زندگی روزانه
945 subscribers
2.69K photos
170 videos
287 files
560 links
ابراهیم موسی‌پور بِشِلی
Download Telegram
مدخل "جنید بغدادی ابوالقاسم"
#ابراهیم_م_بشلی
دانشنامه ی جهان اسلام



http://rch.ac.ir/article/Details/7578
مدخل "جمع و تفرقه"
#ابراهیم_م_بشلی

دانشنامه ی جهان اسلام

http://rch.ac.ir/article/Details/9902
مدخل "چراغ دهلی"
#ابراهیم_م_بشلی
دانشنامه ی جهان اسلام

http://rch.ac.ir/article/Details/7924
مدخل "درویش"
بخش اول: #ابراهیم_م_بشلی
بخش دوم: مهران افشاری
دانشنامه ی جهان اسلام

http://rch.ac.ir/article/Details?id=9187&&searchText=
مدخل " محمّد ص"
#ابراهیم_م_بشلی
دانشنامه ی زبان و ادب فارسی
جلد تکمله ۱۳۹۷
👇👇👇
زنده‌باد نوریه‌گا!؟

#یادداشتهای_زندگی_روزانه
#ابراهیم_موسی_پور_بشلی

آخرین روزهای آذر ماه ۱۳۶۸ بود که توی اخبار صدا‌و‌سیما گفتند استکبار جهانی امریکا با حمله‌ی ددمنشانه به پاناما، ژنرال مانوئل آنتونیو نوریِه‌گا، حاکم نظامی قهرمان و محبوب پاناما را دستگیر کرده و طبعا ما دانش‌آموزان مدرسه‌ی راهنمایی شهید مدرس قائمشهر باید در اسرع وقت مخالفت خود را با این حرکت مداخله‌جویانه‌ی رژیم جهانخوار جرج بوش (پدر) اعلام می‌کردیم.
یک‌دو روز بعد، ما را پیاده از محله‌ی آبندونسر تا میدان وسط شهر بردند و آنجا علیه امریکا شعارها دادیم و محکومش کردیم و ضمنا فریادها کشیدیم که: زنده‌باد نوریه‌گا!
بعد هم ناظم مدرسه و دو‌سه‌تا معلم‌مان هر کار کردند، حریف ما شیطانهای کوچک که داشتیم علیه شیطان بزرگ شعار می‌دادیم نشدند و تقریبا همه‌ی ما بچه‌های کلاس سوم راهنمایی از دور میدان، یکراست سر از سینما فجر در آوردیم!
در دهه‌ی ۱۳۶۰ قائمشهر یک سینما هم داشت که گویا حالا همان هم دیگر نیست.
فیلم سینما هر چه بود چنگی به دل نمی‌زد و یکی از بچه‌ها (فکر کن بچه‌پولدار ما کسی بود که باباش یک ویدیو در خانه داشت)، به چند دوست نزدیک پیشنهاد کرد برویم خانه‌شان و فیلم دلتافورس را ببینیم.
من البته به‌هیچ‌روی جرات نداشتم دیرتر از زمان هر روزه به خانه بروم و حسرت دیدن آن فیلم از آن روز در دلم ماند. فیلم دلتافورسِ یک را امریکا و اسراییل تهیه کرده بودند به کارگردانی مناهم گولان در ۱۹۸۶!
بچه‌ها در مسیر راهپیمایی، از فیلم دلتافورس حرف می‌زدند و اینکه کماندوهای فوق‌ستاره‌ی امریکا چه‌ها می‌کنند و چه و می‌گفتند حتما دستگیر کردن نوریه‌گا کار همین کماندوها بوده.

