Arrt_Cafe | آرت کافه
1.5K subscribers
511 photos
87 videos
6 files
33 links
🎨هنرهای تجسمی

📚ادبیـات و فلسفه

🎹موسیقی ‌


‌ ‌
ارتباط با من👇👇

@Meysam_farhangian


‌کانال دیگر 👇👇
‌t.me/honar_vazhe

لینک گروه👇👇
https://t.me/+CANJjRPKJNoyODNk

http://instagram.com/meysam.farhangian.1990
















‌‌
Download Telegram
آندره گاگنون
@Arrt_Cafe
#موسیقی_واپسین_شب

همیشه از موسیقی می‌ترسم ،
چون نمی‌دانم قرار است مرا به کجا ببرد!
(فرانتس کافکا)

آهنگساز #آندره_گاگنون
اهل کشور کانادا🇨🇦(🥀🎹🥀)

@Arrt_Cafe
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#حمزه_قناوی
(1977)
شاعر اهل کشور مصر🇪🇬
@Arrt_Cafe
Arrt_Cafe | آرت کافه
#حمزه_قناوی (1977) شاعر اهل کشور مصر🇪🇬 @Arrt_Cafe

غروب‌ها...
آن هنگام که جهان از روشنایی شب زاده می‌شود
و رخنه می‌کند در قلب من
هیچ چیز رهایی‌ام نمی‌دهد از آن
جز گرداب‌های خواب .

به سمت‌اش می‌روم
هر غروب. سیاهی خاطره
از مزارش برمی‌خیزد
سوق می‌دهد قلب‌ام را به سمت سرگردانی
جای می‌دهد خود را تا آخرین نفس‌ها، در تپش‌هایش...
خاموش می‌کند هیاهوی دنیا را در چشمان‌ام
نورها را می‌بلعد و بعد...
دور می‌شود...
قلب‌ام را سکوت مرگ فرا گرفته است
زندگی دود می‌شود
و بعد پراکنده می‌شود...!

@Arrt_Cafe
▪️خواستن رنج است
بودن خواستن به دنبال دارد،‌‌ كاش نبودیم

👤 #آرتور_شوپنهاور

@Arrt_Cafe
My Dream
@Arrt_Cafe

#موسیقی_شبانگاهی

تلفیق زیبای پیانو و بارش باران. تداعی کننده کلبه ای در جنگل ، پرواز پرنده در سرما و بوی چوب خیس از باران...

@Arrt_Cafe
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
دیوارنگاره(ورق نقره)
#میثم_فرهنگیان
@Arrt_Cafe
Arrt_Cafe | آرت کافه
یانیس ریتسوس (1909_1990) شاعر اهل کشور یونان🇬🇷 @Arrt_Cafe
در موهای تو 
پرنده‌ای پنهان است 
پرنده‌ای که رنگِ آسمان است 
تو که نیستی 
روی پایم می‌نشیند 

جوری نگاه می‌کند که نمی‌داند 
جوری نگاه می‌کنم که نمی‌دانم 

می‌گذارمش روی تخت 
و از پلّه‌ها پایین می‌روم
کسی در خیابان نیست 
و درخت‌ها سوخته‌اند 
کجایی؟ 

