"به بهانه انتخاب مضمون #عشق در فصل پاییز ، توسط کانون داستان بهانه روایت"
اگر من تو را دوست داشته باشم، لحظه ای كه ببينم عشقِ من برای تو رنج آور است تو را ترک خواهم كرد.
اگر تو مرا دوست داری، لحظه ای كه ببينی عشق من سبب زندانی بودن تو است، مرا ترک خواهی كرد.
عشق والاترين ارزش در زندگی است.
عشق را نبايد به تشريفات و مراسم احمقانه تنزل داد.
عشق و آزادی با هم می آيند،
نمی توانی يكی را انتخاب كنی و ديگری را وانهی.
انسانی كه آزادی را می شناسد، سرشار از عشق است...
و انسانی كه عشق را بشناسد هميشه آماده است تا آزادی بدهد.
اگر نتوانی به كسي كه دوستش داری آزادي بدهی، به چه كسی می توانی آزادی بدهی؟
دادن آزادی چيزی جز "اعتماد" نيست
و آزادی بيانی از عشق است.
#اشو Osho
كتاب: #روح_عصيانگر
@B_Revayat
اگر من تو را دوست داشته باشم، لحظه ای كه ببينم عشقِ من برای تو رنج آور است تو را ترک خواهم كرد.
اگر تو مرا دوست داری، لحظه ای كه ببينی عشق من سبب زندانی بودن تو است، مرا ترک خواهی كرد.
عشق والاترين ارزش در زندگی است.
عشق را نبايد به تشريفات و مراسم احمقانه تنزل داد.
عشق و آزادی با هم می آيند،
نمی توانی يكی را انتخاب كنی و ديگری را وانهی.
انسانی كه آزادی را می شناسد، سرشار از عشق است...
و انسانی كه عشق را بشناسد هميشه آماده است تا آزادی بدهد.
اگر نتوانی به كسي كه دوستش داری آزادي بدهی، به چه كسی می توانی آزادی بدهی؟
دادن آزادی چيزی جز "اعتماد" نيست
و آزادی بيانی از عشق است.
#اشو Osho
كتاب: #روح_عصيانگر
@B_Revayat
🔹ویرجینیا وولف از مشهورترین و پر رمز و رازترین نویسندگان قرن بیستم است.
🔹وولف در خانوادهای خوشنام و مرفه به دنیا آمد. وی از همان کودکی تصمیم به نویسنده شدن گرفت.
🔹زندگی این نویسنده موفق با بحرانهای روحی و روانی زیادی همراه است، او و خواهرش در کودکی مورد سوءاستفاده دو برادر ناتنیشان قرار گرفتند و این مسئله یکی از عوامل زمینهساز برای مشکلات روحی وولف بود.
🔹 وولف از خلاقترین نویسندگان انگلیسی بود که در نقل داستانش از شیوه سیال ذهن استفاده میکرد و در عین حال ویژگیهای روانی و عاطفی شخصیتها در داستان میگنجاند.
🔹وولف نهایتا در ۵۹ سالگی در حالی که جیبهایش را با سنگ پر کرده بود، خود را در رودخانه غرق کرد و برای همسرش که در همه مراحل همراه زندگی او بود باقی گذاشت که دیگر تحمل جنونهای دورهای را ندارد و به نظرش این بهترین راه برای کمک به زندگیشان است.
🔹مهمترین آثار ویرجینیا وولف کتابهای خانم دالووی، به سوی فانوس دریایی، اتاقی از آن خود و اورلاندو هستند که به فارسی نیز ترجمه شدهاند.
در ادامه با هم داستان کوتاه "یک تصویر" از جمله نوشته های مشهور این نویسنده برجسته را بخوانیم.
@B_Revayat
🔹وولف در خانوادهای خوشنام و مرفه به دنیا آمد. وی از همان کودکی تصمیم به نویسنده شدن گرفت.