این گذشت و حالا نوریه‌گا سالهاست که مرده. این نوریه‌گا خودش قبلاً مامور سیا بود و بعد که به قدرت رسید، همواره از جانب امریکا حمایت می‌شد تا اینکه سرِ چی، خدا بداند، بوش با او به هم زد و او را دیکتاتور و سردسته‌ی قاچاقچیها نامید و در عرض چند ساعت، طومار دیکتاتوری جنایتکارانه‌اش را در هم پیچید و او را به زندانی طولانی محکوم کرد.
همین نوریه‌گایی که وقتی به حرف ارباب امریکایی‌اش گوش می‌داد، امریکا چشم بر تمام جنایتهایش بسته بود!
این البته روش همیشگی ایالات متحده بوده ولی ما ماندیم و خاطره‌ی آن‌همه فریادهای زنده‌باد نوریه‌گا که گفتند بکشید و ما کودکان در آن روزِ سردِ آخرِ پاییز، برای کسی کشیدیم که تا سالهای سال بعد که اینترنت در آمد، هیچ‌چیز درباره‌اش نمی‌دانستیم.

البته در ۱۳۶۹ کتاب نیروی دلتا از چارلی بکویث و دونالد ناکس به فارسی ترجمه و منتشر شد و طبعا بچه‌ی کتابخوان مدرسه نودتومان پول جمع کرد که کتاب را بخرد و بخواند؛ پول سی تا پیراشکی کرمدار را حرامِ کتاب نیروی دلتا کرده بودم ولی خب تا مدتی سرگرم بودم و حسرت نداشتن ویدیو و ندیدن فیلم دلتافورس، تا حدی جبران شد.
یک‌دو سال بعد، یک جوان، از نمونه‌های قدیم‌ترِ همین حسن عباسی، را آوردند و ما بچه‌ها را باز جمع کردند در تالاری و آن استاد (که دست بر قضا الان از همکاران ماست و استاد معروفیست در دانشکده‌ی هنر دانشگاه تهران) درباره‌ی روشهای تبلیغاتی دشمن استکباری در سینما و بازیهای ویدیویی مخرّبی که دشمن می‌سازد، برای ما حرف زد و نیرنگهای دشمن تبهکار را در عرصه‌ی سینما برای ما برملا کرد و از جمله به نقد فیلم دلتافورس پرداخت و قسمتهایی از آن را هم در تالار پخش کرد. خلاصه این‌طوری شد که ما بدون آن‌که ویدئو داشته‌باشیم، دلتافورس را دیدیم و خیلی حال داد😂
اما بالاخره نفهمیدیم، نوریه‌گا که اربابان امریکایی خودشان علَمش کردند و بعد که تاریخ مصرفش تمام شد، خودشان جمعش کردند، این وسط چرا محبوب دستگاه تبلیغاتی مملکت ما شده‌بود و چرا ما بچه‌های مدرسه‌ی راهنمایی شهید مدرسِ آبندونسر، باید در آن روز سرد می‌رفتیم و برایش زنده‌باد می‌گفتیم...

#تاریخ_اجتماعی_کودکی
#تاریخ_اجتماعی_آموزش_و_پرورش
#تاریخ_اجتماعی_سیاست

۱۵ آبان ۱۳۹۷


#دفتر_چخاطرات!
#خنگ_دزوی_حکیم
#مکالمات
مکالمه ی حکیم با ماکیاوللی

ماکیاوللی پرسید:
طرز پوشش افراد در استخدام شون چه شانی داره؟ در مکتب من فقط باید ببینی طرف برات چه استفاده ای داره؛ لباسش مهم نیست!
حکیم پاسخ داد:
به لباسش گیر بده.
فرقی نمی کنه چطور لباس پوشیده فقط گیر بده؛
اگه سرِ این بدیهی ترین حقش کوتاه اومد و اطاعت کرد، می فهمی که می شه هر چیز دیگری رو هم ازش بخوای و اون جرات مخالفت نداره و بنابراین برای استخدام و ارتقا گزینه ی مناسبیه؛
اما اگه قبول نکرد که حتی این خواسته ی ساده رو از تو بپذیره، بدون که هرگز حاضر نیست به حرفای دیگت هم گوش بده و عنصر چموشیه!
Forwarded from اتچ بات
E. M.:
مقالتی در باب ِ تراشیدن موی سر و ریش چونان تنبیهی برای متخلفان در قرن اول هجری در مصر ...
با سپاس از جناب محمد تقوی
یک کاناپه را گذاشته اند توی کوچه، کنار دیوار، برای گعده های عصرانه شاید. و یعنی که: اسباب زندگی برای انسان، نه انسان برای اسباب!
#بشل_شیرگاه
"دانشگاه عامیانه"

