آرشیو همخوانی Archivebook1
262 subscribers
469 photos
5 videos
17 files
23 links
آرشیو کنفرانسهای گروه نقد کتاب
@Archiveconferences
آرشیو همخوانی
https://t.me/joinchat/AAAAAD6g1r4CFjGWH0HRKg
Download Telegram
Forwarded from a. kh
اورسولا جواب داد: غمگین است چون فکر میکند تو بزودی خواهی مرد.
سرهنگ، لبخند زنان گفت: به او بگویید انسان موقعی میمیرد که بتواند نه موقعی که باید بمیرد.

ص 211
#همخوانی
#صد_سال_تنهایی
#گابریل_گارسیا_مارکز
Forwarded from a. kh
سرش را مثل یک جوجه مرغ در بین شانه ها فرو برده بود و در همان حال که پیشانی اش را به تنه درخت بلوط تکیه داده بود، بیحرکت بر جای ماند.خانواده اش تا ساعت یازده صبح فردای آن روز او را نیافتند و آن موقعی بود که سانتاسوفیادلاپیداد رفته بود زباله ها را در گوشه حیاط خالی کند و نظرش به لاشخورهایی جلب شده بود که به طرف زمین پایین می آمدند.

ص 234
#همخوانی
#صد_سال_تنهایی
#گابریل_گارسیا_مارکز
Forwarded from deva_fh
#همخوانی
....ماکوندو رو به ویرانی بود .
آخرین یادگاری های گروههایی که
وحشیانه وارد شده بودند و
وحشیانه هم فرارکرده بودند
درخیابان ها مردابی به چشم می خورد.
آثارمبل واثاثیه و اسکلت جانورانی که روزی لاشه شان گلهای سرخ _رنگ کوچکی روییده بود ،همه جا دیده می شد وخانه هایی که در بهبوحه شهرت
موزه مانند قاج از زمین روییده بود متروک مانده بود .
#صدسال تنهایی
#گابریل_گارسیا_مارکز

ص 282
Forwarded from deva_fh
#همخوانی
دیوار ها از رطوبت رو به ویرانی بود
وبا این حال عربهای نسل سوم درهمان
محل وبا همان حالت درجاهایی نشسته بودند که پدران وپدربزرگانشان نشسته بودند ساکت بدون ترس ،وشکست ناپذیر
دربرابر زمان وفجایع ،نه زنده تر نه
مرده تر از آنچه پس از طاعون ،بیخوابی
وسی ودو جنگ .
#صدسال تنهایی
#گابریل_گارسیا_مارکز

ص 283 و282
Forwarded from deva_fh
#همخوانی
...همچنانکه در بین اتاقهای خالی،کورمال کورمال پیش می رفت صدای تیک تیک یکنواخت موریانه ها وتوک تیک بیدها درکنجه ها وصدای مورچه های درشت قرمز را می شنید که در زمان باران ازدیاد یافته بودند واکنون به جویدن پی خانه مشغول بودند .
#صدسال تنهایی
#گابریل_گارسیا مارکز

ص284
Forwarded from H_A
#همخوانی

... به خواندن دعایی طولانی پرداخت که دو روز طول کشیدو روز سه شنبه تبدیل به التماسهایی به خداوند شدکه نگذارد مورچه های قرمز خانه را در خود بگیرد...