🔹زندگی این نویسنده موفق با بحرانهای روحی و روانی زیادی همراه است، او و خواهرش در کودکی مورد سوءاستفاده دو برادر ناتنیشان قرار گرفتند و این مسئله یکی از عوامل زمینهساز برای مشکلات روحی وولف بود.
🔹 وولف از خلاقترین نویسندگان انگلیسی بود که در نقل داستانش از شیوه سیال ذهن استفاده میکرد و در عین حال ویژگیهای روانی و عاطفی شخصیتها در داستان میگنجاند.
🔹وولف نهایتا در ۵۹ سالگی در حالی که جیبهایش را با سنگ پر کرده بود، خود را در رودخانه غرق کرد و برای همسرش که در همه مراحل همراه زندگی او بود باقی گذاشت که دیگر تحمل جنونهای دورهای را ندارد و به نظرش این بهترین راه برای کمک به زندگیشان است.
🔹مهمترین آثار ویرجینیا وولف کتابهای خانم دالووی، به سوی فانوس دریایی، اتاقی از آن خود و اورلاندو هستند که به فارسی نیز ترجمه شدهاند.
در ادامه با هم داستان کوتاه "یک تصویر" از جمله نوشته های مشهور این نویسنده برجسته را بخوانیم.
@B_Revayat
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🎥| سخنان غلامرضا طریقی در روز بزرگداشت حافظ - سارایوو
@B_Revayat
@B_Revayat
Forwarded from §ara
Et si tu n'existais pas
Azadeh Mahdavi Azad @saramusique
زن های عاشق نمی میرند
سرگردان می شوند
درون زمان
اتاق خانه
زنهای عاشق نمی میرند
تنها چشمان شان را می بندند
نفس نمی کشند
قلبشان را نگه می دارند
تا چشمان تو باز بماند
و قلب تو بزند
زنهای عاشق سرگردان می شوند
حول و حوش جهان یک مرد
#وداد_بنموسی
🍁🥀 @B_Revayat🥀🍁
سرگردان می شوند
درون زمان
اتاق خانه
زنهای عاشق نمی میرند
تنها چشمان شان را می بندند
نفس نمی کشند
قلبشان را نگه می دارند
تا چشمان تو باز بماند
و قلب تو بزند
زنهای عاشق سرگردان می شوند
حول و حوش جهان یک مرد
#وداد_بنموسی
🍁🥀 @B_Revayat🥀🍁
اخـتلاف ما در «كاربرد»
شـعر است. شايد گناه از
من است كه ترجيح ميدهم
شعر «شـيپور» باشـد نه
«لالايى» يعنى «بـيدار»
كننده باشد نه خواب آور!
#احمد_شاملو
🍁🥀 @B_Revayat🥀🍁
شـعر است. شايد گناه از
من است كه ترجيح ميدهم
شعر «شـيپور» باشـد نه
«لالايى» يعنى «بـيدار»
كننده باشد نه خواب آور!
#احمد_شاملو
🍁🥀 @B_Revayat🥀🍁
Forwarded from بهانه روایت
کانون داستان نویسی بهانه روایت
با همکاری خانه خورشید،
برگزار می کند:
دومین ورکشاپ ادبی - آموزشی
مدرس: محمدرضا گودرزی
12 آبان، 3 و 24 آذر ماه
مهلت ثبت نام تا 8 آبان ماه
@B_Revayat
با همکاری خانه خورشید،
برگزار می کند:
دومین ورکشاپ ادبی - آموزشی
مدرس: محمدرضا گودرزی
12 آبان، 3 و 24 آذر ماه
مهلت ثبت نام تا 8 آبان ماه
@B_Revayat
نتوانم به تو پیوستن و نی از تو گسستن ...
نه زِ بندِ تو رهایی
نه کنارِ تو نشستن ...
شفیعی_کدکنی
🍁🥀 @B_Revayat🥀🍁
نه زِ بندِ تو رهایی
نه کنارِ تو نشستن ...
