📖 «افسانهی عادی بودن: تروما، بیماری و درمان در فرهنگ سمی»
✍️نویسنده: گبور مته با همکاری دانیل مته
👤مترجم: آراز بارسقیان
🎯 ۵۹۸ صفحه | رقعی، گالینگور | ۳۵۹۰۰ تومان
🔹 از پشت جلد کتاب:
🖊...مَته متوجه شده که فهم از ما این واژهی «عادی/نورمال» اشتباه است، ما برای این فهم معمولاً نقش تروما و استرسی که بر فرد وارد میشود را ندید میگیریم؛ حتی گاهی فشارهای زندگی مُدرن را هم ندید میگیریم. یعنی فشارهایی که بر بدنها و اذهان وارد میشود. از نظر مته سیستم پزشکی غربی علیرغم تمام پیشرفتها و تخصصهای خاصی که در زمینهی پزشکی به آن نائل شده، همچنان نمیتواند فرد را به عنوان یک «کُل» مورد بررسی قرار دهد و در موارد بسیاری استرسهای زندگی روزمره بر بدن را ندید میگیرد، فشاری که به سیستم ایمنی میآید و بر هم خوردن تعادل عاطفی را در پی دارد...
نشر: میلکان
نوبت چاپ: اول
سال چاپ: ۱۴۰۲
📣 حداقلْ کلانشهر
🔗 @AtLeastLiterature
✍️نویسنده: گبور مته با همکاری دانیل مته
👤مترجم: آراز بارسقیان
🎯 ۵۹۸ صفحه | رقعی، گالینگور | ۳۵۹۰۰ تومان
🔹 از پشت جلد کتاب:
🖊...مَته متوجه شده که فهم از ما این واژهی «عادی/نورمال» اشتباه است، ما برای این فهم معمولاً نقش تروما و استرسی که بر فرد وارد میشود را ندید میگیریم؛ حتی گاهی فشارهای زندگی مُدرن را هم ندید میگیریم. یعنی فشارهایی که بر بدنها و اذهان وارد میشود. از نظر مته سیستم پزشکی غربی علیرغم تمام پیشرفتها و تخصصهای خاصی که در زمینهی پزشکی به آن نائل شده، همچنان نمیتواند فرد را به عنوان یک «کُل» مورد بررسی قرار دهد و در موارد بسیاری استرسهای زندگی روزمره بر بدن را ندید میگیرد، فشاری که به سیستم ایمنی میآید و بر هم خوردن تعادل عاطفی را در پی دارد...
نشر: میلکان
نوبت چاپ: اول
سال چاپ: ۱۴۰۲
📣 حداقلْ کلانشهر
🔗 @AtLeastLiterature
🎯 تئاتر شهر و مسئلهٔ فروپاشی
🎎 به بهانهٔ نمایش «ملاقات با بانوی سالخورده» با گردانندگی میترا علوی طلب
🖊 آراز بارسقیان
🔸برعکس آنچه باید، اکثریت اساتید دانشگاههای تئاتر کشور، به شدت بیاستعداد و ناتوان در زمینهٔ اجرا هستند. در اکثر موارد یک سری «مدیر» درجه دو یا سه هستند که در کسوتهای مدیر گروه، معاون دانشگاه یا حتی مدیر فلان سالن تئاترِ وابسته به دانشگاه، حضوری «اداری» دارند و با بازنشستگی هم به گوشهای میروند. در این میان تعدادی هستند که تلاشکی برای حضور صحنهای هم میکنند و اکثراً بدترین آثار روی صحنه را به تماشاگر ارائه میدهند. فهرست اسامی این اشخاص بیاستعداد بلند بالاست و در تمام دانشگاهها پخش: رحمت امینی، پیام فروتن، محمدحسین ناصربخت، فریندخت زاهدی و بهروز بختیاری تنها مشتی از خروار چنین افرادی هستند. اینها شاید هر کدام در زمینهٔ تخصصی خود حرفی برای ارائه داشته باشند (که عموماً هم بازیافت حرفهای دیگران است ـ بحث مقالهنویسی هم که دیگر سروتهاش مشخص است) اما وقتی پای میدان عمل در میان باشد جزو نفرات صدوچندم از فهرست صد نفرهٔ هنرمندان «عادی» تئاتر هستند. در این میان هم چند نفری هستند که گاهی به طرز خطشکنانه خود را به صف هنرمندان تئاتری میرسانند: مثلاً نغمه ثمینی که با تمام ضعفهاش یک سروگردن از آنها بالاتر است. جالب هم هست که امثال ثمینی تظاهر به داشتن یک زاویهٔ پنهان با «تشکیلات دانشگاه» دارند.
🔹این روزها اگر قرار باشد شاهد تبلور این قضیه باشیم میتوانیم به سالن چهارسوی تئاترِ شهر مراجعه کنیم و اثر خانم میترا علوی طلب را از نزدیک ببینیم. موازی شدن اجرای یک نمایش دبستانی روی صحنهای حرفهای، با زوال و مدیریت ناکارآمد تئاتر شهر و در حد وسیعتر مرکز هنرهای نمایشی، اصلاً امری اتفاقی نیست. بلکه عارضهٔ مستقیم این ناتوانی در مدیریت تئاتر است. سادهترین بروز این ناتوانی را میشود در همان داداردودور بیمورد دربارهٔ جمع شدن بساط «بساطیها» از دور محوطه دید: آن محوطه «هیچ» فرقی نکرده. (راستش نگارنده هیچوقت از آن وضعیت ناراحت نبود، سؤال اینجاست که ناراضیان چگونه راضی شدند؟)
🔸نمایش علوی طلب هم درست به مانند کارهای رحمت امینی، در دستهٔ ما قبل نقد قرار میگیرند، اما این روزها بهای ماقبل نقد بودن یک «چیز»، «خشم» است. خشمی که به تو اجازه میدهد به راحتی سالن را ترک کنی و فکر کنی چرا بطری خالی آب را نباید به سمت بازیگران پرتاب بکنی؟ خشمی که اجازه میدهد به روابط عمومی بروی و توی صورت کارمند آنجا فریاد بزنی که «این آشغال چیه؟» و چرا با وقاحت تمام پول این آشغال را از ما میگیرند؟
🔹 اما چرا عصبانی؟ چرا جدی؟ زوال تئاتر و تئاتری و هر پسوپیشوندِ «تئاتر» دار در ایران برای نگارنده روشن است. دیگران اگر دچار نابینایی ادیپوارِ پیش از کشف حقیقت شدند، مشکل خودشان است. از مدیریتی که اصلاً متوجه سیاهی مطلق نیست، چطور میشود انتظار داشت که شورای نظارتش شروع کند به این پرسش ساده که چرا یک متن آلمانی، در هیچکدام از مواد تبلیغاتی نام «مترجم» ندارد؟ از تماشاگری که تصوری از تئاتری که دارد میبیند ندارد چه انتظاری باید داشت؟ تماشاگر فرق تئاتری که در دبستان اجرا میشود با یک نمایش حرفهای را نمیداند، چون به عمرش تئاتر مدرسهای ندیده، حالا باید چه کرد؟
🔸کارگردان بیاستعداد و ناتوان، یک متن قدرتمند را به یک اجرای زیر «صفر» میکشاند و تماشاگر باید پول بدهد و کار را ببیند و تشویق هم بکند؟ وقتی هم که میگوید آشغال است، پاسخ این است: «تئاتر آشغال نیست»! ولی هست. چرا؟ بازیگرها یک سری جوان هستند که باید حتماً تئاتر رو توی دبستان تجربه میکنند و علوی طلب هم مربی نمایش در مدرسه است؛ نه استاد دانشگاه هنر و اینها هم دانشجویان تئاتر! این تفاوت بسیار آشکار است و واضح. اما چرا باید برای چنین «زباله بازیافتناپذیری» پول پرداخت کنیم و خوشحال باشیم؟ چرا یک بار نمیپرسیم به چه حسابی به افراد بیاستعداد اجازهٔ کار توی حرفهای ترین سالن کشور داده میشود در حالی صدها جوان آن بیرون دارند تحقیر میشوند و اجازه نفس کشیدن ندارند و در نهایت از تئاتر سرخورده میشوند؟ زندگی در این تئاتر سیاه چه دارد که قرار نیست از آن بیرون بیاییم؟ این رها شدگی تئاتر شهر در آسمان و زمین نشانهٔ چیست؟
🔹یک کلمه: مدیریت ناکارآمد؛ هم در مرکز هنرهای نمایشی، هم در تئاتر شهر.
▪️همین.
📣 حداقلْ کلانشهر
🔗 @AtLeastLiterature
🎎 به بهانهٔ نمایش «ملاقات با بانوی سالخورده» با گردانندگی میترا علوی طلب
🖊 آراز بارسقیان
🔸برعکس آنچه باید، اکثریت اساتید دانشگاههای تئاتر کشور، به شدت بیاستعداد و ناتوان در زمینهٔ اجرا هستند. در اکثر موارد یک سری «مدیر» درجه دو یا سه هستند که در کسوتهای مدیر گروه، معاون دانشگاه یا حتی مدیر فلان سالن تئاترِ وابسته به دانشگاه، حضوری «اداری» دارند و با بازنشستگی هم به گوشهای میروند. در این میان تعدادی هستند که تلاشکی برای حضور صحنهای هم میکنند و اکثراً بدترین آثار روی صحنه را به تماشاگر ارائه میدهند. فهرست اسامی این اشخاص بیاستعداد بلند بالاست و در تمام دانشگاهها پخش: رحمت امینی، پیام فروتن، محمدحسین ناصربخت، فریندخت زاهدی و بهروز بختیاری تنها مشتی از خروار چنین افرادی هستند. اینها شاید هر کدام در زمینهٔ تخصصی خود حرفی برای ارائه داشته باشند (که عموماً هم بازیافت حرفهای دیگران است ـ بحث مقالهنویسی هم که دیگر سروتهاش مشخص است) اما وقتی پای میدان عمل در میان باشد جزو نفرات صدوچندم از فهرست صد نفرهٔ هنرمندان «عادی» تئاتر هستند. در این میان هم چند نفری هستند که گاهی به طرز خطشکنانه خود را به صف هنرمندان تئاتری میرسانند: مثلاً نغمه ثمینی که با تمام ضعفهاش یک سروگردن از آنها بالاتر است. جالب هم هست که امثال ثمینی تظاهر به داشتن یک زاویهٔ پنهان با «تشکیلات دانشگاه» دارند.
