حداقلْ کلانشهر
11.2K subscribers
51 photos
466 videos
3 files
501 links
حداقلْ کلانشهر، حداقل راه ارتباطی است که می‌شود داشت...
[لطفاً برای استفاده ذکر منبع شود]

اَدمینِ کانال:
@AtLeastAdmin
حمایت مالی از ما:
idpay.ir/Metropolatleast
آدرس سایت:
https://metropolatleast.ir
Download Telegram
از توئیترِ علی چنگیزی #مجله_تجربه
https://t.me/atleastliterature
📌تمام شکست خوردگان جایزه‌ی احمد محمود: مهدی یزدانی‌خرم
📝بخش چهارم

🖊آراز بارسقیان

✳️ درباره‌ی یزدانی‌خرم تمامی صحبت‌ها شده و این صحبت‌هایی نهایی به نوعی اثبات وضعیت/موقعیت او خواهد بود...

🔍این داستان همچنان ادامه دارد...

با ادبیات حداقل همراه باشید👇🏻
👉🏻 @atleastliterature
در instant view مطلب را بخوانید
yon.ir/FEjuP
📌تمام شکست خوردگان جایزه‌ی احمد محمود: رسانه‌های مجازی و کاغذی و کانال‌های تلگرامی و سایر «دشمنانِ در خانه»
📝بخش پنجم

🖊آراز بارسقیان

✳️ وقتش است که نگاهی داشته باشیم به بازتاب رسانه‌ای اخبار مربوط به جایزه و برخورد خاصِ هر رسانه با واقعیت‌های موجود در باب رفتار جایزه‌داران...

🔍و این داستان همچنان ادامه دارد...

با ادبیات حداقل همراه باشید👇🏻
👉🏻 @atleastliterature
⚡️در instant view مطلب را بخوانید⚡️
http://yon.ir/T7kqp
📌تمام شکست خوردگان جایزه‌ی احمد محمود: ادبیات و اخلاق ادبی
📝بخش پایانی

🖊آراز بارسقیان

✳️ در بخش آخر و هفتم این سلسله‌ مطالب به سقوط جامعه‌ی ادبی نگاهی می‌کنیم.

🔍این داستان در همینجا به پایان می‌رسد ولی حکایت همچنان باقی است...

با ادبیات حداقل همراه باشید👇🏻
👉🏻 @atleastliterature
⚡️در instant view مطلب را بخوانید⚡️

http://yon.ir/m7Ugq
از مصائب ترجمه: وقتی کتابی دسته دوم می‌خری و می‌فهمی خواننده‌ی قبلی کتاب، پابه‌پای نویسنده رفته و الان تو فرودگاه تِگِل شهر برلین هست... و دلت می‌خواد جای همان خواننده بودی...
@atleastliterature
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
اجرای #ترانه‌ «Smell Like Teen Spirit» از گروه نیروانا توسط گروهی هزار نفره از موزیسین‌های استرالیایی
توجه: این ویدیو زیرنویس فارسی دارد.
https://t.me/atleastliterature
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
شیوه‌ی مومیایی کردن توسط مصری‌ها باستان در ویدیویی از TED-Ed
این ویدیو دارای زیرنویس فارسی است...
https://t.me/atleastliterature
📌کوتاه درباب “نا”داستان

📝آراز بارسقیان

منتشر شده در سایت ادبی الفیا
@alefya

گویا ریشه‌ی استفاده‌‌ی واژه‌ی ناداستان به‌جای NonFiction برمی‌گردد به مجله‌ی همشهری داستان. و بعدتر تصمیم گرفته می‌شود در نشر چشمه هم از این اسم برای «Non Fiction» استفاده کنند. ناداستان «هشتگ» می‌شود. می‌شود یک مجموعه در نشر چشمه. تغییر مفهوم ناداستان، اشتباه و مخرب است. تخریبی که برای از بین بردن بار منفی مدت‌هاست سلطه در پیش گرفته.

«نا» همان نشدنی است. اگر بگویم نانمایشنامه، یعنی نمایشنامه‌ نیست، نه اینکه چیز دیگری است. در دل خودش شروع و تمام می‌شود. Non هم همین است. پیشوند است. Perfix است. وقتی به قیدها (Adverbs) می‌چسبد کارکرد آن قید خلافش است. به افعال می‌چسبد تا صفت تشکیل دهد. وقتی به اسم می‌چسبد یعنی دارد بار تهی آن چیز را تاکید می‌کند. Non-Believer، ناباور است. Non-Fiction وجود دارد. Non منفی است. Fiction هم منفی است. Fiction واقعیت نیست. حقیقت نیست. در نسبت با تخیل است. متضاد Fact است. در مقابل Fiction است. نمی‌تواند «راست» باشد. Believer مثبت است. قابل ادراک است. Non-Believer منفی است چون منفی در مثبت است. Non و Fiction هر دو منفی هستند و با هم می‌شوند ترکیبی مثبت. ناقصه، نانمایشنامه، ناآدم، نامربوط، نامرد، ناشکر و… تمام این‌ها معنای مثبت است که بار منفی می‌گیرند تا ضدمعنی شوند و کنایه. به این جمله‌ی خبری توجه کنید: «در مجموعه‌ی ناداستان نشر چشمه، شما را به خواندن کتاب "نزدیکِ داستان" از علی خدایی دعوت می‌کنیم.»