#یادداشتهای_زندگی_روزانه
#ابراهیم_موسی‌پور_بشلی


بعضی از منتقدان حوزه‌ی عمومی می‌گویند برخی از نهادها و موسسات و مفاهیم در ایران، کاریکاتورِ نمونه‌های اصلی‌شان در فرنگند و مثلا دموکراسی ما، پارلمان ما یا دانشگاه ما عملا صورتی دگرگونه و کج و معوج از آن چیزی است که قرار بود باشد.
درباره‌ی نهادهای دیگر صاحب‌نظر نیستم ولی درباره‌ی دانشگاه، به گمانم ما با واقعیتی دوگانه مواجهیم. هم استاد و دانشجوی واقعی داریم و هم استاد و دانشجوی تقلبی اما این گونه‌های تقلبی، کاملا رسمی و معتبر هم هستند و یک دکتر تقلبی نه تنها رسوا نمی‌شود بلکه حتی اغلب به مراتب از امتیازات بیشتری در زمینه‌های مختلف برخوردار است و ادعاهایش هم بسیار بیشتر از یک دکتر واقعی است. اما چرا؟

گویا ما از لحاظ ساختار نرم، اعتباراً یک دانشگاه کلاسیک داریم که بخش بسیار کوچکی از نظام آموزش عالی را تشکیل می‌دهد و یک دانشگاه عامیانه که عبارت است از بخش عمده‌ی این نظام دانشگاهی و چون دانشگاه عامیانه به رسمیت شناخته شده و اصولا صورت عوامانه‌ی دانشگاه، جانشینِ آن صورتِ مفروضِ اصیل دانشگاهی شده، معیارهای تقلبی یا اصیل بودن دیگر کارآمد و تعیین‌کننده نیست.

⚫️ در دانشگاه عامیانه، استاد و دانشجو هر دو عامی‌اند. در نگرش و روش و منش، فرقی با عوام ندارند. ورود به دانشگاه تاثیری در رویکردهای عوامانه‌شان ندارد. سازوکار فهم‌شان، سازوکار شکل‌گیری باورهایشان، شکل تحلیل‌شان، و برخوردشان با پدیده‌ها و قضایا کاملا عوامانه است و عنوان دکتر و استاد هیچ دلالتی بر تفاوت درک و فهم و حتی طرز سخن گفتن این جماعت ندارد. سلوک آکادمیک نداشته‌اند و تربیت دانشگاهی را در قول و فعل و باورهایشان نمی‌توان ملاحظه کرد.

برخی از آنها بسیار در ظاهرسازی و ادای علمی در آوردن ماهرند مثلا رزومه‌هایی شگفت‌انگیز می‌سازند و چون عوام، "عقلشان به چشمشان است"، آنها هم با تولید انبوه، هم مدیرانِ بالادستیِ عوام‌شان را می‌فریبند هم جامعه‌ی عوامِ پایین دست‌شان را.

با این حال، مبارزه با این جماعت بی‌فایده است چون دانشگاه عامیانه، استاد عامی می‌خواهد و دانشجوی عامی و درس و بحث عامیانه و کتاب و مقاله‌ی عامیانه.
شاید مثل شعر عامیانه، مثل موسیقی عامیانه و امثال اینها، پیدایش صورت عامیانه‌ی دانشگاه هم امری ناگزیر باشد ولی غلبه‌ی مطلق صورت عامیانه‌ی دانشگاه بر صورت اصیل آن و جایگزین شدنِ کاملِ روش و منشِ عامیانه در دانشگاهها دست‌کم از نظر حفظ میراث فرهنگی چیز خطرناکی است:

بالاخره گونه‌هایی کمیاب از استادان و دانشجویان واقعی هم ممکن است در گوشه‌هایی از همین دانشگاه‌ها باقی مانده باشند!
برای نجات و زنده‌گیری و تکثیر این نمونه‌های کمیاب_ به عنوان شواهد زیستیِ بازمانده از دانشگاهِ غیرعامیانه_ نیز باید کاری کرد!

