#همسرانه
به قول و قرارهایتان سر وقت عمل کنید
اگر به همسرتان قول داده اید که در زمان معینی کار خاصی را که مد نظر اوست، انجام دهید حتماً به قول خودتان عمل کنید. خوش قول بودن برای خانم ها اهمیت بسیاری دارد . اگر انجام کاری در توان شما نیست هرگز قول آن را ندهید!
@BanooMalakeBash
به قول و قرارهایتان سر وقت عمل کنید
اگر به همسرتان قول داده اید که در زمان معینی کار خاصی را که مد نظر اوست، انجام دهید حتماً به قول خودتان عمل کنید. خوش قول بودن برای خانم ها اهمیت بسیاری دارد . اگر انجام کاری در توان شما نیست هرگز قول آن را ندهید!
@BanooMalakeBash
💫🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷💫
#رهایی_از_شب_۹۸
#رهایی_از_شب
#ف_مقیمی
#قسمت_نود_و_هشتم
باز داشت نقش بازی میکرد..مثل همان روزها که در گوشه ی اتاق به خاطر اینکه حرفش را گوش نداده بودم پنهانی نیشگونم میگرفت و وقتی به آقام میگفتم خودش رو به مظلومیت میزد ومن و متهم میکرد به دروغ گویی..
یک قدم جلوتر رفتم.چادرش رو چنگ زدم:تقاصش رو پس میدی مهری..از من گذشت..خوش باش که به آرزوت رسیدی..اول از خونه ی آقام بیرونم کردی الانم از این محل و از چشم آدمها...
اشکهای داغم مقنعه ام روخیس کرده بودند.آهی از جگر سوخته م کشیدم ودرحالیکه با مشت به سینه ام میکوبیدم ناله زدم:
تابحال نفرینت نکرده بودم.ولی ازحالا واگذارت کردم به جدم....منو پیش مردم خوارکردی خدا خوارت کنه...
این من بودم!!دختری مجنون که ازدنیا بریده بود!!
هلش دادم داخل ودر روبستم تابیشتر از این مجبور نباشم چهره ی شیطانی ش رو ببینم.به لطف این جنون باقی همسایه ها هم فهمیدند که من در گذشته چه کسی بودم.!!البته اگرقبل ازاین به گوششان نرسیده باشه.!
وقتی خانواده نداشته باشی همیشه همین خواهد بود.اگر سایه ی بزرگتر بالای سرت نباشه درمحل خودت هم غریبی! ! این کوچه همان کوچه ای بود که در آن،آزاد و رها بازی میکردم! پس چرا این قدر امشب در اینجااحساس خفگی میکنم؟ سر کج کردم تا از راه آمده برگردم.اینبار برعکس دقایق قبل با جانی خسته و زانوانی سست.چند قدم آنطرف تر ازمن، فاطمه وحاج مهدوی ایستاده و نظاره گرماجرا بودند.فاطمه چادرش را تازیرچشمش بالا کشیده بود و اشک میریخت.حاج مهدوی هم تسبیح به دست مرانگاه میکرد.بی انگیزه تر از این حرفها بودم که به نزد اونها برم.بدون توجه به اونها از مقابلشان رد شدم.
فاطمه از پشت سرصدام زد:رقیه سادات..عزیز دلم..
اشکم بی صداپایین ریخت ولی جواب ندادم.
صدای مردانه و با ابهت همراهش مجبور به توقفمم کرد.
_صبرکنید سادات خانوم..
زیر لب به زانوهام فحش دادم که چرا ایستادند در مقابل مردی که مرا از خودش راند.
نزدیکم آمد. تشریف بیاریدمن میرسونمتون.
میان اشک وخشم تلخ ترین پوزخندم رو زدم.
_ بزاریداین تهمتها یک طرفه باشه..یه وقت براتون حرف در میارن!نمیترسید ازراه بدرتون کنم؟؟یابراتون تور پهن کرده باشم؟
سری تکان داد:استغفرالله. .
الان فرصت خوبی بود تاعقده ی دل خالی کنم.با اشک واه گفتم:
_منو از بسیج بیرون کردید که نیروهاتون رو خراب نکنم یا براتون دردسرسازنشم؟؟ میدونید دلم چقدر شکست؟ چون شبیه حرفهاتون نبودید..گفتید مسجد خونه ی خداست هیچکی حق نداره پای کسی رو ازاونجا ببره ولی خواستید پامو ببرید.. اون شب بهتون گفتم حدخودمو میدونم..گفتم هیچ وقت کاری نمیکنم وجهتون خراب شه..بهم اعتماد نکردید. گفتید امانت دار حرفم هستید. قول دادید راز دلم رو به کسی نگید..ولی الان همه میدونند..فقط همه از یک چیز خبر ندارند.اونم اینه که عسل مرده بود.رقیه سادات برگشته بود...بدکردیدحاج اقا..بد کردید!
اوسرش پایین بود .باصدایی محزون گفت:درکتون میکنم.بخاطر همین حرف و حدیثها گفتم بهتره اینجا نباشید.احتمال این پیش آمدها را میدادم.. از بابت من خیالتون راحت.ازمن کلامی به کسی منتقل نشده..آروم باشید خواهر من.با من و خانوم بخشی بیاین تا جای مناسب تری صحبت کنیم.اینجا صورت خوشی نداره.
_دیگه الان چه فایده ای داره؟ میخواین چه صحبتی کنید؟! همه چی تموم شد..شرفم. .آبروم.. همه چیم رفت..
سرم رو برگردندم به عقب.