خب با این کنایه در کنایه چه کنیم؟ اگر نزدیکِ داستان است ناداستان نیست. اگر داستان است، ناداستان نیست، اگر ناداستان است نه داستان است نه نزدیکش. از بین بردن مفاهیم بهترین راه برای همسان‌سازی است و جلوگیری از نقد. ترجمه‌ی NonFiction به ناداستان همان روایت طنزِ ترجمه‌ی خرگوش به donkeyear است. تازه استفاده‌ی موازی Park و پارک و Radio و رادیو هم نیست.

ناداستان بی‌معنی نیست. معنایش وقتی است که داستانی را می‌خوانی و می‌گویی این ناداستان بود. کتابی را به نام «داستان» به من فروختی یا تاکید داشتی که «داستان» نوشتی؛ اما ناداستان بود. ناداستان در این معنا «نقد» است. اما ناداستانی که NonFiction باشد دیگر نقد نیست. بارش مثبت است. باید خواندش و مدام گفت این داستان نیست و واقعیت است. واقعیت از دید من است؟ واقعیت از دید من چیست؟ داستان است؟ یا روایت؟ تاریخ، روایت است. روایت در مقابل Story است. تاریخ مجموعه دیدگاه‌های آدم‌هاست با تمام روانشناسی‌شان در آن و حال و مقام نگارش روایتشان از چیزهایی که برایشان واقعی بوده. تاریخ هم ناداستان است؟ آن وقت ناتاریخ چیست؟

لشکر ناداستان‌نویسان باید به کجا بروند؟ صنف کارگران ناداستان‌نویس تهران؟ گروه ناداستان‌نویسان نشر فلان؟ سلطه از نقد فراری است. سلطه‌ی معاصر نئولیبرالیسم است. نئولیبرالیسم کارش فراوانی واژه است. تا هر واژه‌ای مثبت باشد. تا نشود از آن‌ها برای نقد استفاده کرد. تعداد بالای واژه‌ها یعنی تهی کردن آن‌ها از معنا. ناداستان، تهی کردن امر منفی است از معنایش. دور کردن واژه‌ها برای نقد است. NonFiction چه با خط تیره چه بدون آن ترکیب پیشوند و اسم است. Fiction بار مثبت نداشته، Non هم همین طور. داستان برای ما منفی نیست. داستان برای ما معادل Story است نه Fiction. و NonStory یعنی چیزی که ارزش خبری ندارد. و Unstory یعنی چیزی که خصوصیات داستانی معمولی ندارد. اگر ناداستان، ترجمه‌ی NonStory یا Unstory باشد؛ همانی می‌شود که همیشه بوده و سلطه نمی‌تواند تغییرش دهد.

و NonFiction همان روایت یا مستند باقی می‌ماند.

همان‌طوری که نابخردی، تا ابد Unreasonability می‌ماند.

این یادداشت کوتاه در سایت الفیا به این آدرس منتشر شده:
📎http://alefyaa.ir/?p=8765
با ادبیات حداقل همراه باشید:
👉🏻https://t.me/atleastliterature
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
ترانه‌ای از گروه Rage Against the Machine
به نام Township Rebilion
این #ترانه زیرنویس فارسی دارد...
https://t.me/atleastliterature
Forwarded from نشر یکشنبه
با ما همراه باشید در نمایشگاه کتاب
@Sundaypub
🖋 مجموعه پست‌های دانیال حقیقی درباب حال و روز این روزهای کتاب‌هایش و وضعیت ادبیات و شرایطی که خیلی‌ها گرفتارش هستند:

