Forwarded from 𝑂𝑚𝑒𝑙𝑎𝑠࿐ (闇𝑃𝑟𝑖𝑛𝑐𝑒ཉིཾ)
از اونجایی که من آوارهام به قول بلو، شاید کسی باشم که گاهی میاد و به نویسندهِ کمتر شناخته شدهِ ۲۵ ساله، ساکن طبقه پنجم سر بزنه.
نصفه شب، توی تاریکی میاد، با یه کیسه بزرگ مشکی دستش(احتمالا پر از چیز های عجیب و غریبی که بلو دوست داره، بستگی داره از کجا اومده باشم.) از آسانسور استفاده نمیکنه و اگه ساکنین پیر تر این ساختمون ببیننش، احتمالا یه تماس کوتاه با پلیس داشته باشن.
"سلام، من همین الان توی راهرو آپارتمانم یک پسر سیاه پوش با کلاه و ماسک و دستکش دیدم که یه کیسه بزرگ رو پشتش میکشید، مشکوکم که جنازه مثله شده یکی از همسایههام باشه."
نصفه شب، توی تاریکی میاد، با یه کیسه بزرگ مشکی دستش(احتمالا پر از چیز های عجیب و غریبی که بلو دوست داره، بستگی داره از کجا اومده باشم.) از آسانسور استفاده نمیکنه و اگه ساکنین پیر تر این ساختمون ببیننش، احتمالا یه تماس کوتاه با پلیس داشته باشن.
"سلام، من همین الان توی راهرو آپارتمانم یک پسر سیاه پوش با کلاه و ماسک و دستکش دیدم که یه کیسه بزرگ رو پشتش میکشید، مشکوکم که جنازه مثله شده یکی از همسایههام باشه."
Forwarded from [ بیکاز آف ]
از اونجایی که این خیلی بامزه بود، خواستم بگم کدوم همسایهتونم ^^
اول از همه اینکه من تنها زندگی نمیکنم. احتمالا با مهزاد توی طبقههای بالای ساختمون زندگی میکنیم؛ بهخاطر اینکه به پشت بوم نزدیکه. یه اتاق رو پر از ساز کردم و مطمئن باشین قرار نیست صدای آروم پیانو و صدای عاشقانه گیتار رو بشنوین. همسایهها همیشه بهخاطر صدای بلند سازهای کوبهای با من دعوا میکنن. احتمالا با همه همسایهها در حد سلام کردن آشنا هستم و تا حدودی اسم همه رو میدونم. مهزاد کمتر از من با بقیه صحبت میکنه و با این وجود با همه صمیمیتره. شبها بهخاطر صدای بلند خندههامون، همسایه پایینی با جارو به بالا میکوبه و من به زور صدای خندهام رو پنهان میکنم. با اجازه از مدیر ساختمان، آخر هفتهها توی پشت بوم مهمونی راه میندازم و به همه میگم که اگه دوست دارن، بیان شرکت کنن. خونهام شلوغه و احتمالا بدون خجالت همه رو داخل خونه راه میدم و به حرص خوردن مهزاد میخندم. خبری از بوی غذای روی گاز نیست و من همیشه با لباسهای عجیب غریب که هیچ ربطی به هم ندارن به استقبالشون میرم. یه اعلامیه هم میزنم توی تابلوی اعلانات، "اگه دنبال پارتنر برای سریال دیدن هستین، بیاین خونه ما؛ چیپس و پفک فراموش نشه."
اول از همه اینکه من تنها زندگی نمیکنم. احتمالا با مهزاد توی طبقههای بالای ساختمون زندگی میکنیم؛ بهخاطر اینکه به پشت بوم نزدیکه. یه اتاق رو پر از ساز کردم و مطمئن باشین قرار نیست صدای آروم پیانو و صدای عاشقانه گیتار رو بشنوین. همسایهها همیشه بهخاطر صدای بلند سازهای کوبهای با من دعوا میکنن. احتمالا با همه همسایهها در حد سلام کردن آشنا هستم و تا حدودی اسم همه رو میدونم. مهزاد کمتر از من با بقیه صحبت میکنه و با این وجود با همه صمیمیتره. شبها بهخاطر صدای بلند خندههامون، همسایه پایینی با جارو به بالا میکوبه و من به زور صدای خندهام رو پنهان میکنم. با اجازه از مدیر ساختمان، آخر هفتهها توی پشت بوم مهمونی راه میندازم و به همه میگم که اگه دوست دارن، بیان شرکت کنن. خونهام شلوغه و احتمالا بدون خجالت همه رو داخل خونه راه میدم و به حرص خوردن مهزاد میخندم. خبری از بوی غذای روی گاز نیست و من همیشه با لباسهای عجیب غریب که هیچ ربطی به هم ندارن به استقبالشون میرم. یه اعلامیه هم میزنم توی تابلوی اعلانات، "اگه دنبال پارتنر برای سریال دیدن هستین، بیاین خونه ما؛ چیپس و پفک فراموش نشه."
