میڪ🍇ـــده ابوتراب"ع"
10.7K subscribers
6.57K photos
830 videos
48 files
615 links
•°|بنـــــ﷽ــــام نامے مولا|°•

مولاجانم ....

تو می آیی و از نزدیک میبینم تو را آخر
همان وقتی که میمیرم ،عجب میمیرم خوبی

#سید_حمید_رضا_برقعی
#فمن_یمت_یرنی🍇

ارسال شعر
@Ebi_1366_ghafari
Download Telegram
#ورود_به_کربلا

این جاکجاست ای گل زهرا به مابگو
گـرکـربـلاست، بامن غم مبتلابگو

سـرتاسـروجـودمرا غم گرفته است
ازاین زمیـن محنت ودردو بـلابگو

داری دعـا بـه زیـرلب وآه می کشی
زیـن آه سینـه سـوز برایم بیابگو

درگوش ذوالجناح چه گفتی که شدملول
من که غریبـه نیستم ای آشنا بگو

این جا اگرکه وعـده گه توست باخدا
بامـن زوصل دوست برای خدابگو

با آن که گفته اند برایم زماجرا
من صبرمی کنم توازاین ماجرابگو

صف بستـه انـد دربرمـا نیـزه دارها
یحیـای اهل بیت ازاین نیـزه هابگو

یک باغ لاله این همه گلچین دگـرچـرا
ای باغبـان برای من ازلالـه هابگو

کردی اشاره ای به من ازقتلگاه خویش
دیگرنگفتـه بودمت ازایـن منابگو

تنهاامیـدو دلخوشیم درجهـان تویی
بی توچگـونـه زنـده بمانم بیابگو

بااشک وآه ونـاله «وفایی» تمام عمر
از زینب وحسیـن وغـم کـربـلابگو

#سیدهاشم_وفایی
#مـــــــــــــــےکده
🍇 @Aliabotorab110
#امام_حسین_علیه_السلام
#مناجات

ازهمان روز که مسکین سرای تو شدم
به تو سوگند نمک گیر عطای تو شدم

گرکسی سلطنتی یافت به خود می نازد
من کنم فخر به عالم که گدای تو شدم

گره ازکار فروبسته ی من کردی باز
هرکجا تا متمسّک به ولای تو شدم

گرکه چون اشک به خاک قدمت افتادم
به خدا تشنه ی یک بوسه به پای تو شدم

هر زمان نام تو آمد به زبان دل من
زائر خسته دل کرب وبلای تو شدم

نفس سوخته ای دارم وبا زمزم اشک
هرکجا سرزده ام پیک عزای تو شدم

ای که آفاق پُراز زمزمه ی غربت توست
همه ی عمر عزادار صدای تو شدم

شیعیان را دم آخر تو دعای می کردی
لله الحمد که مشمول دعای تو شدم

گرکه سوز دگری شعر «وفایی» دارد
همچو نی ناله کنان غرق نوای تو شدم

#سیدهاشم_وفایی
#مـــــــــــــــےکده
🍇 @Aliabotorab110
#شب_سوم
#حضرت_رقیه_س

رسید روضه‌ی سوم..رقیه جا مانده
صدا رسیده ببین زجر! او کجا مانده؟
خدا بخیر کند…زیر دست و پا مانده
هنوز قسمت غمگین ماجرا مانده…

ز روی ناقه فتاده زِ درد لرزیده
گرسنه بوده و بر خاک سرد خوابیده


به روی دامن زهرا، سرِ پُر از دردش
به سنگ و خار مغیلان تنِ ورم کردش
خدا عذاب کند زجر و نسل نامردش
لگد به پهلوی او زد…به زور آوردش

رقیه را پی مرکب دوان دوان آورد
به صورتش زد و اورا کشان کشان آورد


کلافه گشته زِ درد و ز سوز آبله‌ها
ز جای کعب نی و زخم و ردّ سلسله‌ها
دلش گرفته از این انتظار و فاصله‌ها
از این که مسخره‌اش می‌کنند حرمله‌ها

