ارنستو کورتاسار(وقت رقص فرا رسید)
@Arrt_Cafe
#موسیقی_شبانگاهی
قطعه ی آرامبخش و زیبای وقت رقص فرا رسید
با آهنگسازی فوق العاده ی #ارنستو_کورتاسار
از آلبوم بالرینا
#بیکلام
@Arrt_Cafe
قطعه ی آرامبخش و زیبای وقت رقص فرا رسید
با آهنگسازی فوق العاده ی #ارنستو_کورتاسار
از آلبوم بالرینا
#بیکلام
@Arrt_Cafe
در سردی شب ها, بی تو چه پرسه ها زدم
در آن روزگار می پنداشتم کنارم ایستاده ای
کوری حیران کننده است
اما آموخت که اینجا نیستی.
همه ترانه هایی که خواندم
پژواکی شدند در دوردست
چون زوزه آسیابی که در فضا می پیچد...
@Arrt_Cafe
در آن روزگار می پنداشتم کنارم ایستاده ای
کوری حیران کننده است
اما آموخت که اینجا نیستی.
همه ترانه هایی که خواندم
پژواکی شدند در دوردست
چون زوزه آسیابی که در فضا می پیچد...
@Arrt_Cafe
خاطره مادر(اوجن دوگا)
@Arrt_Cafe
#موسیقی_واپسین_شب
قطعه ی خاطره مادر
آهنگساز : اوجن دوگا
با صدای #کاتالینا_کارائوس
ایا کودک خوب شیرینزبان
مشو غافل از مادر مهربان
بدار این سهمقصود را نصب عین
نخستین خدا، زان سپس والدین
خدا منعم است و مربی پدر
بُوَد مادر از هر دو دلسوزتر
خدا را پرست و پدر را ستای
ولی جان به قربان مادر نمای
@ArrtCafe
قطعه ی خاطره مادر
آهنگساز : اوجن دوگا
با صدای #کاتالینا_کارائوس
ایا کودک خوب شیرینزبان
مشو غافل از مادر مهربان
بدار این سهمقصود را نصب عین
نخستین خدا، زان سپس والدین
خدا منعم است و مربی پدر
بُوَد مادر از هر دو دلسوزتر
خدا را پرست و پدر را ستای
ولی جان به قربان مادر نمای
@ArrtCafe
Arrt_Cafe | آرت کافه
گیوم آپولینر، (1880_1918) شاعر اهل کشور فرانسه 🇫🇷 @Arrt_Cafe
زیر پل میرابو
زیر پل، رود روان می گذرد
عشق های من و تو
راستی باید از آن یاد آورد؟
بود پیوسته نشاط از پی درد
شب بیاید بزند ساعت زنگ
روزها رفت و مرا هست درنگ
دست در دست هم و روی به روی
باش تا درگذرد
زیر بازوی دو یار
رود کز دیدن خلق آزردست
شب بیاید بزند ساعت زنگ
روزها رفت و مرا هست درنگ
عشق چون رود روان درگذر است
عشق اندر گذر است
گذرد عمر چه کند
آرزو لیک چه تیز است و چه تند
شب بیاید بزند ساعت زنگ
روزها رفت و مرا هست درنگ
روز و هفته همه بگذشت دریغ
نه زمانی که گذشت
بازگردد، نه دلی کز کف رفت
زیر پل رود روان می گذرد
شب بیاید بزند ساعت زنگ
روزها رفت و مرا هست درنگ
گیوم آپولینر
@Arrt_Cafe
زیر پل، رود روان می گذرد
عشق های من و تو
راستی باید از آن یاد آورد؟
بود پیوسته نشاط از پی درد
شب بیاید بزند ساعت زنگ
روزها رفت و مرا هست درنگ
دست در دست هم و روی به روی
باش تا درگذرد
زیر بازوی دو یار
رود کز دیدن خلق آزردست
شب بیاید بزند ساعت زنگ
روزها رفت و مرا هست درنگ
عشق چون رود روان درگذر است
عشق اندر گذر است
گذرد عمر چه کند
آرزو لیک چه تیز است و چه تند
شب بیاید بزند ساعت زنگ
روزها رفت و مرا هست درنگ
روز و هفته همه بگذشت دریغ
نه زمانی که گذشت
بازگردد، نه دلی کز کف رفت
زیر پل رود روان می گذرد
شب بیاید بزند ساعت زنگ
روزها رفت و مرا هست درنگ
گیوم آپولینر
@Arrt_Cafe
بلونکر ، کافه خیابانی
@Arrt_Cafe
#موسیقی_شبانگاهی
قطعه ی نام آشنا و زیبای #کافه_خیابانی
اجرایی که بارها از رادیو و تلویزیون آن را شنیده ایم..