#یانیس_ریتسوس
@Arrt_Cafe
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
بسیار نوشته‌اند و گفته‌اند که همسر استاد ابوالحسن ورزی در سال‌های اول زندگی سر سازش چندانی با او نداشت و از آنجا که در میان زنان آن روزگار از وجاهت و زیبایی قابل‌توجهی برخوردار بود، یکی از منابع الهام اشعار و غزل‌های نغز استاد ابوالحسن ورزی بود که به واسطه تمجیدها و ستایش‌هایی که استاد از او در غزل‌هایش به‌عمل می‌آورد، دچار غرور و کبر خاصی شد و چون مورد توجه بسیاری، از هنرمندان آن روزگار هم بود، سرنا سازگاری را با استاد گذاشت و سرانجام از او جدا شد و با یکی از جوانان اهل هنر مازندرانی ـ که مدتها در پی چنین فرصتی بود ـ روابطی بر هم زد و در نهایت با او ازدواج کرد و رفت.
طبع ظریف و حساس استاد ابوالحسن ورزی، از این واقعه تلخ بسیار آزرده و مکدر و ملول شد، آنچنانکه به تدریج به یک‌سری بیماری‌های آشفتگی روحی گرفتار آمد و دوستان و اطرافیان که از دور و نزدیک شاهد این آشفته احوالی بی‌حد استاد ابوالحسن ورزی بودند و احتمال آن را می‌دادند که کار او دیر یا زود به جنون بکشد، در نشست‌‌ها و گفتگوهای مکرر و فشار آوردن به آن هنرمند بلندبالای مازندرانی، او را مجبور کردند که دست از سر همسر مطلقه استاد ابوالحسن ورزی بردارد و راه را برای بازگشت او به زندگی سابقش هموار کند، که این فشارها بالاخره نتیجه داد و آن دو نیز پس از حدود ۶ـ۷ زندگی مشترک از هم جدا شدند و همسر استاد ابوالحسن‌‌ورزی به زندگی سابق خود وارد شد و آنها دوباره زندگی از هم پاشیده‌شان را آغاز کردند و استاد در این مقطع از زندگی‌اش این غزل زیبا و در برخی جراید منتشر ساخت و بدین‌‌‌وسیله همه کسانی که تلاش کردند آرامش روزهای رفته را به زندگی‌اش بازگردانند فهماند که دیگر همسرش، آن همسر سابقش نیست با این حال غزل جاودانه بار دیگر بخش تازه‌‌ از آزردگی‌های روحی و احساسات لگد مال شده خود را بیان کرد و از سردی بوسه‌ها و نگاه‌های بی‌نوازش و آغوش بدون مهر او، شکوه و شکایت سرداد و چنین سرود:‌
آمد اما در نگاهش، آن نوازش‌ها نبود
چشم خواب‌آلوده‌اش را، مستی رویا نبود
نقش عشق و آرزو، از چهره دل شسته بود
عکس شیدایی در آن آیینه سیما نبود
لب همان لب بود،‌ اما بوسه‌اش گرمی نداشت
دل همان دل بود، اما مست و بی‌پروا نبود
در دل بیزار خود جز بیم رسوایی نداشت
گر چه روزی همنشین جز با من رسوا نبود
در نگاه سرد او غوغای دل خاموش بود
برق چشمش را نشان از آتش سودا نبود
دیدم آن چشم درخشان را، ولی در این صدف
گوهر اشکی که من می‌خواستم پیدا نبود
بر لب لرزان من، فریاد دل خاموش شد
آخر آن تنها امید جان من، تنها نبود
جز من و او «دیگری» هم بود، اما ای دریغ
اگر از درد دلم، زان عشق جان فرسا نبود
ای نداده خوشه‌ای زان خرمن زیبایی‌ام
تا نبودی در کنارم، زندگی زیبا نبود

@Arrt_Cafe
استاد اسدالله ملک هنوز بسیار جوان بود و بسیار هنرمند و با احساس، ویولن بسیار زیبایی می نواخت و هر روز ساعات زیادی را در اتاق خود و در تنهایی خویش به تمرین می پرداخت. در همسایگی آنها، روبروی اتاق او اتاقی بود که پنجره اش مقابل پنجره ی اتاق او باز میشد و در آن دختری زندگی می کرد که بیشتر اوقات را در کنار پنجره به سر می برد و با صدای ساز اسدالله جوان آشنا بود. پنجره را باز می کرد و به صدای ساز این هنرمند که بسیار عاشقانه می نواخت گوش می داد و گاهی که اسدالله نمی نواخت از او می خواست که برایش بنوازد. و هنگامی که اسدالله می نواخت او گریه می کرد و گاهی با اشاره و رفتارها و ظرایف خاص دخترانه خود برای او پیامهایی عاشقانه می فرستاد و به او اظهار علاقه و دلدادگی می کرد و به او می فهماند که صدای سازش باعث آرامش و تسکینش می باشد. اسدالله جوان و هنرمند نیز همواره با نغمه های زیبای ویولن خود که برخاسته از پنجه های هنرمند و آرشه ی سحر آمیزش بود به او لذت و آرامش هدیه می کرد. مدتها به این صورت گذشت. روزی دختر پس از شنیدن ساز او و گریه ی بسیار به او می گوید که بیماری سختی دارد و در وضع روحی و جسمی مطلوبی نیست و بعد از آن برای مدتی پنجره اتاقش بسته می شود و همین امر موجب دلتنگی زیاد و نگرانی هنرمند جوان که علاقه ی زیادی به او داشت و به دیدنش عادت کرده بود می گردد. ناگهان یک روز متوجه می شود که در خانه ی همسایه ی روبرو سر و صدا و شلوغی زیادی برپاست. زمانی که علت را می پرسد به او می گویند : در این خانه دختری که به بیماری سختی دچار بوده از دنیا رفته است. و بعد خبردار می شود که لیلی همان دختر زیبایی که هر روز از پنجره ی اتاقش با او نجوا می کرد، برایش پیامهای عشق و دلدادگی می فرستاد و با صدای ساز او به شدت گریه می کرد، سالها از هر دو پا فلج بوده و همیشه روی تختی کنار آن پنجره استراحت می کرده است.
اسدالله ملک  قطعه ی زیبا و غم انگیز گریه لیلی را به یاد او می سازد.
@Arrt_Cafe
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
بخشی از اجرای فوق العاده گریه لیلی
@Arrt_Cafe