Amir Taheri امیر طاهری
10.7K subscribers
3.16K photos
1.67K videos
1 file
1.46K links
معرفی دکتر امیر طاهری :
دارای دکترای اقتصاد از لندن، نویسنده ، مترجم و ژورنالیست بین الملل ، تنها شخصیت ایرانی که با رهبران بزرگی مانند گورباچف ،نیکسون ، کلینتون و #شاهنشاه_آریامهر به طور مستقیم گفتگو داشتند
Download Telegram
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#امیر_طاهری، روزنامه‌نگار و تحلیل‌گر مسائل سیاسی درباره دیدار #علی_خامنه_ای با دانشجویان گفت: خامنه‌ای فضایی را به وجود آورده که در آن متکلم وحده است اما جامعه دیگر این را نمی‌پذیرد. این فضا دیگر کار نمی‌کند.
@AmirTaheri4
گفتگوی کامل را در یوتوب ببینید:
https://youtu.be/CFZ3iZUatO4

independentpersian

@AmirTaheri4
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#امیر_طاهری،روزنامه‌نگار و تحلیل‌گر مسائل سیاسی می‌گوید #علی_خامنه_ای اگر طرفداری هم دارد ناشی از توزیع بودجه کشور میان گروه‌های مختلف است امابا تمام این‌ها وقتی پای عمل می‌رسد، حتی متحدانش هم او را قبول ندارند.
@AmirTaheri4
گفتگوی کامل را در یوتوب ببینید:
https://youtu.be/CFZ3iZUatO4

IndyPersianPod

@AmirTaheri4
ایران: «بازگشت به خویش» در برابر «بازگشت به خیش»
اکنون که گفتمان ملی رو به اوج است، بایستی به مرحله تازه‌ای از بذرافشانی فکری پرداخت: عرضه راه‌حل‌های عملی در چارچوب این گفتمان

این چه می‌خواهیم، باید از حد شعار فراتر برود و به شکل سیاست‌های حساب‌شده و واقع‌بینانه در مرحله جدید مبارزه با اعتما به نفس و امید به پیروزی عرضه شود-BEHROUZ MEHRI / AFP

اگر شرط «رشد انسانی» را که از سوی سازمان ملل متحد تعیین شده است در نظر بگیریم، ایران امروز، زیر سلطه جمهوری اسلامی، در پایین‌ترین رده جدول قرار می‌گیرد.

اکنون بیش از یک دهه است که ایران با کاهش دموگرافیک تدریجی روبه‌رو است، روندی که اگر ادامه یابد کشور ما را با خطر امحای جمعیتی روبه‌رو خواهد کرد. این کاهش دموگرافیک ناشی از کاهش ازدواج یا به تعویق انداختن آن و سپس کاهش زاد و ولد در خانواده‌هاست. هر دو کاهش به گفته جامعه‌شناسان ناشی از گسترش نومیدی و ترس از آینده در بخش‌های وسیعی از جامعه است.

از سوی دیگر رکود اقتصادی دیرپا، اکنون با رشد زیر صفر با احتساب تورم لجام گسیخته، توانایی‌های مادی و تشکیلاتی کشور را برای رویارویی با مشکلات به شدت کاهش داده است.

در همان حال، فرار مغزها که به گزارش بانک جهانی در حد رکورد تاریخی قرار دارد، ایران را از بهره‌گیری از بهترین مدیران خود هم در بخش دولتی و هم در بخش خصوصی محروم می‌کند. فرار سرمایه نیز در افزودن بر عمق بحران کنونی نقش دارد.

اگر روند کنونی ادامه یابد، می‌توان گفت که یک ایرانی که امروز زاده می‌شود در مقایسه با یک ایرانی که نیم قرن پیش به دنیا می‌آمد، آینده‌ای بس تیره و تارتر خواهد داشت.

سال گذشته، چیسه کدی، رئیس‌جمهوری کنگو (کینشاسا) در یک سخنرانی تکان‌دهنده مدعی شد که فقط دو کشور در چهل سال اخیر در جهت عکس تاریخ حرکت کرده‌اند: کنگو و جمهوری اسلامی ایران.

چیسه کدی، که در آغاز ریاست جمهوری خود بود، تاکید کرد که این آسیب‌شناسی بالینی باید نقطه آغازی ‌باشد برای درمان بیماری مزمن کنگو که آینده‌ای است از استبداد، فساد، قبیله‌گرایی و مداخلات بیگانه. به عبارت دیگر زنگ خطری که به صدا در می‌آید هدفی جز بیدار کردن مردم ندارد.

این زنگ خطر در مورد ایران زیر سلطه جمهوری اسلامی نیز به صدا درآمده است.

امروز حتی پرشورترین مدافعان سابق خمینی‌گرایی می‌پذیرند که حکومت آرمانی آنان نتیجه‌ای جز استبداد، فساد، هرج و مرج اخلاقی و احساس ناامیدی در مقیاس ملی نداشته است.

اما آنچه می تواند سبب نگرانی باشد بهره‌گیری از این آسیب‌شناسی برای تعمیق نومیدی ملی و ترسیم افقی تیره و تار برای ملت ماست.

در این زمینه بسیاری از مخالفان نظام کنونی با مدافعان سابق خمینی‌گرایی هم‌صدا هستند.

هر دو گروه گناه وضع اسفناک کنونی را به گردن «مردم» می‌اندازند. همه ما با پرسش «چرا مردم کاری نمی‌کنند؟» روبه‌رو شده‌ایم. همه ما شنیده‌ایم که «ایرانیان لایق همین حکومت‌اند زیرا نمی‌خواهند با یک قیام عمومی به آزادی برسند.»

افکندن گناه بر گردن قربانی گناه مطلب تازه‌ای نیست. ضرب‌المثل «خلایق هر چه لایق» را همه شنیده‌ایم.

ادوارد گیبون، تاریخ‌‌نویس انگلیسی، ادامه عمر امپراتوری روم را حاصل «صبر و تحمل» مردم روم می‌دانست. تاریخ نویسان دیگر، گناه ادامه رژیم‌های استالینی در شوروی و نازی در آلمان را به گردن مردم آن کشورها می‌اندازند. ارزیابی‌هایی از این دست دو نتیجه دارد: نخست از مسئولیت گردانندگان رژیم‌های مورد بحث می‌کاهد و در بعضی موارد حتی آنان را در نقش قربانی رخوت یا بی تفاوتی مردم قرار می دهد. دوم، با عمق دادن به ناامیدی عمومی، اعتماد به نفس  قربانیان حکومت‌های استبدادی را از میان می‌برد و در نتیجه امکان هر حرکت نجات‌بخش را کاهش می‌دهد.