🔹این روزها اگر قرار باشد شاهد تبلور این قضیه باشیم میتوانیم به سالن چهارسوی تئاترِ شهر مراجعه کنیم و اثر خانم میترا علوی طلب را از نزدیک ببینیم. موازی شدن اجرای یک نمایش دبستانی روی صحنهای حرفهای، با زوال و مدیریت ناکارآمد تئاتر شهر و در حد وسیعتر مرکز هنرهای نمایشی، اصلاً امری اتفاقی نیست. بلکه عارضهٔ مستقیم این ناتوانی در مدیریت تئاتر است. سادهترین بروز این ناتوانی را میشود در همان داداردودور بیمورد دربارهٔ جمع شدن بساط «بساطیها» از دور محوطه دید: آن محوطه «هیچ» فرقی نکرده. (راستش نگارنده هیچوقت از آن وضعیت ناراحت نبود، سؤال اینجاست که ناراضیان چگونه راضی شدند؟)
🔸نمایش علوی طلب هم درست به مانند کارهای رحمت امینی، در دستهٔ ما قبل نقد قرار میگیرند، اما این روزها بهای ماقبل نقد بودن یک «چیز»، «خشم» است. خشمی که به تو اجازه میدهد به راحتی سالن را ترک کنی و فکر کنی چرا بطری خالی آب را نباید به سمت بازیگران پرتاب بکنی؟ خشمی که اجازه میدهد به روابط عمومی بروی و توی صورت کارمند آنجا فریاد بزنی که «این آشغال چیه؟» و چرا با وقاحت تمام پول این آشغال را از ما میگیرند؟
🔹 اما چرا عصبانی؟ چرا جدی؟ زوال تئاتر و تئاتری و هر پسوپیشوندِ «تئاتر» دار در ایران برای نگارنده روشن است. دیگران اگر دچار نابینایی ادیپوارِ پیش از کشف حقیقت شدند، مشکل خودشان است. از مدیریتی که اصلاً متوجه سیاهی مطلق نیست، چطور میشود انتظار داشت که شورای نظارتش شروع کند به این پرسش ساده که چرا یک متن آلمانی، در هیچکدام از مواد تبلیغاتی نام «مترجم» ندارد؟ از تماشاگری که تصوری از تئاتری که دارد میبیند ندارد چه انتظاری باید داشت؟ تماشاگر فرق تئاتری که در دبستان اجرا میشود با یک نمایش حرفهای را نمیداند، چون به عمرش تئاتر مدرسهای ندیده، حالا باید چه کرد؟
🔸کارگردان بیاستعداد و ناتوان، یک متن قدرتمند را به یک اجرای زیر «صفر» میکشاند و تماشاگر باید پول بدهد و کار را ببیند و تشویق هم بکند؟ وقتی هم که میگوید آشغال است، پاسخ این است: «تئاتر آشغال نیست»! ولی هست. چرا؟ بازیگرها یک سری جوان هستند که باید حتماً تئاتر رو توی دبستان تجربه میکنند و علوی طلب هم مربی نمایش در مدرسه است؛ نه استاد دانشگاه هنر و اینها هم دانشجویان تئاتر! این تفاوت بسیار آشکار است و واضح. اما چرا باید برای چنین «زباله بازیافتناپذیری» پول پرداخت کنیم و خوشحال باشیم؟ چرا یک بار نمیپرسیم به چه حسابی به افراد بیاستعداد اجازهٔ کار توی حرفهای ترین سالن کشور داده میشود در حالی صدها جوان آن بیرون دارند تحقیر میشوند و اجازه نفس کشیدن ندارند و در نهایت از تئاتر سرخورده میشوند؟ زندگی در این تئاتر سیاه چه دارد که قرار نیست از آن بیرون بیاییم؟ این رها شدگی تئاتر شهر در آسمان و زمین نشانهٔ چیست؟
🔹یک کلمه: مدیریت ناکارآمد؛ هم در مرکز هنرهای نمایشی، هم در تئاتر شهر.
▪️همین.
📣 حداقلْ کلانشهر
🔗 @AtLeastLiterature
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🎞 دربارهی زندگی آدورنو
📹 مستندی تلویزیونی به زبان آلمانی با زیرنویس فارسی
📍 تماشا در آپارات:
📽 aparat.com/v/PidAF
▪️سایر مطالب مربوط به آدورنو:
★ تئودور آدورنو از فاشیسم، راست افراطی و پروپاگاندا میگوید
★ t.me/AtLeastLiterature/594
★ مطالعهای در فلسفهٔ هگل
★ t.me/AtLeastLiterature/564
★ آدورنو و هورکهایمر از تئوری انتقادی میگویند
★ t.me/AtLeastLiterature/400
📣 حداقلْ کلانشهر
🔗 @AtLeastLiterature
📹 مستندی تلویزیونی به زبان آلمانی با زیرنویس فارسی
📍 تماشا در آپارات:
📽 aparat.com/v/PidAF
▪️سایر مطالب مربوط به آدورنو:
★ تئودور آدورنو از فاشیسم، راست افراطی و پروپاگاندا میگوید
★ t.me/AtLeastLiterature/594
★ مطالعهای در فلسفهٔ هگل
★ t.me/AtLeastLiterature/564
★ آدورنو و هورکهایمر از تئوری انتقادی میگویند
★ t.me/AtLeastLiterature/400
📣 حداقلْ کلانشهر
🔗 @AtLeastLiterature
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🔰 فیلم ایموجی، صنعت فرهنگ و آدورنو
💭 کاری از Cuck Philosophy
📍 تماشا در آپارات:
📽 aparat.com/v/MF96x
▪️سایر مطالب مربوط به آدورنو:
★ تئودور آدورنو از فاشیسم، راست افراطی و پروپاگاندا میگوید
★ t.me/AtLeastLiterature/594
★ مطالعهای در فلسفهٔ هگل
★ t.me/AtLeastLiterature/564
★ آدورنو و هورکهایمر از تئوری انتقادی میگویند
★ t.me/AtLeastLiterature/400
★ دربارهی زندگی آدورنو
★ t.me/AtLeastLiterature/860
📣 حداقلْ کلانشهر
🔗 @AtLeastLiterature
💭 کاری از Cuck Philosophy
📍 تماشا در آپارات:
📽 aparat.com/v/MF96x
▪️سایر مطالب مربوط به آدورنو:
★ تئودور آدورنو از فاشیسم، راست افراطی و پروپاگاندا میگوید
★ t.me/AtLeastLiterature/594
★ مطالعهای در فلسفهٔ هگل
★ t.me/AtLeastLiterature/564
★ آدورنو و هورکهایمر از تئوری انتقادی میگویند
★ t.me/AtLeastLiterature/400
★ دربارهی زندگی آدورنو
★ t.me/AtLeastLiterature/860
📣 حداقلْ کلانشهر
🔗 @AtLeastLiterature
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🔰 مکتب فرانکفورت
💬 درسگفتاری از دکتر مایکل سُگرو
▪️سایر مطالب مربوط به آدورنو:
★ تئودور آدورنو از فاشیسم، راست افراطی و پروپاگاندا میگوید
★ t.me/AtLeastLiterature/594
★ مطالعهای در فلسفهٔ هگل
★ t.me/AtLeastLiterature/564
★ آدورنو و هورکهایمر از تئوری انتقادی میگویند
★ t.me/AtLeastLiterature/400
★ دربارهی زندگی آدورنو
★ t.me/AtLeastLiterature/860
★ فیلم ایموجی و آدورنو
★ t.me/AtLeastLiterature/861
📣 حداقلْ کلانشهر
🔗 @AtLeastLiterature
💬 درسگفتاری از دکتر مایکل سُگرو
▪️سایر مطالب مربوط به آدورنو:
★ تئودور آدورنو از فاشیسم، راست افراطی و پروپاگاندا میگوید
★ t.me/AtLeastLiterature/594
★ مطالعهای در فلسفهٔ هگل
★ t.me/AtLeastLiterature/564
★ آدورنو و هورکهایمر از تئوری انتقادی میگویند
★ t.me/AtLeastLiterature/400
★ دربارهی زندگی آدورنو
★ t.me/AtLeastLiterature/860
★ فیلم ایموجی و آدورنو
★ t.me/AtLeastLiterature/861
📣 حداقلْ کلانشهر
🔗 @AtLeastLiterature
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🔰 مکتب فرانکفورت و نئومارکسیسم
💬 کاری از Plastic Pills
▪️سایر مطالب مربوط به آدورنو:
★ تئودور آدورنو از فاشیسم، راست افراطی و پروپاگاندا میگوید
★ t.me/AtLeastLiterature/594
★ مطالعهای در فلسفهٔ هگل
★ t.me/AtLeastLiterature/564
★ آدورنو و هورکهایمر از تئوری انتقادی میگویند
★ t.me/AtLeastLiterature/400
★ دربارهی زندگی آدورنو
★ t.me/AtLeastLiterature/860
★ فیلم ایموجی و آدورنو
★ t.me/AtLeastLiterature/861
★ سخنرانی دربارهی مکتب فرانکفورت
★ t.me/AtLeastLiterature/862
📣 حداقلْ کلانشهر
🔗 @AtLeastLiterature
💬 کاری از Plastic Pills
▪️سایر مطالب مربوط به آدورنو:
★ تئودور آدورنو از فاشیسم، راست افراطی و پروپاگاندا میگوید
★ t.me/AtLeastLiterature/594
★ مطالعهای در فلسفهٔ هگل
★ t.me/AtLeastLiterature/564
★ آدورنو و هورکهایمر از تئوری انتقادی میگویند
★ t.me/AtLeastLiterature/400
★ دربارهی زندگی آدورنو
★ t.me/AtLeastLiterature/860
★ فیلم ایموجی و آدورنو
★ t.me/AtLeastLiterature/861
★ سخنرانی دربارهی مکتب فرانکفورت
★ t.me/AtLeastLiterature/862
📣 حداقلْ کلانشهر
🔗 @AtLeastLiterature
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🔰 مکتب فرانکفورت و نظریه ادبی
💬 درسگفتاری از مجموعه نظریه ادبی (دانشگاه یل)
▪️سایر مطالب مربوط به آدورنو:
★ تئودور آدورنو از فاشیسم، راست افراطی و پروپاگاندا میگوید
★ t.me/AtLeastLiterature/594
★ مطالعهای در فلسفهٔ هگل
