Forwarded from H Jazayeri
مریم را برای اجرای حکم به استادیومی بردند که هزاران نفر درآنجا به تماشا نشسته بودند.مریم با گامهای محکم و بی هیچ اعتراضی پیش رفت. مریم میدانست که زندگی در بیشتر عمر با او نامهربان بوده است. مریم در آن لحظه نهایی آرزوهای بیشتری داشت. او فکر کرد چندان هم بد نشد که این جوری می میرد. این فرجام مشروع آغازی نا مشروع بود
ص ۳۸۶
ص ۳۸۶
Forwarded from H Jazayeri
دو روزنامه نگار بلژیکی مراکشی الاصل با احمد شاه مسعود مصاحبه میکنند. بمبی که در دوربین جاسازی شده منفجر میشود.مسعود وروزنامه نگارها کشته میشوند . روزنامه نگارها عضو القاعده بودند.
ص ۴۰۰
حالا پس از مجاهدین. طالبان. گروه ترور و وحشت دیگری بنام القاعده ظهور کرده است.
ص ۴۰۰
حالا پس از مجاهدین. طالبان. گروه ترور و وحشت دیگری بنام القاعده ظهور کرده است.
Forwarded from 𝐵𝑒𝑟𝑟𝑦
لیلا میگوید"خوشحالم البته که هستم،اما اینجا آخرش کارمان چه میشود طارق؟تا کی اینجا میمانیم؟اینجا وطن ما نیست،کابل شهر ماست و آنجا اتفاقات زیادی دارد می افتد که خیلی هاشان خوب است،من می خواهم در آنجا شرکت داشته باشم،می خواهم سهمی داشته باشم .میفهمی؟"
#همخوانی کتاب
#هزار خورشید تابان
#خالد_حسینی
ص۴۰۸
#همخوانی کتاب
#هزار خورشید تابان
#خالد_حسینی
ص۴۰۸
Forwarded from H Jazayeri
هواپیمایی به برجهای دوقلوی مرکز بازرگانی نیویورک میخورد. برجها منفجر میشوند . ظرف کمتراز دوساعت هردو برج ویران میشوند.
دراین هنگام طالبان . القاعده و اسامه بن لادن برسر زبانها می افتند.
ص ۴۰۲
دراین هنگام طالبان . القاعده و اسامه بن لادن برسر زبانها می افتند.
ص ۴۰۲
Forwarded from H Jazayeri
اسامه بن لادن در افغانستان پناه می گیرد و طالبان اورا به بهانه میهمان بودن تحویل امریکا نمی دهد.
امریکا به افغانستان اعلام جنگ میدهد.
ص ۴۰۳
امریکا به افغانستان اعلام جنگ میدهد.
ص ۴۰۳
Forwarded from H Jazayeri
در وطن باز هم بمب می ریزند این بار امریکایی_ لیلا تصاویر جنگ را از تلویزیون تماشا میکند. امریکاییها بار دیگر جنگجویان را مسلح میکنند وبه اتحاد شمال کمکمیکنند که طالبان را از کشور برانند و بن لادن را بیابند.
ص ۴۰۳
ص ۴۰۳
Forwarded from 𝐵𝑒𝑟𝑟𝑦
اتوبوس از کنار مرقد امام رضا ،هشتمین امام شیعیان، میگذرد،لیلا گردن می کشد تا کاشی کاری های براق،مناره های بلند و گنبد طلایی باشکوه آن را بهتر ببیند که دست نخورده و با عشق و علاقه حفظ شده است.یاد مجسمه های بودا در کشور خودش می افتد،حالا آن را بدل به ویرانه کرده و خاکش را در دره بامیان به دست باد سپرده اند.
#همخوانی کتاب
#هزار خورشید تابان
#خالد_حسینی
ص۴۱۱
#همخوانی کتاب
#هزار خورشید تابان
#خالد_حسینی
ص۴۱۱
Forwarded from 𝐵𝑒𝑟𝑟𝑦
لیلا میگوید متاسفم و غرق حیرت میشود که چطور هر افغانی داستان هایی از مرگ و فقدان و غصه تصور ناپذیر دارد ،با اینحال میبیند مردم راهی برای بقا و ادامه زندگی می یابند.
#همخوانی کتاب
#هزار خورشید تابان
#خالد_حسینی
ص۴۱۴
#همخوانی کتاب
#هزار خورشید تابان
#خالد_حسینی
ص۴۱۴
Forwarded from 𝐵𝑒𝑟𝑟𝑦
پس از سالها برای اولین بار لیلا در کنج خیابانهای کابل صدای موسیقی میشنود،رباب و طبلا،دوتار،آکوردئونو طنبور و ترانه های قدیمی احمد ظاهر.
#همخوانی کتاب
#هزار خورشیدتابان
#خالد_حسینی
ص۴۳۰
#همخوانی کتاب
#هزار خورشیدتابان
#خالد_حسینی
ص۴۳۰
Forwarded from H Jazayeri
درزندگی مشترک چیزهایی مهمتر از عشق و علاقه هم هست: مثل مدارا با یکدیگر، مهربانی، تفاهم و احترام...و مهمترین آنها بخشندگی.
وقتی اشتباهی سر میزند باید ببخشیدش.
ص ۸
وقتی اشتباهی سر میزند باید ببخشیدش.
ص ۸
Forwarded from 𝐵𝑒𝑟𝑟𝑦
پیوندشان چندان عمیق نبود ،متوجه این مسئله بود، اما الا اعتقاد داشت در زندگی مشترک (بخصوص در زندگی های مشترکی که مثل زندگی آنها اینقدر طولانی شده)الویت ها چیزهای دیگری هستند.در زندگی مشترک چیزهای مهمتر از عشق و علاقه هم هست،مثل مدارا با یکدیگر ،مهربانی ،تفاهم،احترام و......و البته صد مرتبه مهمتر چیزی که لازمه همه زندگی های زناشوئیست:بخشندگی!اگر ازتان برمی آید که باید بربیاید،وقتی شوهرتان اشتباهی کرد،که ممکن است بکند،باید هر جور شده ببخشیدش.
#همخوانی کتاب
#ملت عشق
#الیف شافاک
ص۷
#همخوانی کتاب
#ملت عشق
#الیف شافاک
ص۷
Forwarded from H Jazayeri
عشق و علاقه در اولویتهای پائین اللا جای داشت. او عشق را مربوط به فیلمها و رمانهای تخیلی می دانست.
اما زندگی واقعی نه فیلم بود و نه رمان.
ص ۸
اما زندگی واقعی نه فیلم بود و نه رمان.
ص ۸
Forwarded from H Jazayeri
اللا نمی توانست پایان چیزی را قبول کند.فرق نمی کرد یک دوره باشد یا یک رابطه تمام شده و یا مرگ آن چیز یا پدیده.
ص ۹
ص ۹
Forwarded from H Jazayeri
تمام زندگی اللا راحتی شوهر و بچه هایش بود. او نه علمش را داشت و نه تجربه اش را تا به تنهایی سرنوشتش را تغییر دهد. همیشه محتاط بود و هیچگاه ریسک نمی کرد. خجالتی و سربزیر و ترسو بود.
اخر بی عرضگی بود.
ص ۱۱
اخر بی عرضگی بود.
ص ۱۱