رو کردم به فاطمه و با آه و فغان گفتم:مگه تو نگفتی اگه توبه کنم خداگذشتمو پاک میکنه پس چرا بجاش آبروم وبرد؟ ! بهم جواب بده چرا؟؟؟
فاطمه جوابی نداشت.از ما دور تر ایستاده بود و آهسته گریه میکرد.
گوشی حاج مهدوی زنگ خورد قبل از جواب دادنش گفت:چرا بیخردی و نادونی بنده های خدا رو پای حساب خدا مینویسید خواهر من.خدا حساب تک تک کارهای من وشمارو داره و هرکس شری به بنده ای برسونه حسابش با بالا سریه.
گوشی رو جواب داد.
کجایی پس رضا جان؟ آره بیاکوچه ی هفدهم.
.
او داشت از یک نفر دیگه هم دعوت میکرد تا خفت و خواری ام رو ببینه.!اشکهام امانم رو بریده بودند.دلم میخواست دوباره نعره بکشم که بابا من با همه ی بدیهام آبرو دارم.شخصیت دارم.دستم رو مشت کردم و با تمام خشمم نگاهش کردم.حاج مهدوی یک لحظه نگاهش به چشمانم افتاد و دهانش باز موند تا حرفی بزند.تمام توانم رو جمع کردم و گفتم :
تنها مردی بودید که دردنیا بهتون اعتماد داشتم.متاسفم از اعتمادم...من همیشه به فکر آبرو ی شما بودم..
دستم رو داخل کیفم بردم و نامه ای که چند وقت قبل با سوز وگداز براش نوشته بودم رو مقابلش تکون دادم.
_شاید اگه اینو زودتر بهتون میدادم کمتر آزارم میدادید! البته اگه قابل خوندنش میدونستید!!
ولی دیگه مهم نیست...
ادامه دارد..
💫🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷💫
#رهایی_از_شب_۹۸
#رهایی_از_شب
#ف_مقیمی
#قسمت_نود_و_هشتم
باز داشت نقش بازی میکرد..مثل همان روزها که در گوشه ی اتاق به خاطر اینکه حرفش را گوش نداده بودم پنهانی نیشگونم میگرفت و وقتی به آقام میگفتم خودش رو به مظلومیت میزد ومن و متهم میکرد به دروغ گویی..
یک قدم جلوتر رفتم.چادرش رو چنگ زدم:تقاصش رو پس میدی مهری..از من گذشت..خوش باش که به آرزوت رسیدی..اول از خونه ی آقام بیرونم کردی الانم از این محل و از چشم آدمها...
اشکهای داغم مقنعه ام روخیس کرده بودند.آهی از جگر سوخته م کشیدم ودرحالیکه با مشت به سینه ام میکوبیدم ناله زدم:
تابحال نفرینت نکرده بودم.ولی ازحالا واگذارت کردم به جدم....منو پیش مردم خوارکردی خدا خوارت کنه...
این من بودم!!دختری مجنون که ازدنیا بریده بود!!
هلش دادم داخل ودر روبستم تابیشتر از این مجبور نباشم چهره ی شیطانی ش رو ببینم.به لطف این جنون باقی همسایه ها هم فهمیدند که من در گذشته چه کسی بودم.!!البته اگرقبل ازاین به گوششان نرسیده باشه.!
وقتی خانواده نداشته باشی همیشه همین خواهد بود.اگر سایه ی بزرگتر بالای سرت نباشه درمحل خودت هم غریبی! ! این کوچه همان کوچه ای بود که در آن،آزاد و رها بازی میکردم! پس چرا این قدر امشب در اینجااحساس خفگی میکنم؟ سر کج کردم تا از راه آمده برگردم.اینبار برعکس دقایق قبل با جانی خسته و زانوانی سست.چند قدم آنطرف تر ازمن، فاطمه وحاج مهدوی ایستاده و نظاره گرماجرا بودند.فاطمه چادرش را تازیرچشمش بالا کشیده بود و اشک میریخت.حاج مهدوی هم تسبیح به دست مرانگاه میکرد.بی انگیزه تر از این حرفها بودم که به نزد اونها برم.بدون توجه به اونها از مقابلشان رد شدم.
فاطمه از پشت سرصدام زد:رقیه سادات..عزیز دلم..
اشکم بی صداپایین ریخت ولی جواب ندادم.
صدای مردانه و با ابهت همراهش مجبور به توقفمم کرد.
_صبرکنید سادات خانوم..
زیر لب به زانوهام فحش دادم که چرا ایستادند در مقابل مردی که مرا از خودش راند.
نزدیکم آمد. تشریف بیاریدمن میرسونمتون.
میان اشک وخشم تلخ ترین پوزخندم رو زدم.
_ بزاریداین تهمتها یک طرفه باشه..یه وقت براتون حرف در میارن!نمیترسید ازراه بدرتون کنم؟؟یابراتون تور پهن کرده باشم؟
سری تکان داد:استغفرالله. .
الان فرصت خوبی بود تاعقده ی دل خالی کنم.با اشک واه گفتم:
_منو از بسیج بیرون کردید که نیروهاتون رو خراب نکنم یا براتون دردسرسازنشم؟؟ میدونید دلم چقدر شکست؟ چون شبیه حرفهاتون نبودید..گفتید مسجد خونه ی خداست هیچکی حق نداره پای کسی رو ازاونجا ببره ولی خواستید پامو ببرید.. اون شب بهتون گفتم حدخودمو میدونم..گفتم هیچ وقت کاری نمیکنم وجهتون خراب شه..بهم اعتماد نکردید. گفتید امانت دار حرفم هستید. قول دادید راز دلم رو به کسی نگید..ولی الان همه میدونند..فقط همه از یک چیز خبر ندارند.اونم اینه که عسل مرده بود.رقیه سادات برگشته بود...بدکردیدحاج اقا..بد کردید!
