👑 بانو ،ملکه باش 👑
16.6K subscribers
22.5K photos
2.64K videos
80 files
7.21K links
💜مَاشَاَاللهُ لَاحَوْلَ وَلَاقُوَّةَإِلَّابِالله💜

@Adelizahek




تعرفه تبلیغات در کانال بانو ملکه باش
👇
@tabadolasan
Download Telegram
انتقاد کردن در زندگي زناشویی چیز خوبی است به شرط آن كه اولاسازنده باشد نه مخرب دوما به عادت یکی از زوجین یا هر دو نفر آنها تبدیل نشود.

وقتی انتقاد کردن از همدیگر و به خصوص بازگو کردن این انتقادها در برابر جمع به سبک زندگی همسران وارد می‌شود دیگر جایی برای عشق، تعهد، رابطه جنسی و دیگر ملزومات یک زندگی مشترک سالم و موفق باقی نمی‌ماند.


‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌
@BanooMalakeBash
#یک_زن

زنها یا عاشقی نمی کنند
یا اگر مرد ایده آلشان پیدا شد
حرف دوست داشتن و خواستن و ماندن که به میان آمد
با تمام وجودشان دل می دهند
شک نکن
نقص در کارشان نیست
مواظب عشق زندگیت باش
وای به روزی که بفهمد
آدم زندگیش سرش به کار خودش نیست
می نشیند
آنقدر فکر می کند، غصه می خورد، گریه می کند
همین که دردهایش را آب کرد و دور ریخت
لم می دهد پشت یک حال خوب
و تو تازه به خودت می آیی
که تا عمر داری
پشت درهای بسته 
حسرت نداشتنش را می کشی



‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌
@BanooMalakeBash
داشتن مردی كه بلد است چگونه حس امنيت را در قلب همسرش ايجاد كند، يكی از بزرگ‌ترين عوامل ايجاد خوشبختی در زندگی يك زن است؛ مردی كه می‌تواند كارها را سرو سامان دهد و حضورش به معنی آرامش است.

شما برای ايجاد اين حس، علاوه بر اينكه نياز داريد كه واقعاً حمايتگر باشيد، بايد به همسرتان در قالب كلمات بفهمانيد كه كنارش هستيد، كمكش می‌کنید و همه‌‌چيز تحت کنترلتان خواهد بود.



‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌
@BanooMalakeBash
💖💖💖💖💖💖💖

#بانوی_نمونه

💖حس تامین مردت رو نابود نکن

خانوما بدترین چیز برای یه مرد اینه که بگه فلان چیز رو بخریم و ما بگیم نه!!

👌این غرور و حس تامین مرد رومیشکنه.
ما قصدمون دلسوزیه اما مرد رو از داشتن حس تامین محروم کردیم

💖مرد اگر برای زنی خرج کنه و اون زن هم خوشحال بشه اون مرد به اوج لذت میرسه

مرد واسه تامین کردن ساخته شده ذاتش و آفرینشش همینه ،اگر قناعت کنی و نخوای، با آفرینشش مخالفت کردی و از بین بردیش
مردهایی که خرج میکنن واسه زنشون بیشتر هم هواشو دارن

💖این یه اصله💖
اگه شما نخواید یکی دیگه مثل مادر و خواهر و ...میخواد و شوهرتون با کله براش تهیه میکنه
چون ذاتش اینه...
👌پس از شوهرتون بخواید حتی اگه نتونه اون لحظه بخره ،اما ازش بخواید اونوقت ذهنش درگیر تهیه اون هست،اگر هم نتونه تهیه کنه خودش رو مدیون شما خواهد دونست.