1️⃣ بیست‌وسوم اردیبهشت
خیلی‌ها می‌آیند و مدام با طعنه و کنایه می‌پرسند چرا کتابت را تبلیغ نکردند. تازه چاپ شده بود و انتظار داشتم ناشرم دست کم اشاره‌ای بهش بکند در تبلیغات پر تعداد مجازی‌اش. تند تند پوستر کتاب‌های مختلف آمد و مجموعه آثار این آدم و آن یکی و آن یکی پوستر شد روی تلگرام و اینستاگرام ناشر. خبری از کارآگاهان خونسرد و کتاب‌های قفسه سیاه به قول خودشان نشد.
روز دوم هم رفتم سری به غرفه زدم دیدم اصلاً نه روی پیشخوان هست نه توی قفسه‌ها. پرسیدم کتابم کجاست؟ آوردید؟ گفتند بله، زیر میز است. گذاشتیم اگر کسی خواست می‌دهیم.
باز جای شکرش باقی بود اگر کسی می‌خواست می‌دادند. نویسندگان شکست خورده‌ایم به هر حال، خود بزرگ بینی جایز نیست. همان زیر میز باشیم جای برخی قلندران تنگ نشود.
البته من اعتراض کردم و خانمی که آنجا بود یک نسخه برداشت گذاشت روی میز. فردایش که رفتم دیدم یک کتاب دیگر رویش گذاشته شده بود. رفتم و برش داشتم.
حالا هم اینجا می‌نویسم بلکه این تحقیر کمی زهرش کم شود. به قول اون ترانهٔ لس آنجلسی، مثل پروانه‌ای در مشت چه آسون می‌شه مارو کشت.

2️⃣ بیست‌وسوم اردیبهشت
قابی بی نظیر از عکاس محبوبم، ژوزف بالتازار که از یک مبارز و جنگجوی قلابی برداشته. قابی که درش خون و جنون یک جا به کار نیستند. تنها چیزی که هست فشار دادن گلوی کفتر کاکل به سر است.
این روزها که من مجلس آرای بلا منازع ادبیات و متکلم وحده هستم ایمان دارم که نویسنده باید در اثرش خون بریزد و چهره زشت واقعیت را نشانه برود. اما خودم و ناشرم می‌رویم در دنیا می‌گردیم یک مشت رمان باب پسند تینجر ها پیدا می‌کنیم می‌آوریم ترجمه می‌کنیم، کپی رایت هم که سرش گرد است و درش نون و آبی پیدا نمی‌شود. خود مترجم‌هایمان بلدند چطور با مال دیگری داماد شوند.
این روزها من ایمان دارم که باید همه را حذف کرد.
من به اتفاق رفیقم بزرگوارانی هستیم که همه جا هستیم و همه هم باید در مقابل ما کرنش کنند.
من خود خود خود اختناق و استبداد ادبی هستم ولی می‌روم از پاموک می‌پرسم نویسنده در وضعیت استبدادی چند چند است؟
هفته‌ای یکی از نویسنده‌های جوان باید بلند شود از خودش در مقابل وضعیتی که من ساختم دلقک بسازد که البته خیلی هم مهم نیست. چون هرکس اعتراض کرد می‌آیم می‌نویسم شکست خورده و می‌خواهد تقصیر ما بیاندازد.
پس زره‌ام را بیاورید تا بپوشم و به جنگ مترسکان برشته گندم زار بروم. ما در کنار هم موفق می‌شویم تا همه را شکست خورده جلوه بدهیم. پایان این راه دور نیست.

3️⃣ بیست‌وچهارم اردیبهشت
ما نویسنده‌ایم نه عملهٔ نویسندگی. اگر کتابی منتشر می‌شه نباید بگذاریم زحمت نویسنده‌اش پایمال بشه. من کار کردم و این کار نباید از بین بره. اما متاسفانه این اتفاق داره میوفته.
کار من و خلاقیت من رو دارند پایمال می‌کنند. در مقابل اما عده‌ای رو با هوچی گری روزنامه‌نگاری بالا می‌برن و از طرف دیگه هم در نبود کپی رایت ناشرها کتاب‌های تبلیغ و معرفی شده خارجی رو با خیال راحت منتشر می‌کنن و ما نویسنده‌ها براشون موی دماغ محسوب می‌شیم. رسماً مزاحم لفت و لیس از امیل زولا و استیو تولتز و دیگران هستیم.
اما تاریک‌تر می‌خواهند. تاریک‌تر از این حتی.
باور کنید کسی که بتواند زحمت من را پایمال کند هنوز به این دنیا نیامده است. پس اگر چند نا نویسنده را دوره می‌افتید و برای کتابشان تبلیغ می‌کنید که قلب شکسته منیژه به چاپ چندم رسید و برای فلان خانم آراسته با زد و بند جایزه جور می‌کنید باید من را هم تبلیغ کنید. اگر نکنید یک نفر باید تاوان بدهد و اگر من چپ گرا هستم، می دانم چطور تاوان لگد مال شدن کار خلاقه‌ام را از یک لیبرال قلابی بگیرم.
صنف کارگران نویسنده هم می‌تواند به عنوان یک تجربه موفق به این روند نگاه کند.
—------------------------------------------------
آدرس اینستاگرام دانیال حقیقی:
👉🏻 instagram.com/danialhaghighii
با ادبیات حداقل همراه باشید:
👉🏻 https://t.me/atleastliteratur
📌من و روش دایی اسکروچ

