Arash.alaverdi
117 subscribers
232 photos
53 videos
59 files
112 links
apha·sia n.
:loss or impairment of the power to use or comprehend words usually resulting from brain damage.
admin: AArall
Download Telegram
@Aphasiaa «»«»«»«»«»«» آفازیا
@Aphasiaa «»«»«»«»«»«» آفازیا
@Aphasiaa «»«»«»«»«»«» آفازیا
@Aphasiaa «»«»«»«»«»«» آفازیا
@Aphasiaa «»«»«»«»«»«» آفازیا
@Aphasiaa «»«»«»«»«»«» آفازیا
@Aphasiaa «»«»«»«»«»«» آفازیا
@Aphasiaa «»«»«»«»«»«» آفازیا
Vilhelm Hammershøi’s Three Young Women (1895)

@Aphasiaa «»«»«»«»«»«» آفازیا
Forwarded from Noisepoem 👁‍🗨
فیلم شعرخوانی #رضا_براهنی و خواندن شعر طولانی و به زعم من همیشه ناتمامِ #اسماعیل را در کانال #تحشیه دیدم و با اینکه سطر به سطر، کلمه به کلمه و حرف به حرف این شعر را بارها بر جسم و ذهن و روح خود تراشیده‌ام امروز باز نیز تراشیدم و گریستم. به راستی چه شعری می‌تواند پا به پای این شعر، ایران و انسانهای ایرانیٍ امیدوارِ دهه‌ی پنجاه و همچنین ایران و انسانهای ایرانیٍ مغموم و سرشکسته ی دهه‌ی شصت و هفتاد را به مثابه مغاکی وسیع و تاریک به تصویر بکشد؟ چه شعری را می‌شناسید؟ اسماعیل براهنی به تمامی معنا، تجربه‌ای اصیل و دست نخورده از دوزخ است. جایی که متن و شاعر نه نای نوشتن و بلاغت دارد و نه نای و دغدغه‌ی استعاره پردازی و زیبایی، و از قضا همین تجربه‌ی مستقیم، بی عار، لخت و آبجکتیو که مدام میل به گریز از همه چیز و علی‌الخصوص از خود دارد، با تمام تناقض‌هایش، بدل به کلیتی تمثیلی، استعاری و نمادین می‌شود، کلیتی به نام شعر «اسماعیل» که همزمان و مداوم می‌سازد و می‌گریزد، می‌سازد و ویران می‌کند، تا آنجا که خود شاعر نیز نمی‌داند شعر، کجا شروع می‌شود و کجا تمام خواهد شد. این شعر ناتمام، این شعر تاریخی بی تاریخ، برای او و برای همه‌ی مخاطبان و آدمهایی که به قول شاعر تجربه‌ای از دوزخ دارند هنوز هم، هنوز هم و هنوز هم ادامه دارد.

آرش اله‌وردی
۲۶ آذر ۱۴۰۲

عضویت در کانال👈 @noisepoem
Forwarded from Noisepoem 👁‍🗨
بازنشر ویراستی جدید از دو کتاب مهم درباره #آنارشیسم به ترجمه دکتر #محمود_عبدالهی، نشر #افکارجدید

کتاب نخست: آنارشیسم، مجموعه درآمدی کوتاه، به نویسندگی #کالین_وارد، یکی از مهمترین نویسندگان و متفکران آنارشیست معاصر، گلچین مقالاتی بنیادین در باب تاریخ، مفهوم و آرمانهای آنارشیسم و زندگی و نظریات بزرگانی چون #باکونین، #پرودون، #کروپتکین و #گلدمن است.