چقدر بغضِ فرو خورده در گلو دارد
نگاه خویش فقط بر سر عمو دارد


مخدرات خدا را چکار با اغیار؟
معطلی و نگاه حرام در انظار
کجای قصه این شعر می‌شود دشوار؟
کنار شمر و سنان می‌روند در بازار

سر بریده‌ی ارباب ما پریشان است
برای غربت ناموس خویش گریان است


برای اینکه دوباره به او غضب نکند
و روزگار حرم را به رنگ شب نکند
به ضرب کعب نی و تازیانه تب نکند
خدا کند که زِ شمر آب را طلب نکند

برای زخمِ دگر جا نمانده بر بدنش
حرامزاده زده پشتِ دست بر دهنش


به گریه با همه‌ی شهر شام جنگیده
به روی خاک نمورِ خرابه خوابیده
تمام راه کتک خورده یا که غم دیده
هزار مرتبه مرده زِ بس‌که ترسیده

برای غصه‌ی او داد از جگر بزنید
گهی به صورت و گاهی به روی سر بزنید

#آرمان_صائمی
#مـــــــــــــــےکده
🍇 @Aliabotorab110
#شب_اول_محرم
#حضرت_مسلم_ابن_عقیل_ع
 
ای آبرودار آبرویم را که بردند
آقا زبانم لال گفتم که  بیا...، نه

برگرد شهرِ مادرت آواره‌ی من
هرچیز اینجا می‌شود پیدا  وفا نه

سیلی اول را به من زد زجر ، یعنی
با هرکه می‌آیی بیا  با بچه‌ها نه

زد بر دهانم ریخت دندانم در این ظرف...
گفتم تحمل کردم اما  ناسزا نه

خنجر، تبر، سنگ، آتش و شمشیر و نیزه
از هرچه گفتم خورده‌ام  اما عصا نه

دیشب دعا کردم برای شیرخوارت
هرجا که می‌آید بیاید  کربلا نه

هِی رو زدم بر حرمله بی فایده بود
گفتم بزن با تیر من را  بچه را نه

باید دهاتی‌ها برای تو ببافند
چندین عبا اما عزیزم  بوریا نه

این آخرین حرف است آقا پیش زینب
تنها بزن ناله کنارش... دست و پا نه

#حسن_لطفی
#مـــــــــــــــےکده
🍇 @Aliabotorab110
#شب_دوم_محرم

جانِ زینب ، به لبم آمده جانم چه‌کنم
نگرانم  نگرانم  نگرانم  چه‌کنم

خاک این دشت چرا قوَّت پایم را بُرد
قدمی تا که زدم رفت توانم چه‌کنم

تاکه دلشوره نکشته است مرا دستم گیر
بازگردان و به محمل بنشانم چه‌کنم

دور تا دور فقط خنجر و تیغ و تیر است
بند آورده تماشاش زبانم چه‌کنم

نگران توام و ضجه‌زدن‌های رُباب
فکر این حنجر و آن تیر و کمانم چه‌کنم

نگران تو و زانو زدنت پیش علی
وای دلواپس آن نیزه‌زنانم چه‌کنم

دست من نیست اگر هِی به زمین می‌اُفتم
فکرِ این خیمه و زنهای جوانم چه‌کنم

آی برگرد مدینه که نگویم در راه
بعد تو همسفرِ شمر و سنانم چه‌کنم

آه برگرد که در شام نگویم به سرت
بینِ یک شهر پُر از زخم زبانم چه‌کنم

مادرم گفته به حلقت دو سه تا بوسه زنم
جان زهرا نتوانم نتوانم چه‌کنم

#حسن_لطفی
#مـــــــــــــــےکده
🍇 @Aliabotorab110
#شب_دوم_محرم


پستی بلندی‌های آن جنجال دارد
این سرزمین تل دارد و گودال دارد

اینجا هزاران نیزه و شمشیر و خنجر
از کاروانت قصد استقبال دارد