🖊دانیال حقیقی

✳️ من از لطمات شما باکی ندارم و می‌نویسم. عده‌ای خودخوانده و خودنشانده می‌خواهند سرور نسل ما باشند؛ آن هم با یک روش شبه‌ادبی که با هیچ پیچ و مهره‌ای نمی‌شود در و تخته‌اش را به هم جور کرد... من از لطمات شما باکی ندارم و می‌نویسم. مدت‌هاست که در هر جمعی که بیشتر از سه نفر از اهالی ادبیات حضور داشته‌اند دیده‌ام که همگی از اقدامات و دخالت‌ها و بدعت‌های آبدوخیاری یک نفر خسته شده‌اند...

با ادبیات حداقل همراه باشید👇🏻
👉🏻 @atleastliterature
⚡️در instant view مطلب را بخوانید⚡️
yon.ir/YH0zr
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
ترانه‌ی One More Light از گروه Linkin Park
به یاد چستر بنینگتون و کریس کورنل که هر دو، یک سال پیش در مدتی کوتاه زندگیشان را پایان دادند.
این #ترانه زیرنویس فارسی دارد...
https://t.me/atleastliterature
🖊 علی چنگیزی

✳️ فضای ادبی ما کمتر و کمتر آدم آزاده‌ای می‌آفریند، پیرو آن شعار معروف که هر آنچه تقویت شود، تکرار می‌شود، مطلب دیگری در این ادبیات در حال تقویت شدن است. آزادگی در این فضای کوتوله پرور یعنی دری وری های سیاسی و حرف‌های مهمل شبه روشنکفری زدن آن هم با سوادی دست و پا شکسته و مه آلود، یعنی در همه چیز نظر دادن جز درباره کار خودت. یعنی قدر و ارزش سکوت را ندانستن. ادبیات ایران بد وضعیتی دارد. باند بازی، اخلاق سیاسی منفی (همواره به دنبال سود بودن، سود شخصی بودن به جای نفع عامه، زیر آب زنی، بدگویی، گروه سازی، بی حیثیت کردن). این اخلاق منفی دقیقاً به این دلیل است که منابع کم است. کوچک و حقیر است، هدفش نامشخص است و یا در این فضا ناکاراست. یعنی نتوانسته است به یک نهاد اجتماعی تبدیل شود. گفتمانش شکست خورده است. یعنی تنها اصالتی که برایش مانده است، اصالت سود و نفع شخصی است. هر چیز کوچکی، (در اینجا ادبیات معاصر ما) با منابع کم، هدف‌های نامشخص، استراتژی کج یعنی طبقه به اصطلاح روشنفکر ما، عام‌ترین کارها و افعال و اعمال را انجام می‌دهند، عوام محضند. افکارشان، در حد و حدود مردابی گندیده و عصر حجری است که بوی قارپوز می‌دهد. این ادبیات سودجوی، سود محور و میان تهی، زیر آب زن و ناجور به چه کار می‌آید؟ تاکتیک‌های این گروه و این دسته هم روشن است و به اندازه کافی واضح: سرزنش دیگران، ایجاد تصویر مطلوب از خود، ایجاد پایگاه حمایتی، خشنود سازی نزدیکان با تعریف و تمجید از ایشان. ائتلاف با هم پیمانان قدرتمند، معاشرت با افراد ذی نفوذ ووو تمام این‌ها تاکتیک‌های سیاسی است که در این ادبیات کوچک استفاده می‌شود. طبیعی است منظور از سیاست، سیاست به معنای سیاسی آن نیست، منظورم تلاش برای تأثیر گذاری بر تصمیم سازی است در ادبیات.

💡منبع 👈🏻 @jamekohne

https://t.me/atleastliterature
آدرس دبیرخانه جایزه موسوم به احمد محمود منتشر شده در کتاب «کتابشناسی توصیفی آثار منتخب جشنواره‌های کتاب ایران» به سال 97 توسط خانه‌ی کتاب...

https://t.me/atleastliterature
🖇[ما] در محیطی بسته‌ هستیم. در مصاحبه‌ای، در مورد کتاب من منچستر یونایتد را دوست دارم نوشتۀ مهدی یزدانی ‌خرم، صحبت می‌کردم که البته قبول دارم خیلی اغراق کردم، ولی می‌خواستم تنگناهای خودمان را نشان دهم و گفتم جوان‌های ما شب در شیراز سوار اتوبوس می‌شوند و به تهران می‌آیند و صبح که می‌رسند یک رمان می‌نویسند... ولی در سطح جهان نویسنده‌ها تجربه‌های بسیاری دارند...🖇

🖌محمود حسینی‌زاد، در نشست «یک شب، یک نویسنده»

