۲۷ ژوئن #روز_بهار_نارنج است.
روزی برای شکوفههای درخت نارنج با عطر خوششان.
شهر بابل را پایتخت بهار نارنج مینامند. هرچند عطر بهار نارنج شیراز در اردیبهشت ماه نیز شهرت بسیار دارد.
با سپاس از آقای ایرج بهمنیار
🆔️ @Bahar_Narenj_99
روزی برای شکوفههای درخت نارنج با عطر خوششان.
شهر بابل را پایتخت بهار نارنج مینامند. هرچند عطر بهار نارنج شیراز در اردیبهشت ماه نیز شهرت بسیار دارد.
با سپاس از آقای ایرج بهمنیار
🆔️ @Bahar_Narenj_99
📸 بانو اشرف مشکاتی و دخترش میترا غفاری
▫️ قاسمآباد - اشرفسرا - ۲۴ بهمن سال ۱۳۳۹
این عکس زیبا و با ارزش را خانم میترا غفاری ، همسر مرحوم پرفسور ابوالقاسم غفاری به دایه قاسمآبادیش مرحومه سکینه آقابراری تقدیم کرده است.
با آرزوی سلامتی برای خانم میترا غفاری و طلب آمرزش و آرامش ابدی برای همه درگذشتگان این کهن سرزمین
با سپاس از آقای دکتر مهدی بهنامپور
منبع : پیج قاسمآباد در قاب تصویر
www.instagram.com/ghasemabad
🆔️ @Bahar_Narenj_99
▫️ قاسمآباد - اشرفسرا - ۲۴ بهمن سال ۱۳۳۹
این عکس زیبا و با ارزش را خانم میترا غفاری ، همسر مرحوم پرفسور ابوالقاسم غفاری به دایه قاسمآبادیش مرحومه سکینه آقابراری تقدیم کرده است.
با آرزوی سلامتی برای خانم میترا غفاری و طلب آمرزش و آرامش ابدی برای همه درگذشتگان این کهن سرزمین
با سپاس از آقای دکتر مهدی بهنامپور
منبع : پیج قاسمآباد در قاب تصویر
www.instagram.com/ghasemabad
🆔️ @Bahar_Narenj_99
🌙 #شبتان_آرام
خدا چو صورتِ ابرویِ دلگشای تو بست
گشادِ کارِ من اندر کرشمههایِ تو بست
مرا و سروِ چمن را به خاکِ راه نشاند
زمانه تا قَصَبِ نرگسِ قبای تو بست
ز کارِ ما و دلِ غنچه صد گره بگشود
نسیمِ گل چو دل اندر پیِ هوایِ تو بست
مرا به بندِ تو دورانِ چرخ راضی کرد
ولی چه سود که سررشته در رضای تو بست
چو نافه بر دلِ مسکینِ من گره مَفِکن
که عهد با سرِ زلفِ گرهگشایِ تو بست
تو خود وصالِ دگر بودی ای نسیمِ وصال
خطا نِگر که دل امید در وفایِ تو بست
ز دستِ جورِ تو گفتم زِ شهر خواهم رفت
به خنده گفت که حافظ برو، که پایِ تو بست؟
📖 #حافظ
با سپاس از آقای کیومرث پورملک
🆔️ @Bahar_Narenj_99
خدا چو صورتِ ابرویِ دلگشای تو بست
گشادِ کارِ من اندر کرشمههایِ تو بست
مرا و سروِ چمن را به خاکِ راه نشاند
زمانه تا قَصَبِ نرگسِ قبای تو بست
ز کارِ ما و دلِ غنچه صد گره بگشود
نسیمِ گل چو دل اندر پیِ هوایِ تو بست
مرا به بندِ تو دورانِ چرخ راضی کرد
ولی چه سود که سررشته در رضای تو بست
چو نافه بر دلِ مسکینِ من گره مَفِکن
که عهد با سرِ زلفِ گرهگشایِ تو بست
تو خود وصالِ دگر بودی ای نسیمِ وصال
خطا نِگر که دل امید در وفایِ تو بست
ز دستِ جورِ تو گفتم زِ شهر خواهم رفت
به خنده گفت که حافظ برو، که پایِ تو بست؟
📖 #حافظ
با سپاس از آقای کیومرث پورملک
🆔️ @Bahar_Narenj_99
بازگشت همه بسوی اوست
درگذشت خانم حمیده حبیبی قاسمآباد فرزند زندهیاد استاد نورعلی حبیبی و همسر آقای مهندس حجتاله فخرثانی را به خانوادههای محترم حبیبی ، فخرثانی و شعبانیان تسلیت عرض نموده و برای آن مرحومه آمرزش و مغفرت الهی را آرزومندیم.