با گیتار جادویی #بلونکر
#بیکلام
@Arrt_Cafe
#موسیقی_شبانگاهی
قطعه ی نام آشنا و زیبای #کافه_خیابانی
اجرایی که بارها از رادیو و تلویزیون آن را شنیده ایم..
با گیتار جادویی #بلونکر
#بیکلام
@Arrt_Cafe
Arrt_Cafe | آرت کافه
آنتونیو ماچادو (1875_1939) شاعر،نویسنده و نمایشنامه نویس اهل کشور اسپانیا🇪🇸 @Arrt_Cafe
شبی در تابستان
درِ ایوانام باز بود
و درِ خانه نیز
مرگ از در وارد شد
و به بستر عشقام نزدیک
بی آنکه نگاهام کند !!
و با دستان چابکاش
چیزی ظریف را ازهمدرید..
دومینبار که از اتاقام میگذشت مرگ
پرسیدم چه کردی؟
پاسخی نداد.
چهرهاش تغییری نکرده بود
اما دلام میلرزید
تا دریافتم مرگ چه چیز را ازهمدریده بود!!!
رشتهی الفتی که بین ما بود
#آنتونیو_ماچادو
@Arrt_Cafe
درِ ایوانام باز بود
و درِ خانه نیز
مرگ از در وارد شد
و به بستر عشقام نزدیک
بی آنکه نگاهام کند !!
و با دستان چابکاش
چیزی ظریف را ازهمدرید..
دومینبار که از اتاقام میگذشت مرگ
پرسیدم چه کردی؟
پاسخی نداد.
چهرهاش تغییری نکرده بود
اما دلام میلرزید
تا دریافتم مرگ چه چیز را ازهمدریده بود!!!
رشتهی الفتی که بین ما بود
#آنتونیو_ماچادو
@Arrt_Cafe
Arrt_Cafe | آرت کافه
رابیندرانات تاگور (1861_1941) شاعر،فیلسوف،موسیقیدان، و چهره پرداز اهل هند🇮🇳 @Arrt_Cafe
زبانه میکشد بر این بعدازظهرِ غریب!
من خیره بر صندلیِ خالی!
هیچ تسلایی نمییابم آنجا،
در سینهاش صدای پیدرپیِ سرخوردگی میپیچد.
آوای بیهودگی انباشته گشته با افسوس:
پیغام میگریزد.
بهسانِ چشمانِ غمانگیز سگی بیصاحب،
سوگوارِ قلبی که نمیتواند دریابد چه بر سرش آمده و چرا!؟
چشماناش هر روز و شب بیهوده جستوجو میکند،
صندلی با اندوه بسیارش سخن میگوید،
دردِ گُنگِ بیهودگی میگسترد درین اتاقِ بیتو!
رابیندرانات تاگور
@Arrt_Cafe
زبانه میکشد بر این بعدازظهرِ غریب!
من خیره بر صندلیِ خالی!
هیچ تسلایی نمییابم آنجا،
در سینهاش صدای پیدرپیِ سرخوردگی میپیچد.
آوای بیهودگی انباشته گشته با افسوس:
پیغام میگریزد.
بهسانِ چشمانِ غمانگیز سگی بیصاحب،
سوگوارِ قلبی که نمیتواند دریابد چه بر سرش آمده و چرا!؟
چشماناش هر روز و شب بیهوده جستوجو میکند،
صندلی با اندوه بسیارش سخن میگوید،
دردِ گُنگِ بیهودگی میگسترد درین اتاقِ بیتو!
رابیندرانات تاگور
@Arrt_Cafe