👈🏻 به نقل از سایت ادبیات اقلیت
👉🏻 http://www.aghalliat.com/8136-2/

❗️توضیح ادبیات حداقل:
⭐️ جای خوشحالی دارد که آدم‌ها نسبت به اغراق‌هایی که زمانی داشته‌اند معترف شوند و این طوری به سلامت جامعه‌ی ادبی‌مان کمک بیشتری بکنیم و بتوانیم با آگاهی بیشتر در مقابل اظهارنظرهایی از این دست ایستادگی داشته باشیم. یکی دیگر از این اظهار نظرهای پرت و غیرکارشناسانه همین چند شب پیش در یکی دیگر از نشست‌های «یک شب، یک نویسنده» رخ داد یعنی زمانی که بنا به گزارش سایت هفت اقلیم مهدی یزدانی‌خرم (کسی درباره‌ی کتابش اغراق‌های فراوانی شده) گفت: «سو قصد به ذات همايونی از نظر من يكی از بهترين رمان‌های صد سال اخير ايران است. اين حرف را با اطمينان می‌زنم!»
اصل این ابراز نظر را می‌توانید در اینجا بخوانید:
👉🏻 yon.ir/2DGwG

🔍 ما امیدواریم از این اظهارنظرهای غیرحرفه‌ای و غیرکارشناسانه و هیجان‌زده زودتر خلاص شویم تا بتوانیم با واقعیت‌های جامعه‌ی حداقلی ادبیاتمان صریح‌تر مواجه شویم...


با ادبیات حداقل همراه باشید:
⚡️https://t.me/atleastliteratur ⚡️
حداقلْ کلانشهر
آدرس دبیرخانه جایزه موسوم به احمد محمود منتشر شده در کتاب «کتابشناسی توصیفی آثار منتخب جشنواره‌های کتاب ایران» به سال 97 توسط خانه‌ی کتاب... https://t.me/atleastliterature
📬 پاسخ ادبیات حداقل به اظهارات دبیر جایزه‌ی موسوم به احمد محمود

1️⃣ آقای کامران محمدی در پاسخ به پرسش پیش آمده درباره‌ی آدرس جایزه‌ی موسوم به احمد محمود در کتاب «کتاب‌شناسی توصیفی آثار منتخب جشنواره‌های کتاب ایران» گفتند: «ظاهراً دوستان مشخصات دو جایزه‌ی احمد محمود و جشنواره‌ی علامه حلی را مخلوط کرده‌اند و نشانی پست الکترونیک و دبیرخانه و تلفن‌های جشنواره‌ی‌ علامه حلی را که دبیرخانه‌اش در مرکز مدیریت حوزه‌های علمیه‌ی قم واقع است، چسبانده‌اند به جایزه‌ی خصوصی و مستقلی با نام احمد محمود!»

2️⃣ ما هم قبول داریم که این اشتباه «سهوی و چاپی»‌ است اصلاً ولی این میزان از فرافکنی محمدی رو درک نمی‌کنیم که چرا باید ایشان خانه‌ی کتاب را از سر تا پا زیر سوال ببرند. از اینکه آن‌ها توانایی دادن فهرستی درست برای آثار منتشر شده ندارند و غیرقابل اتکا هستند تا اینکه چنین اشتباهی را خانه‌ی کتاب نمی‌تواند با «عذرخواهی جبران» کند.

3️⃣ این فرافکنی کافی است با مرور وضعیت جایزه‌ی موسوم به احمد محمود همراه شود تا فراموش نکنیم تمام آنچه رفت را. حال حتی اگر بخواهیم فراموش بکنیم آنچه رفت را؛ این را نمی‌شود فراموش کرد و حالا که بحث پیش کشیده شده بهتر است به این پرسش پاسخ داده شود.

4️⃣ آقای محمدی می‌گویند: «جایزه‌ی احمد محمود به هیچ نهاد دولتی یا شبه دولتی هیچ گونه وابستگی نداشته است.» می‌گویند جایزه «خصوصی است و مستقل.» ما هم قبول می‌کنیم که این جایزه به هیچ نهاد دولتی یا شبه دولتی‌ای وابسته نیست، اما اگر خصوصی است پس حتماً هزینه‌هایش را از نهادی خصوصی تامین می‌کند. هیچ نهادی خارج از چارچوب قانون کار نمی‌کند. سوال اینجاست: هزینه‌های این جایزه از جیب چه شخص، نهاد، یا اشخاصی تامین شده؟

یک بار دیگر سوال را با حروف درشت‌تر بخوانید:
اگر شما به دولت و شبه دولت وابسته نیستید؛ هزینه‌های خود را از کجا تامین کرده‌اید؟ سند و مدرکتان کجاست؟ به این پاسخ بدهید و بگذارید پیگری شود تا معلوم شود چند مرده حلاج هستید که حالا از مدیریت جایی مثل خانه‌ی کتاب ایراد می‌گیرد.