شش ماهه‌ات بد خواب خواهد شد یقیناً
این سرزمین بسیار قیل و قال دارد

غارتگران بازارشان گرم است اینجا
هر زیوری آورده‌ای دلال دارد

از نسل پاک مرتضی بودن حرام است
اینجا علی اکبر شدن اشکال دارد

از لاله کی خالی شود این دشت و صحرا
تا هر شهیدی پیکر پامال دارد

هر کس که نعل تازه‌ای دارد به مرکب
ملک ری و دنیا به او اقبال دارد

خاری که می‌روید سر ناسازگاری
با هر یتیم و دختر ِکم‌سال دارد

#سعیده_کرمانی
#مـــــــــــــــےکده
🍇 @Aliabotorab110
#حضرت_رقیه_س
#شب_سوم_محرم

از تو گلایه داشت خیالم به نیزه ها
کمتر نگاه می کنی ای عشق سمت ما
پایین بیا ز نیزه که مرهم شوم تو را
مثل قدیم دختر همدم شوم تو را
بر حنجرت چه رفته که اینگونه پرپری
ای نیزه دارِ بد پدرم را کجا بری؟
آخر مگر که نیزه نشینی روا به توست؟
اینجا چرا حواس همه سنگ ها به توست؟
از بس که سنگ چشم تو را بوسه بسته است
شاید ندیده چشم تو دستم شکسته است
شب ها ز درد آبله خوابم نمی برد
از ترس زجر و حرمله خوابم نمی برد
مانند قاسمت به بزرگی رسیده ام
در زیر دست و پای عدو قد کشیده ام
می زد مرا برابر چشم عمو، عدو
کشته مرا جسارت آن بی حیا به او
پای فرار زیر کتک ها نداشتم
بر صورتم به زخمِ دگر جا ندا‌شتم
این قافله بدون تو هرگز سفر نکرد
از کوچه هیچ کس به سلامت گذر نکرد
دستان تو کجاست که من را بغل کند
جای تو دخترت سر بابا بغل کند
با این سر بریده چه خوب است رُک شدی
سنگینی از نگاه و ز گیسو سبک شدی

#حسن_کردی
#مـــــــــــــــےکده
🍇 @Aliabotorab110
#شب_سوم_محرم
#حضرت_رقیه_س

عاقبت دروازه‌ی ساعات وقتی باز شد
قافله در ازدحامِ میزبانش گیر کرد

با طنابی دورِ گردن  دخترک ترسیده بود
در شلوغی‌ها شبیه عمه‌جانش گیر کرد

از صدای عمه پیدا کرد راهش را  ولی
حیف در زنجیر ، پای ناتوانش گیر کرد

وای از شام از مسیرِ کوچه‌هایش بارها
موی او در پنجه‌ی پیرزنانش گیر کرد

هُل شد آمد که بگوید : بآ.‌.. بابا داشتم
بیشتر با خنده‌ی طفلان  زبانش گیر کرد

این یکی هول داد او را  آن یکی زد پشتِ پا
تا نفَس در سینه‌ی هِق‌هِق کُنانش گیر کرد

عاقبت خرما و نانی  سهم او شد تا که خورد
خورد سنگی... در گلویش تکه‌نانش گیر کرد

ای بمیرد زجر، زخمِ پهلویش سر باز کرد
آه دردی لابلای استخوانش گیر کرد

#حسن_لطفی
#مـــــــــــــــےکده
🍇 @Aliabotorab110
#شب_سوم_محرم
#حضرت_رقیه_س

رسید باباجان
همان‌که موی تو را می‌کشید باباجان

چقدر محکم زد
بگو به عمه که خوابم پَرید باباجان

بُرید امانم را
همان‌که رأس تو را می‌بُرید باباجان

تو بین گودالی
به سوی خیمه چرا می‌دوید باباجان

چقدر مثل همیم
تو رو سفیدی و من‌ مو سفید باباجان
**
تمام شد عمه
همین‌که وارد بزم حرام شد عمه

