگی نگاش کرد و با گریه گفت:کجا برم آخه؟ من جایی رو ندارم.میخوام تو خونه ی خدا باشم.فقط خداست که میتونه کمکم کنه.
فاطمه او را در آغوشش فشرد.چقدر او مهربان و خوش بین بود؟! چطور میتونست به او اعتماد کنه؟؟
ناگهان دلم لرزید!!!
فاطمه به من هم اعتماد کرده بود.اگر او هم توبه ی منو باور نمیکرد و من به مسجد رفت وآمد نمیکردم ممکن بود هنوز در گذشته باقی بمونم.
معنی این اتفاق چی بود.؟ خدا ازطریق نسیم چه چیزی رو میخواست بهم یاد آوری کنه؟ نکنه داشتم درموقعیت فاطمه قرار میگرفتم تا امتحان بشم؟!
نگاهی به نسیم انداختم که مثل مادرمرده ها گریه میکرد. نسیم عادت نداشت که گریه کنه مگر برای موضوعاتی که خیلی براش مهم باشه.
با خودم گفتم یک درصد. .فقط یک درصد تصور کن که او واقعا پشیمون باشه.
من هم خم شدم و دستش رو گرفتم تا بلند بشه.
نسیم بغلم کرد و با گریه گفت:تنهام نزار عسل
خیلی داغونم خیلی..
با اکراه سرش رو نوازش کردم و آهسته گفتم:
توکل به خدا..آروم باش و بگو چیشده؟
نسیم اشکشو پاک کرد و گفت:چی میخواستی بشه؟! مامانم مریضه.داره میمیره.وقتی رفتم ملاقاتش میگفت از دست تو به این روز افتادم.دلم میخواد این روزای آخر عمرش اونجور که اون میخواد باشم.تو رو خدا کمکم کن.
من وفاطمه نگاهی به هم انداختیم.تو دلم گفتم به فرض که اون بخواد بخاطر مادرش تغییر کنه این تغییر چه ارزشی داره؟ دوباره به خودم نهیب زدم تو هم اولا بخاطر یکی دیگه خوب شده بودی ..
بین احساس ومنطقم گیر افتاده بودم.
برای اینکه حرفی زده باشم گفتم: ان شالله خدا شفاش میده.
فاطمه گفت:برای تغییر هیچ وقت دیر نیست.
او با لبخندی کج رو به من گفت:اگه تو تونستی عوض بشی منم میتونم!
از لحنش خوشم نیومد ولی جواب دادم:آره. .تو هم میتونی اگه بخوای..
فضا برام سنگین بود.
به فاطمه گفتم: بریم دیگه حاج اقا حتما تا به الان بیرون منتظر واستادن.
فاطمه منظورم رو فهمید.
کیفش رو برداشت و رو به هردومون گفت: _بریم
نسیم نگاه حسرت آمیزی بهم کرد:
_خوش بحالت..بالاخره به عشقت رسیدی..
دلم شور افتاد.گفتم: ممنون.
گفت:رفتم دم خونتون..از صابخونه ی جدید پرسیدم کجایی گفت عروسی کردی..اونم با یه آخوند. همون موقع شستم خبردارشد اون آخوند کیه. .
خوشم نمیومد از اینکه به حاج کمیل من میگفت آخوند..دلم میخواست با احترام بگه روحانی..طلبه..یا هرچیز دیگه ای..گفتن آخوند اونم با این لحن خوشایندم نبود.
دم در حاج کمیل و حامد ایستاده بودند.از اقبال خوشم آقا رضا و پدرشوهرم هم بودند.
نسیم انگار قصد جدا شدن از ما رو نداشت.او چادر سرش بود ولی آرایش غلیظی داشت و چهره اش حیا نداشت.موهای بولوندش هم از زیر روسری بیرون ریخته بود.از خجالت نمیتونستم نزدیک اونها بشم.حاج کمیل با دیدن من نگاهش خندید.از او مطمئن بودم. چون او همیشه فقط منو میدید..نه هیچ کس دیگری رو.
ولی میدیدم که پدرشوهرم حواسش به هر سه نفر ماست.
ادامه دارد ...
#رهایی_از_شب
#ف_مقیمی
#قسمت_صد_و_چهل_و_هشتم
شب بعد هم به مسجد رفتم و نسیم رو با چادر گوشه ای دیدم که در صف نماز ایستاده.
دیدن او در این حالت و این مسجد عجیب بود.ولی اینبار به اندازه ی دیشب نمیترسیدم.
نماز را که سلام دادم کنارم نشست دوباره قلبم درد گرفت.
آهسته گفت : میدونم خیلی بهت بد کردم.خودمم از خودم حالم به هم میخوره.من واقعا خیلی بدم خیلی..
وشروع کرد به گریه کردن.
توجه همه به او معطوف شد.
من واقعا نمیدونستم باید چه کار کنم.از اونجا بلند شدم و به گوشه ای دیگه رفتم.
او دنبالم اومد.
خدایا خودت بخیر کن.
مقابلم نشست و سرش رو روی زانوهام گذاشت وبلند بلند زار زد:
رقیه سادات منو ببخش..تو روخدا منو ببحش. سرم خورده به سنگ..تازه دارم میفهمم قبلن چی میگفتی.میخوام آدم بشم.تو روخدا کمکم کن.کمکم کن جبران کنم.
