Forwarded from فرهنگی دانشجويی ارشاددماوند (Akrami)
به داد و دهش يافت آن نيكُيى
تو داد و دهش كن، فريدون تويى
٢٥ ارديبهشت
روز گراميداشت شاعر گرانمايه كه زبان پارسى را زنده نمود، فرخنده باد.
┏━━━🌺🍃🌺━━━┓
👉 @FarhangiEDU
┗━━━🌺🍂🌺━━━┛
تو داد و دهش كن، فريدون تويى
٢٥ ارديبهشت
روز گراميداشت شاعر گرانمايه كه زبان پارسى را زنده نمود، فرخنده باد.
┏━━━🌺🍃🌺━━━┓
👉 @FarhangiEDU
┗━━━🌺🍂🌺━━━┛
Forwarded from گناوه پورت
🔻اطلاعیه ترحیم یکی از دختران دانش آموزان افغانستان که در بمب گذاری روز گذشته جانش را از دست داد
@gnv_port
@gnv_port
Forwarded from فرهنگی دانشجويی ارشاددماوند (Akrami)
🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷
📚٢٨ اردیبهشت زادروز خیام
✍️( زاده ۲۸ اردیبهشت ۴۲۷ نیشابور -- درگذشته سالهای ۵۰۲ یا ۵۰۵ نیشابور ) شاعر، ریاضیدان و ستارهشناس
حکیم غیاثالدین ابوالفتح عُمَربن ابراهیم خیامنیشابوری، معروف به خیامی و خیام نیشابوری و خیامی النیسابوری از ریاضیدانان، ستارهشناسان و شاعران بنام ایران در دوره سلجوقی است.
گرچه پایگاه علمی خیام از جایگاه ادبیاش برتر است و حجةالحق لقب داشته است؛ ولی آوازه وی بیشتر بهخاطر نگارش رباعیات اوست که شهرت جهانی دارد. افزون بر آنکه رباعیات خیام را به اغلب زبانهای زنده برگرداندهاند.
ادوارد فیتزجرالد رباعیات او را بهزبان انگلیسی ترجمه کرده است که مایه شهرت بیشتر وی در مغربزمین شده است. "از خیام کمتر از ۲۰۰ رباعی به ثبت رسیده است"
اما از برجستهترین کارهای وی میتوان اصلاح گاهشماری ایران در زمان وزارت خواجه نظامالملک، که در دوره سلطنت ملکشاه سلجوقی بود، دانست. وی در ریاضیات، علوم ادبی، دینی و تاریخی استاد بود. نقش خیام در حل معادلات درجه سوم و مطالعاتش درباره اصل پنجم اقلیدس نام او را بهعنوان ریاضیدانی برجسته در تاریخ علم ثبت کردهاست.
خیام فقه را در میانسالی در محضر امام موفق نیشابوری آموخت و حدیث، تفسیر، فلسفه، حکمت و ستارهشناسی را فراگرفت. برخی نوشتهاند که او فلسفه را مستقیماً از زبان یونانی فراگرفته بود.
در حدود ۴۳۶ تا ۴۴۹ هجری - تحت حمایت و سرپرستی ابوطاهر، قاضیالقضات سمرقند، کتابی درباره معادلههای درجه سوم بهزبان عربی نوشت تحت نام رساله فیالبراهین علی مسائلالجبر و المقابله. وی که با نظامالملک طوسی رابطهای نیکو داشت، این کتاب را پس از نگارش به خواجه تقدیم کرد. پس از این دوران خیام بهدعوت سلطان جلالالدين ملکشاه سلجوقی و وزیرش نظامالملک به اصفهان رفت تا سرپرستی رصدخانه اصفهان را بهعهده گیرد. او هجده سال در آنجا مقیم شد و بهمدیریت او زیج ملکشاهی تهیه شد و در همین سالها طرح اصلاح تقویم را تنظیم کرد. تقویم جلالی که تدوین اوست بهنام جلالالدين ملکشاه شهرهاست، در این دوران خیام بهعنوان اختربین در دربار خدمت میکرد هرچند به اختربینی اعتقادی نداشت و در همین سالها مهمترین و تأثیرگذارترین اثر ریاضی خود را با نام رساله فیشرح مااشکل من مصادرات اقلیدس را نوشت و در آن خطوط موازی و نظریه نسبتها را شرح داد.
خیام پس از درگذشت ملکشاه و کشته شدن نظامالملک، مورد بیمهری قرارگرفت و کمک مالی به رصدخانه قطع شد.
در زمان خیام فرقههای مختلف سنی و شیعه، اشعری و معتزلی سرگرم بحثها و مجادلات اصولی و کلامی بودند. فیلسوفان پیوسته توسط قشرهای مختلف بهکفر متهم میشدند. تعصب برفضای جامعه چنگ انداخته بود و کسی جرئت ابراز نظریات خود را نداشت - حتی اماممحمد غزالی نیز از اتهام کفر در امان نماند. اگر به سیاستنامه خواجه نظامالملک بنگریم، این اوضاع کاملاً بر ما روشن خواهد بود. در آنجا، خواجه نظام همه معتقدان بهمذهبی خلاف مذهب خود را بهشدت میکوبد و همه را منحرف از راه حق و ملعون میداند.