اوسرش پایین بود .باصدایی محزون گفت:درکتون میکنم.بخاطر همین حرف و حدیثها گفتم بهتره اینجا نباشید.احتمال این پیش آمدها را میدادم.. از بابت من خیالتون راحت.ازمن کلامی به کسی منتقل نشده..آروم باشید خواهر من.با من و خانوم بخشی بیاین تا جای مناسب تری صحبت کنیم.اینجا صورت خوشی نداره.
_دیگه الان چه فایده ای داره؟ میخواین چه صحبتی کنید؟! همه چی تموم شد..شرفم. .آبروم.. همه چیم رفت..
سرم رو برگردندم به عقب.
رو کردم به فاطمه و با آه و فغان گفتم:مگه تو نگفتی اگه توبه کنم خداگذشتمو پاک میکنه پس چرا بجاش آبروم وبرد؟ ! بهم جواب بده چرا؟؟؟
فاطمه جوابی نداشت.از ما دور تر ایستاده بود و آهسته گریه میکرد.
گوشی حاج مهدوی زنگ خورد قبل از جواب دادنش گفت:چرا بیخردی و نادونی بنده های خدا رو پای حساب خدا مینویسید خواهر من.خدا حساب تک تک کارهای من وشمارو داره و هرکس شری به بنده ای برسونه حسابش با بالا سریه.
گوشی رو جواب داد.
کجایی پس رضا جان؟ آره بیاکوچه ی هفدهم.
.
او داشت از یک نفر دیگه هم دعوت میکرد تا خفت و خواری ام رو ببینه.!اشکهام امانم رو بریده بودند.دلم میخواست دوباره نعره بکشم که بابا من با همه ی بدیهام آبرو دارم.شخصیت دارم.دستم رو مشت کردم و با تمام خشمم نگاهش کردم.حاج مهدوی یک لحظه نگاهش به چشمانم افتاد و دهانش باز موند تا حرفی بزند.تمام توانم رو جمع کردم و گفتم :
تنها مردی بودید که دردنیا بهتون اعتماد داشتم.متاسفم از اعتمادم...من همیشه به فکر آبرو ی شما بودم..
دستم رو داخل کیفم بردم و نامه ای که چند وقت قبل با سوز وگداز براش نوشته بودم رو مقابلش تکون دادم.
_شاید اگه اینو زودتر بهتون میدادم کمتر آزارم میدادید! البته اگه قابل خوندنش میدونستید!!
ولی دیگه مهم نیست...
ادامه دارد..
💫🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷💫
💦💞💦💞💦💞💦💞💦
💦20 راز خوشبختی در خانواده 💦
1. خوشبختی خانه در خدا پرستی است.
2. عزت خانه در دوستی است.
3. ثروت خانه در شادی است.
4. زیبایی خانه در پاکیزگی است.
5. پاکی خانه در تقوا است.
6. نیاز خانه در معنویات است.
7. استحکام خانه در تربیت است.
8. گرمی خانه در محبت است.
9. صفای خانه درمحبت است.
10. پیشرفت خانه در قناعت است.
11. لذت خانه در سازگاری است.
12. سعادت خانه در امنیت است.
13. روشنایی خانه در آرامش است.
14. رفاه خانه در حرمت و تفاهم است.
15. ارزش خانه در اعتماد و اطمینان است.
16. سلامتی خانه در نظافت و پاکیزگی است.
17. صفت خانه در انصاف و گذشت است.
18. شرافت خانه در لقمه حلال است.
19. زینت خانه در ساده بودن است.
20. آسایش خانه در انجام وظیفه است.
@BanooMalakeBash
💦20 راز خوشبختی در خانواده 💦
1. خوشبختی خانه در خدا پرستی است.
2. عزت خانه در دوستی است.
3. ثروت خانه در شادی است.
4. زیبایی خانه در پاکیزگی است.
5. پاکی خانه در تقوا است.
6. نیاز خانه در معنویات است.
7. استحکام خانه در تربیت است.
8. گرمی خانه در محبت است.
9. صفای خانه درمحبت است.
10. پیشرفت خانه در قناعت است.
11. لذت خانه در سازگاری است.
12. سعادت خانه در امنیت است.
13. روشنایی خانه در آرامش است.
14. رفاه خانه در حرمت و تفاهم است.
15. ارزش خانه در اعتماد و اطمینان است.
16. سلامتی خانه در نظافت و پاکیزگی است.
17. صفت خانه در انصاف و گذشت است.
18. شرافت خانه در لقمه حلال است.
19. زینت خانه در ساده بودن است.
20. آسایش خانه در انجام وظیفه است.
@BanooMalakeBash
#همسرانه
به همسرتان بگویید.دوستت دارم.
ابراز محبت به همسر بسیار حائز اهمیت
است. گفتن کلمه دوستت دارم به همسر
باعث دلبستگی بیشتر وی می شود
زنها عشق واقعی همراه با حس ارتباط عاطفی به مردشان را میخواهند. اگر طرفتان احساس کند که فقط بخاطر رابطه جنسی سراغ او میآیید خیلی زود از شما دور شده و حتی اجازه دست زدن به خود را هم به شما نخواهد داد.
@BanooMalakeBash
به همسرتان بگویید.دوستت دارم.