★ t.me/AtLeastLiterature/564
★ آدورنو و هورکهایمر از تئوری انتقادی میگویند
★ t.me/AtLeastLiterature/400
★ دربارهی زندگی آدورنو
★ t.me/AtLeastLiterature/860
★ فیلم ایموجی و آدورنو
★ t.me/AtLeastLiterature/861
★ سخنرانی دربارهی مکتب فرانکفورت
★ t.me/AtLeastLiterature/862
★ مکتب فرانکفورت و نئومارکسیسم
★ t.me/AtLeastLiterature/863
📣 حداقلْ کلانشهر
🔗 @AtLeastLiterature
💬 درسگفتاری از مجموعه نظریه ادبی (دانشگاه یل)
▪️سایر مطالب مربوط به آدورنو:
★ تئودور آدورنو از فاشیسم، راست افراطی و پروپاگاندا میگوید
★ t.me/AtLeastLiterature/594
★ مطالعهای در فلسفهٔ هگل
★ t.me/AtLeastLiterature/564
★ آدورنو و هورکهایمر از تئوری انتقادی میگویند
★ t.me/AtLeastLiterature/400
★ دربارهی زندگی آدورنو
★ t.me/AtLeastLiterature/860
★ فیلم ایموجی و آدورنو
★ t.me/AtLeastLiterature/861
★ سخنرانی دربارهی مکتب فرانکفورت
★ t.me/AtLeastLiterature/862
★ مکتب فرانکفورت و نئومارکسیسم
★ t.me/AtLeastLiterature/863
📣 حداقلْ کلانشهر
🔗 @AtLeastLiterature
جلال و هر چیزی بعد از او.pdf
672.4 KB
🎯 جلال و هر آنچه پس از او میآید: چند پرسش در باب آیندهٔ نویسنده و نویسندگی
🖊 آراز بارسقیان
📍 منبع: ویژنامهی فرهیختگان، آذر ماه ۱۴۰۲
★ خواندن مطلب در ویرگول:
📎 vrgl.ir/mRwPM
★ خواندن مطلب در سایت:
📎 metropolatleast.ir/bq5c
📣 حداقلْ کلانشهر
🔗 @AtLeastLiterature
🖊 آراز بارسقیان
📍 منبع: ویژنامهی فرهیختگان، آذر ماه ۱۴۰۲
★ خواندن مطلب در ویرگول:
📎 vrgl.ir/mRwPM
★ خواندن مطلب در سایت:
📎 metropolatleast.ir/bq5c
📣 حداقلْ کلانشهر
🔗 @AtLeastLiterature
🎯 آقای کوشک جلالی، هیس! کارگردانها جیغ و ویغ نمیکنند
🎎 به بهانهٔ «جنون محض» کاری از علیرضا کوشک جلالی
🖊 آراز بارسقیان
🔸۹۰ درصد نمایش ایرانی استاد به گند کشیدن آثار غربی است. میخواهد چرمشیر و کلهپاخوانی باشد، میخواهد کمدیهای سخیف معجونی از چخوف باشد یا که اجراهای مثلاً جدی زنجانپور با طعم زهرمار [باز هم] از چخوف یا موزیکالهای بیاصالتِ پارسایی باشد. حال معلوم نیست بر اساس کدام دستورالعمل نانوشته مُد شده کارگردانها مستقیم تو چشم تماشاگر در یک سوم انتهای نمایش زُل بزنند و در باب سختی کار و ارزش هنر «عمیق» تئاتر بگویند. شاهدش همین اواخر حمیدرضا نعیمی که اول و وسط و آخر نمایش با تیکههای سیاسی روز، تشویق میگرفت و سخنرانی میکرد و میگفت کار ما در تئاتر «عاشقانه» است. خب اشکالی ندارد پروپاگانداچی وسط نمایش شروع کند به زدن این حرفها و حتی قابل پذیرش. حرجی نیست: خودش میداند دارد چه میکند. جالبیش این است که اصولاً کسانی در خط مقدم این «مثلاً» اعتراض به سانسور و مانسور و پرپر شدنِ «[بدکاره] بانوی تئاترشان» هستند که بیشترین در آمد و هویت و هر چه بفرمایید را [حتی گویا پرداخت مالیات را] از همین تئاتر [آن هم] در «همین» روزگار داشتهاند. این یکی که ماشاالله دو دنیایی هم هست. یک سر آلمان، یک پا ایران.
🔹شیوهٔ کاری نمایش مد نظر بسیار جذاب است: از یک نمایش سه پردهای، پردهٔ سومش را کلاً حذف میکند؛ تماشاگر که نمیداند. تماشاگر «ایرانی» اصلاً چه به نمایشنامههای عامیانهٔ انگلیسی که حالا بخواهد نسخهٔ «فارس/Farce» شدهٔ آن را ببیند؛ بگذریم! شوخیهای جنسی را آنقدر زیاد میکنیم که آش شور شود. دلقکش را هم داریم: عمده بازیگران «نمایش ”جهانی” ایرانی» توانایی جان بخشی به نقشهای خارجی را از بدو تولد دارند. آنها از بدو تولد اَدا در آوردن (ژستهای تئاتری) را خوب یاد گرفتند. بیان هم که کاری ندارد. ترکیب صدای بُلند و قیافه گرفتن و پرتاب کلمات از توی دهان و هماهنگی بین «بچهها» که دیگر تمام زحمت این جماعت است؛ بالاخره هم بازیگر «حرفهای» هستند و کار را «در میآورند». هر جا قرار است شخصیتها عمیق شوند «دراماتورژی» آچار فرانسهست: پیچ را شُل میکنیم، حذف میکنیم، شخصیت را «واسازی» میکنیم تا همه چیز سهل شود؛ تا لباس اندازهٔ تَنهای بد قوارهٔ بازیگرانمان شود.
🔸میماند خنده گرفتن: بازیگر «نمایش ”جهانی” ایرانی» با پشتوانهٔ قوی سالها تئاتر «کمدی گلریزی» در نمک ریختن استاد شده و اگر بهش اجازه بدهند در نشان دادن «سایز» های مختلف اندامهای زنانه و حتی مردانه، گوی سبقت را از جهانیان میربایند. کارگردان هم سوراخ دعا را آموخته. ”یک اثر کمدی بر دارم که قشنگ جا برای شوخیها مختلف داشته باشد و وسطش هم چهارتا تکهٔ اعتراضی به دم و دستگاه بندازم و پول را بردارم و فرار کنم. فرقم با «عاشقی در کافی شاپ» (و «کامی کو؟» و «گربه کُشی») این است که اسم نمایش من «جنون محض» (و «خدای کشتار» و «فردریک») است؛ کلاس کار بالاست. در ضمن که تئاترم «فُرم» کاری گروهک منحلهٔ «ده» و شرکا هم نیست. و چون جزو «عرق ریزان» تئاتر هستم و سالی چندتا کار اجرا میکنم، میتوانم آخرش از تماشاگر طلبکار هم باشم و برایش سخنرانی کنم.”
🔹 تماشاگر ریاکار تئاتر هم کیف میکند. شاید این تماشاگر کسی باشد که در زندگی «کاری» دقیقاً همین رفتار را با مشتری میکند. نمیدانیم. اما میدانیم تماشاگر باجش را میدهد و سکوت میکند. اصلاً قبول، شاید متوجه نیست چه اتفاقی دارد میافتد. ولی کارگردان «میداند» دارد چه بلایی سر متون نمایشی جهان میآورد. کارگردانی که یک گروه دستیار صحنه زیر دستش دارد که هر شب جان بگذارد دِکورِ دَکل را دو بار بگرداند، بدون اینکه بداند در جهان پروپاگاندایی کارگردان، نیازی به دَکل چرخانی نیست. کارگردان نمایشنامه را از همان ابتدا «اخته» کرده تا هر زحمتی از طرف تیم اجرا به خاک و خون کشیده شود. او سر شخصیتهای نمایش را بریده تا آنها هیچ کدام به هیچ نتیجهای نرسند و تصویر تئاتر ایرانی را یک عده بازیگر شکستخورده و سر در گریبان نشان دهد. اما واقعیت این است که کارگردان دارد هر سال تئاترهایش را روی صحنه میبرد و اجرا میکند و تماشاگرش را دارد (والله که چشم بخیل کور، بازیگرانش هم همیشه کار خُرد و درشت دارند؛ برکتشان بیشتر). حال این چه شکستی است که بناست این شکلی به ما منتقل شود؟ بماند که اساس نمایشنامه را از بیخ اخته شده: در اصلِ نمایش، گروه سعی دارند اجرا را به بهترین شکل روی صحنهٔ برادوی ببرند و موفق شوند. اما اینجا… کارگردان بیهیچ شرمی از توی «بلندگوی سالن» برای ما مانیفست صادر میکند.
🔸اگر کار بلد هستید، یک نمایش را درست روی صحنه بیاورید، بعد ببینیم اوضاع دست کیست؟
📣 حداقلْ کلانشهر
🔗 @AtLeastLiterature
🎎 به بهانهٔ «جنون محض» کاری از علیرضا کوشک جلالی
🖊 آراز بارسقیان
🔸۹۰ درصد نمایش ایرانی استاد به گند کشیدن آثار غربی است. میخواهد چرمشیر و کلهپاخوانی باشد، میخواهد کمدیهای سخیف معجونی از چخوف باشد یا که اجراهای مثلاً جدی زنجانپور با طعم زهرمار [باز هم] از چخوف یا موزیکالهای بیاصالتِ پارسایی باشد. حال معلوم نیست بر اساس کدام دستورالعمل نانوشته مُد شده کارگردانها مستقیم تو چشم تماشاگر در یک سوم انتهای نمایش زُل بزنند و در باب سختی کار و ارزش هنر «عمیق» تئاتر بگویند. شاهدش همین اواخر حمیدرضا نعیمی که اول و وسط و آخر نمایش با تیکههای سیاسی روز، تشویق میگرفت و سخنرانی میکرد و میگفت کار ما در تئاتر «عاشقانه» است. خب اشکالی ندارد پروپاگانداچی وسط نمایش شروع کند به زدن این حرفها و حتی قابل پذیرش. حرجی نیست: خودش میداند دارد چه میکند. جالبیش این است که اصولاً کسانی در خط مقدم این «مثلاً» اعتراض به سانسور و مانسور و پرپر شدنِ «[بدکاره] بانوی تئاترشان» هستند که بیشترین در آمد و هویت و هر چه بفرمایید را [حتی گویا پرداخت مالیات را] از همین تئاتر [آن هم] در «همین» روزگار داشتهاند. این یکی که ماشاالله دو دنیایی هم هست. یک سر آلمان، یک پا ایران.
