شبانه های مرا می‌شود سَحر باشی؟
وَ میشود که از این نیز خوبتر باشی؟
#محمدعلی‌بهمنی

امشب زِ پشت ابـرها بیــرون نیامد ماه
بشكن قرق را ماهِ منْ بیرون بیا امشب !
#محمدعلی‌بهمنی

گفتم بدومٖ تا تو همه فاصله‌ها را
تا زودتر از واقعه گویم گله‌ها را
#محمدعلی‌بهمنی

چنان دستم تهی گردیده از گرمای دست تو
که این یخ‌کرده را از بی‌کسی،ها میکنم هرشب
#محمدعلی‌بهمنی

با پای دل قدم زدن آن هم كنار تو
باشد كه خستگی بِشود شرمسار تو
#محمدعلی‌بهمنی

پُر نقش‌تر از فرش دلم بافته‌‌ای نیست
از بَس که گره زد به گره حوصله‌ها را
#محمدعلی‌بهمنی

گوهرشناسیِ تو به‌ قدرِ قَدیم نیست
یا اشک من شبیه به دُرِِّ‌ یتیم نیست ؟!
#محمدعلی‌بهمنی

تا دستِ هیـچ‌کس ‌نرسد تا اَبد به من
می‌خواستم که گم بشوم در حصارِ تو
#محمدعلی‌بهمنی‌

نگاه میکنی و من زِ شوق می‌میرم
همیشه بهر من ای چشم خوش‌خبر باشی
#محمدعلی‌بهمنی

یک‌بار هم ای عشقِ من از عقل میندیش
بگذار که دل حل بکند مسئله‌ها را ...
#محمدعلی‌بهمنی

لبت "نه " گوید و پیداست می‌گوید دلت " آری"
که اینسان دشمنی یعنی که خیلی دوستم داری
#محمدعلی‌بهمنی

گاهی تو را کنارِ خود احساس می‌کنم
امّا چقدر دلخـوشی خواب‌ها کم است
#محمدعلی‌بهمنی

بی‌سایه‌تر زِ خویش حضوری ندیده‌ام
حـق دارد آفتاب قبولم نمی‌کند ...
#محمدعلی‌بهمنی

این چندمین شب است که بیدار مانده‌ام
آن‌گونه‌ام که خواب قبولم نمی‌کند ...
#محمدعلی‌بهمنی

آیا هنوز آمدنت را بها کم است؟ ...
#محمدعلی‌بهمنی

اینجا برای از تو نوشتن هوا کم است
دنیا برای از تو نوشتن مرا کم است
#محمدعلی‌بهمنی

هرشب تو را بی‌جستجو می‌یافتم اما
نگذاشت بی‌خوابی به‌دست آرَم تو را امشب
#محمدعلی‌بهمنی

نه دروغیم، نه رویا، نه خیالیم، نه وَهْم
ذاتِ عشقیم که در آینه‌ها پیدا نیست
#محمدعلی‌بهمنی