Forwarded from ⸎⃟ᬼ⃟ Vɪᴛᴀᴍɪɴ L (• 𝑳𝒆𝒐 •)
مدیر ساختمون داره صحبت میکنه..
همون پسر ۳۵ ساله ای ک صاحب پنت هاوس اون مجتمعه و صاحب تعدادی از واحد ها.
از دور یکی از پسرای مجتمع رو زیر چشم گرفته و روش کراش زده ولی هیچکس نمیدونه.
با خودش قرار گذاشته یه روز عشقشو ب پسرک خوش سیمای قلبش اعتراف کنه و اونو بیاره تو پنت هاوسش.
اما احتمالا ب هیچکس در مورد رابطش نمیگه چون ممکنه همسایه ها در مورد صلاحیت یه مدیر گی شک داشته باشن.
زیادی رویایی شد؟ خب این پسر یکم بلند پروازه :)
همون پسر ۳۵ ساله ای ک صاحب پنت هاوس اون مجتمعه و صاحب تعدادی از واحد ها.
از دور یکی از پسرای مجتمع رو زیر چشم گرفته و روش کراش زده ولی هیچکس نمیدونه.
با خودش قرار گذاشته یه روز عشقشو ب پسرک خوش سیمای قلبش اعتراف کنه و اونو بیاره تو پنت هاوسش.
اما احتمالا ب هیچکس در مورد رابطش نمیگه چون ممکنه همسایه ها در مورد صلاحیت یه مدیر گی شک داشته باشن.
زیادی رویایی شد؟ خب این پسر یکم بلند پروازه :)
Forwarded from برنامه ناشناس
من قطعا اون همسایه ای میشم ساکن طبقه اخره و هیچ وقت خونه نیست
صبح زود میزنه بیرون و شب بر میگرده و به خاطر ترس از اسانسورش همیشه از پله ها استفاده میکنه.
بعضی وقتا صدای نواختن گیتار از خونش بیرون میاد و همش درگیر طراحیه هیچ کدوم از همسایه هارو نمیشناسه و به خاطر چتریاش و هودی گشادش و عینک گردش برای بقیه مرموزه.
چون عاشق تنهاییه طبقه اخر کاملا براش مناسبه .غروبا با یه فنجون چایی یا قهوه توی بالکن میشینه و با خیال راحت به هیاهوی شهرش خیره میشه.
#نارنگی_اعظم
من قطعا اون همسایه ای میشم ساکن طبقه اخره و هیچ وقت خونه نیست
صبح زود میزنه بیرون و شب بر میگرده و به خاطر ترس از اسانسورش همیشه از پله ها استفاده میکنه.
بعضی وقتا صدای نواختن گیتار از خونش بیرون میاد و همش درگیر طراحیه هیچ کدوم از همسایه هارو نمیشناسه و به خاطر چتریاش و هودی گشادش و عینک گردش برای بقیه مرموزه.
چون عاشق تنهاییه طبقه اخر کاملا براش مناسبه .غروبا با یه فنجون چایی یا قهوه توی بالکن میشینه و با خیال راحت به هیاهوی شهرش خیره میشه.
#نارنگی_اعظم
Forwarded from برنامه ناشناس
https://t.me/callmeparvaz/6368
Nepenthe: something that induces forgetfulness of sorrow or eases pain.
https://t.me/callmeparvaz/6368
Nepenthe: something that induces forgetfulness of sorrow or eases pain.