🔹شیوهٔ کاری نمایش مد نظر بسیار جذاب است: از یک نمایش سه پردهای، پردهٔ سومش را کلاً حذف میکند؛ تماشاگر که نمیداند. تماشاگر «ایرانی» اصلاً چه به نمایشنامههای عامیانهٔ انگلیسی که حالا بخواهد نسخهٔ «فارس/Farce» شدهٔ آن را ببیند؛ بگذریم! شوخیهای جنسی را آنقدر زیاد میکنیم که آش شور شود. دلقکش را هم داریم: عمده بازیگران «نمایش ”جهانی” ایرانی» توانایی جان بخشی به نقشهای خارجی را از بدو تولد دارند. آنها از بدو تولد اَدا در آوردن (ژستهای تئاتری) را خوب یاد گرفتند. بیان هم که کاری ندارد. ترکیب صدای بُلند و قیافه گرفتن و پرتاب کلمات از توی دهان و هماهنگی بین «بچهها» که دیگر تمام زحمت این جماعت است؛ بالاخره هم بازیگر «حرفهای» هستند و کار را «در میآورند». هر جا قرار است شخصیتها عمیق شوند «دراماتورژی» آچار فرانسهست: پیچ را شُل میکنیم، حذف میکنیم، شخصیت را «واسازی» میکنیم تا همه چیز سهل شود؛ تا لباس اندازهٔ تَنهای بد قوارهٔ بازیگرانمان شود.
🔸میماند خنده گرفتن: بازیگر «نمایش ”جهانی” ایرانی» با پشتوانهٔ قوی سالها تئاتر «کمدی گلریزی» در نمک ریختن استاد شده و اگر بهش اجازه بدهند در نشان دادن «سایز» های مختلف اندامهای زنانه و حتی مردانه، گوی سبقت را از جهانیان میربایند. کارگردان هم سوراخ دعا را آموخته. ”یک اثر کمدی بر دارم که قشنگ جا برای شوخیها مختلف داشته باشد و وسطش هم چهارتا تکهٔ اعتراضی به دم و دستگاه بندازم و پول را بردارم و فرار کنم. فرقم با «عاشقی در کافی شاپ» (و «کامی کو؟» و «گربه کُشی») این است که اسم نمایش من «جنون محض» (و «خدای کشتار» و «فردریک») است؛ کلاس کار بالاست. در ضمن که تئاترم «فُرم» کاری گروهک منحلهٔ «ده» و شرکا هم نیست. و چون جزو «عرق ریزان» تئاتر هستم و سالی چندتا کار اجرا میکنم، میتوانم آخرش از تماشاگر طلبکار هم باشم و برایش سخنرانی کنم.”
🔹 تماشاگر ریاکار تئاتر هم کیف میکند. شاید این تماشاگر کسی باشد که در زندگی «کاری» دقیقاً همین رفتار را با مشتری میکند. نمیدانیم. اما میدانیم تماشاگر باجش را میدهد و سکوت میکند. اصلاً قبول، شاید متوجه نیست چه اتفاقی دارد میافتد. ولی کارگردان «میداند» دارد چه بلایی سر متون نمایشی جهان میآورد. کارگردانی که یک گروه دستیار صحنه زیر دستش دارد که هر شب جان بگذارد دِکورِ دَکل را دو بار بگرداند، بدون اینکه بداند در جهان پروپاگاندایی کارگردان، نیازی به دَکل چرخانی نیست. کارگردان نمایشنامه را از همان ابتدا «اخته» کرده تا هر زحمتی از طرف تیم اجرا به خاک و خون کشیده شود. او سر شخصیتهای نمایش را بریده تا آنها هیچ کدام به هیچ نتیجهای نرسند و تصویر تئاتر ایرانی را یک عده بازیگر شکستخورده و سر در گریبان نشان دهد. اما واقعیت این است که کارگردان دارد هر سال تئاترهایش را روی صحنه میبرد و اجرا میکند و تماشاگرش را دارد (والله که چشم بخیل کور، بازیگرانش هم همیشه کار خُرد و درشت دارند؛ برکتشان بیشتر). حال این چه شکستی است که بناست این شکلی به ما منتقل شود؟ بماند که اساس نمایشنامه را از بیخ اخته شده: در اصلِ نمایش، گروه سعی دارند اجرا را به بهترین شکل روی صحنهٔ برادوی ببرند و موفق شوند. اما اینجا… کارگردان بیهیچ شرمی از توی «بلندگوی سالن» برای ما مانیفست صادر میکند.
🔸اگر کار بلد هستید، یک نمایش را درست روی صحنه بیاورید، بعد ببینیم اوضاع دست کیست؟
📣 حداقلْ کلانشهر
🔗 @AtLeastLiterature
رازهای_تروتسکیهای_سرزمین_من!_بررسی_وضعیت_رضا_براهنی_.pdf
1.2 MB
🎯 رازهای تروتسکیهای سرزمین من: بررسی وضعیت رضا براهنی از زمان دستگیری در سال ۱۳۵۲ تا اواخر سال ۱۳۵۵
🖊 آراز بارسقیان
❗️ تذکر: این نوشته برداشتی به روز شده از مطلب کتاب نگارنده است. بدیهی است هر گونه استفاده از آن در رسانههای کاغذی و صفحات مجازی با ذکر منبع یا بدون آن، مورد رضایت نیست. مسلماً اصل منابع ذکر شده در نوشته و کتاب میتواند جهت ارجاع مورد استفادهی محققان قرار بگیرد.
📍 منبع: کتاب «نمایندگان امر/نمایندگان کلام: ۱۲ سال با کانون نویسندگان ایران و اهالی آن»
📖 خرید کتاب کانون نویسندگان ایران:
📎 iranketab.ir/book/57789-namayandegan-amr-namayandegane-kalam
📣 حداقلْ کلانشهر
🔗 @AtLeastLiterature
🖊 آراز بارسقیان
❗️ تذکر: این نوشته برداشتی به روز شده از مطلب کتاب نگارنده است. بدیهی است هر گونه استفاده از آن در رسانههای کاغذی و صفحات مجازی با ذکر منبع یا بدون آن، مورد رضایت نیست. مسلماً اصل منابع ذکر شده در نوشته و کتاب میتواند جهت ارجاع مورد استفادهی محققان قرار بگیرد.
📍 منبع: کتاب «نمایندگان امر/نمایندگان کلام: ۱۲ سال با کانون نویسندگان ایران و اهالی آن»
📖 خرید کتاب کانون نویسندگان ایران:
📎 iranketab.ir/book/57789-namayandegan-amr-namayandegane-kalam
📣 حداقلْ کلانشهر
🔗 @AtLeastLiterature
▪️مایکل سُگرو امروز ما را ترک کرد. او یکی معلمانی بود که سخنرانیهایش همیشه راهگشای جویندگان راه در فلسفهی غرب بود. در کانال تا کنون چهار سخنرانی از او ترجمه شده بود. میشود با تماشای آنها به تسلط او در مباحث فلسفی مطمئن شد. در این سالهای اخیر به کمک خانوادهاش کانالی در یوتیوب برایش تاسیس شد. سخنرانیهایی جذاب دربارهی هگل، افلاطون، کانت، داستایوفسکی و بسیاری از متفکران غربی از او به جای مانده.
📷 عکس: تصویری از پرفسور سُگرو در کنار دیوارنوشتی از تاگور؛ «اویی که درختی میکارد میداند هرگز بنا نیست زیر سایهاش بنشیند، او حداقل این را در میابد که معنای زندگی چیست.»
🔹 نشانی کانال:
🔸 youtube.com/@dr.michaelsugrue
★ دربارهی کلیت فلسفه:
★ t.me/AtLeastLiterature/590
★ دربارهی فروید:
★ t.me/AtLeastLiterature/592
★ دربارهی بارت:
★ t.me/AtLeastLiterature/615
★ دربارهی مکتب فرانکفورت:
★ t.me/AtLeastLiterature/862
☕️ طبق معمول ما توی کانال برای شما آرزوی رهایی از آگاهی کاذب میکنیم و در کنارش برای همهتان «زندگی بیشتر» میخواهیم.
📣 حداقلْ کلانشهر
🔗 @AtLeastLiterature
📷 عکس: تصویری از پرفسور سُگرو در کنار دیوارنوشتی از تاگور؛ «اویی که درختی میکارد میداند هرگز بنا نیست زیر سایهاش بنشیند، او حداقل این را در میابد که معنای زندگی چیست.»
🔹 نشانی کانال:
🔸 youtube.com/@dr.michaelsugrue
★ دربارهی کلیت فلسفه:
★ t.me/AtLeastLiterature/590
★ دربارهی فروید:
★ t.me/AtLeastLiterature/592
★ دربارهی بارت:
★ t.me/AtLeastLiterature/615
★ دربارهی مکتب فرانکفورت:
★ t.me/AtLeastLiterature/862
☕️ طبق معمول ما توی کانال برای شما آرزوی رهایی از آگاهی کاذب میکنیم و در کنارش برای همهتان «زندگی بیشتر» میخواهیم.
📣 حداقلْ کلانشهر
🔗 @AtLeastLiterature
🎯 سازمان سیا و مکتب فرانکفورت
🖊 به قلم گابریل راکهیل
❗️ تذکر: وقتی قرار شد پروندهی آدورنو را شروع کنیم یکی از مخاطبان کانال خواست که مطلبی دربارهی رابطهی او با سازمان سیا تهیه شود. ما به این مطلب برخوردیم. در میانهی راه آمادهسازی پرونده و با تکمیل شدن این ترجمه، به این نتیجه رسیدیم که میشود پرونده را دیگر ادامه نداد. مسلماً آرا و نظرات هر نظریهپردازی در جای خود کاربردی است و این نباید نسبتی با زندگی فردی او پیدا کند. اما... یکی از مفاهیم تازه یافته برای ما در کانال بحث «صنعت نظریه جهانی» بود که در نسبت با نظریه انتقادی مکتب فرانکفورت بسیار خوش مینشست. حال شما را به خواندن این مقاله دعوت میکنیم و در انتهای مطلب هم نشانی نسخهی اصلی آن را میگذاریم.
🪔 امیدواریم روشنگر باشد...