در اینجا مشکل کار بهره‌گیری از کلیشه «مردم» است که یک مفهوم انتزاعی و سیال بیش نیست. مردم ایران پنجاه سال پیش جور دیگر و البته اکثریت کسان دیگر بودند و پنجاه سال بعد هم کسان دیگر و جور دیگر خواهند بود.

کنت دوگوبینو، دیپلمات فرانسوی و «ایران‌شناس» سده نوزدهم، مدعی بود که «مردم ایران» هرگز از دوران سیاهی که در آن می‌زیستند خارج نخواهند شد.

ارنست رنان هم‌وطن گوبینو و پژوهشگر فرهنگ آریایی عقیده داشت که ایران یک ملت آریایی اصل است که با پذیرفتن اسلام به سطح پایین تری تنزل کرده است بی‌آنکه امیدی برای ترقی داشته باشد.

خوب اگر بپذیریم که مردم ما لایق نظام کنونی‌اند و اوضاع همان است که هست- یا بودور که واردی خودمان- چه نیازی به پژوهش اقتصادی و اجتماعی و مبارزه سیاسی داریم؟  در کف شیر نر خونخواره‌ای- غیر تسلیم و رضا کو چاره‌ای؟

منادیان نومیدی که گناه اوضاع امروز را به گردن «مردم» می‌اندازند، دانسته یا ندانسته خود را از «مردم» جدا می‌کنند. آنان مانند خدایان کوه اولمپ، از بالا به پایین می‌نگرند و در کائنات انتزاعیات خود به داوری می‌نشینند.

@AmirTaheri4
نتیجه داوری آنان ضربه زدن به اعتماد به نفس همان «مردم» است که از دید آنان می‌بایستی به پاخیزند و سرنوشت خود را به دست گیرند.

اما واقعیت چیست؟ آیا بایستی از آینده ایران ناامید شد؟ اگر تفاوت میان «حوادث» و «جریان‌ها» را درک کنیم، پاسخ ما یک «نه» قاطع خواهد بود. «حوادث» عبارتند از رویدادهای اینجا و اکنونی که در یک برهه زمانی کوتاه رخ می‌دهند و به آسانی قابل رویت‌اند. «حوادث» بر اساس اصل ارسطویی وحدت زمان، مکان و موضوع شکل می‌گیرند و از چارچوب محدود خود فراتر نمی‌روند.

«جریان‌ها»از سویی دیگر مانند چشمه‌سارها یا قنات‌های زیرزمینی هستند که در متن زمانی طولانی شکل می‌گیرند و سرانجام با ظهور در متن هستی به دگرگونی‌های گسترده و دراز مدت می‌انجامند.

نگاهی به تاریخ کشورمان در چهار دهه گذشته یادآور «حوادث» و «جریان‌ها» بسیار خواهد بود. همین «مردم» که به گفته اصحاب یاس‌، جغدهای دور از آشیان، اهل مبارزه و قیام علیه ظلم نیستند، تنها سه هفته پس از روی کار آمدن آقای خمینی و همراهان او بزرگترین تظاهرات اعتراضی را در تهران در چارچوب دفاع از حقوق زنان برگزار کردند. آنچه خبرنگار نیویورک‌تایمز که سمپاتیزان «انقلاب اسلامی» هم بود به صورت یک «حادثه نامنتظره» گزارش کرد.

از آن پس همین «مردم» به اصطلاح گریزان از مبارزه، تاریخی را تالیف کرده‌اند سرشار از نبرد علیه نظام خمینی‌گرا.

تقریبا هیچ روز یا هفته‌ای نگذشته است بی‌آنکه بخشی از مردم ما با تظاهرات، اعتصابات و نبرد فکری و قلمی، این نظام غیرایرانی، اگر نخواهیم بگوییم ضدایرانی را به چالش بکشند.

ده‌ها هزار اعدام سیاسی و میلیون‌ها تبعید سیاسی را نمی‌توان نشان حضور یک «مردم» گریزان از مبارزه و پذیرای استبداد به شمار آورد. در ۱۰ سال گذشته، مردم ما با دست خالی در صدها شهر کشور در برابر ماشین سرکوب رژیم ایستاده‌اند و قربانی داده‌اند.

همه این ایستادگی‌ها و قیام‌ها را می‌توان در

چارچوب «حوادث» بررسی کرد، اتفاقات موسمی و موضعی که به ظاهر نمی‌توانند یک «جریان» تاریخی بیافرینند.

اما یک نگاه دقیق‌تر نشان خواهد داد که ایران در چهار دهه گذشته، پیدایش، گسترش و عمق‌گیری یک «جریان» بزرگ تاریخی را نیز شکل داده است.

این «جریان»، برخلاف «حوادث» ذکر شده که به سادگی قابل رویت‌اند، با یک نگاه دیده نمی‌شود اما، سرانجام و در مقیاس تاریخی، نقش اساسی را در گذار ایران از برزخ کنونی بازی خواهد کرد.

این «جریان» را می‌توان با نام‌های گوناگون معرفی کرد: توفان پنهان زیر آرامش دریا؟ جست‌وجوی آب حیات در ظلمات؟ اما یک عنوان ساده‌تر شاید گویاتر باشد: بازگشت به خویش؛ یعنی دوباره ایرانی شدن که، در تحلیل نهایی، به معنای طرد هویت جعلی عرضه شده از سوی خمینی‌گرایان خواهد بود.

این «بازگشت به خویش» به معنای ارتجاع یا «بازگشت به خیش» نیست.

در اینجا سخن از روند تاویلی برای کشف ریشه‌های خونی، قومی و تاریخی مطرح نمی‌شود. درواقع، «بازگشت به خیش» هسته مرکزی دکترین خمینی بود که تمامی دنیای امروز را به این بهانه که ساخته و پرداخته خاج‌پرستان و بنی اسرائیل است، محکوم می‌کرد و جهان آرمانی‌اش را با الگوی خلافت کوتاه علی ابن ابیطالب می‌جست.

جریان «بازگشت به خویش» به معنای احیای گفتمان ملی ایرانی در برابر گفتمان اسلامی جعلی انقلابیون ۱۳۵۷ است. امروز در همه زمینه‌های فرهنگی، ادبی و اجتماعی، گفتمان ملی روبه رشد است و گفتمان جعلی انقلاب اسلامی در حال عقب‌نشینی.

حتی آقای خامنه‌ای، رهبر کنونی نظام خمینی‌گرا، اکنون از «ملت ایران» سخن می‌گوید، مشاطه‌گران رژیم در خارج نیز ناگهان مبلغ «منافع ملی» شده‌اند.