🆔️ @Bahar_Narenj_99
درگذشت خانم حمیده حبیبی قاسمآباد فرزند زندهیاد استاد نورعلی حبیبی و همسر آقای مهندس حجتاله فخرثانی را به خانوادههای محترم حبیبی ، فخرثانی و شعبانیان تسلیت عرض نموده و برای آن مرحومه آمرزش و مغفرت الهی را آرزومندیم.
🆔️ @Bahar_Narenj_99
🖋 #روز_قلم
در ایران باستان به روایت ابوریحان بیرونی در آثارالباقیه، روز سیزدهم تیر (جشنتیرگان) روز بزرگداشت مقام نویسندگان و اهل قلم بوده است، ولی در تقویم رسمی ایران، روز چهاردهم تیرماه "روز قلم" نامیده شده است. این روز در سال ۱۳۸۱ پس از پیشنهاد انجمن قلم ایران و تصویب شورای عالی انقلاب فرهنگی به ثبت رسیده است.
روز قلم 🖋 بر همه نویسندگان، شعرا، هنرمندان، کاتبان و اصحاب رسانه مبارک باد.
🆔️ @Bahar_Narenj_99
در ایران باستان به روایت ابوریحان بیرونی در آثارالباقیه، روز سیزدهم تیر (جشنتیرگان) روز بزرگداشت مقام نویسندگان و اهل قلم بوده است، ولی در تقویم رسمی ایران، روز چهاردهم تیرماه "روز قلم" نامیده شده است. این روز در سال ۱۳۸۱ پس از پیشنهاد انجمن قلم ایران و تصویب شورای عالی انقلاب فرهنگی به ثبت رسیده است.
روز قلم 🖋 بر همه نویسندگان، شعرا، هنرمندان، کاتبان و اصحاب رسانه مبارک باد.
🆔️ @Bahar_Narenj_99
☀️ #آدینهتان_بخیر
بر مهلت زمانه دون اعتماد نیست
چون صبح در خوشی بسر آور دمی که هست
📖 #صائب_تبریزی
🆔️ @Bahar_Narenj_99
بر مهلت زمانه دون اعتماد نیست
چون صبح در خوشی بسر آور دمی که هست
📖 #صائب_تبریزی
🆔️ @Bahar_Narenj_99
در سوگ نور درخشان متانت
هوای ده سیاه و تیره بود، مردم غمزده بودند و با تعجب به یکدیگر نگاه میکردند. چه خبر شده است؟ مردم مات و مبهوت و ماتم زده به این سو و آن سو مینگرستند. خدایا نکند اتفاق ناگواری افتاده باشد.
باد میوزید و برگهای درختان به هم می خوردند گویی موسیقی ماتم نواخته میشود.
خیلی کوچک بود که عزیزترین کسی را که دوست میداشت یعنی پدر را که از جنس علم و آگاهی بود از دست داد. شاید آن موقع معنی مرگ را نمیفهمید اما میفهمید عزیزی را از دست دادن یعنی غم و غصه را در دل جای دادن و به ماتم نشستن.
او آن قدر مهربان بود که نمیتوانست هرگز فقدان پدر بزرگوارش را که همیشه در آغوشش بود و نازش میکرد از یاد ببرد.
محبتهای پدر را هرگز نمی توانست فراموش کند ، زیرا پدر او را تشنه محبتهایش ساخته بود.
در هنگام بازی با دخترهای همسال خود و در سر کلاس درس در میان هم کلاسیها جز به غصههای دلش به چیز دیگری فکر نمیکرد. اما فقط خودش میدانست و به کسی نمیگفت و کسی هم درد و رنج او را نمیفهمید.
سالها گذشت و گذشت اما همه میخندیدند و او نمیتوانست بخندد ، همواره لبخند زیبای حسرت بر چهره زیبای خود داشت که گویی خورشید را هم وا میداشت لبخند ماتم بر چهره داشته باشد.