Telegram
「 پرواز بدون بال 」
قشنگههه
حالا اسماتونو پیشنهاد بدید که بذارمش روی کانالی که اینارو منتقل میکنم بهش
حالا اسماتونو پیشنهاد بدید که بذارمش روی کانالی که اینارو منتقل میکنم بهش
Forwarded from برنامه ناشناس
https://t.me/callmeparvaz/6454
حیف که بچه های ساختمونمون رودوست دارم وگرنه میومدم گوشتو میپیچوندم که اینقدر روزای تعطیل کرم نریزی و بزاری یکم بخوابیم
https://t.me/callmeparvaz/6454
حیف که بچه های ساختمونمون رودوست دارم وگرنه میومدم گوشتو میپیچوندم که اینقدر روزای تعطیل کرم نریزی و بزاری یکم بخوابیم
Telegram
「 پرواز بدون بال 」
منم بچهایم که زنگ واحد همتونو میزنه در میره :)
منم بچهایم که زنگ واحد همتونو میزنه در میره :)
Forwarded from برنامه ناشناس
Telegram
「 پرواز بدون بال 」
دلم میخواد انجامش بدم...
من یه دختر 23 ساله ساکن یکی از طبقات زوج، ترجیحا طبقات اولیه ام چون از ارتفاع خوشم نمیاد. گلفروشم و توی ساحل به گلفروشی کوچولو دارم با یه عالم آویز صدفی و کریستالی.
یه پودل کوچیک سفید دارم که هر جایی میرم دنبالم بالا و پایین میپره،…
من یه دختر 23 ساله ساکن یکی از طبقات زوج، ترجیحا طبقات اولیه ام چون از ارتفاع خوشم نمیاد. گلفروشم و توی ساحل به گلفروشی کوچولو دارم با یه عالم آویز صدفی و کریستالی.
یه پودل کوچیک سفید دارم که هر جایی میرم دنبالم بالا و پایین میپره،…
Forwarded from برنامه ناشناس
ی دختر بچه ی ۵ ساله که نمیدونه کدوم طبقه زندگی می کنه
اخه ما تازه به اینجا اساس کشی کردیم و من تا الان دوستی نداشتم 🥺(خدایی چرا همتون سنتون بالاست)
ولی ماما همیشه میگه باید انگشتای هر دو دستم رو بلند کنم تا بتونم به همسایه ها بگم که کجا زندگی میکنیم .
من خیلی چوچولوام زیادم خوف نمیتونم بنویسم نمیدونم تا حالا منو دیدید یا نه اما اگه ی دختر با موهای دوگوشی خرمایی رنگ که سرش تو موبایله و شرتکای رنگی رنگی و تیشرتای گشاد مامانش یا پیرنای مردونه بابایی روکه تا مچ پاهاش میرسه رو پوشیده همون کوچولوعه منم ها !!!
ماما همیشه با پیرزنی که تو واحد کناری توی طبقه ما زندگی میکنه و کلی هم گربه داره سلام احوال پرسی میکنه تازه ی روزم براش از کیکی که درست کرده بود بردیم ،
ولی من پشت پای ماما قایم شدم اخه از خانومه میترسیدم
اون لونه ای که جوجه ها توش زندگی میکنن رو از روی درخت کنده بود و روی سر خودش گزاشته بود
به نظر شما ترسناک نیس؟
ولی ماما منو دعوا کرد اخه میگه که خوب نیس دختر کوچولو ها انقد خجالتی باشن ....
حالا که فکر میکنم گوشه دامن ماما انقدرام جای امنی نیس پس وقتی بزلرگ شدم بین بازوهای پرنس چارمینگم قایم میشم
من به ماما نمیگم شما هم نگید باچ.
اخه میخوام فکر کنه زود زود بزلرگ شدم.
ی دختر بچه ی ۵ ساله که نمیدونه کدوم طبقه زندگی می کنه
اخه ما تازه به اینجا اساس کشی کردیم و من تا الان دوستی نداشتم 🥺(خدایی چرا همتون سنتون بالاست)
ولی ماما همیشه میگه باید انگشتای هر دو دستم رو بلند کنم تا بتونم به همسایه ها بگم که کجا زندگی میکنیم .
من خیلی چوچولوام زیادم خوف نمیتونم بنویسم نمیدونم تا حالا منو دیدید یا نه اما اگه ی دختر با موهای دوگوشی خرمایی رنگ که سرش تو موبایله و شرتکای رنگی رنگی و تیشرتای گشاد مامانش یا پیرنای مردونه بابایی روکه تا مچ پاهاش میرسه رو پوشیده همون کوچولوعه منم ها !!!