ابراز محبت به همسر بسیار حائز اهمیت
است. گفتن کلمه دوستت دارم به همسر
باعث دلبستگی بیشتر وی می شود
زنها عشق واقعی همراه با حس ارتباط عاطفی به مردشان را میخواهند. اگر طرفتان احساس کند که فقط بخاطر رابطه جنسی سراغ او میآیید خیلی زود از شما دور شده و حتی اجازه دست زدن به خود را هم به شما نخواهد داد.
@BanooMalakeBash
#همسرانه
یک زن دوست دارد زندگی همسرش حول او بچرخد. او می داند که زیبا ترین یا باهوشترین زن دنیا نیست، نیازی هم به این ندارد، او تنها می خواهد در چشم همسرش زیباترین و بهترین زن دنیا باشد. او میخواهد همسرش او را بهترین اتفاق زندگی خود بداند و اگر این احساس به او انتقال داده شود با خوشبختی تمام خانواده وهمسرش را خوشبخت خواهد کرد.
@BanooMalakeBash
یک زن دوست دارد زندگی همسرش حول او بچرخد. او می داند که زیبا ترین یا باهوشترین زن دنیا نیست، نیازی هم به این ندارد، او تنها می خواهد در چشم همسرش زیباترین و بهترین زن دنیا باشد. او میخواهد همسرش او را بهترین اتفاق زندگی خود بداند و اگر این احساس به او انتقال داده شود با خوشبختی تمام خانواده وهمسرش را خوشبخت خواهد کرد.
@BanooMalakeBash
#غذای_سالم_بخوریم_وسالم_بمانیم
بدن ما،غذای کامل را به عنوان مواد غذایی واقعی تشخیص میدهد، غذای کامل سرشار از ویتامینها و مواد معدنی است که به ما در احساس سیر بودن کمک می کند وقتی ما از غذاهای آماده استفاده میکنیم، این غذاها دارای مواد شیمیایی هستند در نتیجه بدن ما دچار مشکل شده و همچنان احساس گرسنگی میکند چرا که به دنبال مواد مغذی است.
@BanooMalakeBash
بدن ما،غذای کامل را به عنوان مواد غذایی واقعی تشخیص میدهد، غذای کامل سرشار از ویتامینها و مواد معدنی است که به ما در احساس سیر بودن کمک می کند وقتی ما از غذاهای آماده استفاده میکنیم، این غذاها دارای مواد شیمیایی هستند در نتیجه بدن ما دچار مشکل شده و همچنان احساس گرسنگی میکند چرا که به دنبال مواد مغذی است.
@BanooMalakeBash
❤️ رابطه با دوام 👆
❤️ فایل مهم اموزشی
#مینا_جهانبخش
مدرس و نویسنده
مدیر موسسه تحول درون
دریافت پکیج رایگان
👇👇👇👇👇
🆔 @Admiin_moj
راز زنان دلربا
راز دوام رابطه
راز سابلیمینال ها
راز جذب جنس مخالف
بیا بهت یاد بدم 👇
https://t.me/+PXOLNomyw87uC-zO
#موسسه_تحول_درون
❤️ فایل مهم اموزشی
#مینا_جهانبخش
مدرس و نویسنده
مدیر موسسه تحول درون
دریافت پکیج رایگان
👇👇👇👇👇
🆔 @Admiin_moj
راز زنان دلربا
راز دوام رابطه
راز سابلیمینال ها
راز جذب جنس مخالف
بیا بهت یاد بدم 👇
https://t.me/+PXOLNomyw87uC-zO
#موسسه_تحول_درون
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🗓 ۱۴۰۳/۲/۱۸
🌸 نه پشیمون شو
🌷 نه حسرت بخور
🌸 یا لذتتو بردی،
🌷 یا تجربشو خریدی...
🌸 درود بر شما یاران باوفا
🌷 سلام صبحتون بخیر
🌸 و سرشار از لذت و تجربههای شیرین
🌷 سه شنبهتون گلباران و زیبا
🌸 نه پشیمون شو
🌷 نه حسرت بخور
🌸 یا لذتتو بردی،
🌷 یا تجربشو خریدی...
🌸 درود بر شما یاران باوفا
🌷 سلام صبحتون بخیر
🌸 و سرشار از لذت و تجربههای شیرین
🌷 سه شنبهتون گلباران و زیبا
#همسرانه
به نیازهای همسرتان توجه کنید
اگرچه همسرتان باید به شما برای شناخت خود کمک نماید، اما شما هم انتظار نداشته باشید همسرتان در مورد همه حس ها و نیازهایش به شما اطلاعات بدهد. توجه داشته باشید که گاهی خود افراد نیز خیلی در مورد حس ها و نیازهایشان نمی دانند و البته ممکن است برایشان صحبت کردن در مورد آن ها راحت نباشد. بنابراین خودتان دست به کار شناخت همسرتان و درک و برآورده کردن نیازهایش باشید.
@BanooMalakeBash
به نیازهای همسرتان توجه کنید
اگرچه همسرتان باید به شما برای شناخت خود کمک نماید، اما شما هم انتظار نداشته باشید همسرتان در مورد همه حس ها و نیازهایش به شما اطلاعات بدهد. توجه داشته باشید که گاهی خود افراد نیز خیلی در مورد حس ها و نیازهایشان نمی دانند و البته ممکن است برایشان صحبت کردن در مورد آن ها راحت نباشد. بنابراین خودتان دست به کار شناخت همسرتان و درک و برآورده کردن نیازهایش باشید.
@BanooMalakeBash
#تربیت_فرزند #مادرنمونه
نقش خودتان را به عنوان والدین حفظ کنید
به کودک اجازه ندهید در مکالمات بزرگترها وارد شود و یا تصمیمات شما را به عنوان والدین مورد نقد قرار دهد. اگر کودک در مورد تصمیمات شما سوال می کند و یا از شما در مورد موضوع مکالمه ای که با فرد بزرگسال دیگری داشته اید، سوال می کند، با لحن جدی و محکم به او یادآوری کنید که این مسئله به بزرگسالان مربوط می شود.