کتاب دوم: #آنارکوسندیکالیسم، تاریخ آنارشیستی مبارزات سندیکایی طبقه‌ی کارگر اثر رودلف روکر آلمانی با پیشگفتاری خواندنی از #نوام_چامسکی ست. اگر چه روکر کتابهای مهم دیگری نیز در این حوزه دارد اما انارکوسندیکالیسم معتبرترین و کلاسیکترین کتاب او به شمار می‌رود.
انتشار این دو کتاب نتیجه‌ی زحمات حرفه‌ای و همچنین انتخاب خردمندانه عبدالهی ست که در میان کوهی از آثار در این حوزه دست به انتخاب این دو کتاب روشنگر زده است.
باری، چه می‌توان گفت؟ جز اینکه فقدان متونی عمیق و متمرکز از سوی متفکران، منتقدان و آکادمیسین‌های حوزه علوم سیاسی و انسانی بر این دو اثر، سرنمونی از ادبار و سرنگونی تفکر انتقادی در کشور و به خصوص اصحاب آکادمی ست. چه می‌توان گفت؟
آرش اله‌وردی
@noisepoem
Audio
برای #علیرضا_فریدون_گودرزی و غم ابدیش


@Aphasiaa «»«»«»«»«»«» آفازی
Marget Sim Biomah
Morteza Bab | موزیکدل
چند شب است که مدام خوابهای آشفته دارم، دوباره یکی از آن خواب‌های دردآور تکراری را دیدم، خواب پسر بچه ای سه چهار ساله که توی ایستگاه متروی تهران، بازی بازی دست مادرش را رها می‌کند و پرت می‌شود جلوی قطار، این خواب زبر و ریش ریش، چرا رهایم نمی‌کنی؟؟! صبح با شیون و رودُم رودُم نزدیکی از خواب پریدم، در که وا کردم دیدم واویلاست، درست همسایه‌ی روبرو، خواهران دوقلوی چهار پنج ساله‌ای که بارها دیده بودم مشغول بازی و شیطنت در کوچه با پدرشان، شب یلدا، همین پریروز، قصد سفر به شهرشان خرم‌آباد می‌گیرند، شب دراز یلدا، هر دو درگیر اوتیسم بودند، یکی از قل‌ها، گل‌ها نمی‌دانم چطور میفتد توی جکوزی و هیچ کس نمی‌فهمد تا وقتی که جنازه‌ی زیبایش میآید روی آب وُ شیون.
مادر کیان روزی زیر عکس فرزندش نوشت: «رودُم، مهندسُم، رودُم رودُم» کیان هم لر بود.

دوم دی ۱۴۰۲

@Aphasiaa «» آرش الله‌وردی
واویلا لیلی
<unknown>
آرش اله‌وردی
۱- پیرمردی کور و علیل، سه تاری شکسته بر دست گرفته و به شکلی عمیقا فالش با فواصلی کش سان و گاه از سر شانس، ریتمیک می‌نوازد و با هر کلامی که می‌خواند آب دهانش بیرون می‌چکد، انگار همه‌چیز اسلوموشن است. همزمان پیکر بی دست و پای پسری جوان و زیبا، از زیر پای مردم لخ لخ کنان با کاسه پولی از لباسش آویزان، می‌گذرد. در میان سرفه‌ها و بوی عرق جمعیت، یکی با کمری خم از بار کیف و کوله‌ی برزنتی، فریاد حراج می‌کشد، دخترکی چهار پنج ساله در یک دست جوراب مردانه و در دست دیگر آدامسهای قلابی، با خواهش و تمنا، عمو عمو گویان به سراغم میآید که تو را به خدا،  تو را به حضرت فلان و بهمان و پشت سرش زنی جوان ناله کنان با نوزادی چند روزه در آغوش ... نوزاد!... آغوش!... چه کلمات مقدس و زیبایی!
ادامه ...