📍 شما میتوانید مطلب را در ⚡️Instant View⚡️ یا سایت بخوانید:
📎 metropolatleast.ir/i343
▪️سایر مطالب مربوط به آدورنو:
★ تئودور آدورنو از فاشیسم، راست افراطی و پروپاگاندا میگوید
★ t.me/AtLeastLiterature/594
★ مطالعهای در فلسفهٔ هگل
★ t.me/AtLeastLiterature/564
★ آدورنو و هورکهایمر از تئوری انتقادی میگویند
★ t.me/AtLeastLiterature/400
★ دربارهی زندگی آدورنو
★ t.me/AtLeastLiterature/860
★ فیلم ایموجی و آدورنو
★ t.me/AtLeastLiterature/861
★ سخنرانی دربارهی مکتب فرانکفورت
★ t.me/AtLeastLiterature/862
★ مکتب فرانکفورت و نئومارکسیسم
★ t.me/AtLeastLiterature/863
📣 حداقلْ کلانشهر
🔗 @AtLeastLiterature
🖊 به قلم گابریل راکهیل
❗️ تذکر: وقتی قرار شد پروندهی آدورنو را شروع کنیم یکی از مخاطبان کانال خواست که مطلبی دربارهی رابطهی او با سازمان سیا تهیه شود. ما به این مطلب برخوردیم. در میانهی راه آمادهسازی پرونده و با تکمیل شدن این ترجمه، به این نتیجه رسیدیم که میشود پرونده را دیگر ادامه نداد. مسلماً آرا و نظرات هر نظریهپردازی در جای خود کاربردی است و این نباید نسبتی با زندگی فردی او پیدا کند. اما... یکی از مفاهیم تازه یافته برای ما در کانال بحث «صنعت نظریه جهانی» بود که در نسبت با نظریه انتقادی مکتب فرانکفورت بسیار خوش مینشست. حال شما را به خواندن این مقاله دعوت میکنیم و در انتهای مطلب هم نشانی نسخهی اصلی آن را میگذاریم.
🪔 امیدواریم روشنگر باشد...
📍 شما میتوانید مطلب را در ⚡️Instant View⚡️ یا سایت بخوانید:
📎 metropolatleast.ir/i343
▪️سایر مطالب مربوط به آدورنو:
★ تئودور آدورنو از فاشیسم، راست افراطی و پروپاگاندا میگوید
★ t.me/AtLeastLiterature/594
★ مطالعهای در فلسفهٔ هگل
★ t.me/AtLeastLiterature/564
★ آدورنو و هورکهایمر از تئوری انتقادی میگویند
★ t.me/AtLeastLiterature/400
★ دربارهی زندگی آدورنو
★ t.me/AtLeastLiterature/860
★ فیلم ایموجی و آدورنو
★ t.me/AtLeastLiterature/861
★ سخنرانی دربارهی مکتب فرانکفورت
★ t.me/AtLeastLiterature/862
★ مکتب فرانکفورت و نئومارکسیسم
★ t.me/AtLeastLiterature/863
📣 حداقلْ کلانشهر
🔗 @AtLeastLiterature
ویرگول
سازمان سیا و ضد کمونیسمِ مکتب فرانکفورت - ویرگول
سازمان سیا و ضد کمونیسمِ مکتب فرانکفورتنوشتهی گابریل راکهیلآراز بارسقیانبنیانهای صنعت نظریهی جهانینظریهی انتقادی مکتب فرانکفورت به همر…
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🎭 سیاها
🖊 به کارگردانی حامد محمدطاهر (براساس نوشتهای از ژان ژنه)
🎪 اجرایی در تئاتر شهر ـ تیرماه ۱۳۷۸ ـ سالن خورشید
🎎 بازیگران: عاطفه تهرانی، پانته آ پناهیها، حمیرا خوئینیها، آزاده مؤیدی فر، پویا رادی، نادر فلاح، مجید بهرامی، نوید هدایت پور، مهدی پاکدل، امید عباسی
📋 جزو اولین نمایشهای تجربی نوین تئاتر ایران که بعد از انقلاب ۵۷ و توسط گروهی جوان اجرا شد و تاثیرات اساسی بر روند گونهای از اجراهای تئاتر گذاشت...
★ اطلاعات تکمیلی:
★ theater.ir/fa/movie/595
★ منبع ویدیو:
★ youtube.com/@MeetingTheater
★ پژوهشی درباره گروه اجرایی:
★ t.me/AtLeastFiles/38
📣 حداقلْ کلانشهر
🔗 @AtLeastLiterature
🖊 به کارگردانی حامد محمدطاهر (براساس نوشتهای از ژان ژنه)
🎪 اجرایی در تئاتر شهر ـ تیرماه ۱۳۷۸ ـ سالن خورشید
🎎 بازیگران: عاطفه تهرانی، پانته آ پناهیها، حمیرا خوئینیها، آزاده مؤیدی فر، پویا رادی، نادر فلاح، مجید بهرامی، نوید هدایت پور، مهدی پاکدل، امید عباسی
📋 جزو اولین نمایشهای تجربی نوین تئاتر ایران که بعد از انقلاب ۵۷ و توسط گروهی جوان اجرا شد و تاثیرات اساسی بر روند گونهای از اجراهای تئاتر گذاشت...
★ اطلاعات تکمیلی:
★ theater.ir/fa/movie/595
★ منبع ویدیو:
★ youtube.com/@MeetingTheater
★ پژوهشی درباره گروه اجرایی:
★ t.me/AtLeastFiles/38
📣 حداقلْ کلانشهر
🔗 @AtLeastLiterature
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🔰 لمپنپرولتارلیا چیست؟
💬 توضیحی کوتاه در باب این پدیده و چگونگی انطباقش با امروز
📣 حداقلْ کلانشهر
🔗 @AtLeastLiterature
💬 توضیحی کوتاه در باب این پدیده و چگونگی انطباقش با امروز
📣 حداقلْ کلانشهر
🔗 @AtLeastLiterature
📖 «شعاری آویزان از پشت پنجرهی خانهی سیدنی بروستین»
✍️نویسنده: لورین هانسبری
👤مترجم: آراز بارسقیان
🎯 ۱۰۴ صفحه | رقعی، شومیز | ۱۳۵۰۰ تومان
🔹سیدنی بروستین یکی از روشنفکران نیویورکی است که به همراه همسرش آیریس در یکی از محلات هنرمندنشین قسمت گرینویچ شهر زندگی میکنند. این زن و شوهر که هنوز سیوپنج سالگی را رد نکردهاند، دچار انواع بحرانها هستند. زن عاشق بازیگری است و تلاش میکند تا بتواند نقشی پیدا کند. سیدنی معتقد است آیریس بازیگر بااستعدادی نیست و بهتر است به فکر زندگی دیگری باشد. او تصمیم دارد یک روزنامهی نیمه تعطیل را بگرداند. به موازات محله برای انتخاب نمایندهی ناحیه دارد آماده میشود. نامزد یکی از دوستان آنهاست: والی اوهارا. او برای تبلیغات انتخاباتی به سیدنی و روزنامهاش متوسل میشود. رابطهی این زوج هر روز با چالشهای تازهای مواجه میشود. آیریس دیگر توان زندگی مشترک را ندارد. رابطهای که بعد از کشمکش زیاد به طلاق کشیده میشود. سیدنی به موازات متوجه میشود والی قصد سواستفاده از او در انتخابات را داشته...
نشر: وزان
نوبت چاپ: اول
سال چاپ: ۱۴۰۲
📣 حداقلْ کلانشهر
🔗 @AtLeastLiterature
✍️نویسنده: لورین هانسبری
👤مترجم: آراز بارسقیان
🎯 ۱۰۴ صفحه | رقعی، شومیز | ۱۳۵۰۰ تومان
🔹سیدنی بروستین یکی از روشنفکران نیویورکی است که به همراه همسرش آیریس در یکی از محلات هنرمندنشین قسمت گرینویچ شهر زندگی میکنند. این زن و شوهر که هنوز سیوپنج سالگی را رد نکردهاند، دچار انواع بحرانها هستند. زن عاشق بازیگری است و تلاش میکند تا بتواند نقشی پیدا کند. سیدنی معتقد است آیریس بازیگر بااستعدادی نیست و بهتر است به فکر زندگی دیگری باشد. او تصمیم دارد یک روزنامهی نیمه تعطیل را بگرداند. به موازات محله برای انتخاب نمایندهی ناحیه دارد آماده میشود. نامزد یکی از دوستان آنهاست: والی اوهارا. او برای تبلیغات انتخاباتی به سیدنی و روزنامهاش متوسل میشود. رابطهی این زوج هر روز با چالشهای تازهای مواجه میشود. آیریس دیگر توان زندگی مشترک را ندارد. رابطهای که بعد از کشمکش زیاد به طلاق کشیده میشود. سیدنی به موازات متوجه میشود والی قصد سواستفاده از او در انتخابات را داشته...
نشر: وزان
نوبت چاپ: اول
سال چاپ: ۱۴۰۲
📣 حداقلْ کلانشهر
🔗 @AtLeastLiterature
📖 «جنگل قصههای ممنوع»
✍️نویسنده: دانیال حقیقی
🎯 ۱۷۹ صفحه | PDF، Epub | بدون هزینه
🔹کلاغ شهروندخبرنگارِ شهری است که شهردارش تصمیم دارند پنج میلیون موش را از آنجا براند و در قسمتهای حاشیهای ساکن کند. این جریان دارد به نام توسعهی شهری رخ میدهد و تقریباً اعتراضات را برانگیخته. از طرف دیگر دختر شهردار به طرز مرموزی به قتل میرسد. کلاغ مابین یافتن قاتل دختر و ماجرای بیرون راندن موشها از شهر، سفر خود را آغاز میکند...
ناشر: مولف
نوبت انتشار: بهار
سال انتشار: ۱۴۰۳
★ دریافت از:
📖 t.me/AtLeastFiles/40
★ پیام نویسنده ★
در اولین بهاری که از کشورم دور افتادهام، تنها برگ سبزی که این درویش تبعیدی میتوانست تقدیم ایران کند کتابی بود که سالها پیش وقتی هنوز کورسوی امیدی برایم مانده بود نوشتم و سانسور شد، آن هم با شدیدترین لحن. امروز که سرنوشت من کلاغ به جادوییترین شکل مشابه شده، بد ندیدم تا به جای عیدی و همهی نبودنها و کمکاریهای این یکی دو سال تقدیم همراهان حداقل کلانشهر کنم.
باقی بقای یکیکتان
دانیال حقیقی
فروردین خوشگل سال ۱۴۰۳
📣 حداقلْ کلانشهر
🔗 @AtLeastLiterature
✍️نویسنده: دانیال حقیقی
🎯 ۱۷۹ صفحه | PDF، Epub | بدون هزینه
🔹کلاغ شهروندخبرنگارِ شهری است که شهردارش تصمیم دارند پنج میلیون موش را از آنجا براند و در قسمتهای حاشیهای ساکن کند. این جریان دارد به نام توسعهی شهری رخ میدهد و تقریباً اعتراضات را برانگیخته. از طرف دیگر دختر شهردار به طرز مرموزی به قتل میرسد. کلاغ مابین یافتن قاتل دختر و ماجرای بیرون راندن موشها از شهر، سفر خود را آغاز میکند...