شفیعی_کدکنی
🍁🥀 @B_Revayat🥀🍁
چنان که ابر
گره خورده با گریستنش
چنان که گل
همه عمرش مسخّرِ شادی است
چنان که هستی آتش
اسیر سوختن است
تمام پویهی انسان
به سوی آزادی است...
✍🏽شفیعی کدکنی
🍁🥀 @B_Revayat🥀🍁
گره خورده با گریستنش
چنان که گل
همه عمرش مسخّرِ شادی است
چنان که هستی آتش
اسیر سوختن است
تمام پویهی انسان
به سوی آزادی است...
✍🏽شفیعی کدکنی
🍁🥀 @B_Revayat🥀🍁
علی اشرف درویشیان هم رفت.روزهنرمندبود می گفتند.قراربودپست طنزجمعه بگذارم درکانال اما نه طنز بودم امروز و چشمم جاری اشک ...درفقدان هرهنرمند ضربه ایست که می لرزاندم چه باتصادف وچه به سکته قلبی یا مغزی وچه چون کوروش اسدی نامراد به مرگی خودخواسته که کدام زنده است که مرگ راخودبخواهدمگرآنجاکه زندگی حلقومش را بفشارد ونفس به سینه تنگ شود وعرصه بر بودن وآنگاه تمام مساله این است : "نبودن"
عرفاعدمش می خوانند وادبا گاه مایه مباهات که بال گشودن می طلبد وقفس تنگ است ورهائی ، رهائی ، ر ه اااا ی ی ...
علی اشرف درویشیان هم رفت به هربهانه ...
پست طنز می خواهد چه کار این کانال ؟! امروز بهانه می خواستم نه برای روایت که برای اشک...
روحش شادمردی که درابرهای بغض کرده پاییز گم شد...
مریم مرشدی
@B_Revayat
عرفاعدمش می خوانند وادبا گاه مایه مباهات که بال گشودن می طلبد وقفس تنگ است ورهائی ، رهائی ، ر ه اااا ی ی ...
علی اشرف درویشیان هم رفت به هربهانه ...
پست طنز می خواهد چه کار این کانال ؟! امروز بهانه می خواستم نه برای روایت که برای اشک...
روحش شادمردی که درابرهای بغض کرده پاییز گم شد...
مریم مرشدی
@B_Revayat
کاترین: از حرفهای من ناراحت نشو ما هردو یکی هستیم نباید عمدا بین خودمون سوءتفاهم به وجود بیاریم.
فردریک: چه جوری؟
کاترین: آدمهایی که همدیگر رو دوست دارند مخصوصا بین خودشون سوءتفاهم بوجود میارند و دعوا می کنند بعد یهو می بینند که دیگه همدیگر رو دوست ندارند.
فردریک: ما دعوا نمی کنیم.
کاترین: نباید هم دعوا کنیم چون اگر توی این دنیا اتفاقی بین منو تو بیفته همدیگرو از دست میدیم، اونوقت میفتیم دست دیگران ...!
#ارنست_همینگوی
#وداع_با_اسلحه
@B_Revayat
فردریک: چه جوری؟
کاترین: آدمهایی که همدیگر رو دوست دارند مخصوصا بین خودشون سوءتفاهم بوجود میارند و دعوا می کنند بعد یهو می بینند که دیگه همدیگر رو دوست ندارند.
فردریک: ما دعوا نمی کنیم.
کاترین: نباید هم دعوا کنیم چون اگر توی این دنیا اتفاقی بین منو تو بیفته همدیگرو از دست میدیم، اونوقت میفتیم دست دیگران ...!
#ارنست_همینگوی
#وداع_با_اسلحه
@B_Revayat
تبردار!
سایه ام را بنداز!
آزادم کن از رنج دیدن بی ثمری!
