💫💦💫💦💫💦💫💦💫
#رهایی_از_شب
#قسمت_صد_و_سی_و_هفتم
یک چیزی در قلبم تکون خورد..مو بر اندامم سیخ شد..این مرد واقعا انسان بود؟؟؟؟!!!!
گفتم:آبروتون چی حاج آقا؟ ؟یادتون رفته چه حرف و حدیثی تو مسجد برای من وشما درست کردن؟ بنظرتون با این...
هنوز هم باورم نمیشد که روزی موفق به وصلت با او بشم نمیتونستم اون کلمه رو به زبون بیارم.
گفتم:بنظرتون با این کار، شما به شایعات چند وقت پیش دامن نمیزنید؟!
او نفس عمیقی کشید و با مهربانی گفت: قطعا در این راه خیلی مشکلات در پیش رو داریم ..ولی هر کار مقدسی تبعات و پستی بلندیهای خودش رو داره..شما اگر بردبار و شکیبا باشید من با این بادها نمیلرزم..
او با لبخند اطمینان بخشی انگشت اشاره اش رو بالا آورد و دوباره تکرار کرد:
همون که گفتم...فقط رضایت خدا.
خندیدم.
با خودم گفتم بیخود نیست که عاشقت شدم..تو واقعا از جنس نوری!!!
حالا راحت تر میتونستم ازش سوالی رو که ذهنم رو مشغول کرده بود بپرسم.
هرچند باز هم داشتم جان میکندم تا اون سوال از زبونم خارج بشه.
پرسیدم:حاج آقا ..جواب یک سوال خیلی برام مهمه..ولی نمیدونم پرسیدنش درسته یا نه..
او نگاهی زیبا و آرامش بخش به روم انداخت و گفت:البته..این جلسه برای پرسیدن همین سوالهاست.. هرسوالی که براتون مهمه ازمن بپرسید.
آب دهانم رو قورت دادم.کاش یکی برام یک لیوان آب میاورد.نفسم بالا نمی اومد.
دنبال مناسب ترین کلمات میگشتم تا به غرورم بر نخوره.
بالاخره گفتم:شما برای رضای خدا به خواستگاری من اومدید یا رضایت خودتون هم دخیل بود؟؟!
او صورتش سرخ شد.با لبخندی محجوب این پا واون پا کرد و عرق روی پیشونیش رو دوباره پاک کرد..
از دیدن حالش ناخواسته لبخند به لبم اومد..
او میان شرم و خنده گفت:از اون سوالهای نفس گیر بودااا..
نمیتونستم جلوی خنده م رو بگیرم..در لا به لای خنده های محجوبانه و معصومانه ی او جوابم رو گرفتم.
او از جا بلند شد و گفت:اگر اجازه بدید بعد پاسخ این سوالتون رو بدم..
من هم با صورتی سرخ از شرم و خنده ایستادم و خیره به نگاه خندانش گفتم: حتما براش یک جواب پیدا کنید ومن رو از افکار مزاحم نجات بدید..
او به نشانه ی اطاعت دستش رو روی چشمش گذاشت و به سمت در رفت.
میخواست از در بیرون بره که لحظه ای تامل کرد و به سمتم چرخید..
با شرم به چشمانم زل زد و با نگاهی پر معنا لبخندی عاشقونه به صورتم تقدیم کرد.
در زیر نگاهش داشتم ذوب میشدم که نجوا کنان گفت:همون که گفتم...
رضایت خدا رضایت منم هست..
این جواب سوالم بود.!!!
از اتاق بیرون رفت ومن همانجا ولو شدم. .
اون شب پس از رفتن اونها ،من مثل شب پیش خندیدم و گریه کردم.
اون شب من با عطر گلهای روی میز تب کردم.
و اون شب من به بوییدن دستمال اکتفا نمیکردم و روی نقطه نقطه ی اون بوسه میزدم.
بقول حافظ چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی...
با اینکه حاج کمیل بهم اطمینان داده بود که احساسی بهم داره ولی من باز میترسیدم.عشق من به او اینقدر زیاد بود که مدام ترس از دست دادنش رو داشتم و از وقتی که او به من نزدیک تر شد این احساس چندبرابر شد!!
چند روز بعد من و حاج کمیل در یک مهمانی ساده و خودمانی کنار هم نشسته بودیم و انتظار میکشیدیم تا با خطبه ی عقد محرم هم بشیم! ولی من باز می ترسیدم.!
او اینجا کنار من نشسته بود ولی باز میپنداشتم که او برای من یک رویای دوره. .