❗️ این نکته را هم فراموش نمی‌کنیم که بی‌هویت بودن این جایزه باعث چنین اشتباهاتی در خانه‌ی کتاب شده.

⭕️ پاسخ اصلی ایشان را در کانال خوابگرد به آدرس:
@KhabGard
بخوانید...
🔖 با ادبیات حداقل همراه باشید:
⚡️https://t.me/atleastliteratur ⚡️
📌دانیال حقیقی:
این کامنت را با نام بنده گذاشته‌اند زیر گفتگوی خانم درتا سواپا، در خبرگزاری کتاب ایبنا.
بنده همچین کامنتی به هیچ وجه نگذاشتم و اتفاقا در ساعتی که این کامنت ثبت شده منزل دوستی بودم و دوست دیگری هم حاضر بودند. دور میزی نشسته بودیم و درباره ایام نمایشگاه گفتگو می‌کردیم.
و اینکه من برای خانم سواپا احترام قائلم.
در کل کامنت بی‌ربطی هم گذاشته‌اند. من اگر هر حرف و نقدی داشته باشم با صدای بلند مطرح می کنم. پیدا کردن این که چه کسانی می‌خواهند من را تخریب کنند چندان سخت نیست.
از خبر پراکنی ایبنا هم تقاضا دارم مسئولانه تر برخورد کند و کامنت را حذف کنند.
https://www.instagram.com/p/Bi92-7ChSarsRkq08FK4D4eTQoZxfXF5S7BU0E0/?taken-by=danialhaghighii

🔍 مطلب منتشر شده در سایت خبرگزاری کتاب را به این آدرس می‌توانید مطالعه کنید:
yon.ir/NW4Bc

🔖 با ادبیات حداقل همراه باشید:
⚡️https://t.me/atleastliteratur ⚡️
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
ترانه‌ی Like a Stone از گروه Audioslave
به یاد کریس کورنل که بیست‌وهشتم اردیبهشت سال پیش به زندگی خود پایان داد.
این #ترانه زیرنویس فارسی دارد...
https://t.me/atleastliterature
📋 با آخرین نفس‌هایش

🖊 آراز بارسقیان

آقای مهندس‌پور به مدد خبرنگار تسنیم ـ احسان جانِ زیورعالم ـ نه خبرگزاری تسنیم ـ که معلوم نیست گرای مدیریتش چرا اینقدر علیه خودش و منافع عموماً ملی تئاتر عمل می‌کند ـ نامه‌ای منتشر کردند؛ البته نامه که چه عرض کنم ـ بهتر است بگوییم یک پاراگراف 173 کلمه‌ای که بیشتر شبیه آواز بی‌صدای خداحافظی و خیرخواهی و مهربانی و بزرگواری است. البته امیدواریم در سال‌های آینده ایشان بازگشت سه بارهٔ افتخارآمیزی برای زدن سوت خط پایان جشنوارهٔ فجر داشته باشند. دو سه نکته قابل توجه است. نکتهٔ اول را آخر می‌آریم شاید راحت‌تر باشیم. اما دو نکته از پاراگراف ایشان می‌آید. چند جملهٔ اول که پرداختن به حرف‌های کلی و بزرگ؛ «مهربانی و عقلانیت»، «جدیت و شکیبایی»، «پشتیبانی مطبوعات و خبرنگاران رسانه»؛ این حرف‌های بوی این می‌دهد که انگار منِ مهندس‌پور تمام این‌ها را داشتم ولی باز آخرش وقتی مهدی شفیعی رفت، رفتم. حتی آن طومار که جمع کردیم هم برایم فایده‌ای نداشت. من برنامه‌ای بلند مدت داشتم و نمونه‌اش را در همین جشنوارهٔ امسال دیدیم. ولی گویا نشد که بشود. به خصوص نمونه‌اش را در نابخردی مدیریتی خودم (مهندس‌پور) در خراب کردن وضعیت کاری کیانی و انتخاب شایستهٔ آن پوستر مبتذل و آشفته‌بازار خودِ جشنواره دیدیم. ایشان می‌گوید آقای برهانی‌مرند باید نشان دهند دغدغهٔ فرهنگ و اخلاق و انسانیت دارند. باز یعنی خودم داشتم و احتمالاً در عمق وجودم طبق معمول از تئاتری‌ها متنفرم چون نگذاشتند کارم را بکنم.