آبان ۱۳۹۷
#زیباییهای_زندگی_روزانه
زیباییهای خشک کردن فلفل در آفتاب، بیارجمند سمنان؛
منصور افتخاری
👇👇👇
کره اسبها؛ روستای ییلاقی ازونده، سوادکوه
@AndoneMila
سِرخِوَلیک؛ ازونده سوادکوه
@AndoneMila
گل حسرت؛ سیاهکل؛ سمیرا بختیاری
این بچه آخوندبشو نیست

پدر مرحومم آخوند نبود ولی بنا بر یادداشتها و اسناد به جا مانده، خیلی دلش می خواست برود و درس طلبگی بخواند و البته نشد چون باید کار می کرد! ولی تقریبا خودش یک پا آخوند تمام عیار بود؛ نه از این ها که یک آخوندِ درون دارند؛ یک ملّای حسابی مثل آباء و اجدادش ولی از نوع عامیانه اش. قاری قرآن بود و تفسیر و حدیث می دانست و ادبیات و اگر منصف باشم از اغلب آخوندهای رسمی دور و برش خیلی باسوادتر.
حالا دلش می خواست منِ تک پسر خانواده بروم حوزه و رسما ملّا بشوم از آن ملاهای بزرگ.
خب من هم قاری شدم و مقدمات و عربی و تفسیر و حدیث و فقهی هم اجمالا خواندم ولی عمرا دلم نمی خواست بروم حوزه ( جریان اینها بماند برای بعد). مردم برای امور مذهبی گاهی به خانه ی ما مراجعه می کردند و در آن روزگار کمبود آخوند حسابی، انواع خدمات دینی را از پدرم تقاضا می کردند. یکیش دعایی که در عید قربان باید در هنگام ذبح قربانی خوانده می شد. واجب نبود ولی مردم سنتاً بدون آن قربانی نمی کردند.
پدرم کله ی سحر می رفت و برای چند نفری از مراجعان دعا را می خواند و متاسفانه کاسب نبود که دل و قلوه ای به رسمِ مزدِ ملایی بستاند و بیاورد.

کلاس پنجم بودم و سحرگاه عید قربان بود. جوانی آمد دم در و دعا خواست و پدر نبود. اصرار داشت که اگر حاجی نیست شما بیا و بخوان که ما معطلیم. خوابم می آمد و اصولا هم حاضر نبودم چنان کنم. رفتم و دعا را روی کاغذی نوشتم با اِعراب و تشکیلِ بلیغ و دادم دستش که خودتان بخوانید؛ ماجورتر است!
فتوا را دادیم و رفتیم زیر پتو خوابیدیم و از فرونهادن بار خدمات دینی از شانه ها لذت مبسوطی بردیم. قبلش البته چهار تا رونویسی دیگر از همان دعا تهیه کردم برای مراجعان احتمالیِ بعدی و یادم رفت قایمشان کنم.
پدر آمد و کاغذها را دید و پرسید و حکایت باز گفتم!
لبخندی زد و هیچ نگفت، از آن هیچ نگفتنهای مملو از "هعییی؛ این بچه آخوندبشو نیست"!
شان اول آخوندی، حفظ حیطه ی کارکردی و پاسداری از ادوات و نرم افزارهای ارائه ی خدمات دینی است( در این باره نک. مدخل "روحانیت"، که در جلد ۲۰ دانشنامه ی جهان اسلام نوشته ام) و من در اولین تجربه ام همین کارکرد تخصصیِ امتیازبخش میان روحانیان و غیرروحانیان را مارتین لوتر طوری، به خود مکلفین واگذار کرده بودم.
#دفتر_چِخاطرات
#ابراهیم_م_بشلی
_سلام استاد خوبین؟
شما تا حالا پاسارگاد رفتین؟

--سلام ممنونم. بله؛ یک بار رفتم خیلی سال پیش.

_یک بار؟ من هشت بار رفتم تا الان.