در اون لحظات به این فکر میکردم که آیا من هرگز دستهای او را لمس میکنم یا نه؟!! آیا او بدون شرم و خجالت به چشمهای من خیره میشه یا نه؟؟! و حتی این اضطراب به جانم افتاد که او اصلا از احساسات درک درستی داره یا خیر؟!
خطبه جاری شد و من با اجازه ی پدرو مادرم بله گفتم ..چون میدونستم که اونها هم اینک کنار من ایستادند..و در تصورات خودم آقام رو میدیدم که دعای خیرش رو بدرقه ی راهم میکنه و بوسه ای جانانه روی پیشونیم میزنه..
وقتی حاج کمیل دستش رو مقابل دستم گرفت تا حلقه ی زیبای نامزدی رو به دستم بندازه هنوز در ناباوری بودم!!
من لمس زیبای نور رو در زمان اتصال انگشتهای او به روی دستانم حس کردم. .
و همزمان با فرو ریختن قلبم زیر لب نجوا کردم:ممنونم خداااا !!
#رهایی_از_شب
#قسمت_صد_و_سی_و_هفتم
یک چیزی در قلبم تکون خورد..مو بر اندامم سیخ شد..این مرد واقعا انسان بود؟؟؟؟!!!!
گفتم:آبروتون چی حاج آقا؟ ؟یادتون رفته چه حرف و حدیثی تو مسجد برای من وشما درست کردن؟ بنظرتون با این...
هنوز هم باورم نمیشد که روزی موفق به وصلت با او بشم نمیتونستم اون کلمه رو به زبون بیارم.
گفتم:بنظرتون با این کار، شما به شایعات چند وقت پیش دامن نمیزنید؟!
او نفس عمیقی کشید و با مهربانی گفت: قطعا در این راه خیلی مشکلات در پیش رو داریم ..ولی هر کار مقدسی تبعات و پستی بلندیهای خودش رو داره..شما اگر بردبار و شکیبا باشید من با این بادها نمیلرزم..
او با لبخند اطمینان بخشی انگشت اشاره اش رو بالا آورد و دوباره تکرار کرد:
همون که گفتم...فقط رضایت خدا.
خندیدم.
با خودم گفتم بیخود نیست که عاشقت شدم..تو واقعا از جنس نوری!!!
حالا راحت تر میتونستم ازش سوالی رو که ذهنم رو مشغول کرده بود بپرسم.
هرچند باز هم داشتم جان میکندم تا اون سوال از زبونم خارج بشه.
پرسیدم:حاج آقا ..جواب یک سوال خیلی برام مهمه..ولی نمیدونم پرسیدنش درسته یا نه..
او نگاهی زیبا و آرامش بخش به روم انداخت و گفت:البته..این جلسه برای پرسیدن همین سوالهاست.. هرسوالی که براتون مهمه ازمن بپرسید.
آب دهانم رو قورت دادم.کاش یکی برام یک لیوان آب میاورد.نفسم بالا نمی اومد.
دنبال مناسب ترین کلمات میگشتم تا به غرورم بر نخوره.
بالاخره گفتم:شما برای رضای خدا به خواستگاری من اومدید یا رضایت خودتون هم دخیل بود؟؟!
او صورتش سرخ شد.با لبخندی محجوب این پا واون پا کرد و عرق روی پیشونیش رو دوباره پاک کرد..
از دیدن حالش ناخواسته لبخند به لبم اومد..
او میان شرم و خنده گفت:از اون سوالهای نفس گیر بودااا..
نمیتونستم جلوی خنده م رو بگیرم..در لا به لای خنده های محجوبانه و معصومانه ی او جوابم رو گرفتم.
او از جا بلند شد و گفت:اگر اجازه بدید بعد پاسخ این سوالتون رو بدم..
من هم با صورتی سرخ از شرم و خنده ایستادم و خیره به نگاه خندانش گفتم: حتما براش یک جواب پیدا کنید ومن رو از افکار مزاحم نجات بدید..
او به نشانه ی اطاعت دستش رو روی چشمش گذاشت و به سمت در رفت.
میخواست از در بیرون بره که لحظه ای تامل کرد و به سمتم چرخید..
با شرم به چشمانم زل زد و با نگاهی پر معنا لبخندی عاشقونه به صورتم تقدیم کرد.
در زیر نگاهش داشتم ذوب میشدم که نجوا کنان گفت:همون که گفتم...
رضایت خدا رضایت منم هست..
این جواب سوالم بود.!!!
از اتاق بیرون رفت ومن همانجا ولو شدم. .
اون شب پس از رفتن اونها ،من مثل شب پیش خندیدم و گریه کردم.
اون شب من با عطر گلهای روی میز تب کردم.
