اهالیِ آرکید
125 subscribers
77 photos
1 video
191 links
[مجمع ساکنین طبقات ساختمان آرکید]

همه چیز از اونجایی شروع شد که:
https://t.me/ArcadeNeighbors/188


چالش‌های بعدی و غیر-آرکیدی هم اینجا آرشیو میشن.
Download Telegram
Forwarded from چشـــم دکمه‌ای ⚇_⚉ (ᴮᴱ Mια⁷ ⟭⟬)
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
اتاق خودم، تخت دومی هم نمیگم برای کیه تازه تونسته یکم از شلوغی فرار کنه جاشو لو نمیدم 😅
‌ ‌ ‌‌‌ ‌
https://t.me/callmeparvaz/6438
بیخیال حداقل یه بار میای دیگه
خدا رو چه دیدی یکیم برا تو پیدا شد
‌ ‌ ‌‌‌ ‌
میشه پاکشون نکنی:)) حیفه
همینجوری همسایه بمونیم^^☁️🌊👐🏻
گفتم که
چنل جدا میزنم
همه ایناروانتقال میدم و یادگاری نگه میدارم ^^
‌ ‌ ‌‌‌ ‌
من میخوام آقای ۷۹ ساله ی طبقه دوم مدیر باشه :(
‌ ‌ ‌‌‌ ‌
خب بنگتن مارو وصل کرده تقریبا
پس اسم ساختمون
لیتل ناماکندا
‌ ‌ ‌‌‌ ‌
نفرست فروشنده از ارسال پیامش پشیمونه
‌ ‌ ‌‌‌ ‌
ی دختر ۲۰ ساله که ساکن طبقه یکی مونده به اخره
دانشجوی سال دومم و اکثر وقتا یا تو دانشگاهم یا سر کار
کار های متفاوتی میکنم بستگی داره چقدر وقتم خالی باشه ولی کار اصلیم تو کافی شاپه
ی خونه کوچیک به سبک بوهو دارم و اگر اخر هفته ها اگه خونه باشم دوستامو دعوت میکنم و باهم وقت میگذرونیم و ساز میزنیم و اهنگ میخونیم و میرقصیم
زیاد با بقیه ارتباط ندارم و خیلیا فکر میکنن ادم درستی نیستم شاید چون بعصی وقتا شبا با پسر میام خونه شایدم به خاطر نوع پوششم شایدم به خاطر اینکه اکثرا خونه نیستم
ترجیح میدم خونه نباشم و به جاش از وقتای ازادم با پیاده روی و گشتن مغازه ها و جاهایی ک دوسشون دارم لذت میبرم
موهام کوتاهه و بلوند کردم و رنگای فانتزی روش میزارم
همیصه ی شلوارک کوتاه و نیم تنه تنمه و تتو های ریز و قشنگ زیادی تو جاهای مختلف بدنم هست که هر کدوم برام ی معنای خاصی دارن درگیر هیچ قید و بندی نیستم ترجیح میدم هرکاری دلم میخواد و خوشحالم میکنه رو امتحان کنم حتی اگه بقیه اونو بد بدونن
و جز دوستام و کسایی که باهاشون در ارتباطم با کسی حرف نمیزنم و حتی وقتی تو ساختمون همسایه هارو میبینم فقط ی سلام و احوال پرسی کوتاه میکنم و میرم
درسته که خیلی وقتا از شدت کار زیاد و درس خستگی امانمو میبره ولی من زندگیمو دوست دارم چون دارم تو مسیری حرکت میکنم که به ارزوهام برسم و قطعا همه خستگی هامو وقتی به اون چیزی ک میخوام رسبدم یادم میره
‌ ‌ ‌‌‌ ‌
من تو پنت هاوس ساختمون زندگی میکنم
اتاقم یه بالکن بزرگ داره که رو به شهره و شبا با دوست پسرم از منظره ی شهر لذت میبریم.