خوشبختانه، این گفتمان ملی، بر خلاف گفتمان اسلامی- کمونیستی ۱۳۵۷ که در چارچوب محدود بخشی از روحانیت شیعه و گروه‌های کوچک و بزرگ چپ‌نشینان شکل گرفت، اکنون در سراسر ایران حضور دارد.

نجات ایران از برزخ کنونی، تنها با پیروزی این گفتمان ممکن خواهد بود. نیروهای مخالف نظام کنونی، با هر مرام و مسلک سیاسی، در تامین این پیروزی نقش دارند.

نخستین وظیفه آنان، خودداری از تبلیغ نومیدی و گسترش عدم اعتماد به نفس ملت ماست. ایران، در طول تاریخ خود، از بسیار چالش‌ها سربلند و پیروز به درآمده است و این بار نیز سربلند و پیروز به درخواهد آمد.

اما وظیفه مهم‌تر مخالفان نظام کنونی، عرضه سیاست‌ها و راه‌حل‌های واقع‌بینانه برای رویارویی با مشکلات سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی ایران است.

یک «نه به جمهوری اسلامی» کافی نیست و هرگز پایگاه سیاسی- سیاستی جدی تلقی نخواهد شد؛، همان‌طور که یک «مرگ بر شاه» نتوانست هیچ یک از مشکلات ایران آن روز را حل کند.

خوشبختانه، امروز، ایران هم در سطح سیاستگذاری و هم در سطح درک سیاسی عمومی، نسبت به بسیار کشورهای به اصطلاح «‌درحال رشد» در وضع بهتری قرار دارد.

@AmirTaheri4
وظیفه مخالفان جدی نظام کنونی، عبور از عقده‌های شخصی یا گروهی، خودداری از ذکر مصیبت به‌عنوان هسته اصلی بحث سیاسی و دوری از وسوسه انتقام‌جویی است.

اکنون که گفتمان ملی رو به اوج است، بایستی به مرحله تازه‌ای از بذرافشانی فکری پرداخت: عرضه راه‌حل‌های عملی در چارچوب این گفتمان.

هم‌اکنون، در داخل ایران در سطح مردمی، کوشش‌های فراوانی برای تعریف و تفهیم و سرانجام، راهگشایی برای مشکلات ما در زمینه‌های محیط‌زیست، خشکسالی، رکود اقتصادی، آسیب‌پذیری میراث فرهنگی، چالش‌های اخلاقی- اجتماعی و تهدیدات خارجی و داخلی علیه امنیت ملی ما جریان دارد.

معرفی این کوشش‌ها و قرار دادن آنان در مسیری مشترک می‌تواند و باید رسیدن به هدف نهایی، یعنی تغییر رژیم در ایران، را تسریع کند.

فعالان سیاسی مخالف نظام خمین‌گرا، به‌جای آنکه بپرسند «چرا مردم قیام نمی‌کنند؟» باید بپرسند: «چرا ما هنوز نتوانسته‌ایم یا نخواسته‌ایم محملی برای این قیام عرضه کنیم؟»

غرض از طرح این پرسش، سرکوفت زدن به فعالان مخالف رژیم نیست. آنان، به نوبه خود، می‌توانند و باید دستاوردهای دهه‌های گذشته را تضمینی برای اعتماد به نفس به ‌شمار آورند. کوشش مجموعه آنان مانع از آن شده است که نظام خمینی‌گرا به ثبات برسد و در داخل و خارج ایران مقبولیت لارم برای پذیرفتن یک جامعه درازمدت را به‌دست آورد.

اما اکنون با مرحله بعدی این نبرد طولانی روبه‌رو هستیم: مرحله عرضه یک سیمای سیاسی جایگزین که می‌داند چه می‌خواهد و می‌تواند نشان بدهد که آنچه می‌خواهد، همان خواست اکثریت مردم ایران است.

پیام تلفنی یک هم‌میهن از یکی از بنادر خلیج فارس هنوز در گوش من است: «ما‌ می‌دانیم چه نمی‌خواهیم، اما حالا وقت آن است که بگوییم چه می‌خواهیم.»

این چه می‌خواهیم، می‌بایستی از حد شعار فراتر برود و به شکل سیاست‌های حساب‌شده و واقع‌بینانه در مرحله جدید مبارزه با اعتما به نفس و امید به پیروزی عرضه شود.


@AmirTaheri4
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
تحلیل متفاوت امیر طاهری: درسی که مراکش از ایران گرفت و خوشبخت شد!


@AmirTaheri4
تحلیل متفاوت امیر طاهری: درسی که مراکش از ایران گرفت و خوشبخت شد!
Bayan Media Network
تحلیل متفاوت امیر طاهری: درسی که مراکش از ایران پادشاهی گرفت و خوشبخت شد! →

فایل صوتی

@AmirTaheri4
چگونه «ایران» مسیر مراکش را عوض کرد؟
عبدالرحمن یوسفی و همفکرانش متوجه شدند که نظام پادشاهی می‌تواند سد راه دیکتاتوری زیر پرچم دین یا ایدئولوژی باشد
امیر طاهری جمعه ۳۰ دی ۱۴۰۱ برابر با ۲۰ ژانویه ۲۰۲۳ ۱۷:۱۵
هفته گذشته، سالگرد خروج محمدرضا شاه از ایران آتشبارهای تبلیغاتی جمهوری اسلامی را بار دیگر به کار انداخت تا با تکرار دروغ‌ها و اتهام‌های بی‌ارزش، تصویری مخدوش از آن روز تاریک برای ملت ایران عرضه کنند. در میان مقالات، گفتارها و تحلیل‌های گوناگون که در تهران عرضه شد، یک ادعای تازه نیز مطرح شد: محمدرضا شاه بزرگ‌ترین مانع در راه استقرار دموکراسی در ایران بود.

این ادعا را که چپگرایان سابق و خمینی‌گرایان لا‌حق مطرح کردند مرا یاد دیداری با یک چپگرای برجسته در یک کشور پادشاهی انداخت که برعکس، عقیده داشت نظام پادشاهی به میهن او امکان داد تا بدون جنگ داخلی، در مسیر دموکراسی قرار بگیرد.

این چپگرای برجسته عبدالرحمن یوسفی، رهبر حزب سوسیال دموکرات مراکش (به نام اتحاد سوسیالیستی نیروهای مردمی) بود. دیدار ما در رباط، پایتخت مراکش، در سال ۱۹۹۸، چند هفته پس از انتخاب او به‌ نخست‌وزیری ملک حسن دوم، پادشاه کشور، صورت گرفت. قرار ما برای یک مصاحبه یک ساعته بود، برای فصل‌نامه فرانسوی سیاست بین‌المللی(Politique Internationale).