ناشر: مولف
نوبت انتشار: بهار
سال انتشار: ۱۴۰۳
★ دریافت از:
📖 t.me/AtLeastFiles/40
★ پیام نویسنده ★
در اولین بهاری که از کشورم دور افتادهام، تنها برگ سبزی که این درویش تبعیدی میتوانست تقدیم ایران کند کتابی بود که سالها پیش وقتی هنوز کورسوی امیدی برایم مانده بود نوشتم و سانسور شد، آن هم با شدیدترین لحن. امروز که سرنوشت من کلاغ به جادوییترین شکل مشابه شده، بد ندیدم تا به جای عیدی و همهی نبودنها و کمکاریهای این یکی دو سال تقدیم همراهان حداقل کلانشهر کنم.
باقی بقای یکیکتان
دانیال حقیقی
فروردین خوشگل سال ۱۴۰۳
📣 حداقلْ کلانشهر
🔗 @AtLeastLiterature
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🎯 اقتصاد به زبان ساده از ریچارد وولف:
🔰 «تورم چیست؟»
🔖 گفتاری چهار قسمتی از وولف دربارهی کارل مارکس:
★ گفتار اول:
★ t.me/AtLeastLiterature/447
★ گفتار دوم:
★ t.me/AtLeastLiterature/448
★ گفتار سوم:
★ t.me/AtLeastLiterature/450
★ گفتار چهارم:
★ t.me/AtLeastLiterature/451
📣 حداقلْ کلانشهر
🔗 @AtLeastLiterature
🔰 «تورم چیست؟»
🔖 گفتاری چهار قسمتی از وولف دربارهی کارل مارکس:
★ گفتار اول:
★ t.me/AtLeastLiterature/447
★ گفتار دوم:
★ t.me/AtLeastLiterature/448
★ گفتار سوم:
★ t.me/AtLeastLiterature/450
★ گفتار چهارم:
★ t.me/AtLeastLiterature/451
📣 حداقلْ کلانشهر
🔗 @AtLeastLiterature
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🔰 دربارهی «اعدام بانو جین گری» از پُل دلاروش
💭 کاری از The Canvas
📍تماشا در اینستا:
📺 instagram.com/reel/C4kQphJtsm0/
★ در باب نقاشی منظرهی زمستانی با اسکیت روی یخ:
★ t.me/AtLeastLiterature/832
★ در باب نقاشی دلقکِ ماتیکو:
★ t.me/AtLeastLiterature/814
★ در باب نقاشی عصر آبی از ادوارد هاپر:
★ t.me/AtLeastLiterature/829
★ در باب نقاشی «شبزندهداران» از ادوارد هاپر
★ t.me/AtLeastLiterature/833
★ نقاشیهای بوکس:
★ t.me/AtLeastLiterature/835
★ در باب نقاشی بوسه:
★ t.me/AtLeastLiterature/837
★ در باب نقاشیهای آخرالزمانی:
★ t.me/AtLeastLiterature/838
★ در باب نقاشی از دانمارک:
★ t.me/AtLeastLiterature/841
📣 حداقلْ کلانشهر
🔗 @AtLeastLiterature
💭 کاری از The Canvas
📍تماشا در اینستا:
📺 instagram.com/reel/C4kQphJtsm0/
★ در باب نقاشی منظرهی زمستانی با اسکیت روی یخ:
★ t.me/AtLeastLiterature/832
★ در باب نقاشی دلقکِ ماتیکو:
★ t.me/AtLeastLiterature/814
★ در باب نقاشی عصر آبی از ادوارد هاپر:
★ t.me/AtLeastLiterature/829
★ در باب نقاشی «شبزندهداران» از ادوارد هاپر
★ t.me/AtLeastLiterature/833
★ نقاشیهای بوکس:
★ t.me/AtLeastLiterature/835
★ در باب نقاشی بوسه:
★ t.me/AtLeastLiterature/837
★ در باب نقاشیهای آخرالزمانی:
★ t.me/AtLeastLiterature/838
★ در باب نقاشی از دانمارک:
★ t.me/AtLeastLiterature/841
📣 حداقلْ کلانشهر
🔗 @AtLeastLiterature
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🎭 لئوپولداِشتاد
🖊 نویسنده: تام استوپارد
🎪 اجرایی در National Theater
نمایش #زیرنویس_فارسی دارد...
★ اجرای صحنهای نمایش نورگیر از دیوید هر:
★ t.me/AtLeastLiterature/526
★ اجرای صحنهای از نمایش قرمز:
★ t.me/AtLeastLiterature/545
★ اجرای صحنهای از فرانکشتاین:
★ t.me/AtLeastLiterature/540
★ اجرای صحنهای از رُزنکرانتس و گیلدنسترن هر دو مردهاند:
★ t.me/AtLeastLiterature/534
★ اجرای صحنهای نمایش تراموایی به نام هوس:
★ t.me/AtLeastLiterature/548
★ نمایش پرترهی مرد ریخته:
★ t.me/AtLeastLiterature/551
★ کلاس مُرده:
★ t.me/AtLeastLiterature/610
★ مسئلهی پیچیده:
★ t.me/AtLeastLiterature/642
★ صعود مقاومتپذیر آقای م. ر. حساس!
★ t.me/AtLeastLiterature/819
★ گربه روی شیروانی داغ:
★ t.me/AtLeastLiterature/852
★ اجراخوانی از نمایشنامهی رابرت شنکن دربارهی تحقیقات از دونالد ترامپ:
★ t.me/AtLeastLiterature/358
📣 حداقلْ کلانشهر
🔗 @AtLeastLiterature
🖊 نویسنده: تام استوپارد
🎪 اجرایی در National Theater
نمایش #زیرنویس_فارسی دارد...
★ اجرای صحنهای نمایش نورگیر از دیوید هر:
★ t.me/AtLeastLiterature/526
★ اجرای صحنهای از نمایش قرمز:
★ t.me/AtLeastLiterature/545
★ اجرای صحنهای از فرانکشتاین:
★ t.me/AtLeastLiterature/540
★ اجرای صحنهای از رُزنکرانتس و گیلدنسترن هر دو مردهاند:
★ t.me/AtLeastLiterature/534
★ اجرای صحنهای نمایش تراموایی به نام هوس:
★ t.me/AtLeastLiterature/548
★ نمایش پرترهی مرد ریخته:
★ t.me/AtLeastLiterature/551
★ کلاس مُرده:
★ t.me/AtLeastLiterature/610
★ مسئلهی پیچیده:
★ t.me/AtLeastLiterature/642
★ صعود مقاومتپذیر آقای م. ر. حساس!
★ t.me/AtLeastLiterature/819
★ گربه روی شیروانی داغ:
★ t.me/AtLeastLiterature/852
★ اجراخوانی از نمایشنامهی رابرت شنکن دربارهی تحقیقات از دونالد ترامپ:
★ t.me/AtLeastLiterature/358
📣 حداقلْ کلانشهر
🔗 @AtLeastLiterature
🎯 تو را با سفارتخانهها چهکار؟
🖊 محمدرضا صادقی
▫️ مرقومهٔ آخرت صبح رسید. بچهمچهها هم همگی خوبند، و از خبرهای داغ اینکه برندهٔ جایزهٔ جلال در پست اینستاگرامیاش که بعدتر حذف کرد، نوشته بود که امید داستاننویسی ایران، محمد طلوعی، برای چاپ مطلبی در شمارهٔ هشتم مجلهٔ ناداستان «انگار هم دویست و هفتاد میلیون تومانِ آن زمان [سه سال و نیم پیش]، از سفارت خارجی گرفته و خورده»!
▪️ گویی شاکی است که چرا به اعتبار سردبیری مجله، تکخوری کرده و حقالسهم مدیرمسئول را نداده؟!
▫️ و مضحکتر مواجههٔ مخاطبان ادبیات داستانی این مُلک است که همگی در عین اطوار فرهیختگی و کتابخوانی و این قبیل که «وه! مسکوب چه جذاب است!» و آلن دوباتنِ جان فلان گفت و آقای فردریش نیچه اینطور فرمود و بَه بَه از نوشتههای موراکامی؛ چنان مسخ شدهاند که هیچکدام حتی براشان سؤال نمیشود که چرا یک نویسنده بایستی از فلان سفارت خارجی آن مقدار هنگفت برای چاپ مطلبی بگیرد و چراییتر اینکه چگونه است که نویسندگان مثلاً آزاده و روشنفکران و اهالی صنعت نشر و ادبیات این مُلک و ملت، از این کار نهتنها ننگ ندارند که حکماً مایهٔ فخر و مباهاتشان است که با سفارتخانهها ارتباط وثیقی دارند و پای ثابت مهمانیهایشان هستند و هرکه جز آنهاست، در زمین حکومت بازی میکند و از ما نیست و پس بایستی مأمور خواندش و الخ؛ چنان که میدانی که چنین کردهاند و خواهند کرد.
▪️تمام اینها مرا یاد ایام نوجوانیام انداخت که بهواسطهٔ نظامیگری پدرم در ارتش، آلاخونوالاخون این شهرک و آن شهرک و اینجاوآنجا بودیم و تهش اگر در جمعی، میفهمیدند که پدرم یک نظامی است، به چشمی دیگر بهم مینگریستند و از قضای روزگار اگر کس دیگری در جمع، پدر و مادرش جزو مدیران دودرهباز فلان بانک و ادارهٔ دولتی بودند و در شمال شهر خانه و کاشانه داشتند و اطوار مهمانی و ترهات شبهسیاسی بهم میبافت، در نظرشان جایگاه و مرتبت والایی داشت و ما که همیشهٔ خدا آموخته بودیم وطن، در هر حالی، وطن است و نبایستی به کسی و چیزی فروخت، در بهترین حالت مظنون درجهٔ اول طرفداری از حکومت!
▫️القصه که جماعت نویسندهٔ آزادیخواه، کلمات را از جیب چپ به راستشان صدقه میدهند و تا وقتی پول از سفارتخانهها میرسد، براشان چه اهمیتی دارد که محصولشان برای مخاطب و مردم، حماقت و وقاحت و گدایی بار بیاورد؟
▪️حکایت این مخاطبان هم حکایت همین آقایان است کاه را به چشم دیگران میبینند و دسته بیل را به کون مبارک نمیبینند.