۲۵ سالمه و مادر و پدرمو تو یه سانحه ی هوایی از دست دادم و فقط یه برادر بزرگتر از خودم دارم که ۳۰ سالشه.ارتباط زیادی با همسایه هام ندارم ولی با همسایه ی گلفروشم که یه پودل کوچولو داره دوستم.حس میکنم اونم مثل من آسیب دیده و درکم میکنه.جفتمون زیاد حرف نمیزنیم ولی اون آدم خیلی احساساتی ایه و عاشق گل هاشه.هر روز برام گل میاره و من به صرف یک قهوه دعوتش میکنم تو خونم.
دوست داشتم از دارایی هام بگم شاید خیلی چیپ به نظر بیاد.یه بوگاتی w16 کوپه رمبرانت تو پارکینگ ساختمون هست که شبا باهاش تو مسابقه های خیابونی برنده می‌شم.
دوست دارم یه شب دوست گلفروشم رو هم با خودم ببرم ولی هنوز نمیدونم هیجان دوست داره یا نه.
بچه ها ناشناسا خیلی زیاد شده
چنلا رو هم هنوز چک نکردم
یکم اجازه بدید بهم نفس بکشم :)
Forwarded from 𝑂𝑚𝑒𝑙𝑎𝑠࿐ (闇𝑃𝑟𝑖𝑛𝑐𝑒ཉིཾ)
از اونجایی که من آواره‌ام به قول بلو، شاید کسی باشم که گاهی میاد و به نویسندهِ کمتر شناخته شدهِ ۲۵ ساله، ساکن طبقه پنجم سر بزنه.
نصفه شب، توی تاریکی میاد، با یه کیسه بزرگ مشکی دستش(احتمالا پر از چیز های عجیب و غریبی که بلو دوست داره، بستگی داره از کجا اومده باشم.) از آسانسور استفاده نمیکنه و اگه ساکنین پیر تر این ساختمون ببیننش، احتمالا یه تماس کوتاه با پلیس داشته باشن.
"سلام، من همین الان توی راهرو آپارتمانم یک پسر سیاه پوش با کلاه و ماسک و دستکش دیدم که یه کیسه بزرگ رو پشتش میکشید، مشکوکم که جنازه مثله شده یکی از همسایه‌هام باشه."
Forwarded from [ بیکاز آف ]
از اونجایی که این خیلی بامزه بود، خواستم بگم کدوم همسایه‌تونم ^^
اول از همه اینکه من تنها زندگی نمی‌کنم. احتمالا با مهزاد توی طبقه‌های بالای ساختمون زندگی می‌کنیم؛ به‌خاطر اینکه به پشت بوم نزدیکه. یه اتاق رو پر از ساز کردم و مطمئن باشین قرار نیست صدای آروم پیانو و صدای عاشقانه گیتار رو بشنوین. همسایه‌ها همیشه به‌خاطر صدای بلند سازهای کوبه‌ای با من دعوا می‌کنن. احتمالا با همه همسایه‌ها در حد سلام کردن آشنا هستم و تا حدودی اسم همه رو می‌دونم. مهزاد کمتر از من با بقیه صحبت می‌کنه و با این وجود با همه صمیمی‌تره. شب‌ها به‌خاطر صدای بلند خنده‌هامون، همسایه پایینی با جارو به بالا می‌کوبه و من به زور صدای خنده‌ام رو پنهان می‌کنم. با اجازه از مدیر ساختمان، آخر هفته‌ها توی پشت بوم مهمونی راه میندازم و به همه میگم که اگه دوست دارن، بیان شرکت کنن. خونه‌ام شلوغه و احتمالا بدون خجالت همه رو داخل خونه راه میدم و به حرص خوردن مهزاد می‌خندم. خبری از بوی غذای روی گاز نیست و من همیشه با لباس‌های عجیب غریب که هیچ ربطی به هم ندارن به استقبالشون میرم. یه اعلامیه هم می‌زنم توی تابلوی اعلانات، "اگه دنبال پارتنر برای سریال دیدن هستین، بیاین خونه ما؛ چیپس و پفک فراموش نشه."