رازی در دل داشت ولی هرگز حاضر نشد ، برای کسی واگو کند.
هیچ چیز از تعلقات دنیا به نظرش نمیآمد و هیچ اهمیتی برایش نداشت. با همه فرق داشت. دنیا به نظرش کوچک و بی اهمیت بود.
او به جهان بینهایت فکر میکرد این دنیا برایش تنگ و تاریک بود.
گویی گمشدهای دارد که نمیتواند پیدایش کند ، از کودکی به دنبالش بود و برای رسیدن به آغوشش روز شماری میکرد.
با خودش فکر میکرد آیا روزی فرا خواهد رسید که به آرزویش برسد. الآن سه روز است که به آرزویش رسیده است و پدر سال ها که منتظرش بود او را در آغوش گرفت.
روحت شاد و یادت جاودانه باد.
✍ #رمضان_زینالعابدینی
▫️ جمعه ۱۴۰۳/۴/۱۵
🆔️ @Bahar_Narenj_99
هوای ده سیاه و تیره بود، مردم غمزده بودند و با تعجب به یکدیگر نگاه میکردند. چه خبر شده است؟ مردم مات و مبهوت و ماتم زده به این سو و آن سو مینگرستند. خدایا نکند اتفاق ناگواری افتاده باشد.
باد میوزید و برگهای درختان به هم می خوردند گویی موسیقی ماتم نواخته میشود.
خیلی کوچک بود که عزیزترین کسی را که دوست میداشت یعنی پدر را که از جنس علم و آگاهی بود از دست داد. شاید آن موقع معنی مرگ را نمیفهمید اما میفهمید عزیزی را از دست دادن یعنی غم و غصه را در دل جای دادن و به ماتم نشستن.
او آن قدر مهربان بود که نمیتوانست هرگز فقدان پدر بزرگوارش را که همیشه در آغوشش بود و نازش میکرد از یاد ببرد.
محبتهای پدر را هرگز نمی توانست فراموش کند ، زیرا پدر او را تشنه محبتهایش ساخته بود.
در هنگام بازی با دخترهای همسال خود و در سر کلاس درس در میان هم کلاسیها جز به غصههای دلش به چیز دیگری فکر نمیکرد. اما فقط خودش میدانست و به کسی نمیگفت و کسی هم درد و رنج او را نمیفهمید.
سالها گذشت و گذشت اما همه میخندیدند و او نمیتوانست بخندد ، همواره لبخند زیبای حسرت بر چهره زیبای خود داشت که گویی خورشید را هم وا میداشت لبخند ماتم بر چهره داشته باشد.
رازی در دل داشت ولی هرگز حاضر نشد ، برای کسی واگو کند.
هیچ چیز از تعلقات دنیا به نظرش نمیآمد و هیچ اهمیتی برایش نداشت. با همه فرق داشت. دنیا به نظرش کوچک و بی اهمیت بود.
او به جهان بینهایت فکر میکرد این دنیا برایش تنگ و تاریک بود.
گویی گمشدهای دارد که نمیتواند پیدایش کند ، از کودکی به دنبالش بود و برای رسیدن به آغوشش روز شماری میکرد.
با خودش فکر میکرد آیا روزی فرا خواهد رسید که به آرزویش برسد. الآن سه روز است که به آرزویش رسیده است و پدر سال ها که منتظرش بود او را در آغوش گرفت.
روحت شاد و یادت جاودانه باد.
✍ #رمضان_زینالعابدینی
▫️ جمعه ۱۴۰۳/۴/۱۵
🆔️ @Bahar_Narenj_99
برای حمیده...
طره مرگ بر پیشانیات رقصان بود
آن زمان که با دستان خسته و بسته
بالهای اهوراییات را باز کردی و بستی
تا شفق را در جای دیگری به تماشا بنشینی
حتی قد خمیدهات
به آسمان نزدیک بود
گره بر تن داشتی اما
گره از این زمین گشودی
و رها شدی!
