یاد ابروی کجی زد به دلِ ما ناخن ...
#بیدل

چشم یک شهر شد از سوختن ما روشن
سرمه را قدر شکستیم زِ خاکستر خویش
#طبیب_اصفهانی

به خون من شده مژگان او حریص ، چنان
که شیعیان حسین‌علی(ع) به خون یزید
#عمعق_بخارایی

#صلی‌الله‌علیک‌یا‌اباعبدالله
تا دامنِ کفن نکشم زیرِ پایِ خاک
باور مکن که دست زِ دامن بدارمت
#حافظ

بینم چو رُخش ، گریه‌ی شادی کُنم آغاز
چون ابر که چشمش به بهار افتد و گرید
#طالب_آملی

مه من زِ جمع خوبان به کسی ترا چه نسبت؟
تو زیاده‌ای زِ ماه و دگران کم از ستاره ...
#هلالی_جغتایی

شهرت نکند دستِ کَرم بی کفِ سائل
یک دست محال است صدا داشته باشد
#نجیب_کاشانی

سرمه شب می‌کند کار نمک در دیده‌ام
با خیال یار ، چون انجم به خوابم کار نیست
#صائب_تبریزی

یکی سر بر کنار یار و خواب صبح مستولی
چه غم دارد زِ مسکینی که سر بر آستان دارد
#سعدی

قمری بی‌آشیانم بر لبِ بامِ وفا ...
#شهریار

گفتم : ای دست! مدد کُن که جوانی بِگُریخت
چنگ در خاک زد و گفت : به سر مشغولم ...
#حسین_جنتی

دلی خالی زِ غیبت در حضورم می‌توان کردن
نیم غمگین به سنگینی اگر مشهور شد گوشم
#صائب_تبريزی

می‌دهم مستی به دل‌ها گرچه مستورم زِ چشم
بوی آغوش بهارم ، در چمن پیچیده‌ام ...
#رهی_معیری

درازیّ شب از مژگانِ من پرس
که یک دم خواب در چشمم نگشته است
#سعدی‌

حاصل ما زِ عزیزان سفر کردهٔ خویش
مشت آبی است که بر آینهٔ دیده زدیم
#صائب_تبریزی

🤍🕯{ پنجشنبه‌‌ی آخر سال }
{ روح همه‌ی اسیران خاک شاد }

ای دل بیدار را از چشم مستت خواب‌ها
دیده را از پرتو روی تو فتح‌الباب‌ها ...
#صائب_تبريزی

#یاصاحب‌الزمان ✨🌸
این عید متفق نشود خلق را نشاط
عید آنکه بر رسیدنت آذین کنند و زیب
#سعدی

همان بازی کنم با زلف و خالت
که با من می‌کند هر شب خیالت
#نظامی

چگونه پیش رخ نازک تو آه کنم؟
دلم نمی‌دهد این صفحه را سیاه کنم
#صائب_تبريزی