Forwarded from ⸎⃟ᬼ⃟ Vɪᴛᴀᴍɪɴ L (• 𝑳𝒆𝒐 •)
مدیر ساختمون داره صحبت میکنه..
همون پسر ۳۵ ساله ای ک صاحب پنت هاوس اون مجتمعه و صاحب تعدادی از واحد ها.
از دور یکی از پسرای مجتمع رو زیر چشم گرفته و روش کراش زده ولی هیچکس نمیدونه.
با خودش قرار گذاشته یه روز عشقشو ب پسرک خوش سیمای قلبش اعتراف کنه و اونو بیاره تو پنت هاوسش.
اما احتمالا ب هیچکس در مورد رابطش نمیگه چون ممکنه همسایه ها در مورد صلاحیت یه مدیر گی شک داشته باشن.
زیادی رویایی شد؟ خب این پسر یکم بلند پروازه :)
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
‌ ‌ ‌‌‌ ‌
من قطعا اون همسایه ای میشم ساکن طبقه اخره و هیچ وقت خونه نیست
صبح زود میزنه بیرون و شب بر میگرده و به خاطر ترس از اسانسورش همیشه از پله ها استفاده میکنه.
بعضی وقتا صدای نواختن گیتار از خونش بیرون میاد و همش درگیر طراحیه هیچ کدوم از همسایه هارو نمیشناسه و به خاطر چتریاش و هودی گشادش و عینک گردش برای بقیه مرموزه.
چون عاشق تنهاییه طبقه اخر کاملا براش مناسبه .غروبا با یه فنجون چایی یا قهوه توی بالکن میشینه و با خیال راحت به هیاهوی شهرش خیره میشه.
#نارنگی_اعظم
‌ ‌ ‌‌‌ ‌
https://t.me/callmeparvaz/6454

حیف که بچه های ساختمونمون رودوست دارم وگرنه میومدم گوشتو میپیچوندم که اینقدر روزای تعطیل کرم نریزی و بزاری یکم بخوابیم
‌ ‌ ‌‌‌ ‌
ی دختر بچه ی ۵ ساله که نمیدونه کدوم طبقه زندگی می کنه
اخه ما تازه به اینجا اساس کشی کردیم و من تا الان دوستی نداشتم 🥺(خدایی چرا همتون سنتون بالاست)
ولی ماما همیشه میگه باید انگشتای هر دو دستم رو بلند کنم تا بتونم به همسایه ها بگم که کجا زندگی میکنیم .
من خیلی چوچولوام زیادم خوف نمیتونم بنویسم نمیدونم تا حالا منو دیدید یا نه اما اگه ی دختر با موهای دوگوشی خرمایی رنگ که سرش تو موبایله و شرتکای رنگی رنگی و تیشرتای گشاد مامانش یا پیرنای مردونه بابایی روکه تا مچ پاهاش میرسه رو پوشیده همون کوچولوعه منم ها !!!
ماما همیشه با پیرزنی که تو واحد کناری توی طبقه ما زندگی میکنه و کلی هم گربه داره سلام احوال پرسی میکنه تازه ی روزم براش از کیکی که درست کرده بود بردیم ،
ولی من پشت پای ماما قایم شدم اخه از خانومه میترسیدم
اون لونه ای که جوجه ها توش زندگی میکنن رو از روی درخت کنده بود و روی سر خودش گزاشته بود
به نظر شما ترسناک نیس؟
ولی ماما منو دعوا کرد اخه میگه که خوب نیس دختر کوچولو ها انقد خجالتی باشن ....
حالا که فکر میکنم گوشه دامن ماما انقدرام جای امنی نیس پس وقتی بزلرگ شدم بین بازوهای پرنس چارمینگم قایم میشم
من به ماما نمیگم شما هم نگید باچ.
اخه میخوام فکر کنه زود زود بزلرگ شدم.