نکتهٔ دوم به میان کشیدن پای اصغر دشتی است. آقای مهندس‌پور در همین تک پاراگراف خود را «عضوی از این کل بزرگ» (منظورش تئاتر است) می‌داند. آن‌هایی که کمی بوی هگل به دماغشان خورده می‌دانند منظور از جزیت در کلیت بودن یعنی چی. پس توضیح نمی‌دهم فقط می‌گویم وقتی ایشان خود را محقِ تئاتری بودن می‌دانند، بنده هم خودم را محق می‌دانم و می‌گویم به عنوان عضوی از این کل، رسماً از آدم مبتذلی مثل اصغر دشتی با آن نمایش مبتذل‌تر «سی» که اجرا کرد، شرمنده هستم. افتخار که هیچ، احساس شرمندگی و عجز دارم در مقابل فاجعه‌ای به نام «سی» و متاسفم برای اصغر دشتی که سال‌ها باید کلاس‌های درسی این کشور را با شیوه‌های مثلاً نوین تئاتر پر کند در وضعیتی که بسیار آدم‌های مایهٔ افتخار بیرون، پشت درهای دانشگاه و تئاتر به علت وجود درجهٔ بالایی از «انسانیت و فرهنگ و اخلاق» مانده‌اند.

اما برمی‌گردیم به نکتهٔ اول. نکتهٔ اول ربطی به فرهاد مهندس‌پور ندارد؛ یعنی مستقیم ربط ندارد. در بخش اول خبر، این پاراگراف با نامه‌ای از نصرالله قادری مقایسه شده. یادآوری نامه‌ای که حقیقت بود ولی مدح شبیه ذم خوانده شد و امتداد حواشی آن نامه که گویا تبدیل به «سیگنال‌های منفی» برای برخی هنرمندان و منتقدان شده است. در این خبر با تاکید همین یک پاراگراف آقای مهندس‌پور «مدح خالی از ذم» خوانده می‌شود. خبرنگار تسنیم ـ نه خبرگزاری تسنیم ـ درست نوشته، منتها سر و ته نوشته. پاراگرافِ آقای مهندس‌پور دروغ است و ریا. فریب است و مثل همیشه ناخالص.

اگر منظور از کلیت این خبرِ خبرنگارِ تسنیم نه خبرگزاریِ تسنیم، این است که سال پیش را با آن سیگنال‌های منفی قادری شروع کردند و نتیجه‌اش شد فاجعهٔ آخر سال پیش و طومارکشی و نامه‌جمع کردن و لابی کردن‌ها برای نیامدن آدم‌های موهوم از سیاراتی دیگر در گعدهٔ تئاتر، این سیگنال مثبت امسال گویا قرار است برای برهانی مرندِ تازه دبیر، نماد خیر و خوشی و نیکی باشد.

من ترجیح می‌دهم اما آن را نماد شَر تلقی کنم. یک پاراگرافی که روزی اگر دیوارهای جشنوارهای فجر عین پایان نمایش شاه می‌میردِ یونسکو روی سر برهانی مرند و شهرام کرمی و بقیهٔ تیم باقی ماندهٔ مرکز خراب شد، برگردیم بهش نگاه کنیم و یادمان نرود از همین ابتدا اخطارش رفت که این تک پاراگرافِ پر از ریا و دروغ، بسیار ذم‌تر از آن مدح شبیه به ذمِ قادری است که توش پر بود از آدرس‌های اخلاقی و تاریخی درست دربارهٔ مهندس‌پوری که سعی دارد در کمال شرمساری برگذشته‌اش خاک بریزد.

سی اردیبهشت 1397

1️⃣ نوشته‌ی سالِ پیش نصرالله قادری اینجاست:
💡 http://tn.ai/1454422
2️⃣ و متن خبرِ خبرنگار تسنیم و پاراگرافِ مهندس‌پور اینجاست:
💡 http://tn.ai/1729457
🔖 با ادبیات حداقل همراه باشید:
https://t.me/atleastliteratur
📋 دوستان، بگذارید نویسنده‌ها کمی نفس بکشند

🖊 آراز بارسقیان

دوستان،
برنامه‌ای دارد پخش می‌شود به نام «من یک نویسنده‌ام». تولید زمستان 1396 است و پخشش ماه رمضان امسال، 1397 است. مجری طرحش هم آقای مجید گیاهچی هست که می‌دانستم در امور صنفی تئاتر فعال هستند، ولی خب جالب است که مجری طرح این برنامه هم هستند. برنامه‌ای تقریباً نیم ساعته، که یکی از دوستان نویسنده می‌نشیند و حرف می‌زند.