و اون شب من به بوییدن دستمال اکتفا نمیکردم و روی نقطه نقطه ی اون بوسه میزدم.
بقول حافظ چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی...
با اینکه حاج کمیل بهم اطمینان داده بود که احساسی بهم داره ولی من باز میترسیدم.عشق من به او اینقدر زیاد بود که مدام ترس از دست دادنش رو داشتم و از وقتی که او به من نزدیک تر شد این احساس چندبرابر شد!!
چند روز بعد من و حاج کمیل در یک مهمانی ساده و خودمانی کنار هم نشسته بودیم و انتظار میکشیدیم تا با خطبه ی عقد محرم هم بشیم! ولی من باز می ترسیدم.!
او اینجا کنار من نشسته بود ولی باز میپنداشتم که او برای من یک رویای دوره. .
در اون لحظات به این فکر میکردم که آیا من هرگز دستهای او را لمس میکنم یا نه؟!! آیا او بدون شرم و خجالت به چشمهای من خیره میشه یا نه؟؟! و حتی این اضطراب به جانم افتاد که او اصلا از احساسات درک درستی داره یا خیر؟!
خطبه جاری شد و من با اجازه ی پدرو مادرم بله گفتم ..چون میدونستم که اونها هم اینک کنار من ایستادند..و در تصورات خودم آقام رو میدیدم که دعای خیرش رو بدرقه ی راهم میکنه و بوسه ای جانانه روی پیشونیم میزنه..
وقتی حاج کمیل دستش رو مقابل دستم گرفت تا حلقه ی زیبای نامزدی رو به دستم بندازه هنوز در ناباوری بودم!!
من لمس زیبای نور رو در زمان اتصال انگشتهای او به روی دستانم حس کردم. .
و همزمان با فرو ریختن قلبم زیر لب نجوا کردم:ممنونم خداااا !!
#همسرانه
زناشویی،چگونه یک رابطه زناشویی مستمر داشته باشیم، اگر می خواهید ازدواج خود را بهبود بخشید، باید برای ایجاد یک رابطه عاطفی بیشتر تلاش کنید.
@BanooMalakeBash
زناشویی،چگونه یک رابطه زناشویی مستمر داشته باشیم، اگر می خواهید ازدواج خود را بهبود بخشید، باید برای ایجاد یک رابطه عاطفی بیشتر تلاش کنید.
@BanooMalakeBash
فرد بی عزت نفس👆
با فرد با عزت نفس فرقش چیه ؟
#فایل_اموزشی_مهم
#مینا_جهانبخش
مدرس و نویسنده
مدیر موسسه تحول درون
🔰🔰 پکیج رایگان👇
@Admiin_moj
میخوااااای ازت حمایت کنه
میخوای فرمول رابطه یاد بگیری
میخوای رها بشی از بی ارزشی
🛑فقط ۵ دقیقه فایل های روانشناسی فقط بزار و گوش کن
حالت دگرگون میشه 👇👇
https://t.me/+PXOLNomyw87uC-zO
فعال شدن انرژی درونی ☝️
با فرد با عزت نفس فرقش چیه ؟
#فایل_اموزشی_مهم
#مینا_جهانبخش
مدرس و نویسنده
مدیر موسسه تحول درون
🔰🔰 پکیج رایگان👇
@Admiin_moj
میخوااااای ازت حمایت کنه
میخوای فرمول رابطه یاد بگیری
میخوای رها بشی از بی ارزشی
🛑فقط ۵ دقیقه فایل های روانشناسی فقط بزار و گوش کن
حالت دگرگون میشه 👇👇
https://t.me/+PXOLNomyw87uC-zO
فعال شدن انرژی درونی ☝️
#همسرانه #آقایان
به احساسات همسرتان پاسخ دهید و هیچ گاه رابطه زناشویی را وسیله ای برای رسیدن به اهداف و یا انتقام گرفتن از همسرتان قرار ندهید، بلکه از این سلاح برای بهبود روابط خود و زندگی شادتر و بهتر استفاده نمایید.
@BanooMalakeBash
به احساسات همسرتان پاسخ دهید و هیچ گاه رابطه زناشویی را وسیله ای برای رسیدن به اهداف و یا انتقام گرفتن از همسرتان قرار ندهید، بلکه از این سلاح برای بهبود روابط خود و زندگی شادتر و بهتر استفاده نمایید.