اما اندکی پیش از مصاحبه، دفتر نخست‌وزیری خبر داد که یوسفی مرا به صرف شام در منزل شخصی‌اش دعوت کرده است. بدین ترتیب، دیدار ما دیگر با محدودیت زمانی روبرو نبود. سر میز شام و پس از آن تا نزدیکی نیمه‌شب، از هر دری سخن رفت که البته فقط بخشی از آن در فصل‌نامه منتشر شد. یکی از پرسش‌های کلیدی من این بود که چرا و چگونه کسی که نزدیک به نیم‌قرن علیه سلطنت مبارزه کرده بود، به زندان رفته بود، در تبعید به سر برده بود، و نزدیک‌ترین دوست و همکار مهدی بن برکه، رهبر مخالفان مراکشی که در پاریس ربوده و ناپدید شد، به شمار می‌رفت و خود را شاگرد بوشته جماعی معروف به «لنین مغرب» می‌دانست ناگهان نخست‌وزیر حسن دوم می‌شود، همان حسنی که از سال ۱۹۵۰ عبدالرحمن یوسفی را دشمن خود و دودمانش به شمار می‌آورد؟

پاسخ غافلگیرکننده یوسفی به پرسش من یک کلمه بود: ایران!

اما پیش از آنکه به تفصیل این پاسخ بپردازیم، ارائه یک تصویر از یوسفی می‌تواند مفید باشد. او در شهر طبخه در یک خانواده‌ متوسط پایین به دنیا آمد و فعالیت‌های سیاسی‌اش علیه استعمار فرانسوی را از سن ۱۴ سالگی آغاز کرد. در سال ۱۹۴۲، یوسفی ۱۸ ساله به حزب استقلال به رهبری علال الفاسی پیوست. اما پس از سفر به پاریس برای ادامه تحصیل، با افکار مارکسیست‌‌ـ‌لنینیستی آشنا شد و به اردوگاه چپگرایان پیوست. در پاریس بود که دشمنی حسن دوم، که آن زمان دانشجو بود، آغاز شد. با استقلال مراکش در سال ۱۹۵۶ و استقرار سلطان محمد پنجم، حسن دوم در مقام ولیعهد قرار گرفت. در حالی که یوسفی و بسیاری از یارانش یک زندگی یا نیمه‌زندگی قطعه‌قطعه‌شده با دوران‌های تبعید یا زندان را آغاز می‌کردند.

با یک جهش به جلو، می‌رسیم به سال‌های ۱۹۸۰، زمانی که یوسفی و تقریبا تمامی چهره‌های برجسته مخالف در مراکش استراتژی تازه‌ای را مطرح کردند: رسیدن به قدرت در چارچوب نظام پادشاهی مشروطه. این استراتژی پس از نزدیک به یک دهه فراز‌و‌نشیب، به موفقیت رسید و یوسفی به‌عنوان آخرین نخست‌وزیر ملک حسن دوم از فوریه ۱۹۹۸ در راس دولت قرار گرفت. نخست‌وزیری او پس از مرگ حسن دوم و به سلطنت رسیدن ملک محمد ششم تا سال ۲۰۰۲ ادامه داشت‌ــ سال‌هایی که شاهد جنگ داخلی در کشور همسایه، الجزایر، ادامه خفقان و کشتار در لیبی و دیکتاتوری نظامی در تونس بود.

برگردیم به پاسخ یک کلمه‌ای یوسفی: ایران.

یوسفی از سال ۱۹۷۷، یعنی با آغاز موج تازه‌ای از فعالیت‌های ضد شاه در ایران، به «مسئله ایران» علاقه‌مند شد و در پاریس با گروه‌های «سوسیالیستی ایرانی» و بعضی رهبرانش مانند امیر پیشداد دیدارهایی داشت.

بیشتر بخوانید

کاریکاتور حمایت و شتابزدگی در قضاوت

امام امت و منبری که پامنبری شد

قیام مردمی ایران و روحانیت شیعه
اندکی پس از به قدرت رسیدن آیت‌الله روح‌الله خمینی، یوسفی به تهران سفر کرد و به گفته خودش «شدیدا» تحت تاثیر قرار گرفت زیرا می‌پنداشت ایرانیان نخستین گام‌ها را به سوی دموکراسی برداشته‌اند. در تهران، رفقای چپگرا، از مارکسیست‌ـ‌لنینیست‌های دوآتشه گرفته تا سوسیال دموکرات‌ها و حتی فسوسان‌زدگان دکتر مصدق خود را «سرشار از امید» نشان می‌دادند.

جالب این‌جاست که یوسفی هرگز از «رفقای ایرانی» خود نپرسید چرا آنان شاه را سد راه دموکراسی می‌دانند؟ (البته من نیز از او نپرسیدم چرا این سوال را نکرد). در هر حال، او اندک‌اندک متوجه شد این تصور که نظام پادشاهی لزوما سد راه دموکراسی است هیچ مبنای منطقی و عقلانی ندارد.

@AmirTaheri4
نظام پادشاهی هم می‌تواند سد راه باشد هم می‌تواند تسریع‌کننده حرکت به سوی دموکراسی باشد. یوسفی و همفکرانش این احتمال دوم را بررسی کردند و با زیر نظر گرفتن آنچه در ایران پسا‌شاه رخ می‌داد، متوجه شدند که نظام پادشاهی می‌تواند سد راه دیکتاتوری زیر پرچم دین یا ایدئولوژی باشد.

با گذشت زمان، تجربه ایران نشان داد که حذف نظام پادشاهی، خواه ناخواه، به استبداد به نام دین می‌انجامد. نخست، گروه مذهبی‌ـ‌ملی مهدی بازرگان حذف شدند. پس از آن، مجاهدین خلق و سپس، چریک‌های فدایی خلق سرکوب شدند. بعد نوبت سرکوب به حزب توده و سرانجام، روحانیون خمینی‌گرا رسید. پس از یک دهه، ایران تبدیل شد به زندانی بزرگ در آن «ولایت مطلقه فقیه» کوچک‌ترین فرصتی برای تحول جامعه به سوی دموکراسی نمی‌داد.

در مراکش، اگر نظام پادشاهی حذف شده بود، نه‌تنها یوسفی هرگز به نخست‌وزیری نمی‌رسید بلکه ممکن بود قربانی شهوت قدرت دیگران بشود. فرض کنید کودتای نظامیان در این کشور موفق شده بود و دیکتاتوری نظامی بر مراکش مسلط می‌شد. بی‌تردید یوسفی یکی از نخستین چهره‌هایی بود که دیکتاتور نظامی در برابر جوخه آتش قرار می‌داد. همچنین، فرض کنید که اسلام‌گرایان روی کار می‌آمدند. بدیهی است که آنان مانند همگنانشان‌ـ یعنی خمینی‌گرایان، بوکو حرام، داعش، طالبان، اخوان المسلمین، و فداییان اسلام‌ـ محال بود کسی مانند او را تحمل کنند. مراکش، البته کمتر از الجزایر، با آفت قوم‌گرایی‌ـ بربر ضد عرب‌ـ نیز روبرو بود. بدین‌سان، تقریبا تمامی گزینه‌ها، یا گزینه‌های فرضی، در برابر مشروطه پادشاهی نبردهای انحصارطلب بودند که حذف دیگر گزینه‌ها نخستین و مهم‌ترین هدف آنان بود.