--هشت بار رفتین؟ جالبه که اینقدر علاقه مندید.
شما تورلیدر هستین؟

_نه، مامور یگان ویژه هستم

#خنگ_دزوی_حکیم
#مکالمات
ولی الله کاووسی، پژوهشگر هنر اسلامی:

...بدیهی است که دانشگاه­ در سرتاسر دنیا عرضه­ گاه و متولی آموزش و گسترش امور پژوهشی است و در کشور ما هم چنین است؛ با این تفاوت که اکنون ما در چرخه علیل و بیمار تولید مقاله‌ها و پژوهش­های به درد نخور افتاده ­ایم. چندان خوشایند نیست که بگویم من، در جایگاه پژوهش‌گری حرفه­ای و تمام ­وقت، طی بیست و چند سال حیات دانشگاهی‌ام، در کسوت دانشجو و معلم دانشگاه، تاکنون برای هیچ­یک از پژوهش­ها و نوشته­ هایم حتی یک بار هم به مقاله و مجله ­ای علمی‌پژوهشی مراجعه و استناد نکرده ­ام. توجه بفرمایید که این دردآور است که ساختار انتخاب موضوع و روند نگارش و نتیجه­­ بخشی مقاله­ های علمی‌پژوهشی در مطالعات هنر کشور ما چندان عقیم و بی‌خاصیت است که هیچ رغبتی برای مطالعه و برداشت علمی از هیچ ­یک از صدها مقاله‌ای که هرساله با نظارت وزارت علوم تولید و منتشر می‌شود، در هیچ­کس برنمی‌انگیزد. اگر این فاجعه نیست، پس چیست؟ از سوی دیگر، مدت­هاست که اغلب خردمندان به بیهودگی و بی­ فایدگی تولید و عرضه این­ گونه نوشتارها و نشریات پی برده و در گوشه و کنار، به­ خصوص در کانال­های تلگرامی، از این وضع اسف‌بار سخن می­گویند و به سردمداران هشدار می­دهند. حتی خود صاحب­ منصبان هم تا بالاترین مقامات کشور شَستشان باخبر شده و به فغان آمده ­اند، اما همچنان گوش خودمان به خودمان بدهکار نیست و در همان گرداب نابخردی غوطه می‌خوریم. بخشی از قصه این است که هر چند تن از ما دار و دسته­ای راه انداخته­ ایم و مجوز نشریه ­ای علمی‌پژوهشی از وزارتخانه گرفته­ ایم و می­خواهیم مقاله ­های دانشجویان آماتور و نابلد کارشناسی ارشد را ــ که به حکم قانونی عجیب، حتماً باید برای رهایی از دانشگاه مقاله­ ای علمی‌پژوهشی منتشر کنند ــ در کنار نوشته­ های استادان کهنه­ کار و حرفه ­ای با هم منتشر کنیم. شگفتا که سطح توقعمان از این هر دو طیف یکی است و مقاله­ های هر دو گروه را با معیارها و استاندارهایی همسان داوری و رد و قبول می­کنیم. حداقل کاری که در این زمینه می­شود کرد این است که برای هر یک از این دو گروه نشریاتی با معیارهای مناسب سنجش خودشان طراحی کنیم تا کار استادِ قدیم و دانشجوی جدید در کنار هم داوری نشود. ماجرا وقتی غم ­انگیزتر می­شود که این نشریات برای دستمزد ارزیابی و انتشار نوشته­ ها، هم از استاد کهنسال با درآمد چندین میلیونی و هم از دانشجوی جوان و جویای کار، مبالغی چندصدهزار تومانی طلب می­کنند و تو خود حدیث مفصل بخوان از این مُجمَل.

🔵برای متن کامل گفت و گوی هدیه سادات میرمرتضوی با ولی الله کاووسی درباره ی هنر اسلامی لینک زیر را ببینید:

http://razavi.news/fa/interview/36363/%D9%85%DB%8C%D8%AF%D8%A7%D9%86-%D9%82%D8%AF%D8%B1%D8%AA-%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C%DB%8C-%D8%A8%D8%B1%D8%A7%D8%A8%D8%B1-%D8%AC%D9%87%D8%A7%D9%86%DB%8C%D8%A7%D9%86-%D8%B9%D8%B1%D8%B5%D9%87-%D9%81%D8%B1%D9%87%D9%86%DA%AF-%D9%87%D9%86%D8%B1%D9%85%D8%A7%D9%86-%D8%BA%D8%A7%D9%81%D9%84%DB%8C%D9%85