✍ #مجید_زینالعابدینی
🆔️ @Bahar_Narenj_99
طره مرگ بر پیشانیات رقصان بود
آن زمان که با دستان خسته و بسته
بالهای اهوراییات را باز کردی و بستی
تا شفق را در جای دیگری به تماشا بنشینی
حتی قد خمیدهات
به آسمان نزدیک بود
گره بر تن داشتی اما
گره از این زمین گشودی
و رها شدی!
✍ #مجید_زینالعابدینی
🆔️ @Bahar_Narenj_99
.
روز قلم بر عزیزانم مبارک باد
ریزد از رقص قلم گوهری از جنس بهشت
به تمنای سر انگشتِ پُر از آوازت
✍ #زیبا_حسینی_جیرندهی
🆔️ @Bahar_Narenj_99
روز قلم بر عزیزانم مبارک باد
ریزد از رقص قلم گوهری از جنس بهشت
به تمنای سر انگشتِ پُر از آوازت
✍ #زیبا_حسینی_جیرندهی
🆔️ @Bahar_Narenj_99
.
پاورقی شعرهایم
مینویسم
هر قلم یک درخت است
ناگهان!
جنگلی سبز میشود.
✍ #سودابه_احمدی_چابکی
روز قلم بر همهی اساتید و شاعران گروه مبارک.
🆔️ @Bahar_Narenj_99
پاورقی شعرهایم
مینویسم
هر قلم یک درخت است
ناگهان!
جنگلی سبز میشود.
✍ #سودابه_احمدی_چابکی
روز قلم بر همهی اساتید و شاعران گروه مبارک.
🆔️ @Bahar_Narenj_99
روز قلم بر همه عزیزان مباااارک باد.
قلمدانها دلِ پُر خون دارند ، دیر فهمیدیم!
دلی از درد و غم معجون دارند ، دیر فهمیدیم!
قلمها عاشقند ، باور نمیکردم یکی میگفت:
قلمها خصلت مجنون دارند ، دیر فهمیدیم!
✍ #قاسم_شهبازی
https://t.me/joinchat/AAAAAELsTSHRvhyK44Zaxg
🆔️ @Bahar_Narenj_99
قلمدانها دلِ پُر خون دارند ، دیر فهمیدیم!
دلی از درد و غم معجون دارند ، دیر فهمیدیم!
قلمها عاشقند ، باور نمیکردم یکی میگفت:
قلمها خصلت مجنون دارند ، دیر فهمیدیم!
✍ #قاسم_شهبازی
https://t.me/joinchat/AAAAAELsTSHRvhyK44Zaxg
🆔️ @Bahar_Narenj_99
.
ترانه صبح
در استحالهی بیداد
و تردید سیاه مست
معجون ناسپاسی کدام گناه من است؟
زندان نامرادیها
و دوزخی که از تنگنای صدای تو میوزد
زندگانی را به سخره گرفتهام
بهانهای برای مرگ
و دلسرودهای برای رهایی
اینک منم
بر سر این دو راهی!
✍ #امیررضا_بابائی_سیاهکلرودی
🆔️ @Bahar_Narenj_99
ترانه صبح
در استحالهی بیداد
و تردید سیاه مست
معجون ناسپاسی کدام گناه من است؟
زندان نامرادیها
و دوزخی که از تنگنای صدای تو میوزد
زندگانی را به سخره گرفتهام
بهانهای برای مرگ
و دلسرودهای برای رهایی
اینک منم
بر سر این دو راهی!
✍ #امیررضا_بابائی_سیاهکلرودی
🆔️ @Bahar_Narenj_99
.
اصلاً چه فرق میکند امروز چندم است
وقتی کلاف عشق گره خورده و گم است
هرشب میان کوچهِ شب راه میرود
مردی که سالهاست بدون تکلم است
در ساحل خیال تو باور نمیکنم
دریای چشمهای غزل بیتلاطم است
آب از سرم گذشته و لبخند میزنم
گوشم پر از کنایه و نجوای مردم است
شب تا سپیده دست تو را لمس میکنم
هرچند باورم شده اینها توهم است
✍ #جمشید_مقدم_قاسمآبادی
#حامی
🆔️ @Bahar_Narenj_99
اصلاً چه فرق میکند امروز چندم است
وقتی کلاف عشق گره خورده و گم است
هرشب میان کوچهِ شب راه میرود
مردی که سالهاست بدون تکلم است
در ساحل خیال تو باور نمیکنم
دریای چشمهای غزل بیتلاطم است
آب از سرم گذشته و لبخند میزنم
گوشم پر از کنایه و نجوای مردم است
شب تا سپیده دست تو را لمس میکنم
هرچند باورم شده اینها توهم است
✍ #جمشید_مقدم_قاسمآبادی
#حامی
🆔️ @Bahar_Narenj_99
.