💖💖💖💖💖💖💖

‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌
@BanooMalakeBash
💝💝💝💝💝💝💝

#بانوی_نمونه

ما زن ها از آنچه شما در آيينه و عكس ها 
مى بينيد زيباتريم
از آنچه نشان مى دهيم عاشق تر
و از آنچه مى پنداريد پيچيده تر
ما زن ها را هرگز نخواهيد دانست
هر گز رازهاى درونمان برايتان فاش نخواهد شد
تنها وقتى همدم و همپايمان باشيد مى فهميد كه
چگونه زنى سى و چند ساله
مى شود كودكى لوس كه حسادت مى كند به دستهايتان و تن صدايتان!!
زن ها به خودى خود پيچيده اند
چه برسد كه عاشق هم باشند

💝💝💝💝💝💝💝💝


‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌
@BanooMalakeBash
💖💖💖💖💖💖💖

💖مادرها قلب خانه اند💖
مادرها اگر شاد باشند قلب خانه می تپد ...
مادرها اگر موهایشان را شکل دهند ، اگر صورتشان را آرایش کنند ، اگر لباسهای شاد بپوشند زندگی در خانه جریان پیدا می کند.
مادرها اگر گاهی برقصند ، اگر کودک درونشان هنوز شیطنت کند ، اگر شوخی کنند ، بخندند ، همه اهل خانه را به زندگی نوید می دهند.
اگر روزی مادر خانه چشمهایش رنگ غم بدهد ، حرفهایش بوی گلایه و کسالت بدهد ، اگر ذره ای بی حوصله و ناامید به نظر برسد ، تمام اهل خانه را به غم کشیده است.
آری مادر بودن دشوار است ، خداوند بهشت را سزاوار مادران می داند چون ارمغان آور شادی ، گذشت و خنده اند.
یادمان نرود اگر مادر هستیم بیشتر بخندیم ، بیشتر شادی کنیم ، بیشتر به خودمان ، شکل و ظاهرمان، روح و جسممان برسیم .
یادمان نرود قلب خانه باید بتپد