یزید می‌خندید
ببین که با چه‌کسی هم‌کلام شد عمه

امان امان‌ از شام
چقدر دور و برش ازدحام شد عمه

نپرس باباجان
میان کوچه چطور احترام شد عمه

ولی سر بازار
اسیر زخم زبانِ عوام شد عمه

#محمود_یوسفی
#مـــــــــــــــےکده
🍇 @Aliabotorab110
#حضرت_رقیه_س
#شب_سوم_محرم

به شانه بار غمت را نبرده بودم و بردم
مرا به عمه سپردی تو را به خاک سپردم

شبی شبیه تو افتادم از بلندی مرکب
چه زجرها که ندیدم چه زخم‌ها که نخوردم

به روی خار دویدم که بی تو زود بمیرم
مرا ببخش پدر جان اگر هنوز نمردم

به جای آب گوارا شراب سهم لبت شد
به بزم شام چه زهری زمانه داد به خوردم

برای آنکه بخوابم تو را به خواب ببینم
هزار و نهصد و پنجاه تا ستاره شمردم

نشد به پای تو خیزم مرا ببخش عزیزم
گُل تو بوده‌ام اما شکسته ساقه‌ی خُردم

تو بوریا کفنت شد من این لباس سیاهم
به رسم عشق، کفن هم در این مزار نبردم

#سیدمیلادحسنی
#مـــــــــــــــےکده
🍇 @Aliabotorab110
#شب_سوم_محرم
#حضرت_رقیه_س

آمدی دیر آمدی دیدار من بابا چرا؟
آمدی حالا که پیرم کرده این غم‌ها چرا ؟
بین دشمن ها رها کردی مرا تنها چرا ؟
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا ؟
با وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا؟

حال که شمع وجود من شده آب آمدی
تا که لالایی بخوانی لحظه خواب آمدی
فاتحه جایش بخوان بس دیر ای باب آمدی
نوش دارویی و بعد از مرگ سهراب آمدی
ای پدر این زودتر می‌خواستی حالا چرا؟

این نفس دیگر رفیق طفل تنهای تو نیست
آرزویی بر سرم غیر از تمنای تو نیست
در تنم جان غیر یک بوسه ز لب‌های تو نیست
عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست
من که یک امروز مهمان توام فردا چرا؟

ما به عشق دیدن تو زندگانی داده ایم
زندگانی را به شوق یار جانی داده ایم
زیر بار زجرها قد کمانی داده ایم
نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم
دیگر اکنون با جوانان ناز کن با ما چرا؟

آنقدر بابا دویدم در پی ات آن شام تار
یک بیابان خار شد از خون پایم لاله زار
حال از رنج سفر افتاده‌ام در احتضار
وه که با این عمرهای کوته بی اعتبار
این همه غافل شدن از چون منی شیدا چرا؟

دخترت هر قدر سیلی خورد جز بابا نگفت
تازیانه هرچه پرسید از لبم بابا شنفت
با شب هجران دلم تنها ز صبح وصل گفت
کربلا تا کوفه یک دم چشم‌های من نخفت
اینقدر با بخت خواب آلود من لالا چرا؟

دشمنت ما را به بزم خویش مهمان می‌کند
پیش ما از تو پذیرایی به خزران می‌کند
دیدن گل از قفس غم را دوچندان می‌کند
آسمان چون جمع مشتاقان پریشان می‌کند
در شگفتم من نمی‌پاشد ز هم دنیا چرا؟

خسته‌ام پژمرده ام آشفته حال و خون جگر
حال که دیگر برای من نمانده بال و پر
شکوه‌ای دارم مرو یا که مرا با خود ببر
شهریارا بی حبیب خود نمی‌کردی سفر
این سفر راه قیامت می‌روی تنها چرا؟