بوشُم کهنه مزار ، دلتنگ تو ، بُم
بنیشتم تیکنار ، دلتنگِ تو ، بُم
بخواندم فاتحه ، سنگِ دِساسِم
ببوُ دل بیقرار ، دلتنگِ تو ، بُم
✍ #ابراهیم_اسماعیلزاده_لزرجانی
🆔️ @Bahar_Narenj_99
بوشُم کهنه مزار ، دلتنگ تو ، بُم
بنیشتم تیکنار ، دلتنگِ تو ، بُم
بخواندم فاتحه ، سنگِ دِساسِم
ببوُ دل بیقرار ، دلتنگِ تو ، بُم
✍ #ابراهیم_اسماعیلزاده_لزرجانی
🆔️ @Bahar_Narenj_99
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
دَسِ خط
گویش : ابریشم محله رامسر
شعر وَنی دِلِه دُبو ، خودِه آغُوز
ریشه مُوقُب نِبَئشِه ، وَکِه شاقُوز
وی دَسِ خط ، مُوردومِه رَ بُمانِه
بُشا پِئسی ، صُندوقِ دِل نُمانِه
سُروانُوزِه دِیبارِه یادگارِه
دُنُوموجِه پِئرِکِه پابِزارِه
قشنگِه لَئبَندِه گَبِه بُدانِه
بیجارِ سر ، رعنا رَ شعر بُوخانِه
حَشاگَرِه گُلَه وِگیرِه وی گب
تَش بَزِنِه یخ کولَه ، وی دِلِ تب
عِل نَقیَه باشتِه قُوزِه بمیرِه
وی حقِه از میشتی علی هِگیرِه
دَکِه اِمی عاشقِ جَکِ جِلِه
دُوَدِه تا سِماموس خوشتِه دِلِه
بیکَلِه هُولو دارِ بُن ، گرمِ آو
گُل بَزِنِه زِمینِه ، وازِه وی خاو
اِمیری خوانده گیریَه سَرهَدِه
دِلِ تورِ میلجَه ، یارِ پَرهَدِه
یالِ مَنگِه مُسان هَندَه وَگِردِه
شب خُوسانِ دارِ دُمال بَگِردِه
زِمینِ قلبِ وُسونِه ضُماتی
کَس بِه کَسِه ، خُبی وَکِت کِساتی
وَرِگیرِه تِرمیَه تا خدا وَر
دردِه کولِه گیرِه ، بارِه دوا وَر
شعرِ رِدیف ، مُوردومِه غُصَه گونِه
دانِه خدا بِخَه چاکُنِه ، تونِه
📖 شعر و اجرا :
🎙 #شهناز_رضاپور
#الست
#Shahnaz_Rezapoor
t.me/Alast_R
🆔️ @Bahar_Narenj_99
گویش : ابریشم محله رامسر
شعر وَنی دِلِه دُبو ، خودِه آغُوز
ریشه مُوقُب نِبَئشِه ، وَکِه شاقُوز
وی دَسِ خط ، مُوردومِه رَ بُمانِه
بُشا پِئسی ، صُندوقِ دِل نُمانِه
سُروانُوزِه دِیبارِه یادگارِه
دُنُوموجِه پِئرِکِه پابِزارِه
قشنگِه لَئبَندِه گَبِه بُدانِه
بیجارِ سر ، رعنا رَ شعر بُوخانِه
حَشاگَرِه گُلَه وِگیرِه وی گب
تَش بَزِنِه یخ کولَه ، وی دِلِ تب
عِل نَقیَه باشتِه قُوزِه بمیرِه
وی حقِه از میشتی علی هِگیرِه
دَکِه اِمی عاشقِ جَکِ جِلِه
دُوَدِه تا سِماموس خوشتِه دِلِه
بیکَلِه هُولو دارِ بُن ، گرمِ آو
گُل بَزِنِه زِمینِه ، وازِه وی خاو
اِمیری خوانده گیریَه سَرهَدِه
دِلِ تورِ میلجَه ، یارِ پَرهَدِه
یالِ مَنگِه مُسان هَندَه وَگِردِه
شب خُوسانِ دارِ دُمال بَگِردِه
زِمینِ قلبِ وُسونِه ضُماتی
کَس بِه کَسِه ، خُبی وَکِت کِساتی
وَرِگیرِه تِرمیَه تا خدا وَر
دردِه کولِه گیرِه ، بارِه دوا وَر
شعرِ رِدیف ، مُوردومِه غُصَه گونِه
دانِه خدا بِخَه چاکُنِه ، تونِه
📖 شعر و اجرا :
🎙 #شهناز_رضاپور
#الست
#Shahnaz_Rezapoor
t.me/Alast_R
🆔️ @Bahar_Narenj_99
من همیشه دلم برای گیلان تنگ میشه.