💖💖💖💖💖💖


‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌
@BanooMalakeBash
💦💦💦💦💦💦

#رهایی_از_شب
#ف_مقیمی
#قسمت_هشتاد_و_هشتم

مادر فاطمه از صدای گریه ی من داخل اتاق اومد ولی فاطمه بهش اشاره کرد بیرون بره.
او با اینکه سوال در نگاهش موج میزد ولی صبر کرد تا حسابی تخلیه بشم.
گفتم:فاطمه درسته من توبه کردم ولی گناهانم اینقدر بزرگ بوده که امیدی ندارم. .تا میخوام اون گذشته ننگینم رو فراموش کنم یک اتفاقی میفته که ازخودم بدم میاد..
فاطمه با مهربانی گفت:دوباره چه اتفاقی افتاده؟
جریان دیروز رو براش تعریف کردم.
او اخمهایش در هم رفت و بعد از کمی فکر گفت:نباید باهاش میرفتی.گفته بودم فعلن ازش فاصله بگیر!
گفتم:بابا نمیشد بخدا.از اونجا نمیرفت.مجبورشدم از ترس آبروم باهاش برم.
فاطمه متفکرانه گفت:این کامران چقدربرام عجیبه.ظاهرا بدجوری دلباخته ت شده..
سرم روبادرماندگی تکون دادم:نمیدونم. .خودمم نمیدونم!
_چقدربهش اعتمادداری؟ یا بهتره بپرسم چقدرمیشناسیش؟
کمی فکرکردم وگفتم.:
تاهمون حد که بهت گفته بودم..بیشتر نه..ولی نمیتونم بهش اعتماد کنم چون من اصولا به مردهایی که ازجنس اوهستند مطمئن نیستم.
فاطمه سرش را خاراند وگفت:بنظرم تو بهش اعتماد داری چون ازاینکه باهاش تند برخوردکردی پشیمون وافسرده ای!
از استدلال او متعجب شدم ودر فکر فرو رفتم.فاطمه ادامه داد:بایدمنوببخشی که بخاطردرگیریهای خودم ازپرس وجوراجع به مشکل تو غافل شدم.ولی راستش من الان دیگه احساسم نسبت به کامران بد نیست.یعنی ازهمون اولش هم بدنبودفقط شناخت نداشتم.اونروزم که دم در دیدمش ازاون دوتای دیگه موجه تر بنظر میرسید.ازطرفی هم که میگی مادرش یک خانوم محجبه بوده.خوب این خودش یک امتیازمثبت برای این آقاست ولی باتمام این تفاسیربازهم نباید بی گداربه آب زد. گویا فاطمه تمام دغدغه اش این بود که ببینه آیا منو کامران به درد وصلت با یکدیگر میخوریم یا خیر.!! غافل از اینکه من حرفم چیز دیگریست.
گفتم:فاطمه جان من به این چیزها کاری ندارم.اصلادنبال زندگی شخصی اونیستم چون من هدفم رسیدن به او نیست..من فقط میخوام بدون هیچ مشکلی اون از سر راه زندگیم کناربره..همین!
فاطمه بادقت نگاهم کرد:
_واقعایعنی توبهش هیچ علاقه ای نداری؟
شانه هام روبالا انداختم:نه!!! فقط حس احترام و عذاب وجدان..چون او واقعا محترم و مهربونه...شایداگر درشرایط دیگری بودم بهش فکر میکردم ولی با این شرایطی که دارم اصلن بهش فکر نمیکنم!