ماما همیشه با پیرزنی که تو واحد کناری توی طبقه ما زندگی میکنه و کلی هم گربه داره سلام احوال پرسی میکنه تازه ی روزم براش از کیکی که درست کرده بود بردیم ،
ولی من پشت پای ماما قایم شدم اخه از خانومه میترسیدم
اون لونه ای که جوجه ها توش زندگی میکنن رو از روی درخت کنده بود و روی سر خودش گزاشته بود
به نظر شما ترسناک نیس؟
ولی ماما منو دعوا کرد اخه میگه که خوب نیس دختر کوچولو ها انقد خجالتی باشن ....
حالا که فکر میکنم گوشه دامن ماما انقدرام جای امنی نیس پس وقتی بزلرگ شدم بین بازوهای پرنس چارمینگم قایم میشم
من به ماما نمیگم شما هم نگید باچ.
اخه میخوام فکر کنه زود زود بزلرگ شدم.
Forwarded from The Smoker Diaries.
اها اینو نگفتم. ساکن طبقهی نهم هربار که تو بالکن نشسته و صدای درآوردن سنتورو میشنوه بدو بدو میاد پایین و یقهمو میگیره که با سنتور براش لاولی بزنم :)))
Forwarded from برنامه ناشناس
واسه چی مدیر لازم داریم؟
مدیر یعنی قانون و قانون هم یعنی محدودیت
نه اینکه قانون بد باشه اما من یه آدم آرمانگرام که این ساختمون و آدماشو عالی تصور کرده ام
کسایی که برای انسان بودن به یه محرک خارجی نیاز ندارن بلکه چیزی از درونشون باعث میشه به هم احترام بزارن و حقوق هم رو رعایت کنن
واسه چی مدیر لازم داریم؟
مدیر یعنی قانون و قانون هم یعنی محدودیت
نه اینکه قانون بد باشه اما من یه آدم آرمانگرام که این ساختمون و آدماشو عالی تصور کرده ام
کسایی که برای انسان بودن به یه محرک خارجی نیاز ندارن بلکه چیزی از درونشون باعث میشه به هم احترام بزارن و حقوق هم رو رعایت کنن
Forwarded from برنامه ناشناس
اگه میا خوراکی های خوشمزه اشو گاهی به Sali🌙 طبقه اول ببخشه اون واقعا خوشحال میشه
اگه میا خوراکی های خوشمزه اشو گاهی به Sali🌙 طبقه اول ببخشه اون واقعا خوشحال میشه
Forwarded from برنامه ناشناس
دختر ۲۱ سالهای هستم که توی طبقه چهاردهم زندگی میکنه. حقیقتا چون عاشق ارتفاع بودم و تنها واحد خالی توی طبقات بالا، توی طبقه چهاردهم بود، این طبقه رو انتخاب کردم. هیچ استایل مشخصی ندارم و همیشه طرفدار امتحان کردن چیزهای جدیدم، پس هیچوقت، هیچکس نمیتونه من رو توی یک استایل دو بار ببینه. چون همیشه موهای بلندم که اکثر مواقع بافته شده ان رو رنگ میکنم، هیچکس رنگ طبیعی موهام رو نمیدونه. امکان نداره بقیه همسایهها اون دختر نسبتا وراجی که همیشهی خدا یک لبخند احمقانه به لبش داره و دستاش پر کامیک بوک و رمان های کلاسیکِ عاشقانه هست رو نشناسن. تقریبا همهی افرادی که واحداشون نزدیک منه، میتونن متوجه مود من توی اون لحظه بشن. اگه در حال گوش دادن به یه موزیک جاز یا راک با صدای بلند هستم، قطعا پرفکت ترین مودم رو دارم. اگه در حال گوش دادن به موزیک های اون آلبوم تکراری (Plastic Heart - Miley Cyrus) بودم، قطعا دوباره عاشق شدم. و اگه داشتم به موزیک های انگلیسی دهه ۹۰ میلادی گوش میدادم، قطعا دارم گریه میکنم و حالم به شدت خرابه. معمولا اطراف ساعت ۶ عصر، هر کدوم از همسایه ها رو توی راهپله ها ببینم، بهش پیشنهاد یه لیوان هات چاکلت داغ و یه گپ کوتاه دو نفره میدم (البته که خیلیها از دست این عادت بد(؟!) من فرارین و سعی میکنن توی اون ساعت جلوم ظاهر نشن تا مجبور نشن توی معذوریت قرار بگیرن و درخواستم رو قبول کنن). خودم پت ندارم اما هروقت دوستام یا حتی یکی از همسایهها ازم درخواست نگهداری از پتشون رو میکنن، با کمال میل قبول میکنم. از دید دیگران، اونقدر خوب و روون انگلیسی رو با لهجه بریتیش صحبت میکنم که اگه کسی برای اولین بار صحبت کردنم رو ببینه، فکر میکنه که من نیتیو انگلستان هستم. و حتی چند بار همسایهها من رو در حال صحبت کردن با دوستان خارجیم دیده بودم و فکر کرده بودن که واقعا اهل اونجام. همه میدونن که عاشق گل و گیاهم، پس گاهی اوقات بقیه که به عنوان مهمان میان خونهم، با خودشون یه گلدون کوچیک برای من میارن. و من هیچوقت یادم نمیره که کدوم گیاه رو چه کسی برام آورده.