چرا در حلقه ی آیینه ها زاده شدم؟
روز گرداگرد من میچرخد
و شب
مرا در ستاره گانش تکرار میکند
میخواهم بی دیدن خود زندگی کنم.
باز و مور-که پرنده و برگ من شده اند را
به خواب میبینم،
تبردار!
سایه ام را بنداز!
آزادم کن از رنج دیدن بی ثمری!
#لورکا
@B_Revayat
🍁🥀 🥀🍁
سایه ام را بنداز!
آزادم کن از رنج دیدن بی ثمری!
چرا در حلقه ی آیینه ها زاده شدم؟
روز گرداگرد من میچرخد
و شب
مرا در ستاره گانش تکرار میکند
میخواهم بی دیدن خود زندگی کنم.
باز و مور-که پرنده و برگ من شده اند را
به خواب میبینم،
تبردار!
سایه ام را بنداز!
آزادم کن از رنج دیدن بی ثمری!
#لورکا
@B_Revayat
🍁🥀 🥀🍁
باید خودم را ببرم خانه
باید ببرم صورتش را بشویم
ببرم دراز بکشد
دلداریاش بدهم، که فکر نکند
بگویم که میگذرد، که غصه نخورد
باید خودم را ببرم بخوابد
من خسته است
📝علیرضا روشن
@B_Revayat
باید ببرم صورتش را بشویم
ببرم دراز بکشد
دلداریاش بدهم، که فکر نکند
بگویم که میگذرد، که غصه نخورد
باید خودم را ببرم بخوابد
من خسته است
📝علیرضا روشن
@B_Revayat
چهارشنبه های بهانه روایت ...
پاییز و بهار وندارد، اهلی داستان که باشی همیشه ی روزها می شود همراه راوی شد و تو در توی داستان ها را زندگی کرد، اما پاییز با افسون بادها و رنگ ها، انگار حال عجیبی دارد برای پهن کردن بساط بهانه های روایت ...
جایی کودکانی همه ی آرزوهایشان را کنار دله ایی که گاه آتش در آن گُر می گیرد و گاه سرد می شود، به باد می سپارند و همه ی سوالشان از زندگی می شود اگر چنان بود و چنین، ما الان کلاس چندم بودیم ... ؟
این که کنار باد خودت را لابلای روانداز سفت فشار دهی و در آغوش برادر بزرگ تر تا می توانی فرو بروی شاید باد دستش به تو نرسد و کمی گرم شوی و یادت نیاید که کوچک که بودی پدر در بیایان جا ماند و مادر رفت پی زندگی خودش و شوهر خاله زورش بیشتر از همه ی رحم ها بود و روزگار کشاندت تا بشوی بازیافت جمع کن بساط قدرت خان که همیشه صدای پارس سگ از بساظش بلند است ؛
آتش که سرد می شود کودک دل به دریا می زند و همه ی دیروز را از داخل کیسه دانه دانه خالی می کند توی دله تا گُر بگیرد و شاید گرم بماند تا سر این صبحی که باد امان شبش را بریده، ولی شعلع های آتش همیشه میزبان خوبی نیستند و ...
و جایی دیگر وسط ورق زدن ارث فامیلی که جایی بالاخره سر در بیابان عشقشان را یافته اند، کسی که هی مقاومت می کند که نه این نیست و آن است و من از این تبار نیستم و این قصه ی قدیمی های این فامیل است و بر من تاثیری ندارد ؛
اما روزی، کنار گوشه ایی، موهای بلوندی به طاق می چسباندش که نه، این که می گویی هم نیست و یک آن که به خودش می آید نمی داند برای چه و چرا دورو برش خالی ست و آرام آرام تنهایی یادش می اندازد که دردش چیست و به آیین موروثی گذشته ها سر به بیابان می گذارد ؛
در پیچ و خم و بالا بلندی بیابان درست وسط چین و چروک خاک، ناگهان در می ماند که چه خبر است و این کیست که موهای بلوندش پهن شده روی شیشه های ماشینی که چون تار عنکبوت همه جایش ترک خورده و ...
