اهالیِ آرکید
125 subscribers
77 photos
1 video
191 links
[مجمع ساکنین طبقات ساختمان آرکید]

همه چیز از اونجایی شروع شد که:
https://t.me/ArcadeNeighbors/188


چالش‌های بعدی و غیر-آرکیدی هم اینجا آرشیو میشن.
Download Telegram
‌ ‌ ‌‌‌ ‌
https://t.me/callmeparvaz/6454

حیف که بچه های ساختمونمون رودوست دارم وگرنه میومدم گوشتو میپیچوندم که اینقدر روزای تعطیل کرم نریزی و بزاری یکم بخوابیم
‌ ‌ ‌‌‌ ‌
ی دختر بچه ی ۵ ساله که نمیدونه کدوم طبقه زندگی می کنه
اخه ما تازه به اینجا اساس کشی کردیم و من تا الان دوستی نداشتم 🥺(خدایی چرا همتون سنتون بالاست)
ولی ماما همیشه میگه باید انگشتای هر دو دستم رو بلند کنم تا بتونم به همسایه ها بگم که کجا زندگی میکنیم .
من خیلی چوچولوام زیادم خوف نمیتونم بنویسم نمیدونم تا حالا منو دیدید یا نه اما اگه ی دختر با موهای دوگوشی خرمایی رنگ که سرش تو موبایله و شرتکای رنگی رنگی و تیشرتای گشاد مامانش یا پیرنای مردونه بابایی روکه تا مچ پاهاش میرسه رو پوشیده همون کوچولوعه منم ها !!!
ماما همیشه با پیرزنی که تو واحد کناری توی طبقه ما زندگی میکنه و کلی هم گربه داره سلام احوال پرسی میکنه تازه ی روزم براش از کیکی که درست کرده بود بردیم ،
ولی من پشت پای ماما قایم شدم اخه از خانومه میترسیدم
اون لونه ای که جوجه ها توش زندگی میکنن رو از روی درخت کنده بود و روی سر خودش گزاشته بود
به نظر شما ترسناک نیس؟
ولی ماما منو دعوا کرد اخه میگه که خوب نیس دختر کوچولو ها انقد خجالتی باشن ....
حالا که فکر میکنم گوشه دامن ماما انقدرام جای امنی نیس پس وقتی بزلرگ شدم بین بازوهای پرنس چارمینگم قایم میشم
من به ماما نمیگم شما هم نگید باچ.
اخه میخوام فکر کنه زود زود بزلرگ شدم.
Forwarded from The Smoker Diaries.
اها اینو نگفتم. ساکن طبقه‌ی نهم هربار که تو بالکن نشسته و صدای درآوردن سنتورو میشنوه بدو بدو میاد پایین و یقه‌مو میگیره که با سنتور براش لاولی بزنم :)))
‌ ‌ ‌‌‌ ‌
واسه چی مدیر لازم داریم؟
مدیر یعنی قانون و قانون هم یعنی محدودیت
نه اینکه قانون بد باشه اما من یه آدم آرمانگرام که این ساختمون و آدماشو عالی تصور کرده ام
کسایی که برای انسان بودن به یه محرک خارجی نیاز ندارن بلکه چیزی از درونشون باعث میشه به هم احترام بزارن و حقوق هم رو رعایت کنن
‌ ‌ ‌‌‌ ‌
اگه میا خوراکی های خوشمزه اشو گاهی به Sali🌙 طبقه اول ببخشه اون واقعا خوشحال میشه
‌ ‌ ‌‌‌ ‌
دختر ۲۱ ساله‌ای هستم که توی طبقه چهاردهم زندگی می‌کنه. حقیقتا چون عاشق ارتفاع بودم و تنها واحد خالی توی طبقات بالا، توی طبقه چهاردهم بود، این طبقه رو انتخاب کردم. هیچ استایل مشخصی ندارم و همیشه طرفدار امتحان کردن چیزهای جدیدم، پس هیچوقت، هیچکس نمی‌تونه من رو توی یک استایل دو بار ببینه. چون همیشه موهای بلندم که اکثر مواقع بافته شده ان رو رنگ می‌کنم، هیچکس رنگ طبیعی موهام رو نمی‌دونه. امکان نداره بقیه همسایه‌ها اون دختر نسبتا وراجی که همیشه‌ی خدا یک لبخند احمقانه به لبش داره و دستاش پر کامیک