دختر ۲۱ سالهای هستم که توی طبقه چهاردهم زندگی میکنه. حقیقتا چون عاشق ارتفاع بودم و تنها واحد خالی توی طبقات بالا، توی طبقه چهاردهم بود، این طبقه رو انتخاب کردم. هیچ استایل مشخصی ندارم و همیشه طرفدار امتحان کردن چیزهای جدیدم، پس هیچوقت، هیچکس نمیتونه من رو توی یک استایل دو بار ببینه. چون همیشه موهای بلندم که اکثر مواقع بافته شده ان رو رنگ میکنم، هیچکس رنگ طبیعی موهام رو نمیدونه. امکان نداره بقیه همسایهها اون دختر نسبتا وراجی که همیشهی خدا یک لبخند احمقانه به لبش داره و دستاش پر کامیک بوک و رمان های کلاسیکِ عاشقانه هست رو نشناسن. تقریبا همهی افرادی که واحداشون نزدیک منه، میتونن متوجه مود من توی اون لحظه بشن. اگه در حال گوش دادن به یه موزیک جاز یا راک با صدای بلند هستم، قطعا پرفکت ترین مودم رو دارم. اگه در حال گوش دادن به موزیک های اون آلبوم تکراری (Plastic Heart - Miley Cyrus) بودم، قطعا دوباره عاشق شدم. و اگه داشتم به موزیک های انگلیسی دهه ۹۰ میلادی گوش میدادم، قطعا دارم گریه میکنم و حالم به شدت خرابه. معمولا اطراف ساعت ۶ عصر، هر کدوم از همسایه ها رو توی راهپله ها ببینم، بهش پیشنهاد یه لیوان هات چاکلت داغ و یه گپ کوتاه دو نفره میدم (البته که خیلیها از دست این عادت بد(؟!) من فرارین و سعی میکنن توی اون ساعت جلوم ظاهر نشن تا مجبور نشن توی معذوریت قرار بگیرن و درخواستم رو قبول کنن). خودم پت ندارم اما هروقت دوستام یا حتی یکی از همسایهها ازم درخواست نگهداری از پتشون رو میکنن، با کمال میل قبول میکنم. از دید دیگران، اونقدر خوب و روون انگلیسی رو با لهجه بریتیش صحبت میکنم که اگه کسی برای اولین بار صحبت کردنم رو ببینه، فکر میکنه که من نیتیو انگلستان هستم. و حتی چند بار همسایهها من رو در حال صحبت کردن با دوستان خارجیم دیده بودم و فکر کرده بودن که واقعا اهل اونجام. همه میدونن که عاشق گل و گیاهم، پس گاهی اوقات بقیه که به عنوان مهمان میان خونهم، با خودشون یه گلدون کوچیک برای من میارن. و من هیچوقت یادم نمیره که کدوم گیاه رو چه کسی برام آورده.
Forwarded from برنامه ناشناس
https://t.me/callmeparvaz/6442
چرا ک نه :)
اگه صاحب تلسکوپم برام پیدا کنی زیر زمینمو نشونت میدم :))
https://t.me/callmeparvaz/6442
چرا ک نه :)
اگه صاحب تلسکوپم برام پیدا کنی زیر زمینمو نشونت میدم :))
Telegram
「 پرواز بدون بال 」
https://t.me/callmeparvaz/6374
احیانا همبازی شطرنج نمی خوای؟
*دختر ساکن طبقه ی هشتم که مسابقات شطرنجتو با تک تک حرکت مهرهاش حفظه
https://t.me/callmeparvaz/6374
احیانا همبازی شطرنج نمی خوای؟
*دختر ساکن طبقه ی هشتم که مسابقات شطرنجتو با تک تک حرکت مهرهاش حفظه
Forwarded from برنامه ناشناس
من تو طبقه های آخر زندگی میکنم طبقه ۱۵ این طبقه جزو اونایی که یک واحدهن.