@BanooMalakeBash
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🗓۱۴۰۳/۳/۲۹
🌺در این صبح زیبا
🌼بهترینها و خیرترینها را
🌺از خدای عزیز ومهربان
🌼برای شما خواستارم
🌺امروزتون پراز نعمـت
🌼پراز خبرهای خوب
🌺پراز اتفاقات قشنگ
🌼پراز موفقیت
🌺و پراز خیر و برکت باشه
🌼تقدیم به شما
🌺نگاه خدا بدرقه لحظه هاتون
☀️ @SOBHbe
🌺در این صبح زیبا
🌼بهترینها و خیرترینها را
🌺از خدای عزیز ومهربان
🌼برای شما خواستارم
🌺امروزتون پراز نعمـت
🌼پراز خبرهای خوب
🌺پراز اتفاقات قشنگ
🌼پراز موفقیت
🌺و پراز خیر و برکت باشه
🌼تقدیم به شما
🌺نگاه خدا بدرقه لحظه هاتون
☀️ @SOBHbe
#محبت
هر اندازه عوامل انحراف در اطراف فرزندان بیشتر میشود، نیاز آنان به محبت هم بیشتر میشود.
@BanooMalakeBash
هر اندازه عوامل انحراف در اطراف فرزندان بیشتر میشود، نیاز آنان به محبت هم بیشتر میشود.
@BanooMalakeBash
#همسرانه #آقایان
به احساسات همسرتان پاسخ دهید و هیچ گاه رابطه زناشویی را وسیله ای برای رسیدن به اهداف و یا انتقام گرفتن از همسرتان قرار ندهید، بلکه از این سلاح برای بهبود روابط خود و زندگی شادتر و بهتر استفاده نمایید.
@BanooMalakeBash
به احساسات همسرتان پاسخ دهید و هیچ گاه رابطه زناشویی را وسیله ای برای رسیدن به اهداف و یا انتقام گرفتن از همسرتان قرار ندهید، بلکه از این سلاح برای بهبود روابط خود و زندگی شادتر و بهتر استفاده نمایید.
@BanooMalakeBash
#همسرانه
چند شاخه گل بخرید
روحیه خانم ها احساسی و لطیف است . به جرأت می توان گفت که هیچ خانمی نیست که از دیدن چند شاخه گل هیجان زده و خوشحال نشود . این یک خصوصیت خوب است که خدا در وجود خانم ها به ودیعه گذاشته است.
@BanooMalakeBash
چند شاخه گل بخرید
روحیه خانم ها احساسی و لطیف است . به جرأت می توان گفت که هیچ خانمی نیست که از دیدن چند شاخه گل هیجان زده و خوشحال نشود . این یک خصوصیت خوب است که خدا در وجود خانم ها به ودیعه گذاشته است.
@BanooMalakeBash
#همسرانه
برای تجربه یک ازدواج موفق، شنونده خوبی برای همسرتان باشید. زن ها به گفت و گو و برون ریزی احساسات و حرف هایشان نیاز دارند. باید بتوانید به عنوان یک همسر، شانه ای برای اشک های او باشید یعنی فردی باشید که او بتواند در کنارتان پناه بگیرد.
@BanooMalakeBash
برای تجربه یک ازدواج موفق، شنونده خوبی برای همسرتان باشید. زن ها به گفت و گو و برون ریزی احساسات و حرف هایشان نیاز دارند. باید بتوانید به عنوان یک همسر، شانه ای برای اشک های او باشید یعنی فردی باشید که او بتواند در کنارتان پناه بگیرد.
@BanooMalakeBash
#همسرانه
گل مورد علاقه همسرتان را بشناسید و چند شب در ماه هنگامی که به خانه می روید برای همسرتان گل بخرید . حس تازگی و طراوتی که گل به روحیه و خانه می بخشد ، نوعی حس تازگی و شادمانی است.
@BanooMalakeBash
گل مورد علاقه همسرتان را بشناسید و چند شب در ماه هنگامی که به خانه می روید برای همسرتان گل بخرید . حس تازگی و طراوتی که گل به روحیه و خانه می بخشد ، نوعی حس تازگی و شادمانی است.
@BanooMalakeBash
#همسرانه
گل مورد علاقه همسرتان را بشناسید و چند شب در ماه هنگامی که به خانه می روید برای همسرتان گل بخرید . حس تازگی و طراوتی که گل به روحیه و خانه می بخشد ، نوعی حس تازگی و شادمانی است.
@BanooMalakeBash
گل مورد علاقه همسرتان را بشناسید و چند شب در ماه هنگامی که به خانه می روید برای همسرتان گل بخرید . حس تازگی و طراوتی که گل به روحیه و خانه می بخشد ، نوعی حس تازگی و شادمانی است.
@BanooMalakeBash
#همسرانه
مرد، ستون خانواده است و مهم ترین نقش او ایجاد امنیت و حمایت است. رفاه روانی مهم ترین خواسته زن از مرد است؛ بنابراین شما باید شوهری باشید که به همسرتان حس امنیت می دهید.