▫️برایشان جای تعجب این است که چرا نهاد امنیتی پرونده تشکیل داده؟ انگار تا پیشازاین چنین نبوده و حالا یکباره مُد شده! و هیچکس به این نمیپردازد که چرا طلوعی از سفارتخانهای پول گرفته و سود آن سفارتخانه چه بوده و اصلاً چرا ادبا و نویسندگان و هنرمندان مثلاً آزاده بر سرِ رفتن به میهمانیها و مجالس سفارتخانهها باهم رقابت دارند؟!
▪️انگار کن جوانکانی را که با دیدن تصویر نیمهبرهنهای به خود مشغولاند؛ جماعت صبح و شام ضمن اشعار اخوان و شاملو و فروغ و نثرهای مسکوب و براهنی و دیگران با خود ور میروند و دریغ از ذرهای تأثر از بینش و جرئت و شجاعت که بپرسند ای آزاده، تو را با سفارتخانهها چهکار؟ بر سر دیگ پلو نشستهای که چه؟!
▫️حال هی بهم بگو که بنویس و منتشر کن، برای که؟ برای جماعتی که حتی در حد یک توییت جرئت گفتن و پرسیدن ندارند؟!
▪️به قول هدایت (یکی دیگر از کسانی که حضرات کتابخوان باهاش به استمنا مشغولاند) در نامهاش به شهید نورایی: «آخرش غواسق جسمانی بر ربوبیت سبحانی غلبه میکند.»
▫️تمام ماجرای مخاطب مثلاً اهل کتاب و فرهنگ این مُلک همین است و مگر یک ملت جز این برای ویرانی خود چه لازم دارد؟!
▪️بگذریم، از حالوروز خودت بیشتر برایم بنویس...
ــــــــــــــــــــ
🗞 مطالب ناداستان شمارهٔ ۸:
★ t.me/AtLeastFiles/43
📔 سفرنامهٔ میرزا فتاح خان گرمرودی:
★ t.me/AtLeastFiles/44
📂 دو مطلب دربارهی واژهٔ «ناداستان»:
★ t.me/AtLeastLiterature/28
★ t.me/AtLeastLiterature/214
🖇 یک گفتگو: «از حزب چای تا کارمندان ادبی و ناداستان»
★ t.me/AtLeastLiterature/390
📇 وقتی از جنس فیک صحبت میکنیم چه از چه صحبت میکنیم: مورد مجلهٔ ناداستان
★ t.me/AtLeastLiterature/392
📝 نشانی کانال نگارندهٔ مطلب:
📍 t.me/manoochehriat
📣 حداقلْ کلانشهر
🔗 @AtLeastLiterature
🖊 محمدرضا صادقی
▫️ مرقومهٔ آخرت صبح رسید. بچهمچهها هم همگی خوبند، و از خبرهای داغ اینکه برندهٔ جایزهٔ جلال در پست اینستاگرامیاش که بعدتر حذف کرد، نوشته بود که امید داستاننویسی ایران، محمد طلوعی، برای چاپ مطلبی در شمارهٔ هشتم مجلهٔ ناداستان «انگار هم دویست و هفتاد میلیون تومانِ آن زمان [سه سال و نیم پیش]، از سفارت خارجی گرفته و خورده»!
▪️ گویی شاکی است که چرا به اعتبار سردبیری مجله، تکخوری کرده و حقالسهم مدیرمسئول را نداده؟!
▫️ و مضحکتر مواجههٔ مخاطبان ادبیات داستانی این مُلک است که همگی در عین اطوار فرهیختگی و کتابخوانی و این قبیل که «وه! مسکوب چه جذاب است!» و آلن دوباتنِ جان فلان گفت و آقای فردریش نیچه اینطور فرمود و بَه بَه از نوشتههای موراکامی؛ چنان مسخ شدهاند که هیچکدام حتی براشان سؤال نمیشود که چرا یک نویسنده بایستی از فلان سفارت خارجی آن مقدار هنگفت برای چاپ مطلبی بگیرد و چراییتر اینکه چگونه است که نویسندگان مثلاً آزاده و روشنفکران و اهالی صنعت نشر و ادبیات این مُلک و ملت، از این کار نهتنها ننگ ندارند که حکماً مایهٔ فخر و مباهاتشان است که با سفارتخانهها ارتباط وثیقی دارند و پای ثابت مهمانیهایشان هستند و هرکه جز آنهاست، در زمین حکومت بازی میکند و از ما نیست و پس بایستی مأمور خواندش و الخ؛ چنان که میدانی که چنین کردهاند و خواهند کرد.
▪️تمام اینها مرا یاد ایام نوجوانیام انداخت که بهواسطهٔ نظامیگری پدرم در ارتش، آلاخونوالاخون این شهرک و آن شهرک و اینجاوآنجا بودیم و تهش اگر در جمعی، میفهمیدند که پدرم یک نظامی است، به چشمی دیگر بهم مینگریستند و از قضای روزگار اگر کس دیگری در جمع، پدر و مادرش جزو مدیران دودرهباز فلان بانک و ادارهٔ دولتی بودند و در شمال شهر خانه و کاشانه داشتند و اطوار مهمانی و ترهات شبهسیاسی بهم میبافت، در نظرشان جایگاه و مرتبت والایی داشت و ما که همیشهٔ خدا آموخته بودیم وطن، در هر حالی، وطن است و نبایستی به کسی و چیزی فروخت، در بهترین حالت مظنون درجهٔ اول طرفداری از حکومت!
▫️القصه که جماعت نویسندهٔ آزادیخواه، کلمات را از جیب چپ به راستشان صدقه میدهند و تا وقتی پول از سفارتخانهها میرسد، براشان چه اهمیتی دارد که محصولشان برای مخاطب و مردم، حماقت و وقاحت و گدایی بار بیاورد؟
▪️حکایت این مخاطبان هم حکایت همین آقایان است کاه را به چشم دیگران میبینند و دسته بیل را به کون مبارک نمیبینند.
▫️برایشان جای تعجب این است که چرا نهاد امنیتی پرونده تشکیل داده؟ انگار تا پیشازاین چنین نبوده و حالا یکباره مُد شده! و هیچکس به این نمیپردازد که چرا طلوعی از سفارتخانهای پول گرفته و سود آن سفارتخانه چه بوده و اصلاً چرا ادبا و نویسندگان و هنرمندان مثلاً آزاده بر سرِ رفتن به میهمانیها و مجالس سفارتخانهها باهم رقابت دارند؟!
▪️انگار کن جوانکانی را که با دیدن تصویر نیمهبرهنهای به خود مشغولاند؛ جماعت صبح و شام ضمن اشعار اخوان و شاملو و فروغ و نثرهای مسکوب و براهنی و دیگران با خود ور میروند و دریغ از ذرهای تأثر از بینش و جرئت و شجاعت که بپرسند ای آزاده، تو را با سفارتخانهها چهکار؟ بر سر دیگ پلو نشستهای که چه؟!
▫️حال هی بهم بگو که بنویس و منتشر کن، برای که؟ برای جماعتی که حتی در حد یک توییت جرئت گفتن و پرسیدن ندارند؟!
▪️به قول هدایت (یکی دیگر از کسانی که حضرات کتابخوان باهاش به استمنا مشغولاند) در نامهاش به شهید نورایی: «آخرش غواسق جسمانی بر ربوبیت سبحانی غلبه میکند.»
▫️تمام ماجرای مخاطب مثلاً اهل کتاب و فرهنگ این مُلک همین است و مگر یک ملت جز این برای ویرانی خود چه لازم دارد؟!
▪️بگذریم، از حالوروز خودت بیشتر برایم بنویس...
ــــــــــــــــــــ
🗞 مطالب ناداستان شمارهٔ ۸:
★ t.me/AtLeastFiles/43
📔 سفرنامهٔ میرزا فتاح خان گرمرودی:
★ t.me/AtLeastFiles/44
📂 دو مطلب دربارهی واژهٔ «ناداستان»:
★ t.me/AtLeastLiterature/28
★ t.me/AtLeastLiterature/214
🖇 یک گفتگو: «از حزب چای تا کارمندان ادبی و ناداستان»
★ t.me/AtLeastLiterature/390
📇 وقتی از جنس فیک صحبت میکنیم چه از چه صحبت میکنیم: مورد مجلهٔ ناداستان
★ t.me/AtLeastLiterature/392
📝 نشانی کانال نگارندهٔ مطلب:
📍 t.me/manoochehriat
📣 حداقلْ کلانشهر
🔗 @AtLeastLiterature
🎯 فضاهای امن ادبی و مرگ ادبیات
🖊 آراز بارسقیان
🔹ادبیات داستانی مُرده و اهالی ادبیات آن را کشتند. فضاهای امن مافیایی و فردی موجب فسادِ ادبیات است. اهالی ادبیات را تبدیل به آدمهای پشتهمانداز میکند. در نتیجه ناتوان از ایستادن پشت سر هم. صنفی نساخته، کُلنگی میشود. هر گردهماییای میشود یک مشت عکس یادگاری با طمع «ایگوی متورم» و تمام. ادبیات میشود اجتماعی به غایت در خود مانده و ناتوان از ابرازِ وجود و نظر جمعی. اجتماعی رو به زوال: زندگانِ مُرده.
🔸آنها در گفتار شفاهی و در میان «خانوادههای ادبی» دربارهٔ دیگران با گردآوری اطلاعات پراکنده پیراهنی از دادههای ناحق میدوزند و پرچم میکنند. در فنجان کوچک آنها هر نوع همکاری با «دیگری» طوفان محسوب میشود مگر استثناهای خودشان: اگر از «ما» باشی و با «دیگری» همکاری کنی، خودفروختگی نکردی، بلکه «بزرگواری» و «بچه زرنگی». میتوانی یک شبه به درجهٔ «گورو» برسی و دربارهٔ چیزی بنویسی که نداری: «خلاقیت» و به دروغ بگویی سبک داستاننویسیات «حرکت در مه» است.
🔹عدهای هم به شکل افراطی میگویند هر «عملی» در زمینهٔ ادبیات در این فضا «اشتباه» است. برای آنها، آدمها در آنی همکارِ ادارهٔ «سانسور» میشوند و «منبع» و «همیار» نهادهای امنیتی و یا حتی بازیگرانِ «زمین حکومت مستقر.» این دیگری هراسی علتش عدم تابآوری شنیدن حرف است. علتش نفی مداوم است؛ نفی مداوم هر ایراد. و اینکه هر کسی با ما نباشد حتماً «بر ماست». اینها همه پایه و اساس ساختارهای مافیایی و فرقهای است. و هر فرقه و گروهبندیای در این جوّ، چیزی نیست جز ساختن فضاهای امن برای کالتهای خود. این ادبیات نیاز به یک دورهٔ کامل روانکاوی دارد.