یه دختر ۲۵ ساله ، موهای کوتاهی دارم و روتین زندگیم خیلی سادهس ساعت هایی که میرم و میان هیچوقت تغییر نمیکنن.
بیشتر کاغذ دیوارایای خونه آبی پرنگ یا سیاه و سفیده.
تو بزرگترین اتاق خونهم پیانو و ویالونم قرار داره اسم اونجا رو اتاق موسیقی گذاشتم.
بهعد از برگشتن از سرکار میرم اونجا و بعد از ظهرا صدای پیانو رو میشنوین که دارم یکی دیگه از قطعه های باخ رو میزنه یا صدای ویالون که دارم یکی از قطعه های یوهان اشتراوس رو میزنم. من بین نتای موسیقی غرق میشم هیچکس نمیتونه منو از اون دنیا بکشه بیرون فقط وقتی دست از نواختن میکشم که انگشتام درد بگیرن یا صدای معده گرسنهم بلتد تر از صدای موسیقی بشه.
بعد از شام نوبت کتاب خوندنه
کتابخونهم از قفسه هایی پر از کتابای کلاسیک علمی روانشناسی و تاریخی تشکیل شده. یه پنجره کوچیک و یه شومینه داره.
در کل خونهم چیدمان ساده اما راحتی داره.
اگه به خونهم بیاین(که کسی علاقه ای به اینکار نداره) من با خوشرویی ازتون پذیرایی میکنم( مگر اینکه وسط کاری مزاحمم بشین) درسته در ابتدا نمیتونم مکالمه ها رو شروع کنم و خجالتیم اما سعی خودمو میکنم که بخندونمتون.
اگه حالتون خوب نباشه من شما رو رو یکی از مبلای طوسی راحتی مینشونم و یه لیوان قهوه یا هرچیزی دلتون بخواد براتون آماده میکنم.
ازتون در مورد مشکلاتتون میپرسم و اگه بخواین باهام حرف بزنین شنونده خوبی میشم.
اگه بخواین ازم راهنمایی بگیرین یه راهنمای خوب میشم.
و اگه فقط به بغل نیاز داشته باشین بغلتون میکنم و سعی میکنم بهتون آرامش بدم.
بعد شمارهمو میدم و میگم هروقت که نیاز داشتین میتونین باهام حرف بزنین.
بعد از این رفتارم ممکنه کمی بین همسایه ها محبوب بشم ولی بهرحال همیشه فاصلهمو با بقیه حفظ میکنم و دوست ندارم کسی بیش از حدی که تعیین میکنم بهم نزدیک بشه.
صبح ها بیشتر اوقات خواب میمونم چون شبا بین کتابام خوابم میبره و یادممیره که ساعت رو کوک کنم.
کسی در مورد شغلم چیزی نمیدونه
اما میدونن که تو یه شرکت کار میکنم چون همیشه لباس رسمی میپوشم.
کم پیش میاد که با بقیه همسایه ها روبرو بشم چون بیشتر اوقات تو خونهم.
رفت آمد چندانی به خونهمنیمشه ؛
فقط آخرین جمعهی هر ماه دو نفر هستن که چند ساعتی بهم سر میزنن و میرن.
همسایه ها هنوزم بهم لقب دختر مرموز و بداخلاق رو میدن، اما وقتی خانم پیر طبقه اول اقرار میکنه که من کسیم که بیشتر اوقات میرم بهش سر میزنم و وقتی پرستار یا بچه هاش پیشش نیستن ازش مراقب میکنم نظرشون درموردم عوض میشه.
من تو طبقه های آخر زندگی میکنم طبقه ۱۵ این طبقه جزو اونایی که یک واحدهن.
یه دختر ۲۵ ساله ، موهای کوتاهی دارم و روتین زندگیم خیلی سادهس ساعت هایی که میرم و میان هیچوقت تغییر نمیکنن.
بیشتر کاغذ دیوارایای خونه آبی پرنگ یا سیاه و سفیده.