بوک و رمان های کلاسیکِ عاشقانه هست رو نشناسن. تقریبا همه‌ی افرادی که واحداشون نزدیک منه، می‌تونن متوجه مود من توی اون لحظه بشن. اگه در حال گوش دادن به یه موزیک جاز یا راک با صدای بلند هستم، قطعا پرفکت ترین مودم رو دارم. اگه در حال گوش دادن به موزیک های اون آلبوم تکراری (Plastic Heart - Miley Cyrus) بودم، قطعا دوباره عاشق شدم. و اگه داشتم به موزیک های انگلیسی دهه ۹۰ میلادی گوش میدادم، قطعا دارم گریه می‌کنم و حالم به شدت خرابه. معمولا اطراف ساعت ۶ عصر، هر کدوم از همسایه ها رو توی راه‌پله ها ببینم، بهش پیشنهاد یه لیوان هات چاکلت داغ و یه گپ کوتاه دو نفره می‌دم (البته که خیلی‌ها از دست این عادت بد(؟!) من فرارین ‌و سعی می‌کنن توی اون ساعت جلوم ظاهر نشن تا مجبور نشن توی معذوریت قرار بگیرن و درخواستم رو قبول کنن). خودم پت ندارم اما هروقت دوستام یا حتی یکی از همسایه‌ها ازم درخواست نگهداری از پتشون رو می‌کنن، با کمال میل قبول می‌کنم. از دید دیگران، اونقدر خوب و روون انگلیسی رو با لهجه بریتیش صحبت می‌کنم که اگه کسی برای اولین بار صحبت کردنم رو ببینه، فکر می‌کنه که من نیتیو انگلستان هستم. و حتی چند بار همسایه‌ها من رو در حال صحبت کردن با دوستان خارجیم دیده بودم و فکر کرده بودن که واقعا اهل اونجام. همه می‌دونن که عاشق گل و گیاهم، پس گاهی اوقات بقیه که به عنوان مهمان میان خونه‌م، با خودشون یه گلدون کوچیک برای من میارن. و من هیچوقت یادم نمیره که کدوم گیاه رو چه کسی برام آورده.
‌ ‌ ‌‌‌ ‌
من تو طبقه های آخر زندگی میکنم طبقه ۱۵ این طبقه جزو اونایی که یک واحده‌ن.
یه دختر ۲۵ ساله ، موهای کوتاهی دارم و روتین زندگیم خیلی ساده‌س ساعت هایی که میرم و میان هیچوقت تغییر نمیکنن.
بیشتر کاغذ دیوارایای خونه آبی پرنگ یا سیاه و سفیده.
تو بزرگترین اتاق خونه‌م پیانو و ویالونم قرار داره اسم اونجا رو اتاق موسیقی گذاشتم.
بهعد از برگشتن از سرکار میرم اونجا و بعد از ظهرا صدای پیانو رو میشنوین که دارم یکی دیگه از قطعه های باخ رو میزنه یا صدای ویالون که دارم یکی از قطعه های یوهان اشتراوس رو میزنم. من بین نتای موسیقی غرق میشم هیچکس نمیتونه منو از اون دنیا بکشه بیرون فقط وقتی دست از نواختن میکشم که انگشتام درد بگیرن یا صدای معده‌ گرسنه‌م بلتد تر از صدای موسیقی بشه.
بعد از شام نوبت کتاب خوندنه
کتابخونه‌م از قفسه هایی پر از کتابای کلاسیک علمی روانشناسی و تاریخی تشکیل شده. یه پنجره کوچیک و یه شومینه داره.
در کل خونه‌م چیدمان ساده اما راحتی داره.
اگه به خونه‌م بیاین(که کسی علاقه ای به اینکار نداره) من با خوشرویی ازتون پذیرایی میکنم( مگر اینکه وسط کاری مزاحمم بشین) درسته در ابتدا نمیتونم مکالمه ها رو شروع کنم و خجالتیم اما سعی خودمو میکنم که بخندونمتون.
اگه حالتون خوب نباشه من شما رو رو یکی از مبلای طوسی راحتی مینشونم و یه لیوان قهوه یا هرچیزی دلتون بخواد براتون آماده میکنم.
ازتون در مورد مشکلاتتون میپرسم و اگه بخواین باهام حرف بزنین شنونده خوبی میشم.