فاطمه با کنجکاوی پرسید:مگه شرایط فعلی توچیه؟
خب معلومه! من عاشق و دلباخته ی مردی هستم که به تنهایی باکل جهان برابری میکنه! تا وقتی قلب و روحم از نیاز این مرد سرشاره نیازی به عشقهای کوتاه و بی‌معنی کامرانها ندارم..ولی مجبورم برای فاطمه دلایل دیگری بیاورم.
گفتم:خب من نه خانواده ای دارم..نه مادری نه پدری..نه حتی سرمایه ی درست حسابی ای..آهی کشیدم!
_و از همه مهمترگذشته ی پرافتخاری هم ندارم که بعدهاهمسرم سرش رو بالا بگیره که این زنمه!!!
فاطمه لبهاش رو به نشونه ی اعتراض جمع کرد و گفت:اصلا از طرز تفکرت خوشم نیومد!بابا طرف عاشقته..اونم با وجود اینکه تقریبا از وضعیت زندگیت خبر داره.بعد اونوقت تو از این چیزهای پیش پا افتاده‌ میترسی؟ اینقدر ضعف نداشته باش.قرار شد به خدا اعتماد کنی!
سرم رو به نشانه ی تسلیم تکون دادم و به دیوار تکیه زدم.
_فاطمه...؟؟؟
_جانم؟
_کاش ده سال زودتر باهات آشنا شده بودم. .
_خداروشکر که ده سال دیر تر آشنا نشدی!
به هم نگاه کردیم..چشمهاش برق شیطنت آمیزی میزد و روی لبهاش لبخند کمرنگی نشسته بود.فهمیدم که این جمله رو از روی شوخی گفت ولی من قبول داشتم..واقعاخدا روشکرکه ده سال دیرتر پیداش نکردم وگرنه شاید پرونده م سیاه تر میشد!
روزها از پی هم میگذشتند و من کم کم داشتم با زندگی جدید خو میگرفتم.بعد از برخورد اونروزم  باکامران، دیگه خبری ازش نشد و من به خیال اینکه او دست از سرم برداشته
روال عادی زندگی رو از سرگرفتم.
آخر ماه رسید و با اولین حقوقم که دسترنج تلاش یک ماهه ام بود برای خانه مقداری خرید کردم.در مدت این یکماه کاملا متوجه ی تغییرات روحی ومعنویم شده بودم و روز به روز به آرامش بیشتری دست پیدا میکردم. فقط یک چیز آزارم میداد و آن بدهی ام به کامران بود.نمیدونستم چگونه میتوانم بدون دیدار مجدد با اوبدهیم رو  پرداخت کنم!
با فاطمه مشورت کردم و او گفت حاضره با من تا کافه ی او بیاد تامن بدهیم رو تسویه کنم.این لطف فاطمه برای من خیلی ارزشمند بود.باهم به کافه رفتیم.
دست وپاهام میلرزید.به سمت پیش خوان رفتم و از سعید ،گارسون کامران سراغش رو گرفتم.سعید که با دیدن ظاهر من در بهت و تعجب بود با لکنت گفت:
_کامران نیست..رفته جایی یک ساعت دیگه برمی گرده