گیلانِ وقتی که من خیلی کودک بودم و همیشه مه بود و باران و گرمای ناچیز چراغ نفتی در اتاق و بوی دیوانهکننده هیزم برای پخت غذا.
آنروزها که چای محلی را با نباتی میخوردند و خونهها دیوار نداشتن و با گلدانهای شمعدانی و عطری و درخت و پرچین، از هم جدا میشدن.
حیاطهایی که چاه داشتن و من آرزو میکردم بزرگتر بودم و میتوانستم از چاه آب بکشم و توی چاه رو ببینم.
حیاطهایی که موقع باران، گلی میشدند و من همیشه به مادربزرگم میگفتم کاش حیاط خونهشو مثل خونهی تهرانمون موزائیک میکرد تا موقع بارون آنقدر گلی نشه....
و حالا، گیلان زیبای خاطرات دور، بوی تنش و زیبایی موهاش و حال و هوای خیالانگیز ملکوتیش رو کاملاً از دست داده درست، از وقتی که شروع کرد به شهری شدن. متمدن شدن، دگرگونه شدن.
و از وقتی که خونهها، دیوارای بلند کشیدن دور خودشون و دیگه نمیشد وقتی روی ایوان بزرگ خانه میایستی، باغ و شالیزار و خدا و زندگی رو یه نفس، به روحت وصل کنی و از وقتی که از شنیدن صدای دام و ماکیان محروم شدیم.
از وقتی که شمعدونیا، و گلای عروس و عطری جای خودشونو با کاج و شمشاد و نخل و انواع گیاهان غریبه عوض کردند و شالیزارها و باغهاش، شدن خونههای سیمانی و سفید و مدرن. رودخونههای بزرگ و عمیقش خشک شدن و جنگلهای انبوه باستانیش، شد شهرکهای زشت و بیقواره ناموزون
و گیلان، برای همیشه مرد.
و حالا من
همیشه و همیشه و همیشه دلم برای گیلان کودکیام تنگ میشه، برای شالیزارهای در مه فرورفته، برای خونههای روستایی همسایهها و پنجرههای چوبیشون. برای شنیدن صدای خروسها که ظهرهای تابستان، به نوبت، جواب هم رو میدادن. برای سروصدای شیرین و خندهدار اردکها و غازها. برای صدای جیرجیرک تو ظهرهای گرم تابستون، و پرواز سنجاقکها روی ساقههای برنج، برای صدای دور قرآن از گوشه مسجدی، و خشخش سایش برگها در سکوت مطلق ظهرهای گرم و شرجی تابستان، برای بوتههای بزرگ گلهای محمدی، و بوی برگهای انجیر سهبارچین، صدای گاوهای مادربزرگ که هر کدام نامی داشتند و من تولدهایشان را دیده بودم. برای غروبهای خنک که با دختران همسایه بازی میکردیم، و کتابهای قشنگی که با هم میخوندیم. برای گذشتن از رودخانه عمیق پرآب که سایه سبز درختان تناور تاربکش میکرد و من به شوق دیدار اقوام و گرفتن گردنبندی از گلهای به نخ کشیده از دخترانشان بدون ترس، ازش رد میشدم ...
و چه بسیار حسرت سنگینی روی دلم هست برای اون روزا و اون بهشت و آدماش که بسیار عزیز بودند و حالا آنقدر نیستند و آنقدر از این دنیا دور شدن که دیگه حتی لحن و زنگ صداشونو فراموش کردم اما یادشون نه....