🔸ادبیات مُرده و به موازات آن مفهوم نویسندهٔ صاحب زیست نویسندگی، نویسندهٔ «امید» ادبیات و نویسندهٔ «جوان» هم مُرده. صاحبان این عزا هم «مافیای آمُل» و «ناشرهای ادبیاتِ معاصر» هستند. سالها سوگیریها نفع کوتاه مدت طلبانه و راندن آدمها از میدان به مدد قدرت فرقهای تنها «فعالیت» ادبی کارنامهٔ آنها بوده. سوگیری یعنی وقتی باید جهت «درست» را بروند، آنچنان بر مواضع اشتباه میایستند و مقاومتِ روانی ویژه نشان میدهند که فروپاشی این مقاومت تبدیل به زخمی جبران ناپذیر میشود.
🔹«امر درست» را تاریخ مشخص میکند. فقط دو نمونه از خروار: برای مثال وقتی بالاخره نقدی بر جوایزِ ادبیِ ناکارآمد میشود و دعوایی در میگیرد عوام جامعهٔ ادبی دقیقاً هر کاری را میکنند که در آن روزگار با صدای بلند بر اشتباه بودنش تاکید میشود. این یعنی جریان جایزهٔ احمد محمود در سال ۹۶. باز برای مثال: روزگاری نسبت به قدرتدادن زیادی از حد به فردی خاص اخطارهای مکتوب و شفاهی میشد، گوش شنوایی نبود. آنقدر این قدرت به مدد «روابطعمومی» باقی ماند که در نهایت قدرت تخریب به روابط داخلی نشر برگشت و چنان ضربهای به آن وارد کرد که دیوارهاش تا سالهای سالترمیم نمیشود. امتداد روابط «سمّی» باعث میشود هر مشکلی بهسرعت «شخصی» شود. نقطهای کوچک که با یک حل اختلاف صادقانه حل میشود تبدیل به زخمهای عمیقی شود که دیگر جبرانپذیر نیست: همهچیز تبدیل به «نبرد من» میشود. این یعنی مهدی یزدانیخرم در نشر چشمه.
🔸برای آدمهایی که فضای امن میسازند هر چیزی مهم است جز سند و مدرک. واقعیت این است: تا وقتی توی تیم ما هستی هر گناهی قبول است. این طوری است که همه یک آسمان پُر ابرِ «تُف سر بالا» میخرند، هم برای خود، هم برای کُل ادبیات. نویسندهٔ گلخانهای حاضر در فضایامن «دیگری هراس» است. کوچکترین نقد و نظری باعث واکنشهای ترسناکی است: حتی جواب سلامی داده نمیشود. وقتی «از ما نباشی» از مهمانِ مهمانی، تبدیل به «تخمهٔ» مهمانی میشوی. این اتفاق فقط در سطح جمعی نمیافتد، بلکه در عالم فردی هم پیش میآید. نویسندههای این چنینی عموماً با آینهٔ ملکهٔ شرور داستان سفید برفی صحبت میکنند: «آینه آینه به من بگو کی زیباترینِ زیباهاست؟» و دیگری باید آن آینه باشد. انتقاد از خود جایش را به خودشیفتگی میدهد. خودشیفتگی دیگری هراسی را رشد میدهد. و ادبیات اینگونه تمام میشود.
🔹ادبیات داستانی مُرده و اهالی ادبیات آن را کشتند. اما خبر خوش در اینکه «کسبوکار ادبیات و کتاب» زنده است. و میشود با خیریه در اسفندماه، فروشهای ویژهٔ بهاری و تابستانی و پاییزی و زمستانی و نمایشگاه کتاب و انتشار و باز انتشار کتابهای کلاسیک، کُلی «تکنیک مدیریتیِ» بهروز و «شیطونک بازاری» کسبوکار را زنده نگاه داشت و هر سال را پر بارتر از سال قبل گذراند. همین.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🖇 روضهٔ فاشیستِ ادبی:
★ t.me/AtLeastLiterature/817
📇 وقتی از جنس فیک صحبت میکنیم چه از چه صحبت میکنیم: مورد مجلهٔ ناداستان
★ t.me/AtLeastLiterature/392
📣 حداقلْ کلانشهر
🔗 @AtLeastLiterature
🖊 آراز بارسقیان
🔹ادبیات داستانی مُرده و اهالی ادبیات آن را کشتند. فضاهای امن مافیایی و فردی موجب فسادِ ادبیات است. اهالی ادبیات را تبدیل به آدمهای پشتهمانداز میکند. در نتیجه ناتوان از ایستادن پشت سر هم. صنفی نساخته، کُلنگی میشود. هر گردهماییای میشود یک مشت عکس یادگاری با طمع «ایگوی متورم» و تمام. ادبیات میشود اجتماعی به غایت در خود مانده و ناتوان از ابرازِ وجود و نظر جمعی. اجتماعی رو به زوال: زندگانِ مُرده.
🔸آنها در گفتار شفاهی و در میان «خانوادههای ادبی» دربارهٔ دیگران با گردآوری اطلاعات پراکنده پیراهنی از دادههای ناحق میدوزند و پرچم میکنند. در فنجان کوچک آنها هر نوع همکاری با «دیگری» طوفان محسوب میشود مگر استثناهای خودشان: اگر از «ما» باشی و با «دیگری» همکاری کنی، خودفروختگی نکردی، بلکه «بزرگواری» و «بچه زرنگی». میتوانی یک شبه به درجهٔ «گورو» برسی و دربارهٔ چیزی بنویسی که نداری: «خلاقیت» و به دروغ بگویی سبک داستاننویسیات «حرکت در مه» است.
🔹عدهای هم به شکل افراطی میگویند هر «عملی» در زمینهٔ ادبیات در این فضا «اشتباه» است. برای آنها، آدمها در آنی همکارِ ادارهٔ «سانسور» میشوند و «منبع» و «همیار» نهادهای امنیتی و یا حتی بازیگرانِ «زمین حکومت مستقر.» این دیگری هراسی علتش عدم تابآوری شنیدن حرف است. علتش نفی مداوم است؛ نفی مداوم هر ایراد. و اینکه هر کسی با ما نباشد حتماً «بر ماست». اینها همه پایه و اساس ساختارهای مافیایی و فرقهای است. و هر فرقه و گروهبندیای در این جوّ، چیزی نیست جز ساختن فضاهای امن برای کالتهای خود. این ادبیات نیاز به یک دورهٔ کامل روانکاوی دارد.
🔸ادبیات مُرده و به موازات آن مفهوم نویسندهٔ صاحب زیست نویسندگی، نویسندهٔ «امید» ادبیات و نویسندهٔ «جوان» هم مُرده. صاحبان این عزا هم «مافیای آمُل» و «ناشرهای ادبیاتِ معاصر» هستند. سالها سوگیریها نفع کوتاه مدت طلبانه و راندن آدمها از میدان به مدد قدرت فرقهای تنها «فعالیت» ادبی کارنامهٔ آنها بوده. سوگیری یعنی وقتی باید جهت «درست» را بروند، آنچنان بر مواضع اشتباه میایستند و مقاومتِ روانی ویژه نشان میدهند که فروپاشی این مقاومت تبدیل به زخمی جبران ناپذیر میشود.
🔹«امر درست» را تاریخ مشخص میکند. فقط دو نمونه از خروار: برای مثال وقتی بالاخره نقدی بر جوایزِ ادبیِ ناکارآمد میشود و دعوایی در میگیرد عوام جامعهٔ ادبی دقیقاً هر کاری را میکنند که در آن روزگار با صدای بلند بر اشتباه بودنش تاکید میشود. این یعنی جریان جایزهٔ احمد محمود در سال ۹۶. باز برای مثال: روزگاری نسبت به قدرتدادن زیادی از حد به فردی خاص اخطارهای مکتوب و شفاهی میشد، گوش شنوایی نبود. آنقدر این قدرت به مدد «روابطعمومی» باقی ماند که در نهایت قدرت تخریب به روابط داخلی نشر برگشت و چنان ضربهای به آن وارد کرد که دیوارهاش تا سالهای سالترمیم نمیشود. امتداد روابط «سمّی» باعث میشود هر مشکلی بهسرعت «شخصی» شود. نقطهای کوچک که با یک حل اختلاف صادقانه حل میشود تبدیل به زخمهای عمیقی شود که دیگر جبرانپذیر نیست: همهچیز تبدیل به «نبرد من» میشود. این یعنی مهدی یزدانیخرم در نشر چشمه.
🔸برای آدمهایی که فضای امن میسازند هر چیزی مهم است جز سند و مدرک. واقعیت این است: تا وقتی توی تیم ما هستی هر گناهی قبول است. این طوری است که همه یک آسمان پُر ابرِ «تُف سر بالا» میخرند، هم برای خود، هم برای کُل ادبیات. نویسندهٔ گلخانهای حاضر در فضایامن «دیگری هراس» است. کوچکترین نقد و نظری باعث واکنشهای ترسناکی است: حتی جواب سلامی داده نمیشود. وقتی «از ما نباشی» از مهمانِ مهمانی، تبدیل به «تخمهٔ» مهمانی میشوی. این اتفاق فقط در سطح جمعی نمیافتد، بلکه در عالم فردی هم پیش میآید. نویسندههای این چنینی عموماً با آینهٔ ملکهٔ شرور داستان سفید برفی صحبت میکنند: «آینه آینه به من بگو کی زیباترینِ زیباهاست؟» و دیگری باید آن آینه باشد. انتقاد از خود جایش را به خودشیفتگی میدهد. خودشیفتگی دیگری هراسی را رشد میدهد. و ادبیات اینگونه تمام میشود.
🔹ادبیات داستانی مُرده و اهالی ادبیات آن را کشتند. اما خبر خوش در اینکه «کسبوکار ادبیات و کتاب» زنده است. و میشود با خیریه در اسفندماه، فروشهای ویژهٔ بهاری و تابستانی و پاییزی و زمستانی و نمایشگاه کتاب و انتشار و باز انتشار کتابهای کلاسیک، کُلی «تکنیک مدیریتیِ» بهروز و «شیطونک بازاری» کسبوکار را زنده نگاه داشت و هر سال را پر بارتر از سال قبل گذراند. همین.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🖇 روضهٔ فاشیستِ ادبی:
★ t.me/AtLeastLiterature/817
📇 وقتی از جنس فیک صحبت میکنیم چه از چه صحبت میکنیم: مورد مجلهٔ ناداستان
★ t.me/AtLeastLiterature/392
📣 حداقلْ کلانشهر
🔗 @AtLeastLiterature