زِ دستم برنمی‌خیزد که یک دَم بی‌تو بنشینم
به جز رویت نمی‌خواهم که روی هیچ‌کس بینم
#سعدی

یارِ زیبا گر هزارت وحشت از وی در دلست
بامدادان روی او دیدن صباح مقبلست ...
#سعدی

چندان بنشینم که برآید نفس صبح
کان وقت به دل می‌رسد از دوست پیامی
#سعدی

دگر به روی کس‌ام دیده برنمی‌باشد
خلیل من همه بت‌های آزری بشکست

#سعدی

هر آن کسم که نصیحت همی‌ کُند به صبوری
به هرزه باد هوا می‌دمد بر آهنِ سردم ...
#سعدی

#صلی‌الله‌علیک‌یااباعبدالله
چه کرده‌ام که به هجرانِ تو سزاوارم ؟
#سعدی

#صلی‌الله‌علیک‌یااباعبدالله
خفتهٔ خاکِ لحد را که تو ناگه به سر آیی
عجب ار باز نیاید به تنِ مرده روانش ...
#سعدی

زِ درد عشقِ تو دوشم امید صبح نبود
اسیر عشق چه تاب شبِ دراز آرد؟
#سعدی

یا دل به ما دهی چو دلِ ما به دست توست
یا مهرِ خویشتن زِ دل ما به‌در بری ...
#سعدی

فرعون‌وار لاف اناالحق همی زنی
وآنگاه قربِ موسی عمرانت آرزوست
#سعدی

#صلی‌الله‌علیک‌یااباعبدالله
در هیچ موقفم سَرِ گفت‌و‌شنید نیست
الّا در آن مُقام که ذکرِ شما رَوَد ...
#سعدی