ادامه داره
🌷🌷🌷🌷

#رهایی_از_شب-89
#ف_مقیمی
#قسمت_هشتاد_و_نهم


من خوشحال از غیبت کامران بدهیم رو که داخل پاکت بود روی پیشخوان گذاشتم و گفتم:وقتی اومد از طرف من اینو به ایشون بده و خیلی ازش تشکر کن. سعید یک نگاهی به پاکت انداخت و گفت:بشینید حالا تا از خودتون پذیرایی کنیدآقا کامران هم از راه میرسه!
من با عجله گفتم:نه ممنون..خدانگهدار
و از کافه خارج شدیم.به فاطمه گفتم خداروشکر بخیر گذشت..
فاطمه ساکت بود.
پرسیدم چرا چیزی نمیگی؟
فاطمه گفت:وقتی پول رو ببینه امکانش هست بهت زنگ بزنه.
با خونسردی گفتم:شمارم رو نداره..
_آدرست رو که داره!!
نگران شدم:یعنی بنظرت بازم پا میشه بیاد دم خونمون؟ من که بعید میدونم!
فاطمه ابروش رو بالا انداخت:خدا روچه دیدی؟
شاید اومد..پس آماده هر اتفاقی باش
پرسیدم: خب اگر اومد چکارکنم؟
فاطمه گفت:نمیدونم..واقعا نمیدونم!
چند روز گذشت ولی خبری از کامران نشد.این یعنی اینکه کامران بعد از اون جریان دیگه قید منو زده بود.واین یعنی حدس من درست بود! او کسی نبود که بشه به عشقش وحرفهاش اعتماد کرد.
پنج شنبه بود و طبق روال پنج شنبه ها مراسم دعای کمیل در مسجد برگزار شد. من وفاطمه مشغول پذیرایی از نمازگزاران بودیم که فاطمه تلفنش زنگ خورد وبعد از مدتی منو فرا خواند که حاج مهدوی گفته بعد از نماز ما بریم سراغش!
من با تعجب پرسیدم:چیکارمون داره؟
فاطمه شانه بالا انداخت.:نمیدونم لابد درباره مسجد یا بسیجه!
به فکر فرورفتم.یعنی حاج مهدوی منم مثل فاطمه امین مسایل مربوط به مسجد،میدانست؟
از تصور این فکر ذوق زده شدم و با اشتیاق و بی صبرانه منتظر دیدن حاج مهدوی شدم.
وقتی مسجد خالی از جمعیت شد ما به سمت درب آقایان حرکت کردیم.اونجا حامد هم حضور داشت من قبلا هم او را دیده بودم.او جوانی با قد متوسط و لاغراندام بود که ته ریش داشت و همیشه یک لبخند معصومانه گوشه ی لبش بود..او با دیدن فاطمه جلو آمد و خوش وبشی عاشقانه کرد.
با دیدن آن دو، در رویاهای خودم غرق شدم.کاش میشد من هم مثل فاطمه، سرو سامان میگرفتم.آن هم با مردی مومن و عاشق!!
فاطمه از حامد سراغ حاج مهدوی رو گرفت.حامد گفت:نمیدونم والا ..الان که تو مسجد بود.
فاطمه پرسید:نمیدونی چیکارمون دارن؟
حامد لبهایش رو پایین اورد:نمیدونم! ازش نپرسیدم!
فاطمه شانه بالا انداخت.
من فقط شنونده بودم.و تمام حواسم به این بود که بعد از یک ماه واندی فرصتی پیش آمده تا دوباره حاج مهدوی رو از نزدیک ببینم.
دقایقی بعد حاج مهدوی از مسجد بیرون آمد. در همانجا نگاهش با من تلاقی کرد و ابروانش در هم گره خورد.دلم لرزید.نکند فاطمه به اشتباه منو با خودش اورده بود؟ نکنه حاج مهدوی اصلا با من کاری نداشته بود؟
آب دهانم رو قورت دادم و منتظر شدم که او جلو بیاید.او کفشهایش رو پوشید و با صورتی در هم رفته جلو آمد و سلام کرد.
ما هم جواب سلامش رو دادیم.
کمی این پا اون پا کرد و خطاب به من گفت:شما چند وقته مشغول کار در بسیج هستید؟
من که آمادگی شنیدن این سوال رو نداشتم به فاطمه نگاه ملتمسانه ای کردم.
فاطمه بجای من جواب داد:حدودا شیش هفت ماهی میشه حاج آقا.
حاج مهدوی هنوز ابروانش گره خورده بود.از فاطمه پرسید از ایشون مدارکی هم دارید.؟
فاطمه سریع پاسخ داد:بله حاج اقا. چطور مگه؟
حاج مهدوی خطاب به من گفت:شما کارت فعال بسیج رو دارید؟
داشتم زیر خشونت پنهان لحنش له میشدم
جواب دادم: بله
_بسیار خب..شما برای این محل نیستید.درست نیست که در بسیج اینجافعالیت کنید. در اسرع وقت به مسجد محله ی خودتون مراجعه کنید و برگه ی صلاحیتی که خانوم بخشی بهتون میدن رو به پایگاه محله ی خودتون ارایه بدید تا ان شالله در اونجا فعالیت کنید.
من که از تعجب در جا میخکوب شده بودم به فاطمه نگاهی انداختم و با لکنت گفتم:آاااخه..چرا؟؟ مگه چه اشکالی داره من در همین پایگاه و بسیج این منطقه باشم؟
او به سردی گفت:نمیشه خواهر من! این برخلاف قوانینه
فاطمه هم داشت سوالات منو تکرار میکرد.  ولی حاج مهدوی بی تفاوت به سوالات ما قصد رفتن کرد که گفتم:چطور تا دیروز برخلاف قوانین نبود؟؟ چرا قبلا ازم دعوت کردید عضو بسیج این ناحیه بشم که حالا منو پاسم بدید به ناحیه ی دیگه..
لحظه ای سکوت شد و بعد حاج مهدوی یک قدم به سمتم برداشت و نگاه تندی به فاطمه کرد و بعد رو به من گفت:اینو باید خانوم بخشی جواب بدن! در پناه خدا..یا علی
ادامه دارد...