تو بزرگترین اتاق خونهم پیانو و ویالونم قرار داره اسم اونجا رو اتاق موسیقی گذاشتم.
بهعد از برگشتن از سرکار میرم اونجا و بعد از ظهرا صدای پیانو رو میشنوین که دارم یکی دیگه از قطعه های باخ رو میزنه یا صدای ویالون که دارم یکی از قطعه های یوهان اشتراوس رو میزنم. من بین نتای موسیقی غرق میشم هیچکس نمیتونه منو از اون دنیا بکشه بیرون فقط وقتی دست از نواختن میکشم که انگشتام درد بگیرن یا صدای معده گرسنهم بلتد تر از صدای موسیقی بشه.
بعد از شام نوبت کتاب خوندنه
کتابخونهم از قفسه هایی پر از کتابای کلاسیک علمی روانشناسی و تاریخی تشکیل شده. یه پنجره کوچیک و یه شومینه داره.
در کل خونهم چیدمان ساده اما راحتی داره.
اگه به خونهم بیاین(که کسی علاقه ای به اینکار نداره) من با خوشرویی ازتون پذیرایی میکنم( مگر اینکه وسط کاری مزاحمم بشین) درسته در ابتدا نمیتونم مکالمه ها رو شروع کنم و خجالتیم اما سعی خودمو میکنم که بخندونمتون.
اگه حالتون خوب نباشه من شما رو رو یکی از مبلای طوسی راحتی مینشونم و یه لیوان قهوه یا هرچیزی دلتون بخواد براتون آماده میکنم.
ازتون در مورد مشکلاتتون میپرسم و اگه بخواین باهام حرف بزنین شنونده خوبی میشم.
اگه بخواین ازم راهنمایی بگیرین یه راهنمای خوب میشم.
و اگه فقط به بغل نیاز داشته باشین بغلتون میکنم و سعی میکنم بهتون آرامش بدم.
بعد شمارهمو میدم و میگم هروقت که نیاز داشتین میتونین باهام حرف بزنین.
بعد از این رفتارم ممکنه کمی بین همسایه ها محبوب بشم ولی بهرحال همیشه فاصلهمو با بقیه حفظ میکنم و دوست ندارم کسی بیش از حدی که تعیین میکنم بهم نزدیک بشه.
صبح ها بیشتر اوقات خواب میمونم چون شبا بین کتابام خوابم میبره و یادممیره که ساعت رو کوک کنم.
کسی در مورد شغلم چیزی نمیدونه
اما میدونن که تو یه شرکت کار میکنم چون همیشه لباس رسمی میپوشم.
کم پیش میاد که با بقیه همسایه ها روبرو بشم چون بیشتر اوقات تو خونهم.
رفت آمد چندانی به خونهمنیمشه ؛
فقط آخرین جمعهی هر ماه دو نفر هستن که چند ساعتی بهم سر میزنن و میرن.
همسایه ها هنوزم بهم لقب دختر مرموز و بداخلاق رو میدن، اما وقتی خانم پیر طبقه اول اقرار میکنه که من کسیم که بیشتر اوقات میرم بهش سر میزنم و وقتی پرستار یا بچه هاش پیشش نیستن ازش مراقب میکنم نظرشون درموردم عوض میشه.
Forwarded from برنامه ناشناس
همین چند هفته پیش از خونه فرار کردم
شهر ما خیلی کوچیک و بود و ادماش همه یه مدل زندگی میکردن... شهرمونو دوست دارم ولی... روح و خواسته های من بزرگتر از این شهر و رویاهای به حقیقت تبدیل نشده پدر و مادرمه، نمیتونستم خواسته های اونا رو زندگی کنم
اوایل زندگی کردن تو شهر بزرگ و اینکه میدیدم چه دنیای هفت رنگی بیرون از شهر کوچیکمون وجود داره ترسناک بود!
شنیده بودم یه آپارتمان وسط شهر هست که همه رویاهاشونو زندگی میکنن...
دو روز پیش تولد 25 سالگیمو رو پشت بوم همون آپارتمان با ستاره ها کجشن گرفتم... یه دختره هست که یواشکی گربه میاره تو خونه،همیشه رو پشت بومه،
دارم رو طراحیم کار میکنم، هنوز هیچی نشده دیوار ها و کف زمین پر از کاغذ کاهی خط خوردس! موقع نقاشی متال گوش میدم؟...