#صدسال_تنهایی
#گابریل_گارسیا_مارکز

ص 291
Forwarded from a. kh
لبخند زد و گفت: خواهیم گفت که بچه را درون سبدی در رودخانه پیدا کرده ایم.
راهبه گفت: کسی باور نمی کند!
فرناندا جواب داد: مردم روایت انجیل را باور کردند، پس دلیلی ندارد که حرف مرا قبول نکنند.
ص 257
#همخوانی
#صد_سال_تنهایی
#گابریل_گارسیا_مارکز
Forwarded from Deleted Account
#همخوانی 📚
با وجود اینکه سرهنگ آئورلیانو بوئندیا همچنان معتقد بود و تکرار می کرد که رمدیوس خوشگله با هوش ترین موجودی است که او در عمرش دیده و این حقیقت را با قدرت عجیب خود در دست انداختن همگی و در هر لحظه نشان می دهد، او را به حال خود رها کردند. رمدیوس خوشگله بی آنکه صلیبی بر دوشش بگذارند در صحرایی تنهایی رها شد، در خواب های بدون کابوسش، در حمام های بدون انتهایش، در غذا های بی موقعش و در سکوت عمیق و طولانی بدون خاطره اش به زندگی ادامه داد تا بعد از ظهر روزی از روزهای ماه مارس که فرناندا می خواست ملافه های هلندی خود را در باغ تا کند و از زن های خانه کمک خواست. تازه به تا گردن ملافه ها پرداخته بودند که آمارانتا متوجه شد سراپا رمدیوس خوشگله را رنگ پریدگی عجیبی فرا گرفته است. از او پرسید حالا خوب نیست؟
رمدیوس خوشگله. ... لبخند ترحم انگیزی زد و گفت: برعکس هرگز حالم اینقدر خوب نبوده است.
هنوز جمله اش به پایان نرسیده بود که فرناندا حس کرد نسیم خفیفی از نور ملافه ها را از دستش بیرون می کشد و آنها را در عرض و طول از هم باز می کند. آمارانتا در تورهای زیر پیراهنی خود احساس لرزش مرموزی کرد و درست در لحظه ای که رمدیوس خوشگله داشت از زمین بلند می شد ملافه ها را چسبید تا به زمین نیفتد. اورسولا که که در آن زمان تقریبا نابینا شده بود تنها کسی بود که با آرامش خیال معنی آن باد را درک کرد. ملافه ها را به دست نور سپرد و درلرزش  نور کور کننده ملافه ها رمدیوس خوشگله را دید که دستش را برای خداحافظی به طرف او تکان می دهد و سوسک ها و گلها را ترک می کند. همچنانکه ساعت چهار بعد از ظهر به انتها می رسید همراه ملافه ها در سپهر اعلی، جایی که بلند پروازترین پرندگان خاطرات نیز به او نمی رسیدند برای ابد نا پدید شد....
#صد_سال_تنهایی
ص:۲۰۷،۲۰۸
Forwarded from Deleted Account
#همخوانی 📚
طبیعتا بیگانگان تصور کردند که رمدیوس خوشگله عاقبت قربانی سرنوشت اجتناب ناپذیر ملکه زنبور عسل شده است و خانواده اش برای حفظ آبروی خانوادگی داستان صعود به آسمان را اختراع کرده اند.. فرناندا که از فرط غیرت سرخ شده بود مجبور شد آن معجزه را تصدیق کند. تا مدت ها به خداوند التماس می کرد که ملافه ها را برایش پس بفرستد. خیلی ها آن معجزه را باور کردند. حتی شمع روشن کردند و نه شبانه روز تسبیح انداختند و دعا خواندند. شاید اگر قتل عام وحشیانه آئورلیانو پیش نیامده بود و وحشت جای حیرت را نگرفته بود تا مدت ها از آن معجزه صحبت می شد.
#صد_سال_تنهایی
ص:۲۰۸
Forwarded from Deleted Account
#همخوانی 📚
اورسولا زندگی خود در آن خانه را از آغاز پیدایش ماکوندو چنان به دقت و تفصیل مرور کرد که عقیده اش به کلی نسبت به نسل های بعدی خود تغییر کرد. متوجه شد که سرهنگ آئورلیانو بوئندیا برخلاف عقیده قبلیش علاقه خود را نسبت به خانواده اش به خاطر این از دست نداده که جنگ او را موجودی بی احساس و خشن کرده است، بلکه او از ابتدا هیچکس را دوست نداشته است.  نه همسرش رمدیوس، نه زن های بی شمار یک شبه ای که از زندگیش گذشته بودند و نه حتی پسرانش را. حس کرد که او برخلاف عقیده عمومی برای بدست آوردن ایده خود به جنگ نپرداخته و باز برخلاف عقیده عمومی از پیروزی هم به خاطر خستگی صرف نظر نکرده بلکه فقط به یک دلیل برنده و بازنده شده است؛ یک غرور مطلق و گناهکارانه.  به این نتیجه رسید پسری که او حاضر بود جان خود را فدایش کند مردی است که صرفا قادر نیست دوست بدارد. شبی وقتی که او را حامله بود صدای گریه او به گوشش رسید. صدای گریه چنان بلند بود که خوزه آرکادیو کنار او از خواب بیدار شد و به فکر اینکه فرزندشان از کسانی است که می توان صدایشان را از ماوراء بطن شنید خوشحال شد. سایرین پیش بینی می کردند که بچه پیغمبر خواهد شد وای خود او برعکس همه به اطمینان اینکه آن ناله عمیق اولین نشانه از دم خوک وحشتناک است، از ترس لرزید و به خدا التماس کرد که بچه را در شکمش بکشد. و اکنون در میری خود می فهمید و تکرار می کرد که گریستن بچه در شکم مادر آلام صداهای ماوراء حیات یا پیغمبر شدن نیست بلکه صرفا نشانه اشتباه ناپذیر نداشتن ظرفیت عشق است.
#صد_سال_تنهایی
ص:۲۱۸
Forwarded from زندگی مه آلود پریا
Audio
Forwarded from زندگی مه آلود پریا
Audio
Forwarded from زندگی مه آلود پریا
Audio