@BanooMalakeBash
مرد، ستون خانواده است و مهم ترین نقش او ایجاد امنیت و حمایت است. رفاه روانی مهم ترین خواسته زن از مرد است؛ بنابراین شما باید شوهری باشید که به همسرتان حس امنیت می دهید.
@BanooMalakeBash
💫💦💫💦💫💦💫💦💫
#رهایی_از_شب
#قسمت_صد_و_سی_و_هشتم
اینجا بهشت بود..
نسیم همچین بی راه هم نمیگفت! این دنیا هم بهشت و جهنم داره.
من ده سال در جهنم بودم و بعد از توبه،خدا بهشتی نثارم کرد که هر بیننده ای آرزوی رسیدن بهش رو داره.
خانوم مهدوی صورت و گردنم رو بوسید و برام آرزوی خوشبختی کرد.به دنبالش باقی هم برای تبریک جلو اومدند وبوسه بارانم کردند.
وقتی اتاق از حضور نامحرمان خالی شد. خواهران حاج مهدوی که نامهایشان راضیه و مرضیه بود روسریم رو هلهله کنان از روی سرم برداشتند.از شرم گونه هام گل انداخت.
خواهر بزرگتر حاج کمیل که راضیه نام داشت خطاب به حاج کمیل گفت:بیا عروس خشگلتو ببین داداش..ماشالله هزار الله اکبر عین ماه شب چهارده ست..
با این تمجید همه ی خانمها کف زدند و هلهله کردند.
راضیه خانوم در حالیکه به شرم برادرش میخندید رو به مهمانها گفت:الهی بگردم برا داداشم..خانمها روتونو بکنید اونور..داماد خجالت میکشه عروسشو ببینه..
من از خجالت چادرم رو چنگ زدم و چشمانم رو بستم.
صدای هلهله وخنده اونقدر زیاد بود که اگر از خوشحالی و هیجان جیغ میکشیدم هیچ کس متوجه نمیشد.
حاج کمیل با شرم عاشقانه ای به سمتم چرخید.
اونهایی که از مستی نگاه معشوقهای خیابانیشون حرف میزنند کجا لمس میکنند هرم نگاه مردی پاک چشم و مغرور رو که بعد از قرایت خطبه، عاشقانه ترین وعمیق ترین نگاه عالم رو به معشوقش هدیه میدهد؟
کجا میتونند حالی که من الان دارم رو درک کنند؟!! کجا میتونند فرق بین نگاه هرزه رو از نگاه پاک و عاشقانه تمیز بدهند؟!!
من دارم زیر این نگاه ها میمیرم..
من دارم ثانیه شماری میکنم برای گذاشتن سرم به روی سینه ای که عطرش یکسال بود مستم میکرد ولی آتش این نگاه مرا هیپنوتیزم کرده و نه زمین میشناسم نه زمان!!فقط او میبینم و او..
او در میان همهمه و هلهله درکنار گوشم آرام و عاشقانه نجوا کرد:سیده خانووم گرفتاریتون مبااارک..بببینم بازهم دنبالم راه می افتید یا شیرینی بیش از حدم دلت رو میزنه و خونه نشین میشی.خیلی حرفها برای گفتن داشتم ولی با اشک و لبخند نگاهش کردم.
او دست سردم رو در پناه دستان گرمش جای داد و در حالیکه به زیبایی هرچه تمام تر ابروی راستش رو بالا میداد گفت:همین اول کاری که تفاهم نداریم!! من تب کردم شما سردی!!
خندیدم.
او هم خندید.
کمی دورتر از ما ،فاطمه هم با چشمانی بارانی، از خنده های ریز و یواشکی ما خندید.
آن شب زیبا در کنار بهشتی به نام حاج کمیل مهدوی به پایان رسید.
مردی از جنس نور که تا پیش از این فقط فکر میکردم که او چقدر جذاب و دوست داشتنیست ولی هیچ توجه خاص وعاشقانه ای ازش ندیده بودم اما حالا با مردی مواجه بودم که در مهرورزی و شوخ طبعی بی نظیر بود.
وقتی مهمانها رفتند او در کنار در بسته ی خانه، با لبخندی زیبا ایستاد و با لحنی که تا پیش از محرمیت از او نشنیده بودم گفت: خسته نباشید سیده خانوم. .امشب، هم ،عروس بودید و هم میزبان.کاش اجازه میدادید مجلس رو جای دیگه ای بگیریم.
لبخندی محجوبانه زدم وگفتم:من هم مثل شما مهمون بودم حاج آقا. .همه ی زحمتها رو دوش فاطمه خانوم و مادرشون بود.