همون روزای اول موهامو تا ته کوتاه کردم ولی بازم تو چشمامن، بیشتر پس اندازمو واسه خریدن هودی خرج کردم. البته که زیاد لباس از خونه برای خودم بر نداشته بودم؛ بیشتر بار سفرم اون دو تا جعبه کتابِ کتابخونم بود... هنوز نچیندمشون تو قفسه احتمالا هیچوقت هم انجامش نخواهم داد
همسایه های خوبی دارم،البته که همیشه خدا یکی هست که بگه چرا پاهاتو صاف نمیزاری؟
زیاد از خونه بیرون نیومدم، همین گوشه امن برام کافیه!
ولی خب همینجوری نمیشه ادامه داد... پولام دارن ته میکشن و همین روزاس که کتابامو بجای کف اپارتمان، کف خیابون ببینم
کار پاره وقت؟
#کلکسیونریونگیهایآرامشبخش
همین چند هفته پیش از خونه فرار کردم
شهر ما خیلی کوچیک و بود و ادماش همه یه مدل زندگی میکردن... شهرمونو دوست دارم ولی... روح و خواسته های من بزرگتر از این شهر و رویاهای به حقیقت تبدیل نشده پدر و مادرمه، نمیتونستم خواسته های اونا رو زندگی کنم
اوایل زندگی کردن تو شهر بزرگ و اینکه میدیدم چه دنیای هفت رنگی بیرون از شهر کوچیکمون وجود داره ترسناک بود!
شنیده بودم یه آپارتمان وسط شهر هست که همه رویاهاشونو زندگی میکنن...
دو روز پیش تولد 25 سالگیمو رو پشت بوم همون آپارتمان با ستاره ها کجشن گرفتم... یه دختره هست که یواشکی گربه میاره تو خونه،همیشه رو پشت بومه،
دارم رو طراحیم کار میکنم، هنوز هیچی نشده دیوار ها و کف زمین پر از کاغذ کاهی خط خوردس! موقع نقاشی متال گوش میدم؟...
همون روزای اول موهامو تا ته کوتاه کردم ولی بازم تو چشمامن، بیشتر پس اندازمو واسه خریدن هودی خرج کردم. البته که زیاد لباس از خونه برای خودم بر نداشته بودم؛ بیشتر بار سفرم اون دو تا جعبه کتابِ کتابخونم بود... هنوز نچیندمشون تو قفسه احتمالا هیچوقت هم انجامش نخواهم داد
همسایه های خوبی دارم،البته که همیشه خدا یکی هست که بگه چرا پاهاتو صاف نمیزاری؟
زیاد از خونه بیرون نیومدم، همین گوشه امن برام کافیه!
ولی خب همینجوری نمیشه ادامه داد... پولام دارن ته میکشن و همین روزاس که کتابامو بجای کف اپارتمان، کف خیابون ببینم
کار پاره وقت؟
#کلکسیونریونگیهایآرامشبخش
Forwarded from برنامه ناشناس
https://t.me/callmeparvaz/6487
من میخوام بیام پیشتون باهم فیلم و سریال ببینیم. ولی یکم استرسی و اجتماع گریزم. اگه قبوله بیام بتنیتینیوت-
-مونچایلد.
https://t.me/callmeparvaz/6487
من میخوام بیام پیشتون باهم فیلم و سریال ببینیم. ولی یکم استرسی و اجتماع گریزم. اگه قبوله بیام بتنیتینیوت-
-مونچایلد.
Telegram
「 پرواز بدون بال 」
از اونجایی که این خیلی بامزه بود، خواستم بگم کدوم همسایهتونم ^^
اول از همه اینکه من تنها زندگی نمیکنم. احتمالا با مهزاد توی طبقههای بالای ساختمون زندگی میکنیم؛ بهخاطر اینکه به پشت بوم نزدیکه. یه اتاق رو پر از ساز کردم و مطمئن باشین قرار نیست صدای آروم…
اول از همه اینکه من تنها زندگی نمیکنم. احتمالا با مهزاد توی طبقههای بالای ساختمون زندگی میکنیم؛ بهخاطر اینکه به پشت بوم نزدیکه. یه اتاق رو پر از ساز کردم و مطمئن باشین قرار نیست صدای آروم…
Forwarded from 「 پرواز بدون بال 」
خب یکم اهنگ گوش بدید.
تا من بخونم این چندتا پیام اخیر رو
تا من بخونم این چندتا پیام اخیر رو