@Aphasiaa «»«»«»«»«»«» آفازیا
👇👇👇👇👇👇
۱- پیرمردی کور و علیل، سه تاری شکسته بر دست گرفته و به شکلی عمیقا فالش با فواصلی کش سان و گاه از سر شانس، ریتمیک می‌نوازد و با هر کلامی که می‌خواند آب دهانش بیرون می‌چکد، انگار همه‌چیز اسلوموشن است. همزمان پیکر بی دست و پای پسری جوان و زیبا، از زیر پای مردم لخ لخ کنان با کاسه پولی از لباسش آویزان، می‌گذرد. در میان سرفه‌ها و بوی عرق جمعیت، یکی با کمری خم از بار کیف و کوله‌ی برزنتی، فریاد حراج می‌کشد، دخترکی چهار پنج ساله در یک دست جوراب مردانه و در دست دیگر آدامسهای قلابی، با خواهش و تمنا، عمو عمو گویان به سراغم میآید که تو را به خدا، تو را به حضرت فلان و بهمان و پشت سرش زنی جوان ناله کنان با نوزادی چند روزه در آغوش ... نوزاد!... آغوش!... چه کلمات مقدس و زیبایی!
.

۲- تجربه‌ی سفر با متروی تهران به خصوص برای کسانی که سفرشان نه صرفاً سفری توریستی بلکه گاهگاهی و ناگهانی بوده و هنوز به تجربه‌ای روزمره و عادی بدل نشده، تجربه ای یکتا و آخرالزمانی از دیدار دوزخ است، ماجرای سفری یا ملاقاتی از برزخ به دوزخ با سکوتی بهت‌آور، دیداری عریان از زیر این شهر کثیف، سفری از میان فاضلاب، فاضلابی روان در ترنهای قطار شهری، سفری به خانه‌ی حقیقی و میراث اصیل فقرا، زیر زمین. در انتهای این سفر، تنها، مسافری گنگ و مبهوت برجا می‌ماند با تجربه‌ای غیرقابل بیان، بی آنکه گوشی برای شنیدنش باشد.
 و اما از آن سو، برای آنها یا خیلی عظیمی از مردم که سفر با مترو، بخشی جدایی ناپذیر از امر روزمره و جبر کارگریِ اوست ماجرا از این حرفها گذشته؛ انسانی آرام، حرفه‌ای و بی تفاوت، با قلبی فروخفته در خونی راکد و گندیده، این مسافرانِِ هموطن در مقابل هیچ امر تراژیکی خم به ابرو نخواهند آورد و بی دخالت و قضاوت ِ ذره‌ای از احساسات بشری، نستوه و استوار و حرفه‌ای، مدیران پیروز این پهنه ی مسمومند.

۳- پسری مفلوج با واکری شکسته و شلواری پاره و خیس از میان مردم راه باز می‌کند و با صدایی نزار و رعشه گون می‌خواند و از دهانش چه می‌پاشد جز خون؟! خونی متعفن.: «یک دو سه، حالا قر قر قر ..... بیا بیاااااا نرووووو نروووووو حالا نه، یک ربع دیگه برووو، رررررررر،،،، واویلا لیلی، دوست دارم خیلی، آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا؟و...» و هر کلمه‌اش انگار که سالها طول می‌کشد، سالهای سرخ، سالهای سیاه.

خدای من پس چرا این زمان نمی‌گذرد؟

آرش اله‌وردی
       بهمن ۱۴۰۲

@Aphasiaa «»«»«»«»«»«» آفازیا
صدایی از محبوسان بی صدای جهان
شعر یاور بذرافکن
در اعتنای فراموشی
نشر الکترونیکی مطرود

@Aphasiaa «»«»«»«»«»«» آفازیا

👇👇👇👇دانلود 👇👇👇👇👇
IntheCareofOblivion.pdf
851.1 KB
صدایی از محبوسان بی صدای جهان
شعر یاور بذرافکن
پی دی اف
در اعتنای فراموشی
نشر الکترونیکی مطرود

@Aphasiaa «»«»«»«»«»«» آفازیا
Forwarded from toolkit
مت-میر
شعری از علیرضا فریدون گودرزی

عضویت در کانال👈 @noisepoem