#موسی_علیمرادی
#مـــــــــــــــےکده
🍇 @Aliabotorab110
#حضرت_رقیه_س
#روضه

سخت است دختر باشی وماتم ببینی
منزل به منزل در اسیری غم ببینی

از خواب برخیزی بجای ناز بابا
گیسوی خودرا دست نامَحرَم ببینی

آن چادری که سالها محکم گرفتی
در دست ِ این وآن چنان پرچم ببینی

گفتم نزن ،لج کرد،تازه ناسزا گفت:
فریاد زد بدتر از این را هم ببینی

خورده کسی تا حال سیلیِّ دودستی
تا چند ساعت چهره را مُبهَم ببینی

یک دختر شامی به همبازیِ خود گفت :
دختر شده تاحال ، قامت خم ببینی

گفت آن یکی، پیشش نرو از خارجی هاست
باید که مویش را چنین در هم ببینی

امشب سرت را می کشانم تا خرابه
از نِی، نه ، از نزدیک احوالم ببینی

ای سربریده من بغل می خواهم امشب
اصلاً دلت آمد که من را کم ببینی

یا چشم من تار است یا تغییر کردی
چشمان خود واکن که من را هم ببینی

موی بلندی داشتم با معجرم سوخت
یک فاطمیه غم در این چشمم ببینی

عمه نبود امروز می رفتم کنیزی
جای تو خالی بود که ترسم ببینی

#قاسم_نعمتی
#مـــــــــــــــےکده
🍇 @Aliabotorab110
ای سربریده من بغل می خواهم امشب
#باباحسین
یه‌اهل‌دلی‌میگفت:براتون‌آرزو،
میکنم‌آن‌زمانی‌کہ‌درمحشرخدابگوید
چہ‌داشتی؟حسین‌سربلندکندبگوید
کہ‌حساب‌شدمهمان‌من‌است:)🕊-
#حضرت_زینب_س
#مدح

با اذن من سحرها، سر میزند سپیده
رزق جهان به لطف، بابای من رسیده

احمد،علی،حسینم ؛ زهرا و مجتبایم!
من زینبم که هستم از «پنج تن» ، چکیده

آن زینبی که از پا یک لحظه هم نیفتاد
با اینکه کوه غم را بر جان خود خریده

بردند بین انظار، من را که قبل از اینها
یک بار سایه‌ام را همسایه هم ندیده

دنیا و خواری‌اش را، پیش خدا همین بس
که مثل ابن سعدی، صوت مرا شنیده...

با گریه در خیالم پرسیدم از حسینم
داری خبر که زینب بی تو چه‌ها کشیده!؟

از اسب، دختر تو خیلی بدش میاید
از لحظه‌ای که فهمید،بر سینه‌ات دویده

پایین بیایی ای کاش، از نیزه ماه زینب!
تا بوسه ها زنم بر آن حنجر بریده

#میثم_کاوسی
#مـــــــــــــــےکده
🍇 @Aliabotorab110
#حضرت_زینب_س

شمشیر تیز خطبه‌ی تو در نیام صبر
شیری‌ست که نشسته درون کنام صبر

نام بلند توست که در اوج اقتدار
افراشته‌ست پرچم خود را به بام صبر

جنگ حسین و صبر حسن در تو جمع شد
اینگونه نام نهضت تو شد قیام صبر

جام بلا عسل شده در کام شاه دین
وقتی که در مقابل تو دیده جام صبر

در کربلا امام جماعت حسین بود
در شام با امامت تو شد اقامه صبر

«آری شود، ولیک به خون جگر شود»
هرگاه سنگ لعل شود در مقام صبر

حالا که نام دیگر تو کوه صبر شد
شد ثبت بر جریده‌ی عالم دوام صبر

قربانی حسین شده در منای عشق
ذرّیه‌ی مقدس تو ای امام صبر

#مجتبی_خرسندی
#مـــــــــــــــےکده
🍇 @Aliabotorab110
#حضرت_قاسم_بن_الحسن_ع
#شب_چهارم

در قدرت و مردانگی، جنگاوری تک بود
«ازرق» برای او شبیه یک مترسک بود

شیرین تر از شهد و عسل می دید مرگش را
آن مظهر ایمان که قلبش خالی از شک بود

هی آمد و هی رفت و آخر هم موفق شد
در نامه اش امضای مردی آشنا حک بود

ایثار در راهِ ولی را یاد ماها داد
کار بزرگی کرد او، هرچند کوچک بود

بر قامتش با نعل تازه، آنقدَر رفتند
مثل ضریح کربلا، #قاسم مُشبَّک بود

چندین برابر شد به لطف نیزه و شمشیر
در دامن سروی بلند، انگار پیچک بود

#محمد_عابدی
#مـــــــــــــــےکده
🍇 @Aliabotorab110
#شب_چهارم_محرم
#حضرت_قاسم_ع

چه جوری آروم بشینم توو حرم !
ببینم غصه مکرر می خوری
بچه هام اگر برن فدات بشن
جاش دو تا نیزه تو کمتر می خوری

کافیه رخصت میدونم بدی
میرم از خیمه با ذوالفقار میام
نمی خواد فکر دل منُ کنی
به خدا با داغ شون کنار میام