@BanooMalakeBash
نقش خودتان را به عنوان والدین حفظ کنید
به کودک اجازه ندهید در مکالمات بزرگترها وارد شود و یا تصمیمات شما را به عنوان والدین مورد نقد قرار دهد. اگر کودک در مورد تصمیمات شما سوال می کند و یا از شما در مورد موضوع مکالمه ای که با فرد بزرگسال دیگری داشته اید، سوال می کند، با لحن جدی و محکم به او یادآوری کنید که این مسئله به بزرگسالان مربوط می شود.
@BanooMalakeBash
#آقایان
#همسرانه
اگر کارتان بیشتر از حد معمول طول میکشد با همسرتان تماس بگیرید و اورا مطلع کنید!
اگر نگران شود نه بیشتر قدرتان را میداند و نه شما باصلابت تر جلوه میکنید.
@BanooMalakeBash
#همسرانه
اگر کارتان بیشتر از حد معمول طول میکشد با همسرتان تماس بگیرید و اورا مطلع کنید!
اگر نگران شود نه بیشتر قدرتان را میداند و نه شما باصلابت تر جلوه میکنید.
@BanooMalakeBash
#برای_قلمی_شدن_کمتر_نوشیدنی شیرین بنوشید
به جای نوشیدنیهای قنددار مانند نوشابههای گازدار معمول از آب یا سودای بدون کالری استفاده کنید به این ترتیب به اندازه 10 قاشق چایخوری شکر کمتری دریافت خواهید کرد. از لیمو، نعناع یا توتفرنگی منجمد برای معطرکردن نوشیدنیتان استفاده کنید. به نظر میرسد قندی که از طریق مصرف نوشیدنیهای گازدار وارد بدن میشود،
باعث تحریک شدن مکانیسم معمول سیری در بدن نمیشود. یک بررسی که به مقایسه دریافت 450 کالری اضافی از راه نوشیدن نوشابه گازدار یا پاستیل پرداخت، نشان داد افرادی که پاستیل میخورند بهطور ناخودآگاه در مجموع کالری کمتری مصرف میکنند اما در افرادی که نوشابه مینوشیدند، کاهش مصرف کالری رخ نمیداد. در نتیجه این افراد در طول 4 هفته 1.2 کیلوگرم وزن اضافه کردند.
@Goodideas 💡💓
به جای نوشیدنیهای قنددار مانند نوشابههای گازدار معمول از آب یا سودای بدون کالری استفاده کنید به این ترتیب به اندازه 10 قاشق چایخوری شکر کمتری دریافت خواهید کرد. از لیمو، نعناع یا توتفرنگی منجمد برای معطرکردن نوشیدنیتان استفاده کنید. به نظر میرسد قندی که از طریق مصرف نوشیدنیهای گازدار وارد بدن میشود،
باعث تحریک شدن مکانیسم معمول سیری در بدن نمیشود. یک بررسی که به مقایسه دریافت 450 کالری اضافی از راه نوشیدن نوشابه گازدار یا پاستیل پرداخت، نشان داد افرادی که پاستیل میخورند بهطور ناخودآگاه در مجموع کالری کمتری مصرف میکنند اما در افرادی که نوشابه مینوشیدند، کاهش مصرف کالری رخ نمیداد. در نتیجه این افراد در طول 4 هفته 1.2 کیلوگرم وزن اضافه کردند.
@Goodideas 💡💓
💫💜💫💜💫💜💫💜💫
#رهایی_از_شب_99
#قسمت_نود_و_نهم
نامه رو در مقابل چشمانش به دونیم کردم ومنتظر عکس العملش شدم.
او بی آنکه بدونه من چرا این رفتار رو کردم آب دهانش رو قورت داد و بهم خیره شد.کاش الان هم به زمین خیره میشد..کاش خشمم رو نمیدید. من اینی نبودم که او میدید! عین اسبی وحشی درحال لگد پرانی به اطرافم بودم.میدونستم که ساعاتی بعدازتمام رفتاراتم پشیمون خواهم شد وهر کدام از کلماتی که به زبون میرانم شخصیتم رو لگد مال تر میکنه و گواهی میدهد بر بی خانواده بودنم!ولی من این نبودم!! این اسب وحشی دیوانه من نبودم..انگار میخواستم انتقام کل زندگیم رو از حاج مهدوی بگیرم!
کاش یکی رامم میکرد.
باید از خودم فرار میکردم. نباید اجازه میدادم بیشتر ازاین خشم و بعض لگامم رو در دست بگیره.
آهسته به فاطمه گفتم :خداحافظ. .
و با پاهایی که روی زمین کشیده میشد مسیر کوچه رو طی کردم.
فاطمه صدام زد ولی جوابی ندادم.نایی نداشتم.اینقدر جیغ کشیده بودم که حنجره م میسوخت و بی رمق بودم.
وارد خیابون شدم.همه با تعجب به صورت غرق اشکم نگاه میکردند و من بی توجه به اونها کنار تاکسی تلفنی ایستادم.
گفتم:میخوام برم پیروزی..
راننده با تعجب و پرسش نگاهم کرد وسوار اتومبیلش شد.
توی ماشین نشستم.
در باز شد و فاطمه کنارم نشست! با تعحب پرسیدم:تو کجا میای؟
_نمیتونم همینطوری با این حال وروز ولت کنم بری..با منم بحث نکن..