او دستم رو گرفت..
خدا کنه هیچ وقت دستهاش برام عادی نشه..
خداکنه همیشه با لمس دستانش دلم پرواز کنه.
با اخمی شیرین گفت: شما قراره منو همیشه حاج آقا صدا بزنید؟
انگشتم رو روی انگشترش رقصاندم.
گفتم:شما چی دوست دارید صداتون کنم؟
او لبخند زد:کمیل!!
گفتم: همین؟! بی پس وپیش؟؟
لبخندش را باز تر کرد ودر حالیکه چشمانش رو بازو بسته میکرد گفت: همین!!! بی پس وپیش
گفتم:سخته آخه. .ولی سعیم رو میکنم..پس لا اقل اجازه بدید صداتون کنم حاج کمیل!
حالا دیگه خندید.
دست دیگرش رو روی دستم گذاشت و گفت:قبول!!
گفتم :پس شما هم منو صدا کنید رقیه..
او طبق عادت انگشت اشاره اش رو بالا برد و با تاکید گفت:حرفشم نزن! شما ساداتی.سادات باید مورد تکریم و احترام قرار بگیرید. اسمتون هم اسمیه که باید با احترام تلفظ شه.
صداتون میکنم رقیه سادات خانوم..
خندیدم:اوووووه چه طولانی..
او هم خندید:خوبیش به اینه که اگر خدای ناکرده از دستتون عصبانی شدم و خواستم تشری بزنم تا تلفظ اسمتون تموم شه خشم بنده هم فروکش میکنه.
در میان خنده گفتم:مگه حاج کمیل عصبانی هم میشه؟؟
او اخم کرد:البته که عصبانی میشه.شما میدونی او روز و در اون مسافرت پرحاشیه چقدر ازدستتون حرص خوردم؟؟
دم قرارگاه هم با اون حرکتتون از گوشام آتیش میزد بیرون.
ادامه دارد...
#رهایی_از_شب
#قسمت_صد_و_سی_و_هشتم
اینجا بهشت بود..
نسیم همچین بی راه هم نمیگفت! این دنیا هم بهشت و جهنم داره.
من ده سال در جهنم بودم و بعد از توبه،خدا بهشتی نثارم کرد که هر بیننده ای آرزوی رسیدن بهش رو داره.
خانوم مهدوی صورت و گردنم رو بوسید و برام آرزوی خوشبختی کرد.به دنبالش باقی هم برای تبریک جلو اومدند وبوسه بارانم کردند.
وقتی اتاق از حضور نامحرمان خالی شد. خواهران حاج مهدوی که نامهایشان راضیه و مرضیه بود روسریم رو هلهله کنان از روی سرم برداشتند.از شرم گونه هام گل انداخت.
خواهر بزرگتر حاج کمیل که راضیه نام داشت خطاب به حاج کمیل گفت:بیا عروس خشگلتو ببین داداش..ماشالله هزار الله اکبر عین ماه شب چهارده ست..
با این تمجید همه ی خانمها کف زدند و هلهله کردند.
راضیه خانوم در حالیکه به شرم برادرش میخندید رو به مهمانها گفت:الهی بگردم برا داداشم..خانمها روتونو بکنید اونور..داماد خجالت میکشه عروسشو ببینه..
من از خجالت چادرم رو چنگ زدم و چشمانم رو بستم.
صدای هلهله وخنده اونقدر زیاد بود که اگر از خوشحالی و هیجان جیغ میکشیدم هیچ کس متوجه نمیشد.
حاج کمیل با شرم عاشقانه ای به سمتم چرخید.
اونهایی که از مستی نگاه معشوقهای خیابانیشون حرف میزنند کجا لمس میکنند هرم نگاه مردی پاک چشم و مغرور رو که بعد از قرایت خطبه، عاشقانه ترین وعمیق ترین نگاه عالم رو به معشوقش هدیه میدهد؟
کجا میتونند حالی که من الان دارم رو درک کنند؟!! کجا میتونند فرق بین نگاه هرزه رو از نگاه پاک و عاشقانه تمیز بدهند؟!!
من دارم زیر این نگاه ها میمیرم..
من دارم ثانیه شماری میکنم برای گذاشتن سرم به روی سینه ای که عطرش یکسال بود مستم میکرد ولی آتش این نگاه مرا هیپنوتیزم کرده و نه زمین میشناسم نه زمان!!فقط او میبینم و او..