نظام مشروطه پادشاهی در مراکش بی‌تردید مدینه فاضله نبود. این نظام از حربه‌های سرکوب، تخریب شخصیت و خرید وفاداری بهره می‌گرفت اما هرگز در پی حذف فیزیکی و فکری رقیبان سیاسی و فرهنگی خود نبود. اسلام‌گرایان، به‌ویژه از طریق شبکه عدل و احسان، حضور گسترده داشتند و هنوز هم دارند. چپگرایان با چند حزب و انجمن در صحنه بودند و در انتخابات محلی پیروزی‌هایی نیز به دست می‌آوردند. مطبوعات از آزادی که در دموکراسی‌های غربی دارند برخوردار نبودند، اما برخلاف مطبوعات در جمهوری اسلامی یا آنچه «بلوک شرق» خوانده می‌شد، کاملا بسته نبودند.

نظام مشروطه سلطنتی یا پادشاهی به‌تدریج همان‌طور که در بسیاری از کشورها دیده‌ایم، می‌تواند راهگشای دموکراسی باشد، در حالی که هیچ‌یک از نظام‌های استبدادی متکی بر دین یا ایدئولوژی هرگز چنین ادعایی نداشته‌اند و نمی‌توانند داشته باشند. تنها تغییر این رژیم‌ها می‌تواند ملت را به مسیر حرکت در جهت دموکراسی بازگرداند.

در دیدار چند‌ساعته در رباط، برای من روشن شد که یوسفی براستی دوستدار و خیرخواه ایران به‌عنوان یک ملت برادر بود. او هرگز از حمایتی که از گروه‌های ایرانی مخالف شاه کرده بود ابراز پشیمانی نکرد، اما براستی از اینکه «انقلاب» ۵۷ ایران را به بن‌بست کشاند متاسف بود.

درایت ملک حسن و سپس، ملک محمد و آمادگی تقریبا تمامی رهبران مخالف برای همکاری مشروط در راه امروزی کردن ساختارهای سیاسی‌ـ‌اقتصادی و فرهنگی‌ـ‌اجتماعی مراکش به این کشور «در حال توسعه»، اگر نخواهیم بگوییم فقیر، در شمال آفریقا امکان داد که در میان ۵۳ کشور «قاره سیاه»، تنها کشوری باشد که در نیم‌قرن گذشته بدون جنگ داخلی، کشتارهای جمعی، کودتا‌های نظامی و نیروهای قومی و قبیله‌ای، استراتژی «توسعه و تحول آرام» را به سود اکثریت مردم خود به کار گیرد. در این سال‌ها، مراکش بالاترین نرخ رشد اقتصادی را در «قاره سیاه» داشته است و با نزدیکی به اتحادیه اروپا، از بازرگانی گسترده با همسایگان اروپایی و انتقال تکنولوژی آنان توانسته است سطح زندگی مردم را بالا ببرد.

مراکش همه این دستاورد ها را بدون بهره‌گیری از منابع نفت و گاز ، برخلاف الجزایر یا لیبی، نصیب خود کرده است. سرمایه مهم مراکش در این سال‌ها ثبات سیاسی در پرتو گسترده‌تر شدن تدریجی فضای سیاسی و اجتماعی بوده است، چیزی که حکومت‌های نظامی، ایدئولوژیک یا قبیله‌ای دیگر کشورهای این قاره نمی‌توانند عرضه کنند.

یوسفی و بسیاری از سیاستمداران و فعالان سیاسی مخالف نظام پادشاهی با تغییر عقیده و استراتژی خود، با طوفانی از فحش، تهمت، افترا و حتی خشونت فیزیکی انحصارطلبان سیاسی‌ـ در شکل‌های گوناگون دینی، نظامی، ایدئولوژیک، قبیله‌ای، و قومی‌ـ روبرو شدند. اما آنان، برخلاف بسیاری از مخالفان شاه در ایران، حاضر نبودند برای حفظ وجاهت خود واقعیت را نادیده بگیرند.

بعضی مخالفان شاه در ایران اجازه دادند که کینه شخصی یا مسلکی چشمانشان را بر واقعیت ببندد و در نتیجه، امکانات بالقوه‌ای را که نظام مشروطه برای توسعه و تحول سیاسی و اقتصادی عرضه می‌کند، ندیدند.

@AmirTaheri4
مسئله غم‌انگیز این است که بعضی از آنان، البته شماری رو به کاهش، هنوز هم دشمنی با محمدرضا شاه به‌عنوان نماد مشروطه پادشاهی را اولویت خود می‌پندارند. نتیجه این پندار تبدیل نظام «ولایت فقیه» به انتخاب دوم، یعنی پس از خودشان، است. بدین ترتیب، آنان در عمل به حفظ جمهوری اسلامی در شکل کنونی‌اش کمک می‌کنند. در همان حال، نیروی اندک آنان در راه محروم کردن مردم ایران از بهره‌گیری از تجربه ۱۵۰ سال نبردشان برای آزادی و توسعه به کار گرفته می‌شود. دشمنی با محمدرضا شاه سبب می‌شود که تمامی دستاوردهای دوران مشروطه، یعنی نزدیک به هشت دهه، نادیده گرفته شود‌ـ دستاوردهایی که چند نسل از ایرانیان در کسب آن شریک و سهیم بودند.

آقایی که امروز، یعنی در سال ۲۰۲۳، همچنان مدعی است که محمدرضا شاه بزرگ‌ترین سد راه دموکراسی در ایران بود، نمی‌پرسد چرا پس از ۴۳ سال، یعنی دورانی طولانی‌تر از سلطنت محمدرضا شاه، نظام ولایت فقیه نتوانسته، یا به گمان من نخواسته، کوچک‌ترین فضایی برای آزادی افکار و عقاید را تحمل کند؟

در پایان دیدارمان، یوسفی درس بزرگی به من داد. او گفت در یک مرحله خاص، همه ما به این نتیجه رسیدیم که سال‌ها، قبل از آنکه فکر کنیم، عمل می‌کردیم‌ـ عمل مخالف نظام پادشاهی‌ـ و اکنون لازم است که اول فکر کنیم، بعد عمل.

این سخن یوسفی را البته شاعر خودمان اسدی توسی هزار سال پیش بیان کرده بود.