دستم رو جلوی صورتم گرفتم و از شرمندگی تادم خونه گریه کردم..
رفتیم خونه.یک راست رفتم توی اتاقم و روی تخت دراز کشیدم.فاطمه کنارم نشست و نگاهم کرد وبادرماندگی پرسید:
_چیکار کنم حالت خوب شه؟
به او پشت کردم.
_تنهام بزار..
_خدا ازاون زن نگذره که همچین بساطی راه انداخت.
اشکهای داغم یکی بعد ازدیگری روی بالش میریخت.
فاطمه سرم رو نوازش کرد.
_گریه نکن عزیزم.خدا بزرگه..بخدا میفهممت.
وقتی دید ساکتم بلندشد وگفت:تو یک کم استراحت کن..من امشب پیشت میمونم.
چراغ رو خاموش کرد تا بیرون بره.
گفتم:خستم!! دیدی نمیشه؟ دیدی خدا فراموشم کرده؟
او آهی کشید:اینهاامتحانه..
به سمتش چرخیدم و ناله سر دادم: چرا هرچی امتحانه سخته تو دنیا سهم منه؟؟!!چرا خدا محض رضای خودشم شده یک استراحت کوچیک به من نمیده؟؟؟
فاطمه به دیوار تکیه داد:آنکه در این درگه مقرب تر است..جام بلا بیشترش میدهند..
_شعر نخون فاطمه. ..شعر نخون..یه چیزی بگو آرومم کنه..
فاطمه آهی کشید و با سوز گفت:
_وقتی الان خودم نا آرومم چطوری آرومت کنم؟
و همانجا نشست و باهم زار زارگریه کردیم.
میان گریه با شرم گفتم:
تو هم فکر میکنی من مسجد اومدم تا حاج مهدوی رو تور کنم؟
اشکهاش رو پاک کرد.
_هرگززز...هیچ وقت باور نکردم.
موهامو چنگ زدم...
_فاطمه برام مهم نیس باقی چه فکری درموردم میکنند...برام مهمه که تو حرفهاشونو باور نکنی.
او زانوانش را بغل گرفت.
_نظرمنم برات مهم نباشه..تویک انسانی..احساس داری.میتونی عاشق بشی..یا کسی رو دوست داشته باشی.حتی اگه اون آدم یک عشق محال باشه! ما هممون در دلمون یک عشق یواشکی داریم!شاید هم هیچ وقت به عشقمون نرسیم..ولی اون عشق بهمون حال خوبی میده.
فاطمه جوری حرف میزد که انگار از همه چیز خبر داره! البته وقتی غریبه هاباخبر باشند حتما فاطمه هم خبردارشده بوده ولی به روم نیاورده.
گفتم: یه جوری حرف میزنی انگار همه چی رو میدونی..
فاطمه آهی کشید.
_ من مدتهاست میدونم که توچقدر درگیر حاج آقایی!
با تعحب پرسیدم.:از کجا؟؟ خودش بهت گفت؟!
_معلومه که نه!! این چه حرفیه؟ عاشق کوره..ایتقدر تابلو بودی که حدسش زیاد سخت نبود. فقط..فقط خبر نداشتم که خودشم میدونه..
امشب ازگفتگوی بینتون فهمیدم!
دیگه تحمل اینهمه فشاررو نداشتم.سرم رو گرفتم و دوباره روی تخت با اشک خوابیدم.
_رقیه سادات..من حاج آقا رو خیلی وقته میشناسم! او کسی نیست که بخواد آبروی کسی رو ببره! مخصوصادراین یک مورد خاااص! چون اینطوری موقعیت خودش هم به خطر میفته.
سروقفسه ی سینه ام درد میکرد.آهسته گفتم:سررررم داره منفجر میشه! لعنت به این اشکها
چرا راحتم نمیزارن؟
با عصبانیت گفت: داری خودتو داغون میکنی.تو رو سر جدت تمومش کن...
با هق هق گفتم:نمیتونم..آروم نمیشم.توجای من نیستی..نیستی تا ببینی چه قدر بیکسی سخته.تو سایه ی خونواده بالاسرته.اما من بی پناهم..تو گفتی خدا منو در آغوشش گرفته..پس چرا این قدر آغوش خدا نا امنه؟! چرا این قدر دارم اذیت میشم؟!
ادامه دارد...
#رهایی_از_شب_99
#قسمت_نود_و_نهم
نامه رو در مقابل چشمانش به دونیم کردم ومنتظر عکس العملش شدم.
او بی آنکه بدونه من چرا این رفتار رو کردم آب دهانش رو قورت داد و بهم خیره شد.کاش الان هم به زمین خیره میشد..کاش خشمم رو نمیدید. من اینی نبودم که او میدید! عین اسبی وحشی درحال لگد پرانی به اطرافم بودم.میدونستم که ساعاتی بعدازتمام رفتاراتم پشیمون خواهم شد وهر کدام از کلماتی که به زبون میرانم شخصیتم رو لگد مال تر میکنه و گواهی میدهد بر بی خانواده بودنم!ولی من این نبودم!! این اسب وحشی دیوانه من نبودم..انگار میخواستم انتقام کل زندگیم رو از حاج مهدوی بگیرم!
کاش یکی رامم میکرد.
باید از خودم فرار میکردم. نباید اجازه میدادم بیشتر ازاین خشم و بعض لگامم رو در دست بگیره.
آهسته به فاطمه گفتم :خداحافظ. .
و با پاهایی که روی زمین کشیده میشد مسیر کوچه رو طی کردم.
فاطمه صدام زد ولی جوابی ندادم.نایی نداشتم.اینقدر جیغ کشیده بودم که حنجره م میسوخت و بی رمق بودم.