او در میان همهمه و هلهله درکنار گوشم آرام و عاشقانه نجوا کرد:سیده خانووم گرفتاریتون مبااارک..بببینم بازهم دنبالم راه می افتید یا شیرینی بیش از حدم دلت رو میزنه و خونه نشین میشی.خیلی حرفها برای گفتن داشتم ولی با اشک و لبخند نگاهش کردم.
او دست سردم رو در پناه دستان گرمش جای داد و در حالیکه به زیبایی هرچه تمام تر ابروی راستش رو بالا میداد گفت:همین اول کاری که تفاهم نداریم!! من تب کردم شما سردی!!
خندیدم.
او هم خندید.
کمی دورتر از ما ،فاطمه هم با چشمانی بارانی، از خنده های ریز و یواشکی ما خندید.
آن شب زیبا در کنار بهشتی به نام حاج کمیل مهدوی به پایان رسید.
مردی از جنس نور که تا پیش از این فقط فکر میکردم که او چقدر جذاب و دوست داشتنیست ولی هیچ توجه خاص وعاشقانه ای ازش ندیده بودم اما حالا با مردی مواجه بودم که در مهرورزی و شوخ طبعی بی نظیر بود.
وقتی مهمانها رفتند او در کنار در بسته ی خانه، با لبخندی زیبا ایستاد و با لحنی که تا پیش از محرمیت از او نشنیده بودم گفت: خسته نباشید سیده خانوم. .امشب، هم ،عروس بودید و هم میزبان.کاش اجازه میدادید مجلس رو جای دیگه ای بگیریم.
لبخندی محجوبانه زدم وگفتم:من هم مثل شما مهمون بودم حاج آقا. .همه ی زحمتها رو دوش فاطمه خانوم و مادرشون بود.
او دستم رو گرفت..
خدا کنه هیچ وقت دستهاش برام عادی نشه..
خداکنه همیشه با لمس دستانش دلم پرواز کنه.
با اخمی شیرین گفت: شما قراره منو همیشه حاج آقا صدا بزنید؟
انگشتم رو روی انگشترش رقصاندم.
گفتم:شما چی دوست دارید صداتون کنم؟
او لبخند زد:کمیل!!
گفتم: همین؟! بی پس وپیش؟؟
لبخندش را باز تر کرد ودر حالیکه چشمانش رو بازو بسته میکرد گفت: همین!!! بی پس وپیش
گفتم:سخته آخه. .ولی سعیم رو میکنم..پس لا اقل اجازه بدید صداتون کنم حاج کمیل!
حالا دیگه خندید.
دست دیگرش رو روی دستم گذاشت و گفت:قبول!!
گفتم :پس شما هم منو صدا کنید رقیه..
او طبق عادت انگشت اشاره اش رو بالا برد و با تاکید گفت:حرفشم نزن! شما ساداتی.سادات باید مورد تکریم و احترام قرار بگیرید. اسمتون هم اسمیه که باید با احترام تلفظ شه.
صداتون میکنم رقیه سادات خانوم..
خندیدم:اوووووه چه طولانی..
او هم خندید:خوبیش به اینه که اگر خدای ناکرده از دستتون عصبانی شدم و خواستم تشری بزنم تا تلفظ اسمتون تموم شه خشم بنده هم فروکش میکنه.
در میان خنده گفتم:مگه حاج کمیل عصبانی هم میشه؟؟
او اخم کرد:البته که عصبانی میشه.شما میدونی او روز و در اون مسافرت پرحاشیه چقدر ازدستتون حرص خوردم؟؟
دم قرارگاه هم با اون حرکتتون از گوشام آتیش میزد بیرون.
ادامه دارد...
#همسرانه
گاهی روی یک برگه کوچک جمله دوستت دارم را بنویسید. بنویسید که از همسرتان متشکرید بخاطر همه زحمت هایی که در خانه و کارهای خانه می کشد و کاغذ را در دید او بچسبانید.
@BanooMalakeBash
گاهی روی یک برگه کوچک جمله دوستت دارم را بنویسید. بنویسید که از همسرتان متشکرید بخاطر همه زحمت هایی که در خانه و کارهای خانه می کشد و کاغذ را در دید او بچسبانید.
@BanooMalakeBash
راز زنانگی☝️
#فایل_اموزشی_مهم
#مینا_جهانبخش
مدرس و نویسنده
مدیر موسسه تحول درون
🔰🔰 پکیج رایگان👇
@Admiin_moj
میخوااااای ازت حمایت کنه
میخوای فرمول رابطه یاد بگیری
میخوای رها بشی از بی ارزشی
🛑فقط ۵ دقیقه فایل های روانشناسی فقط بزار و گوش کن
حالت دگرگون میشه 👇👇
https://t.me/+PXOLNomyw87uC-zO
.