نویسنده: ف_مقیمی
🌷🌷🌷🌷
❤️نابودی رابطه ☝️☝️
❤️ خطرات رابطه


💠 فایل مهم اموزشی

#مینا_جهانبخش
مدرس و نویسنده
مدیر موسسه تحول درون

دریافت پکیج‌ رایگان 💚
👇⭐️👇⭐️👇⭐️
🆔
@Admiin_moj

👇👇
https://t.me/+PXOLNomyw87uC-zO
قبل خواب به کائنات بگو☝️
💖💖💖💖💖

ﺯﻥ ﯾﻌﻨﯽ : ﻧﺎﺯ ﻫﺴﺘﯽ ﺩﺭ ﻭﺟﻮﺩ
ﺯﻥ ﯾﻌﻨﯽ : ﯾﮏ ﻓﺮﺷﺘﻪ ﺩﺭ ﺳﺠﻮﺩ
ﺯﻥ ﯾﻌﻨﯽ : ﯾﮏ ﺑﻐﻞ ﺁﺳﻮﺩﮔﯽ
ﺯﻥ ﯾﻌﻨﯽ : ﭘﺎﮐﯽ ﺍﺯ ﺁﻟﻮﺩﮔﯽ
ﺯﻥ ﯾﻌﻨﯽ : ﻫﺪﯾﻪ ﯼ ﻣﺮﺩ ﺍﺯ ﺧﺪﺍ
ﺯﻥ ﯾﻌﻨﯽ : ﻫﻤﺪﻡ ﻭ ﯾﮏ ﻫﻢ ﺻﺪﺍ
ﺯﻥ ﯾﻌﻨﯽ : ﻋﺸﻖ ﻭ ﻫﺴﺘﯽ؛ ﺯﻧﺪﮔﯽ
ﺯﻥ ﯾﻌﻨﯽ : ﺑﻨﺪﻩ ﯼ ﺧﻮﺏ ﺧﺪﺍ
ﺯﻥ ﯾﻌﻨﯽ : ﻧﯿﻤﯽ ﺍﺯ ﻣﺮﺩﺍﻥ ﺟﺪﺍ
ﺯﻥ ﯾﻌﻨﯽ : ﻫﻤﺴﺮﯼ ﺧﻮﺏ ﻭ ﺷﻔﯿﻖ
ﺯﻥ ﯾﻌﻨﯽ : ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﯾﺎﺭ ﻭ ﺭﻓﯿﻖ
ﺯﻥ ﯾﻌﻨﯽ : ﺍﻧﻔﺠﺎﺭ ﻧﻮﺭﻫﺎ
ﺯﻥ ﯾﻌﻨﯽ : ﻧﻐﻤﻪ ﯼ ﺭﻭﺡ ﻭ ﺭﻭﺍﻥ
ﺯﻥ ﯾﻌﻨﯽ : ﺳﺎﺯ ﻣﻮﺳﯿﻘﯽ ﺟﺎﻥ
ﺯﻥ ﯾﻌﻨﯽ : ﻣﺮﻫﻢ ﻫﺮ ﺧﺴﺘﮕﯽ
ﺯﻥ ﯾﻌﻨﯽ : ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﻭﺍﺑﺴﺘﮕﻰ...

💖💖💖💖💖



‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌
@BanooMalakeBash
#بانوی_نمونه

تا ميتوانيد غافلگيرش كنيد
درست در لحظه اى كه فكرش را هم نميكند!
مثلِ بارانِ وسطِ چله ى تابستان
ذوق كردنش رابا دقت ببينيد
لبخندش را...
باور كنيد تمامِ اينها يك دنيا ارزش دارد!


‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌
@BanooMalakeBash
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🗓۱۴۰۳/۲/۹