وارد خیابون شدم.همه با تعجب به صورت غرق اشکم نگاه میکردند و من بی توجه به اونها کنار تاکسی تلفنی ایستادم.
گفتم:میخوام برم پیروزی..
راننده با تعجب و پرسش نگاهم کرد وسوار اتومبیلش شد.
توی ماشین نشستم.
در باز شد و فاطمه کنارم نشست! با تعحب پرسیدم:تو کجا میای؟
_نمیتونم همینطوری با این حال وروز ولت کنم بری..با منم بحث نکن..
دستم رو جلوی صورتم گرفتم و از شرمندگی تادم خونه گریه کردم..
رفتیم خونه.یک راست رفتم توی اتاقم و روی تخت دراز کشیدم.فاطمه کنارم نشست و نگاهم کرد وبادرماندگی پرسید:
_چیکار کنم حالت خوب شه؟
به او پشت کردم.
_تنهام بزار..
_خدا ازاون زن نگذره که همچین بساطی راه انداخت.
اشکهای داغم یکی بعد ازدیگری روی بالش میریخت.
فاطمه سرم رو نوازش کرد.
_گریه نکن عزیزم.خدا بزرگه..بخدا میفهممت.
وقتی دید ساکتم بلندشد وگفت:تو یک کم استراحت کن..من امشب پیشت میمونم.
چراغ رو خاموش کرد تا بیرون بره.
گفتم:خستم!! دیدی نمیشه؟ دیدی خدا فراموشم کرده؟
او آهی کشید:اینهاامتحانه..
به سمتش چرخیدم و ناله سر دادم: چرا هرچی امتحانه سخته تو دنیا سهم منه؟؟!!چرا خدا محض رضای خودشم شده یک استراحت کوچیک به من نمیده؟؟؟
فاطمه به دیوار تکیه داد:آنکه در این درگه مقرب تر است..جام بلا بیشترش میدهند..
_شعر نخون فاطمه. ..شعر نخون..یه چیزی بگو آرومم کنه..
فاطمه آهی کشید و با سوز گفت:
_وقتی الان خودم نا آرومم چطوری آرومت کنم؟
و همانجا نشست و باهم زار زارگریه کردیم.
میان گریه با شرم گفتم:
تو هم فکر میکنی من مسجد اومدم تا حاج مهدوی رو تور کنم؟
اشکهاش رو پاک کرد.
_هرگززز...هیچ وقت باور نکردم.
موهامو چنگ زدم...
_فاطمه برام مهم نیس باقی چه فکری درموردم میکنند...برام مهمه که تو حرفهاشونو باور نکنی.
او زانوانش را بغل گرفت.
_نظرمنم برات مهم نباشه..تویک انسانی..احساس داری.میتونی عاشق بشی..یا کسی رو دوست داشته باشی.حتی اگه اون آدم یک عشق محال باشه! ما هممون در دلمون یک عشق یواشکی داریم!شاید هم هیچ وقت به عشقمون نرسیم..ولی اون عشق بهمون حال خوبی میده.
فاطمه جوری حرف میزد که انگار از همه چیز خبر داره! البته وقتی غریبه هاباخبر باشند حتما فاطمه هم خبردارشده بوده ولی به روم نیاورده.
گفتم: یه جوری حرف میزنی انگار همه چی رو میدونی..
فاطمه آهی کشید.
_ من مدتهاست میدونم که توچقدر درگیر حاج آقایی!
با تعحب پرسیدم.:از کجا؟؟ خودش بهت گفت؟!
_معلومه که نه!! این چه حرفیه؟ عاشق کوره..ایتقدر تابلو بودی که حدسش زیاد سخت نبود. فقط..فقط خبر نداشتم که خودشم میدونه..
امشب ازگفتگوی بینتون فهمیدم!
دیگه تحمل اینهمه فشاررو نداشتم.سرم رو گرفتم و دوباره روی تخت با اشک خوابیدم.
_رقیه سادات..من حاج آقا رو خیلی وقته میشناسم! او کسی نیست که بخواد آبروی کسی رو ببره! مخصوصادراین یک مورد خاااص! چون اینطوری موقعیت خودش هم به خطر میفته.
سروقفسه ی سینه ام درد میکرد.آهسته گفتم:سررررم داره منفجر میشه! لعنت به این اشکها
چرا راحتم نمیزارن؟
با عصبانیت گفت: داری خودتو داغون میکنی.تو رو سر جدت تمومش کن...
با هق هق گفتم:نمیتونم..آروم نمیشم.توجای من نیستی..نیستی تا ببینی چه قدر بیکسی سخته.تو سایه ی خونواده بالاسرته.اما من بی پناهم..تو گفتی خدا منو در آغوشش گرفته..پس چرا این قدر آغوش خدا نا امنه؟! چرا این قدر دارم اذیت میشم؟!
ادامه دارد...
#نارگيل
درمان کننده سر درد
درمان کننده زخم ها و التهاب های دهانی
رفع کننده سنگ کلیه
تقویت کننده کبد
کاهش دهنده فشار خون
رشد دهنده مو ها
@BanooMalakeBash
درمان کننده سر درد
درمان کننده زخم ها و التهاب های دهانی
رفع کننده سنگ کلیه
تقویت کننده کبد
کاهش دهنده فشار خون
رشد دهنده مو ها
@BanooMalakeBash
#همسرداري
اولین نیاز مردان "احترام" است
خانومی که به همسرش احترام نمیزاره، بدون شک خونش مث جهنمیه که پرخاشگریها و ناسازگاریهای همسرشو با دستای خودش به خونه آورده !