با تمیز حقیقت از پندار

اول اندیشه وانگهی کردار

@AmirTaheri4
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
شماری از ایرانیان در فرودگاه رم به استقبال بانو یاسمین و شاهزاده رضا پهلوی رفتند

سه‌شنبه ۵ فروردین ۱۴۰۲

#انقلاب_ملی_ایران

@PahlaviReza

KayhanLondon کیهان لندن

@AmirTaheri4
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
امیر طاهری: بحرانی دیگر در قلمرو جاسوسان

https://www.youtube.com/watch?v=RYUzbsEa8nY&ab_channel=Unika

آنچه در این پادکست می‌شنوید برگردان فارسی تحلیل امیر طاهری، روزنامه نگار و تحلیل‌گر ارشد بین‌المللی است که با عنوان اصلی زیر در نشریه چند زبانه شرق الاوسط منتشر شده است:
Another Crisis in Spookdom

#امیر_طاهری

Unika News

@AmirTaheri4
امیر طاهری: بحرانی دیگر در قلمرو جاسوسان
Unika
امیر طاهری: بحرانی دیگر در قلمرو جاسوسان

آنچه در این پادکست می‌شنوید برگردان فارسی تحلیل امیر طاهری، روزنامه نگار و تحلیل‌گر ارشد بین‌المللی است که با عنوان اصلی زیر در نشریه چند زبانه شرق الاوسط منتشر شده است:
Another Crisis in Spookdom

فایل صوتی

@AmirTaheri4
‏مقابله نهایی در روز کارگر؟
مقامات اسلامی نیروهای امنیتی ویژه‌ای را برای مهار تظاهرات ضد رژیم در روز جهانی کارگر در اول ماه مه مستقر می‌کنند.
با این حال، اتحادیه‌های کارگری مستقل می‌گویند که قصد دارند «سرخوردگی عمیق» کارگران ایرانی را از «یک سیستم ناتوان و سرکوبگر» ابراز کنند.


@AmirTaheri4
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
مصاحبه تاریخی «امیر طاهری» با «محمدرضا شاه پهلوی» در آبان ۲۵۳۵ شاهنشاهی برابر با ۱۳۵۵ خورشیدی

لینک مشاهده در یوتیوب

@AmirTaheri4
ایران آینده؛ عدالت یا انتقام
تنها ممالک شمول‌گرا و استبدادی به «جرم یا گناه دسته‌جمعی» اعتقاد دارند
امیر طاهری جمعه ۴ فروردین ۱۴۰۲ برابر با ۲۴ مارس ۲۰۲۳ ۱۹:۱۵
افراد و گروه‌هایی که علیه یک نظام شمول‌گرا مبارزه می‌کنند، همواره با این خطر روبه‌رو می‌شوند که در جریان مبارزه اندک‌اندک شبیه رژیم بشوند. امروز در ایران نیز با این خطر روبه‌رو شده‌ایم. مبارزه‌ای که اکنون در جریان است چالش‌های متعددی را در برابر فعالان و رهبران جنبش آزادی‌خواهی قرار می‌دهد. نخستین چالش این است که ما خیلی بهتر از نظام کنونی باشیم که در آن صورت از آغاز به رژیم موردبحث امتیاز داده‌ایم. چالش دوم این است که درست مانند رژیم باشیم. در آن صورت، مردم دلیلی برای برگزیدن میان افراد نخواهند داشت. در چالش سوم این خطر وجود دارد که ما بدتر از رژیم به نظر بیاییم. در آن صورت مبارزه، به هر شکل چیزی جز نفع برای رژیم و مظلوم نشان دادن آن نخواهد بود.

پس چه باید کرد؟ به نظر من عاقلانه‌ترین راه برای مقابله با این چالش این است که خودمان باشیم. برای اینکه خودمان باشیم باید بکوشیم تا آنجا که ممکن است ابتکار عمل را دست‌کم در میدان نبرد فکری که مهم‌ترین میدان است، به دست آوریم. در همان حال اگر بخواهیم سر دیگران کلاه بگذاریم، باید بدانیم که دیگران نیز می‌توانند سر ما کلاه بگذارند.

با این مقدمه اجازه دهید بپردازم به نیت نوشتن این مطلب. در روزهای اخیر گروهی از فعالان یا هواداران چند سازمان سیاسی، ازجمله مجاهدین خلق و احزاب پان ‌کرد نویسنده این مقاله را به‌‌خاطر «مخالفت» با اعلام سپاه پاسداران انقلاب اسلامی (سپاه) به‌عنوان یک سازمان تروریستی موردحمله قرار داده‌اند. بعضی از آن‌ها حتی مدعی شده‌اند که من در‌پی کسب قدرت با کمک سپاهم. از این ادعای کودکانه و آتش‌فشانی از فحش و ناسزا که بیشتر معرف طراحان آن است که بگذریم، روشن کردن دو نکته در آغاز بحث لازم است.

نخست، من با اعلام سپاه به‌عنوان یک سازمان تروریستی مخالفتی نکرده‌ام، زیرا از دید من همه عقاید آزادند و کشورهای اروپایی نیاز به تایید من ندارند. بحث ما با گروه شش نفره دانشگاه جرج تاون بود که در منشور خود، خواستار اعلام تروریستی بودن سپاه در اتحادیه اروپا بودند و از سوی دیگر هرگونه دخالت خارجی در امور داخلی ایران را رد می‌کنند. در عرف بین‌المللی نمی‌توان ‌هم خدا را خواست و هم خرما را. اگر قرار باشد قدرت‌های خارجی در امور داخلی دخالت کنند، چه تضمینی هست که این دخالت پس از برقراری یک نظام ملی مشروطه در ایران ادامه نیابد؟ بر اساس همین اصل جلوگیری از دخالت دیگران در امور داخلی بوده است که من از آغاز با زد‌و‌بند خائنانه «برجام» مخالف بوده‌ام و هم اکنون هم مخالفم.

بعضی حمله‌کنندگان به این موضع‌گیری می‌گویند: انقلاب بدون سوخت‌وسوز ممکن نیست. جنایات «سپاه» همه اعضای آن را مستحق مجازات می‌کند.

در این تردید نیست که بسیاری از ما داغدار و زخم‌خورده و خشمگینیم و اصطلاحاتی مانند دادخواهی، کیفرخواست و حتی انتقام در گوش‌ بسیاری نوایی دلنشین دارد، اما انتقام‌جویی یک مقوله است و بیرون آوردن ایران از سیاهی تاریخی نظام خمینی‌گرا مقوله‌ای دیگر. بدین‌سان شاید لازم باشد که بعضی مبارزات درپی انتقام و خونخواهی باشند و نقش دادستان، هیئت‌منصفه و قاضی را در وجود فرد یک جا مجسم ببینند، در حالی که بعضی دیگر از مبارزان به انتقال قدرت از غاصبان کنونی به ملت ایران، با حداقل سوخت‌وسوز بیندیشند.