#فایل_اموزشی_مهم
#مینا_جهانبخش
مدرس و نویسنده
مدیر موسسه تحول درون
🔰🔰 پکیج رایگان👇
@Admiin_moj
میخوااااای ازت حمایت کنه
میخوای فرمول رابطه یاد بگیری
میخوای رها بشی از بی ارزشی
🛑فقط ۵ دقیقه فایل های روانشناسی فقط بزار و گوش کن
حالت دگرگون میشه 👇👇
https://t.me/+PXOLNomyw87uC-zO
.
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🌸چه دلنشین است صبحی که
🌺با لبخند😊شروع شــود
🌸پنجره ی دلت را
🌺رو به خوشبختی باز کن.
🌸عشق را به قلبت دعوت کن
🌺و نفس بکش هوای مهربانی ها را
🌺با لبخند😊شروع شــود
🌸پنجره ی دلت را
🌺رو به خوشبختی باز کن.
🌸عشق را به قلبت دعوت کن
🌺و نفس بکش هوای مهربانی ها را
#همسرانه
#قدرشناس_باشید
احترام و قدردانی، راه ماندگار کردن عشق است. باید یاد بگیرید برای هر چیز کوچکی از همسرتان سپاسگزار باشید.
@BanooMalakeBash
#قدرشناس_باشید
احترام و قدردانی، راه ماندگار کردن عشق است. باید یاد بگیرید برای هر چیز کوچکی از همسرتان سپاسگزار باشید.
@BanooMalakeBash
#همسرانه
در یک رابطه زناشویی پایدار هر دو طرف در بیان عقاید خود آزاد هستند و برای حفظ رابطه خود مجبور به سرکوب عقاید و افکار خود نیستند.
@BanooMalakeBash
در یک رابطه زناشویی پایدار هر دو طرف در بیان عقاید خود آزاد هستند و برای حفظ رابطه خود مجبور به سرکوب عقاید و افکار خود نیستند.
@BanooMalakeBash
#همسرانه #آقایان
شاید به زبان آوردن جمله «دوستت دارم » برای مردها به لحاظ ساختار روحی و اخلاقی قدری سخت باشد. هر چند وقت یکبار هنگامی که همسرتان خواب است و شما آماده رفتن به محل کار می شوید یا هر زمان دیگری که خودتان مناسب می دانید، روی یک برگه کوچک جمله دوستت دارم را بنویسید. درجای
مناسبی قراردهید.
@BanooMalakeBash
شاید به زبان آوردن جمله «دوستت دارم » برای مردها به لحاظ ساختار روحی و اخلاقی قدری سخت باشد. هر چند وقت یکبار هنگامی که همسرتان خواب است و شما آماده رفتن به محل کار می شوید یا هر زمان دیگری که خودتان مناسب می دانید، روی یک برگه کوچک جمله دوستت دارم را بنویسید. درجای
مناسبی قراردهید.
@BanooMalakeBash
#اصول_زندگی
بزرگترین خیانت که میتونید درحق خودتون بکنید ترس ازتاییددیگرانه ترس ازداوری و #قضاوت
خودتان باشید
خودتان زندگی کنید
خودتان تصمیم بگيريد
برای دیگران زندگی نمیکنید
@BanooMalakeBash
بزرگترین خیانت که میتونید درحق خودتون بکنید ترس ازتاییددیگرانه ترس ازداوری و #قضاوت
خودتان باشید
خودتان زندگی کنید
خودتان تصمیم بگيريد
برای دیگران زندگی نمیکنید
@BanooMalakeBash
#دانستنیهای_پزشکی
چگونه از چشمان خود در مقابل گوشی محافظت کنیم؟
۱) پلک بزنید، پلک بزنید، پلک بزنید.
۲) نور های خیره کننده را کاهش دهید.
۳) به چشمان خود استراحت دهید.
۴) روشنایی صفحه نمایش را تنظیم کنید.
۵) تنظیم کردن سایز فونت گوشی یا. گجت
۶) صفحه نمایش را تنظیم کنید.
۷) گوشی خود را با فاصله نگه دارید.
@BanooMalakeBash
چگونه از چشمان خود در مقابل گوشی محافظت کنیم؟
۱) پلک بزنید، پلک بزنید، پلک بزنید.
۲) نور های خیره کننده را کاهش دهید.
۳) به چشمان خود استراحت دهید.
۴) روشنایی صفحه نمایش را تنظیم کنید.
۵) تنظیم کردن سایز فونت گوشی یا. گجت
۶) صفحه نمایش را تنظیم کنید.
۷) گوشی خود را با فاصله نگه دارید.
@BanooMalakeBash