صبر زینبُ تو دستکم نگیر
قبل از این سه داغ دیگه هم دیدم
داغ زهرا و علی، داغ حسن
یه تنه قدر یه دنیا غم دیدم

قول میدم اگر برن، پیشت دیگه
با چشای غرق بارون نمیام
شهیدامو وقتی بر می گردونی
از توی خیمه ها بیرون نمیام

نمی خوام منُ دم غروب که شد
زار و حیرون توی مقتل ببینن
نمی خوام با دستای بسته سه روز
پشت دروازه معطل ببینن

نمی خوام باشن بفهمن توو دلم
غم تنهایی چه گسترده میشه
نمی خوام که ببینن مادرشون
سوار محمل بی پرده میشه

نمی خوام باشن توو کوفه ببینن
که به جوون من چه دردی افتاده
توی شهر پدری، ناموسشون
چه جوری به کوچه گردی افتاده

#وحید_قاسمی
#مـــــــــــــــےکده
🍇 @Aliabotorab110
#دو_طفلان_حضرت_زینب_س

رسید روضه ی چارم..عقیله حیران است
شب وساطت طفلان و اذن میدان است
میان خیمه ی زینب دوباره طوفان است
رسیده خدمت ارباب و دیده باران است

حسین مانده و زینب..چه قاب و تصویری
عجب سکوت عجیبی…چه حال دلگیری..

گرفته دست برادر که یاورش باشد
فقط نه خواهر او،بلکه مادرش باشد
که مرهمی به روی داغ اکبرش باشد
میان خیمه ی ارباب،حیدرش باشد

عقیله ی علویه،خودِ خودِ مولاست
و آخرین قسمش جان حضرت زهراست

که ای تمام من ای یارِ بهتر از جانم
نگاه کن به نگاهم ببین پریشانم
اگرچه در خورِ شان تو نیست..می دانم
قبول کن کم مارا به ذبح طفلانم

برای غصه ی من چاره ای کن آقاجان
خودت دعای سفر را بخوان بر این طفلان

خیال کن که بمانند پیش خواهر تو
هزار خولی ببینند در برابر تو
هجوم حرمله ها را به سمت دختر تو
به روی نیزه ببینند راس اصغر تو

تو را به گودیِ گودال و زخم بر بدنت
به زیر سم فرس ها و نیزه در دهنت

مرا به بند اسارت میان نا محرم
سر بریده ی تو..گیسوان تو در هم
به نیزه ای سر عباس را که شد مبهم
مرا به بزم شراب و عذاب در هر دم

قسم به جان تو دق می کنند بی تردید
همان دمی که ببینند صورتت پاشید

#آرمان_صائمی
#مـــــــــــــــےکده
🍇 @Aliabotorab110
#شب_چهارم_محرم
#دو_طفلان_حضرت_زینب_س

دو زینب‌زاده  میدان می‌روند از خیمه‌ی زینب
دو شیری که کنار او کشیدند قد باهم

نرفته زینب اما می‌رود دنبالشان مولا
نرفت و جای زینب می‌دود با گریه زهرا هم

عطش با آفتابِ داغ و قاتلها  تبانی کرد
توان‌فرساست زخم و تشنگی  سرنیزه  گرما هم

ضیافت داشتند آنجا حرامی‌های بی احساس
که شمر آنجا صدا می‌زد سنان و حرمله را هم

صدای آه زینب درنیامد از دل خیمه
ولی مثل حسین آمد صدای آخ سقا هم

فقط دو نیزه کافی نیست رسم جاهلیت بود
که اول سر زدند از تَن پس از آن اِرباًاِربا هم

بهم پیچیده شد این یک زِ هم پاشیده شد آن یک
حسین از خیمه آورده گمانم دو عبا باهم

همیشه این‌دو باهم بوده‌اند از بچگی ، حالا
به زیر تیغ تن‌هاشان به روی نیزه سرها هم

میان شام پس دادند سرها را به مادرها
صدای زینب آمد آنچه بخشیدم نمی‌خواهم

#حسن_لطفی
#مـــــــــــــــےکده
🍇 @Aliabotorab110