اما برگردیم به موضوع اصلی بحث: تروریست اعلام کردن سپاه. اگر منظور فقط یک ژست سیاسی باشد، چنین اقدامی نمی‌تواند به پیروزی جنبش آزادی‌خواهانه ایران کمک کند. بعضی کشورها بخش‌های بزرگی از سپاه و حتی کل جمهوری اسلامی را تلویحا با بهره‌گیری از لغت «مبلغ Spousor» تروریست اعلام کرده‌اند.

اما این ژست دیپلماتیک دارای وجاهت قانونی نیست. در قوانین کشورهای دموکراتیک فرق میان شخص حقیقی و شخص حکومتی مشخص است. در قانون جزایی خودمان، میراثی از مشروطه که هنوز هم حتی در جمهوری اسلامی لااقل ازنظر تئوریک اعتبار دارد، نیز همین اصل محفوظ است. به‌عبارت‌دیگر نمی‌توان یک شخص حقوقی – یک شرکت، یک وزارتخانه و در این مورد که موردبحث سپاه است را به اتهام جنایی تحت تعقیب قرار داد. از این گذشته تروریسم هنوز به‌عنوان نوعی از جنایت دارای تعریف حقوقی موردقبول عام نیست.

در سال ۲۰۰۲ میلادی مجمع عمومی سازمان ملل تلاش کرد تا تعریفی عامه‌پسند از «تروریسم» را عرضه کند، اما موفق نشد، زیرا همان‌طور که کلیشه معروف می‌گوید: «تروریست از دید یک نفر، قهرمان آزادی از دید یک نفر دیگر است.»

@AmirTaheri4
از این گذشته در قانون جزای ایران و کشورهای متحده غرب جرم، جنحه و جنایت جنبه فردی دارند. در این مسیر نخست پلیس، یا نهاد قانونی مانند آن، اتهام وارد می‌کنند. اتهام سپس به تشکیل پرونده می‌انجامد. پرونده به یک قاضی ارائه می‌شود. اگر قاضی آن را پذیرفت، محاکمه‌ای شکل می‌گیرد. تازه از آنجا باید نشان داد که متهم موردبحث، بالغ، عاقل جایزالتصرف و مختار است؛ به‌عبارت‌دیگر کودکان و محجوران آنانی که آلت فعل بوده‌اند، همه به یکسان مجرم شناخته نمی‌شوند. بدین‌سان تمامی ۵۰۰ هزار کارمند و کارگزار «سپاه» را نمی‌توان جنایتکار دانست، اما کسانی که مشخصا جرم و جنایت کرده‌اند یا در جرم و جنایت مباشرت داشته‌اند را می‌توان به‌عنوان افراد تحت تعقیب قانونی قرار داد. در نظام قانونی مشروطه، شعارهای «برای هر تیر چراغ‌برق یک آخوند» و «هر سپاهی آویزان از یک درخت» جایی ندارد. مشروطه عبارت است از حکومت قانون که از دید آن، ‌همه معصوم‌اند مگر آنکه جرم، جنحه یا جنایتشان در یک دادگاه قانونی با حضور وکیل مدافع و اجرای همه الزامات حقوقی ثابت شود.

با همین دید بود که من در چند مقاله برای روزنامه‌های آمریکایی با اعلام سازمان مجاهدین خلق به‌عنوان یک گروه تروریستی مخالفت کردم. در این تردید نیست که مجاهدین از دید من دشمن ایران بوده‌اند و در زمان جنگ با همکاری با متجاوزان عراقی، پرونده خود را سیاه‌تر کرده‌اند. با این حال، از آنجا که گناه دسته‌جمعی از دید من وجود ندارد و خشک و تر را نباید باهم سوزاند، زدن مهر «تروریست» برهمه پنج تا شش هزار عضو سازمان کار درستی نبود.

تنها ممالک شمول‌گرا و استبدادی به «جرم یا گناه دسته‌جمعی» اعتقاد دارند. در سفر «آفرینش» در کتاب عهد عتیق، آدم و حوا مرتکب گناه می‌شوند، اما مجازات این گناه را بنی‌آدم تا پایان عالم، اگر پایانی وجود داشته باشد، خواهند پرداخت.

در مسلک لنینیسم (leninism) گناه دسته‌جمعی رنگ طبقاتی دارد: بورژوازی از آغاز مجرم است. در سال ۱۹۲۱ میخاییل فرونزه، نماینده بلشویک‌ها در آسیای مرکزی، در گزارشی از شورش قبایل قره قرقیز از لنین خواست که «تکلیف اسیران» را روشن کند. تلگرام کوتاه لنین این بود: حیواناتشان را نگاه دارید، زن و بچه‌هایشان را از مرز به کشورهای دیگر برانید و مردانشان را تیرباران کنید. نه محاکمه‌ای در کار بود و نه حتی تفهیم اتهام.

بیشتر بخوانید

ایران: زیر‌و‌بم‌های ملی شدن نفت

ساقی آمریکایی و آخرین جام زهر

کنفرانس مونیخ و حذف دیوار آهنین
از دید آدولف هیتلر «گناه دسته‌جمعی» مانند «امتیاز دسته‌جمعی» جنبه نژادی داشت. کسی که حتی در هفت پشتش یک قطره خون یهودی پیدا می‌شد می‌بایستی به کوره‌های آدم سوزی فرستاده شود.

آیت‌الله روح‌الله خمینی، پرچم‌دار یکی دیگر از ممالک تمامیت‌خواه، نیز در همان مسیر قرار داشت. او در یک سخنرانی در سال ۱۳۵۸ گفت: «اگر در رای هم مخالف ما باشید باید توی سرتون زد و اگر کسی با کل نظام مخالفت کند مرتد فکری است، زنش بر او حرام است و مالش نیز باید به ورثه داده شود و خودش هم مقتول بشود.»

در غرب وحشی آمریکای قرن نوزدهم گروه‌های «عدالت خصوصی» (یا POSEE) نقش کلانتر را به عهده می‌گرفتند و هرکس را مجرم می‌شناختند از درخت آویزان می‌کردند.