🌻به اندازه تک تک گلبرگ های دنیا
🌻شادمانی برایتان آرزو می‌کنم
🌻می‌دانم که این شادمانی
🌻قرین ِ سلامتی ست
🌻پس می‌گویم حالِ خوب
🌻نصیبِ دل‌های مهربانتان
🌻صبح زیباتون بخیر
💞 ﻣﺎﺩﺭﯼ ﺭﻭ ﺑﻪ ﻓﺮﺯﻧﺪﺵ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻧﺼﯿﺤﺖ ﮐﺮﺩ؛فرزندم
ﺭﻭﺯﯼ ﺍﺯ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﻣﺮﺍ ﭘﯿﺮ ﻭ ﻓﺮﺗﻮﺕ ﺧﻮﺍﻫﯽ
دید..ﻭ ﺩﺭ ﮐﺎﺭﻫﺎﯾﻢ ﻏﯿﺮ ﻣﻨﻄﻘﯽ!
ﺩﺭ ﺁﻥ ﻭﻗﺖ ﻟﻄﻔﺎً ﺑﻪ ﻣﻦ ﮐﻤﯽ ﻭﻗﺖ ﺑﺪﻩ ﻭ ﺻﺒﺮ ﮐﻦ ﺗﺎ ﻣﺮﺍ ﺑﻔﻬﻤﯽ...
ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﺩﺳﺘﻢ ﻣﯽ ﻟﺮﺯﺩ ﻭ ﻏﺬﺍﯾﻢ ﺑﺮ ﺭﻭﯼ ﻟﺒﺎﺳﻢ ﻣﯽ ﺭﯾﺰﺩ،
ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﺍﺯ ﭘﻮﺷﯿﺪﻥ ﻟﺒﺎﺳﻢ ﻧﺎﺗﻮﺍﻧﻢ،
ﭘﺲ ﺻﺒﺮ ﮐﻦ ﻭ ﺳﺎﻟﻬﺎﯾﯽ ﺭﺍ ﺑﻪ ﯾﺎﺩ ﺁﻭﺭ ﮐﻪ ﮐﺎﺭﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﻧﻤﯿﺘﻮﺍﻧﻢ
انجام دهم،ﺑﻪ ﺗﻮ ﯾﺎﺩ ﻣﯿﺪﺍﺩﻡ...
ﺍﮔﺮ ﺩﯾﮕﺮ ﺟﻮﺍﻥ ﻭ ﺯﯾﺒﺎ ﻧﯿﺴﺘﻢ،
ﻣﺮﺍ ﻣﻼﻣﺖ ﻧﮑﻦ ﻭ ﮐﻮﺩﮐﯽﺍﺕ ﺭﺍ ﺑﻪ ﯾﺎﺩ ﺁﻭﺭ،
ﮐﻪ ﺗﻼﺵ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺯﯾﺒﺎ ﻭ ﺧﻮﺷﺒﻮ کنم
ﺍﮔﺮ ﺩﯾﮕﺮ ﻧﺴﻞ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﻧﻤﯽﻓﻬﻤﻢ ﺑﻪ ﻣﻦ
نخند.ﻭﻟﯽ ﺗﻮ ﮔﻮﺵ ﻭ ﭼﺸﻢ ﻣﻦ،
ﺑﺮﺍﯼ ﺁﻧﭽﻪ ﻧﻤﯽﻓﻬﻤﻢ ﺑﺎﺵ...
ﻣﻦ ﺑﻮﺩﻡ ﮐﻪ ﺍﺩﺏ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺁﻣﻮﺧﺘﻢ،
ﻣﻦ ﺑﻮﺩﻡ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺁﻣﻮﺧﺘﻢ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺑﺎ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺭﻭﺑﻪ
رو شوی ﭘﺲ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﯽ ﭼﻪ
کنم و‌چه نکنم..؟!ﺍﺯ ﮐﻨﺪ ﺷﺪﻥ ﺫﻫﻨﻢ ﻭ ﺁﺭﺍﻡ ﺻﺤﺒﺖ ﮐﺮﺩﻧﻢ ﻭ ﻓﮑﺮ ﮐﺮﺩﻧﻢ، ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺻﺤﺒﺖ باتو
خسته نشوﭼﻮﻥ ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﯽ ﻣﻦ ﺍﮐﻨﻮﻥ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ
که با توباشم.ﺗﻮ ﺍﮐﻨﻮﻥ ﺗﻤﺎﻡ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﻦ ﻫﺴﺘﯽ.
ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺗﻮﻟﺪﺕ ﺑﺎ ﺗﻮ ﺑﻮﺩﻡ؛
ﭘﺲ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﻣﺮﮔﻢ ﺑﺎ ﻣﻦ ﺑﺎﺵ...
#مادرانه.


‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌
@BanooMalakeBash
#تقدیم_به_خانمها

خدا گفت: زمین سرد است
چه کسی میتواند زمین را گرم کند؟
زن گفت: من میتوانم، خدا شعله به او داد
زن شعله را در قلبش گذاشت، قلبش آتش گرفت
خداوند لبخند زد، زن پر از نور شد، زن زیبا شد
خدا گفت: زن شعله را خرج کن
زن عاشق شد، زن مادر شد، زن مهر شد، زن ماه شد....
در تمام این سالها خدا سوختن زن را تماشا کرد
خدا گفت: اگر زن نبود زمین من همیشه سرد بود...

❤️❤️❤️ تقدیم به خانمها❤️❤️❤️



‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌
@BanooMalakeBash
#سياست_همسردارى
#همسرتان_را_عاشق_خود_کنید.