از روزی که خبرش آمده، یک عده از دوستان شروع کرده‌اند. آن یکی می‌گوید تلویزیون کلاً جای مبتذلی است. بعد از 88 هم مبتذل‌تر شد و مرگ بر هر کی پا می‌گذارد تو تلویزیون و یادش می‌رود توی همان اینستاگرامی که این‌ها را می‌نویسد ابتذال واقعی جریان دارد و تلویزیون در مقابل اینستاگرام «مبتذل» نیست و بیشتر شاید واژهٔ «نادانی» برایش جذاب‌تر باشد. تلویزیون مبتذل نه. تلویزیون نادان. شاید. آن یکی استوری زده فلانی که در فلان مهمانی فلان، حالا باید اینجا تو تلویزیون رعایت شئونات کند. دوست عزیز من بعد از پنج سال منتظر کتاب سومت هستم هنوز. آن یکی هم که عمری تو مجله‌های رنگی‌رنگی حالا در آستانه‌ی فروپاشی‌اش با هر کی خواست مصاحبه کرد و با هر کی نخواست مصاحبه نکرد و برای خودش شد رئیس قبیله هم حتی ناراحت است.

خدا می‌داند چندتای دیگر از این دوستان هم هستن که در خفا (مطابق عادت سنواتی) و در جاهایی مثل فیس‌بوک و اینستاگرام ناراحتی خود را از دیدن «نفس کشیدن» دوستانشان در تلویزیون اعلام کرده‌اند که آدم خبر ندارد. اصلاً خدا می‌داند چند درصد از دوستان وضعیت حسادت به خود گرفته‌اند و چند نفر دیگر هستند هنوز دلشان از 88 پر است و حسادت شرورانه یا ناراحتی خیرخواهانه‌شان را از مجرای آن سال انتقال می‌دهند. اصلاً همگی آنقدر سیاسی که حضور در هر جایی که نام «حکومت» یا «دولت» می‌درخشد معادل فحش باشد برایتان. یا نه، اصلاً بهترین بیانهٔ دنیا بیانیهٔ کانون نویسندگان ایران که می‌گفت ما نویسده‌ایم. کوتاه هم نیایید در مقابل هیچی. دمتان گرم.

ولی دوستان عزیزی که در این برنامه شرکت نکرده‌اید، برنامه‌های همکارهایتان نگاه کنید. اشکالی ندارد. من نگاه می‌کنم آن‌هایی را که دوست دارم. ضبط می‌کنم آن‌هایی که دوست دارم را، حرف‌هایشان را گوش می‌کنم و نقد می‌کنم یا فردا جایی دیدمشان بهشان می‌گویم چرا نظرش مثلاً فلان است.

دوستان،
احتمالاً این برنامه اگر خوب باشد و گیرا، ادامه داشته باشد، پس خیلی دیر نشده. این که فال نیک است برای شما. اصلاً خودم به آقای گیاهچی اسامی‌تان را می‌دهم تا با شما هم برای ادامهٔ این برنامه تماس بگیرد. آن وقت بروید بگویید «به من هم زنگ زدن! گفتم نمی‌آیم!» این طوری صادقانه‌تر است.

چه اشکالی دارد مثلاً محمد حسینی و رامبد خانلری تو تلویزیون نیم ساعت آنتن داشته باشند؟ ما از آن‌ها نویسنده‌تریم؟ باشد. خب که چی؟ قبول که اصلاً هر چیزی حسادت دارد. اصلاً قبول که منِ بارسقیان حسود هستم. ولی سعی کنیم چند دقیقه و در چندتا مزه پراندن حسود باشیم لااقل.

دوستان، عیار ما در سندهای به جا مانده ازمان معلوم می‌شود. بگذارید از خودشان سند بگذارند. حتی آدم‌های پرت و پلایی که معلوم نیست چطوری نویسنده شده‌اند هم بگذارید از خودشان سندی بگذارند. این سندها بعداً بازخوانی می‌شود، حرف‌ها با نوشته‌هایشان کنار هم بررسی می‌شود و آدم آگاه، خودش سره را از ناسره تشخیص می‌دهد. یادمان نرود خودمان یک عمر تو سر خودمان زدیم،‌ این که دیگر بدتر از آن صنف نیست که اکثریت عضوش هستید. چند نفرمان صفحهٔ روزنامه و مجله و برنامهٔ رادیویی داشتیم و به دیگران فرصت دادیم؟ چند بار صدایمان در تلویزیون پخش شده؟ می‌دانم حرف‌های دوستان شاید پرت و پلا باشد در تلویزیون و خیلی‌هامان بگوییم من که از این بهتر حرف می‌زنم، ولی خب حرف بزن. برنامهٔ بعدی. بگذار گشایش تلویزیون بین نادانی و دانایی‌اش تعادل بهتری پیدا کند. یا نه، تلویزیون هنوز جعبهٔ وقاحت است؟

بی‌خیال. بگذارید همکارها کمی نفس بکشند. بگذارید حرف بزنند. حرف‌هایشان را نقد کنید.

نویسا باشید!
سی‌ویکم اردیبهشت 1397

📸 http://xup.ir/images/96594030081257018235.jpg

🔖 با ادبیات حداقل همراه باشید:
https://t.me/atleastliteratur