چهارشنبه های بهانه روایت
پنجاه و هفتمین نشست داستان خوانی عمومی کانون بهانه روایت، با همکاری موسسه ادبی کلک خورشید، چهارشنبه 3 آبان ماه در سالن خانه خورشید، با حضور جمعی از داستان دوستان برگزار شد ؛
در این نشست داستان " آتش سرد " نوشته ی " ابراهیم یعقوبی" و داستان " یک رسم موروثی " نوشته ی " حسین برنجیان " توسط نویسندگان محترم خوانده شد و مورد نقد و بررسی حضار در نشست قرار گرفت.
#بهانه_روایت
@B_Revayat
پاییز و بهار وندارد، اهلی داستان که باشی همیشه ی روزها می شود همراه راوی شد و تو در توی داستان ها را زندگی کرد، اما پاییز با افسون بادها و رنگ ها، انگار حال عجیبی دارد برای پهن کردن بساط بهانه های روایت ...
جایی کودکانی همه ی آرزوهایشان را کنار دله ایی که گاه آتش در آن گُر می گیرد و گاه سرد می شود، به باد می سپارند و همه ی سوالشان از زندگی می شود اگر چنان بود و چنین، ما الان کلاس چندم بودیم ... ؟
این که کنار باد خودت را لابلای روانداز سفت فشار دهی و در آغوش برادر بزرگ تر تا می توانی فرو بروی شاید باد دستش به تو نرسد و کمی گرم شوی و یادت نیاید که کوچک که بودی پدر در بیایان جا ماند و مادر رفت پی زندگی خودش و شوهر خاله زورش بیشتر از همه ی رحم ها بود و روزگار کشاندت تا بشوی بازیافت جمع کن بساط قدرت خان که همیشه صدای پارس سگ از بساظش بلند است ؛
آتش که سرد می شود کودک دل به دریا می زند و همه ی دیروز را از داخل کیسه دانه دانه خالی می کند توی دله تا گُر بگیرد و شاید گرم بماند تا سر این صبحی که باد امان شبش را بریده، ولی شعلع های آتش همیشه میزبان خوبی نیستند و ...
و جایی دیگر وسط ورق زدن ارث فامیلی که جایی بالاخره سر در بیابان عشقشان را یافته اند، کسی که هی مقاومت می کند که نه این نیست و آن است و من از این تبار نیستم و این قصه ی قدیمی های این فامیل است و بر من تاثیری ندارد ؛
اما روزی، کنار گوشه ایی، موهای بلوندی به طاق می چسباندش که نه، این که می گویی هم نیست و یک آن که به خودش می آید نمی داند برای چه و چرا دورو برش خالی ست و آرام آرام تنهایی یادش می اندازد که دردش چیست و به آیین موروثی گذشته ها سر به بیابان می گذارد ؛
در پیچ و خم و بالا بلندی بیابان درست وسط چین و چروک خاک، ناگهان در می ماند که چه خبر است و این کیست که موهای بلوندش پهن شده روی شیشه های ماشینی که چون تار عنکبوت همه جایش ترک خورده و ...
چهارشنبه های بهانه روایت
پنجاه و هفتمین نشست داستان خوانی عمومی کانون بهانه روایت، با همکاری موسسه ادبی کلک خورشید، چهارشنبه 3 آبان ماه در سالن خانه خورشید، با حضور جمعی از داستان دوستان برگزار شد ؛
در این نشست داستان " آتش سرد " نوشته ی " ابراهیم یعقوبی" و داستان " یک رسم موروثی " نوشته ی " حسین برنجیان " توسط نویسندگان محترم خوانده شد و مورد نقد و بررسی حضار در نشست قرار گرفت.
#بهانه_روایت
@B_Revayat