اگه اون تا صبح هم ضجه میزد من باز باورش نمیکردم.ولی رفتارهای او توجه همه رو جلب کرده بود واگر من بی تفاوت به او میبودم صورت خوبی نداشت.
او را بلند کردم و بی آنکه نگاهش کنم آهسته گفتم:زشته..بلند شو مردم دارن نگاهت میکنن. او آب دماغش رو بالا کشید و با هق هق گفت:
برام مهم نیست.من داغون تر از این حرفهام که حرف مردم برام مهم باشه.من فقط احتیاج به آرامش دارم.
نگاهی به فاطمه انداختم که کمی دورتر ایستاده بود ونگاهمون میکرد.
او بهم اشاره کرد آروم باشم.
او در بدترین وحساس ترین شرایط هم باز نگران حال من بود.
مسجد که خالی شد.نسیم گوشه ای کنار من کز کرده بود و با افسردگی به نقطه ای نگاه میکرد. بلند شدم وچادرم رو مرتب کردم تا به او بفهمونم وقت رفتنه.
او بی توجه به من با بی حالی گفت: چیکار کنم عسل؟؟!
نگاهی به فاطمه کردم.
فاطمه کنار او نشست وبا مهربونی گفت:باید مسجدو تحویل خدام بدیم.بلندشو عزیزم.
نسیم با درماندگی نگاش کرد و با گریه گفت:کجا برم آخه؟ من جایی رو ندارم.میخوام تو خونه ی خدا باشم.فقط خداست که میتونه کمکم کنه.
فاطمه او را در آغوشش فشرد.چقدر او مهربان و خوش بین بود؟! چطور میتونست به او اعتماد کنه؟؟
ناگهان دلم لرزید!!!
فاطمه به من هم اعتماد کرده بود.اگر او هم توبه ی منو باور نمیکرد و من به مسجد رفت وآمد نمیکردم ممکن بود هنوز در گذشته باقی بمونم.
معنی این اتفاق چی بود.؟ خدا ازطریق نسیم چه چیزی رو میخواست بهم یاد آوری کنه؟ نکنه داشتم درموقعیت فاطمه قرار میگرفتم تا امتحان بشم؟!
نگاهی به نسیم انداختم که مثل مادرمرده ها گریه میکرد. نسیم عادت نداشت که گریه کنه مگر برای موضوعاتی که خیلی براش مهم باشه.
با خودم گفتم یک درصد. .فقط یک درصد تصور کن که او واقعا پشیمون باشه.
من هم خم شدم و دستش رو گرفتم تا بلند بشه.
نسیم بغلم کرد و با گریه گفت:تنهام نزار عسل
خیلی داغونم خیلی..
با اکراه سرش رو نوازش کردم و آهسته گفتم:
توکل به خدا..آروم باش و بگو چیشده؟
نسیم اشکشو پاک کرد و گفت:چی میخواستی بشه؟! مامانم مریضه.داره میمیره.وقتی رفتم ملاقاتش میگفت از دست تو به این روز افتادم.دلم میخواد این روزای آخر عمرش اونجور که اون میخواد باشم.تو رو خدا کمکم کن.
من وفاطمه نگاهی به هم انداختیم.تو دلم گفتم به فرض که اون بخواد بخاطر مادرش تغییر کنه این تغییر چه ارزشی داره؟ دوباره به خودم نهیب زدم تو هم اولا بخاطر یکی دیگه خوب شده بودی ..
بین احساس ومنطقم گیر افتاده بودم.
برای اینکه حرفی زده باشم گفتم: ان شالله خدا شفاش میده.
فاطمه گفت:برای تغییر هیچ وقت دیر نیست.
او با لبخندی کج رو به من گفت:اگه تو تونستی عوض بشی منم میتونم!
از لحنش خوشم نیومد ولی جواب دادم:آره. .تو هم میتونی اگه بخوای..
فضا برام سنگین بود.
به فاطمه گفتم: بریم دیگه حاج اقا حتما تا به الان بیرون منتظر واستادن.
فاطمه منظورم رو فهمید.
کیفش رو برداشت و رو به هردومون گفت: _بریم
نسیم نگاه حسرت آمیزی بهم کرد:
_خوش بحالت..بالاخره به عشقت رسیدی..
دلم شور افتاد.گفتم: ممنون.
گفت:رفتم دم خونتون..از صابخونه ی جدید پرسیدم کجایی گفت عروسی کردی..اونم با یه آخوند. همون موقع شستم خبردارشد اون آخوند کیه. .
خوشم نمیومد از اینکه به حاج کمیل من میگفت آخوند..دلم میخواست با احترام بگه روحانی..طلبه..یا هرچیز دیگه ای..گفتن آخوند اونم با این لحن خوشایندم نبود.
دم در حاج کمیل و حامد ایستاده بودند.از اقبال خوشم آقا رضا و پدرشوهرم هم بودند.
نسیم انگار قصد جدا شدن از ما رو نداشت.او چادر سرش بود ولی آرایش غلیظی داشت و چهره اش حیا نداشت.موهای بولوندش هم از زیر روسری بیرون ریخته بود.از خجالت نمیتونستم نزدیک اونها بشم.حاج کمیل با دیدن من نگاهش خندید.از او مطمئن بودم. چون او همیشه فقط منو میدید..نه هیچ کس دیگری رو.
ولی میدیدم که پدرشوهرم حواسش به هر سه نفر ماست.
ادامه دارد ...