✍ #مریم_محمدرضی
#آفتاب_مر
🆔️ @Bahar_Narenj_99
گیلانِ وقتی که من خیلی کودک بودم و همیشه مه بود و باران و گرمای ناچیز چراغ نفتی در اتاق و بوی دیوانهکننده هیزم برای پخت غذا.
آنروزها که چای محلی را با نباتی میخوردند و خونهها دیوار نداشتن و با گلدانهای شمعدانی و عطری و درخت و پرچین، از هم جدا میشدن.
حیاطهایی که چاه داشتن و من آرزو میکردم بزرگتر بودم و میتوانستم از چاه آب بکشم و توی چاه رو ببینم.
حیاطهایی که موقع باران، گلی میشدند و من همیشه به مادربزرگم میگفتم کاش حیاط خونهشو مثل خونهی تهرانمون موزائیک میکرد تا موقع بارون آنقدر گلی نشه....
و حالا، گیلان زیبای خاطرات دور، بوی تنش و زیبایی موهاش و حال و هوای خیالانگیز ملکوتیش رو کاملاً از دست داده درست، از وقتی که شروع کرد به شهری شدن. متمدن شدن، دگرگونه شدن.
و از وقتی که خونهها، دیوارای بلند کشیدن دور خودشون و دیگه نمیشد وقتی روی ایوان بزرگ خانه میایستی، باغ و شالیزار و خدا و زندگی رو یه نفس، به روحت وصل کنی و از وقتی که از شنیدن صدای دام و ماکیان محروم شدیم.
از وقتی که شمعدونیا، و گلای عروس و عطری جای خودشونو با کاج و شمشاد و نخل و انواع گیاهان غریبه عوض کردند و شالیزارها و باغهاش، شدن خونههای سیمانی و سفید و مدرن. رودخونههای بزرگ و عمیقش خشک شدن و جنگلهای انبوه باستانیش، شد شهرکهای زشت و بیقواره ناموزون
و گیلان، برای همیشه مرد.
و حالا من
همیشه و همیشه و همیشه دلم برای گیلان کودکیام تنگ میشه، برای شالیزارهای در مه فرورفته، برای خونههای روستایی همسایهها و پنجرههای چوبیشون. برای شنیدن صدای خروسها که ظهرهای تابستان، به نوبت، جواب هم رو میدادن. برای سروصدای شیرین و خندهدار اردکها و غازها. برای صدای جیرجیرک تو ظهرهای گرم تابستون، و پرواز سنجاقکها روی ساقههای برنج، برای صدای دور قرآن از گوشه مسجدی، و خشخش سایش برگها در سکوت مطلق ظهرهای گرم و شرجی تابستان، برای بوتههای بزرگ گلهای محمدی، و بوی برگهای انجیر سهبارچین، صدای گاوهای مادربزرگ که هر کدام نامی داشتند و من تولدهایشان را دیده بودم. برای غروبهای خنک که با دختران همسایه بازی میکردیم، و کتابهای قشنگی که با هم میخوندیم. برای گذشتن از رودخانه عمیق پرآب که سایه سبز درختان تناور تاربکش میکرد و من به شوق دیدار اقوام و گرفتن گردنبندی از گلهای به نخ کشیده از دخترانشان بدون ترس، ازش رد میشدم ...
و چه بسیار حسرت سنگینی روی دلم هست برای اون روزا و اون بهشت و آدماش که بسیار عزیز بودند و حالا آنقدر نیستند و آنقدر از این دنیا دور شدن که دیگه حتی لحن و زنگ صداشونو فراموش کردم اما یادشون نه....
✍ #مریم_محمدرضی
#آفتاب_مر
🆔️ @Bahar_Narenj_99
.
میترسم بیدار شوم
به نهال قلم دست ببرم
شعر شکوفه دهد
میوهاش عشق تو نباشد!
✍ #محبوبه_ابراهیمی
🆔️ @Bahar_Narenj_99
میترسم بیدار شوم
به نهال قلم دست ببرم
شعر شکوفه دهد
میوهاش عشق تو نباشد!
✍ #محبوبه_ابراهیمی
🆔️ @Bahar_Narenj_99