برای اینکه روز به روز #علاقه همسرتان را به خود بیشتر کنید از روش های زیر استفاده کنید.
١)هرگز از همسرتان جدا #نخوابید.
حقیقت دارد که #زوج‌ها وقتی در کنار هم هستند، #راحت‌تر به خواب می‌روند. بنابراین تحت هیچ شرایطی، حتی اگر با هم در حالت #قهر هم بودید، جدا از همسرتان نخوابید.

٢)به مسائل #زناشویی خود بیشتر اهمیت دهید
مسائل زناشویی باعث #خوشحال شدن
وآرامش خودتان وهمسرتان می شود.



‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌
@BanooMalakeBash
   #اظهارمحبت_به_شوهر

شكى نيست؛ محبت و دوستى، گوهر گرانبهايى است
كه خداوند در نهاد زن  و مرد قرار داده است
تنها مى بايست دو همسر اين امر فطرى را ابراز نمايند
تا  رابطه دوستانه و صميمانه آنان بيش از پيش برقرار گردد
مرد در عرصه اجتماع با  افراد گوناگون و سلايق مختلف مواجه مى شود
و بسا اوقات مورد اهانت قرار  مى گيرد. زن مى تواند با خوشرويى و اظهار محبت به شوهر، از غم و اندوهش  بكاهد
و با چهره اى دل انگيز او را مسرور نمايد

#حضرت_رضا_(علیه السلام)

  مى فرمايد: «بدان كه زنان گوناگونند؛ بعضى زن ها  دستاوردى گرانبها و تاوان (رنج هاى آدمى) هستند
و اين زن كسى است
به  شوهرش محبت مى كند و عاشق اوست.



‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌
@BanooMalakeBash
💝💝💝💝💝💝💝

#آقایان

💝🌿وقتی زنها عصبانی می شوند ،
قدرت جسمیشان از بین می رود ؛
اما به همان اندازه قدرت زبانیشان بالا می رود !

👌تمام بدیهایی که درطول عمرش به او کرده اید را در ۵ دقیقه جلوی چشمانتان می آورند

💝🌿زنها ماجرای عصبانیتشان را گاهی تا یک ماه با خود حمل میکنند .

💝💝💝💝💝💝💝


‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌
@BanooMalakeBash
#تربیت_فرزند
در اغلب موارد،کودکان درساعات پیش ازشام بدخلق میشوند.دراین صورت برای آنها یک عصرانه سبک در نظر بگیرید.با هم بازيهاي پر جنب وجوش كنيد.پس ازتخلیه انرژی،دقایقی رابایکدیگر کتاب بخوانید.
💫💞💫💞💫

‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌
@BanooMalakeBash
💫💞💫💞💫

#زیبایی_پوست
آلوئه ورا تحریک کننده پوست بوده و به رشد سلول های جدید کمک می کند. از طرفی آلوئه ورا التیام بخش، ضد قارچ، ضد باکتری، خنک کننده و طراوت زا و همچنین مرطوب کننده ای منحصر به فرد می باشد. آلوئه ورا پوست را در مقابل اثر تابش آفتاب و اشعه ماوراء بنفش محافظت می کند و در درمان ترک های پوستی و خشکی پوست موثر است.



‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌
@BanooMalakeBash
#پندو اندرز
‍ اگر اشتباه کردی ؛ تکرار نکن
اگر تکرار کردی ؛ اعتراف نکن
اگر اعتراف کردی ؛ التماس نکن
اگر التماس کردی ؛ دیگر زندگی نکن..



‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌
@BanooMalakeBash
#همسرانه

احساس ناامنی خانم هاباابرازعشق،
توجه واطمینان خاطرهمسرشان
نسبت به آنها
به سرعت ازبین می رود.
دراین مواقع،آقایان بااندکی تلاش می توانند
کمک بزرگی به بهبودشرایط روحی
همسرشان کرده وازوخیم ترشدن اوضاع
جلوگیری کنند
#باربارادی آنجلس.


‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌
@BanooMalakeBash