@BanooMalakeBash
اولین نیاز مردان "احترام" است
خانومی که به همسرش احترام نمیزاره، بدون شک خونش مث جهنمیه که پرخاشگریها و ناسازگاریهای همسرشو با دستای خودش به خونه آورده !
@BanooMalakeBash
#تربیت_فرزند #مادرنمونه
رفتارهای مودبانه و محترمانه کودک را تشویق کنید
برای مشخص کردن رفتارهای محترمانه، آنها را مورد تشویق قرار دهید. مثلا می توانید بگویید: «از اینکه صبر کردی تا غذای همه تمام شود و بعد میز را ترک کردی، خیلی خوشم آمد.» یا «کار خوبی کردی که برای صحبت کردن منتظر ماندی تا نوبت تو شود.» به کودک نشان بدهید که برای رفتارهای محترمانه ارزش قائل هستید.
@BanooMalakeBash
رفتارهای مودبانه و محترمانه کودک را تشویق کنید
برای مشخص کردن رفتارهای محترمانه، آنها را مورد تشویق قرار دهید. مثلا می توانید بگویید: «از اینکه صبر کردی تا غذای همه تمام شود و بعد میز را ترک کردی، خیلی خوشم آمد.» یا «کار خوبی کردی که برای صحبت کردن منتظر ماندی تا نوبت تو شود.» به کودک نشان بدهید که برای رفتارهای محترمانه ارزش قائل هستید.
@BanooMalakeBash
#همسرانه
برای خوشحال کردن خود و همسرتان برنامه داشته باشید و زمانی را به عنوان یک زن و شوهر برای هم اختصاص دهید. زمانی که مداخله گرهایی مثل فامیل، دوستان، کار و حتی فرزندتان مزاحم آن نباشند. وقتی آرزوها و علایق مشترکتان را در نظر می گیرید می توانید از آن ها به عنوان راهی برای نزدیک شدن به هم، صحبت کردن و خوش بودن با هم استفاده کنید.
@BanooMalakeBash
برای خوشحال کردن خود و همسرتان برنامه داشته باشید و زمانی را به عنوان یک زن و شوهر برای هم اختصاص دهید. زمانی که مداخله گرهایی مثل فامیل، دوستان، کار و حتی فرزندتان مزاحم آن نباشند. وقتی آرزوها و علایق مشترکتان را در نظر می گیرید می توانید از آن ها به عنوان راهی برای نزدیک شدن به هم، صحبت کردن و خوش بودن با هم استفاده کنید.
@BanooMalakeBash
❤️ رابطه عاشقانه 👆
❤️ فایل مهم اموزشی
#مینا_جهانبخش
مدرس و نویسنده
مدیر موسسه تحول درون
دریافت پکیج رایگان
👇👇👇👇👇
🆔 @Admiin_moj
راز زنان دلربا
راز دوام رابطه
راز سابلیمینال ها
راز عدد۱۱۱۱
بیا بهت یاد بدم 👇
https://t.me/+PXOLNomyw87uC-zO
#موسسه_تحول_درون
❤️ فایل مهم اموزشی
#مینا_جهانبخش
مدرس و نویسنده
مدیر موسسه تحول درون
دریافت پکیج رایگان
👇👇👇👇👇
🆔 @Admiin_moj
راز زنان دلربا
راز دوام رابطه
راز سابلیمینال ها
راز عدد۱۱۱۱
بیا بهت یاد بدم 👇
https://t.me/+PXOLNomyw87uC-zO
#موسسه_تحول_درون
#همسرانه
تمایلات طبیعی زنها و مردها به کامل کردن همدیگر، آنها را برای مقابله با چالشهای زندگی آماده میکند. البته هرکسی متفاوت است و هر زوج داستان خاص خود را دارد اما بین همه آنها اشتراکاتی وجود دارد.
@BanooMalakeBash
تمایلات طبیعی زنها و مردها به کامل کردن همدیگر، آنها را برای مقابله با چالشهای زندگی آماده میکند. البته هرکسی متفاوت است و هر زوج داستان خاص خود را دارد اما بین همه آنها اشتراکاتی وجود دارد.
@BanooMalakeBash
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🗓۱۴۰۳/۲/۱۹
روزت را با قلبی روشن آغاز کن،
بگذار تمام نگرانیهایت گوشه ای از
شب بمانند، برای لحظه ای بخند
و خدا را شکر کن ، برای تمام لحظاتی
که در تمام مسیرها مراقبت بوده...
سلام صبحتون بخیر و شادی
روزت را با قلبی روشن آغاز کن،
بگذار تمام نگرانیهایت گوشه ای از
شب بمانند، برای لحظه ای بخند
و خدا را شکر کن ، برای تمام لحظاتی
که در تمام مسیرها مراقبت بوده...
سلام صبحتون بخیر و شادی
#همسرانه
زنها قدرت معنوی بالایی دارند ــ یکی از دلایلی که مردها زنها را به واسطه آن تحسین میکنند، ارتباط معنوی عمیقی است که میتوانند در طول زندگیشان برقرار کنند. آنها به خاطر به کار بردن این قدرت معنوی با کمک کردن به دیگران، احترام همه را جلب میکنند.
@BanooMalakeBash
زنها قدرت معنوی بالایی دارند ــ یکی از دلایلی که مردها زنها را به واسطه آن تحسین میکنند، ارتباط معنوی عمیقی است که میتوانند در طول زندگیشان برقرار کنند. آنها به خاطر به کار بردن این قدرت معنوی با کمک کردن به دیگران، احترام همه را جلب میکنند.
@BanooMalakeBash