اگه بخواین ازم راهنمایی بگیرین یه راهنمای خوب میشم.
و اگه فقط به بغل نیاز داشته باشین بغلتون میکنم و سعی میکنم بهتون آرامش بدم.
بعد شماره‌مو میدم و میگم هروقت که نیاز داشتین میتونین باهام حرف بزنین.
بعد از این رفتارم ممکنه کمی بین همسایه ها محبوب بشم ولی بهرحال همیشه فاصله‌مو با بقیه حفظ میکنم و دوست ندارم کسی بیش از حدی که تعیین میکنم بهم نزدیک بشه.
صبح ها بیشتر اوقات خواب میمونم چون شبا بین کتابام خوابم میبره و یادم‌میره که ساعت رو کوک کنم.
کسی در مورد شغلم چیزی نمیدونه
اما میدونن که تو یه شرکت کار میکنم چون همیشه لباس رسمی میپوشم.
کم پیش میاد که با بقیه همسایه ها روبرو بشم چون بیشتر اوقات تو خونه‌م.
رفت آمد چندانی به خونه‌م‌نیمشه ؛
فقط آخرین جمعه‌ی هر ماه دو نفر هستن که چند ساعتی بهم سر میزنن و میرن.
همسایه ها هنوزم بهم لقب دختر مرموز و بداخلاق رو میدن، اما وقتی خانم پیر طبقه اول اقرار میکنه که من کسیم که بیشتر اوقات میرم بهش سر میزنم و وقتی پرستار یا بچه هاش پیشش نیستن ازش مراقب میکنم نظرشون درموردم عوض میشه.
‌ ‌ ‌‌‌ ‌
همین چند هفته پیش از خونه فرار کردم
شهر ما خیلی کوچیک و بود و ادماش همه یه مدل زندگی میکردن... شهرمونو دوست دارم ولی... روح و خواسته های من بزرگتر از این شهر و رویاهای به حقیقت تبدیل نشده پدر و مادرمه، نمیتونستم خواسته های اونا رو زندگی کنم
اوایل زندگی کردن تو شهر بزرگ و اینکه میدیدم چه دنیای هفت رنگی بیرون از شهر کوچیکمون وجود داره ترسناک بود!
شنیده بودم یه آپارتمان وسط شهر هست که همه رویاهاشونو زندگی میکنن...
دو روز پیش تولد 25 سالگیمو رو پشت بوم همون آپارتمان با ستاره ها کجشن گرفتم... یه دختره هست که یواشکی گربه میاره تو خونه،همیشه رو پشت بومه،
دارم رو طراحیم کار میکنم، هنوز هیچی نشده دیوار ها و کف زمین پر از کاغذ کاهی خط خوردس! موقع نقاشی متال گوش میدم؟...
همون روزای اول موهامو تا ته کوتاه کردم ولی بازم تو چشمامن، بیشتر پس اندازمو واسه خریدن هودی خرج کردم. البته که زیاد لباس از خونه برای خودم بر نداشته بودم؛ بیشتر بار سفرم اون دو تا جعبه کتابِ کتابخونم بود... هنوز نچیندمشون تو قفسه احتمالا هیچوقت هم انجامش نخواهم داد
همسایه های خوبی دارم،البته که همیشه خدا یکی هست که بگه چرا پاهاتو صاف نمیزاری؟
زیاد از خونه بیرون نیومدم، همین گوشه امن برام کافیه!
ولی خب همینجوری نمیشه ادامه داد... پولام دارن ته میکشن و همین روزاس که کتابامو بجای کف اپارتمان، کف خیابون ببینم
کار پاره وقت؟
#کلکسیونر‌یونگی‌های‌آرامش‌بخش
A Monster In Paris
Sean Lennon
اینم خیلی حس خوبی میده برای این ساختمون🙂😍
خب یکم اهنگ گوش بدید.
تا من بخونم این چندتا پیام اخیر رو
Forwarded from چشـــم دکمه‌ای ⚇_⚉ (ᴮᴱ Mια⁷ ⟭⟬)
Forwarded from چشـــم دکمه‌ای ⚇_⚉ (ᴮᴱ Mια⁷ ⟭⟬)
نمونه های پسرونه و کاپلی هم به درخواست شما اضافه شد 😌🟣