عدالت با انتقام‌جویی و حذف رقیبان یا حتی دشمنان خیالی و واهی فرق دارد. کنگره ملی آفریقا (ANC) آقای نلسون ماندلا بی‌تردید در ده‌‌ها هجوم تروریستی نقش داشت، اما کشورهای غربی – حتی وقتی که بالاخره مخالف آپارتاید شدند- نمی‌توانستند کل آن را «تروریست» بخوانند. در ایتالیا گروه «تیپ سرخ» بی‌تردید در عملیات تروریستی دست داشت، اما سرانجام فقط ۱۱ تن از چندهزار عضو آن به‌اتهام شرکت در قتل شهروندان محاکمه و محکوم شدند. «فرقه ارتش سرخ» در آلمان، پلنگ‌های سیاه در آمریکا و «ارتش سرخ» در ژاپن هرگز به‌طور دسته‌جمعی محکوم و مجازات نشدند.

فقط شخصی مانند خمینی می‌توانست دستور اعدام هزاران زندانی را در ۴۸ ساعت بدون کمترین روند حقوقی صادر کند. فقط استالین می‌توانست تمامی یک قوم – چچن‌ها، اینگوش‌ها و تاتارهای کریمه را به‌طور دسته‌جمعی به تبعید در آسیای مرکزی بفرستد.

از دید مشروطه‌خواهان، این خود انسان است که به‌عنوان شهروند متساوی‌الحقوق در برابر قانون – قانونی که خود در تعیین آن نقش داشته است- مسئول اعمال خویش است.

عدالت دسته‌جمعی و انتقام‌جویی ریشه‌های قبیله‌ای، فرقه‌ای و مسلکی دارد و نمی‌تواند موردقبول جوامعی باشد که در آن عزت و کرامت انسآن‌همواره معیار رفتار حکومت با شهروندان است.

پس از شکست نازیسم در آلمان، متفقین با برگزاری محاکمات نورنبرگ نشان دادند که در برابر عدالت هیتلری، الگوی دیگری وجود دارد. حزب ناسیونالیسم ملی (نازی) در اوج قدرت بیش از سه میلیون عضو داشت، اما سرانجام فقط ۹ تن از رهبران آن به اعدام محکوم شدند.

@AmirTaheri4
در سال‌‌های بعد ده‌‌ها هزار تن از اعضای حزب و حتی بازوی نظامی آن یعنی اس‌اس (SS) در زندگی جدید آلمان و اتریش شرکت کردند. کورت گئورک کیزینگر، منشی جوان رهبران حزب، در آخرین سال هیتلر سرانجام ۱۲ سال پس از جنگ به مقام صدراعظم آلمان فدرال رسید. در اتریش کورت وایلدهایم، افسر جوان اس‌اس، پس از جنگ به سازمان خارجه و سپس دبیرکلی سازمان ملل متحد و سرانجام ریاست‌جمهوری اتریش رسید.

شعارهای خشک و تر را با هم سوزاندن و همه را به یک چوب راندن شایسته جوامع متمدن نیستند. اگر ما بخواهیم نسخه جدیدی از نظام خمینی‌گرا عرضه کنیم، چه لزومی دارد که به خود زحمت دهیم. آقای خامنه‌ای و هواداران او در این زمینه هم با تجربه‌ترند و هم معتمد‌تر. آیت‌الله ابراهیم رئیسی که قبلا به‌اصطلاح «دادستان» هم بوده است، هفته پیش گفت: «با معترضان به‌شدت رفتار خواهیم کرد» این نمونه‌ای از «عدالت دسته‌جمعی» نظام‌های مسلکی است. «معترضان» به‌صورت یک جمع دیده می‌شوند و رفتار با آنان نه در چارچوب قانون، بلکه «به‌شدت» - مفهومی که تعریف نمی‌شود- خواهد بود.

در جریان شوم ۱۳۵۷ بعضی «روشنفکران» با تبلیغ خشونت کور و کنار نهادن ارزش‌های فرهنگ مشروطه با شعار «یا علی غرقش کن، من هم روش» میهن ما را به سیاهچاله کنونی کشاندند. امروز بعضی از آنان تلویحا می‌گویند: «یا علی این کشتی را شناور نگاه دار حتی روی دریای خون تا من بتوانم از کانادا یا واشینگتن رل فعال حقوق بشر را بازی کنم!»

خلاصه کنیم: توسل به قدرت‌های غربی بدون دخالت در امور ایران غلط است. سپاه پاسداران یک ارتش قانونی و عرفی نیست و بخش‌هایی از آن در اقدامات تروریستی، جنایات داخلی، معاملات مافیایی، آدم‌ربایی و بازار سیاه نقش داشته و دارد – اقداماتی که به‌موقع در چارچوب قانون جزای خودمان باید بررسی شود و گناهکاران - به‌عنوان افراد – پاسخگوی اعمال خود باشند.

تا آنجایی که من می‌دانم مردم در داخل ایران این واقعیات را به‌خوبی درک می‌کنند. آنان در پی نجات ایران‌اند نه انتقام‌جویی. در اعتراضات چند ماه اخیر شعارهای بسیاری – گاه با طنز توهین‌آمیز – علیه سپاه سر داده شد، اما باز تا آنجا که می‌دانم کسی خواستار اعلام شدن سپاه به‌عنوان یک سازمان تروریستی آن ‌هم از جانب اروپا نبود.

موضع معترضان در ایران باز تا آنجا که من می‌دانم، دعوت از سپاه و دیگر قوای تهدید رژیم برای پیوستن به مردم بوده است. این موضع‌گیری در تشویق بعضی کادرهای سپاه به خودداری از سرکوب معترضان یا لااقل، برداشت سمبولیک از نظام «ولایت‌فقیه» انجامیده است. ریزش سپاه و دیگر قوای قهریه هنوز بسیار محدود است و هر لحظه ممکن است متوقف شود، اما یک نکته مسلم است: تهدید به اعدام‌های دسته‌جمعی و بدون محاکمه به تسریع این ریزش کمک نخواهد کرد.

آقای خمینی و پیروان او با قرار دادن خشم و انتقام به‌جای حکم و عدالت فاجعه‌ای آفریدند که هنوز با ما است. آنان با اعدام بیش از سه هزار کادر نظامی و دیوانی ضربه‌ای به ایران زدند که هنوز جبران نشده است. اعدام باغبان اسدالله علم و یک خانم آشپز کاخ نیاوران و تیرباران هزارن فعال سیاسی هوادار انقلاب – از چپ تا راست – نمونه‌هایی از «عدالت اسلامی» آقای خمینی بود. از او درس بگیریم تا مانند او نشویم.

@AmirTaheri4
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
:
ما ضد دیکتاتوری در ایران هستیم.
مبارزه ما الان بین کسانی است که می خواهندایران آزاد و وارد دنیای آزادکنونی شود وکسانی که می خواهند ایران را در عصر هجر نگه دارند.
این مساله (#اعتصاب_سراسری) را جنبه ایدئولوژیک نباید بهش داد . کارگران ما نیازمند کمک هستند.


@AmirTaheri4