در اوایل دوران زندگي خیام، ابنسینا و ابوریحان بیرونی به اواخر عمر خود رسیده بودند. نظامی عروضیِ سمرقندی او را «حجهالحق» و ابوالفضل بیهقی «امام عصر خود» لقب دادهاند. از خیام بهعنوان جانشین ابنسینا و استاد بیبدیلِ فلسفه طبیعی "مادی" ریاضیات، منطق و مابعدالطبیعه یاد میکنند.
مقبره وی هماکنون در شهر نیشابور، در باغی که آرامگاه امامزاده محروق در آن واقع است، قرار دارد🔹
📚٢٨ اردیبهشت زادروز خیام
✍️( زاده ۲۸ اردیبهشت ۴۲۷ نیشابور -- درگذشته سالهای ۵۰۲ یا ۵۰۵ نیشابور ) شاعر، ریاضیدان و ستارهشناس
حکیم غیاثالدین ابوالفتح عُمَربن ابراهیم خیامنیشابوری، معروف به خیامی و خیام نیشابوری و خیامی النیسابوری از ریاضیدانان، ستارهشناسان و شاعران بنام ایران در دوره سلجوقی است.
گرچه پایگاه علمی خیام از جایگاه ادبیاش برتر است و حجةالحق لقب داشته است؛ ولی آوازه وی بیشتر بهخاطر نگارش رباعیات اوست که شهرت جهانی دارد. افزون بر آنکه رباعیات خیام را به اغلب زبانهای زنده برگرداندهاند.
ادوارد فیتزجرالد رباعیات او را بهزبان انگلیسی ترجمه کرده است که مایه شهرت بیشتر وی در مغربزمین شده است. "از خیام کمتر از ۲۰۰ رباعی به ثبت رسیده است"
اما از برجستهترین کارهای وی میتوان اصلاح گاهشماری ایران در زمان وزارت خواجه نظامالملک، که در دوره سلطنت ملکشاه سلجوقی بود، دانست. وی در ریاضیات، علوم ادبی، دینی و تاریخی استاد بود. نقش خیام در حل معادلات درجه سوم و مطالعاتش درباره اصل پنجم اقلیدس نام او را بهعنوان ریاضیدانی برجسته در تاریخ علم ثبت کردهاست.
خیام فقه را در میانسالی در محضر امام موفق نیشابوری آموخت و حدیث، تفسیر، فلسفه، حکمت و ستارهشناسی را فراگرفت. برخی نوشتهاند که او فلسفه را مستقیماً از زبان یونانی فراگرفته بود.
در حدود ۴۳۶ تا ۴۴۹ هجری - تحت حمایت و سرپرستی ابوطاهر، قاضیالقضات سمرقند، کتابی درباره معادلههای درجه سوم بهزبان عربی نوشت تحت نام رساله فیالبراهین علی مسائلالجبر و المقابله. وی که با نظامالملک طوسی رابطهای نیکو داشت، این کتاب را پس از نگارش به خواجه تقدیم کرد. پس از این دوران خیام بهدعوت سلطان جلالالدين ملکشاه سلجوقی و وزیرش نظامالملک به اصفهان رفت تا سرپرستی رصدخانه اصفهان را بهعهده گیرد. او هجده سال در آنجا مقیم شد و بهمدیریت او زیج ملکشاهی تهیه شد و در همین سالها طرح اصلاح تقویم را تنظیم کرد. تقویم جلالی که تدوین اوست بهنام جلالالدين ملکشاه شهرهاست، در این دوران خیام بهعنوان اختربین در دربار خدمت میکرد هرچند به اختربینی اعتقادی نداشت و در همین سالها مهمترین و تأثیرگذارترین اثر ریاضی خود را با نام رساله فیشرح مااشکل من مصادرات اقلیدس را نوشت و در آن خطوط موازی و نظریه نسبتها را شرح داد.
خیام پس از درگذشت ملکشاه و کشته شدن نظامالملک، مورد بیمهری قرارگرفت و کمک مالی به رصدخانه قطع شد.
در زمان خیام فرقههای مختلف سنی و شیعه، اشعری و معتزلی سرگرم بحثها و مجادلات اصولی و کلامی بودند. فیلسوفان پیوسته توسط قشرهای مختلف بهکفر متهم میشدند. تعصب برفضای جامعه چنگ انداخته بود و کسی جرئت ابراز نظریات خود را نداشت - حتی اماممحمد غزالی نیز از اتهام کفر در امان نماند. اگر به سیاستنامه خواجه نظامالملک بنگریم، این اوضاع کاملاً بر ما روشن خواهد بود. در آنجا، خواجه نظام همه معتقدان بهمذهبی خلاف مذهب خود را بهشدت میکوبد و همه را منحرف از راه حق و ملعون میداند.
در اوایل دوران زندگي خیام، ابنسینا و ابوریحان بیرونی به اواخر عمر خود رسیده بودند. نظامی عروضیِ سمرقندی او را «حجهالحق» و ابوالفضل بیهقی «امام عصر خود» لقب دادهاند. از خیام بهعنوان جانشین ابنسینا و استاد بیبدیلِ فلسفه طبیعی "مادی" ریاضیات، منطق و مابعدالطبیعه یاد میکنند.
مقبره وی هماکنون در شهر نیشابور، در باغی که آرامگاه امامزاده محروق در آن واقع است، قرار دارد🔹
VID-20210522-WA0017.mp4
1.7 MB
🌸🌸🌸🌸🌸
سلام
وقت بخیر
این آزمایش ساده فیزیک یه تلنگره که زود قضاوت نکنم
🌷🌷🌷🌷🌹🌷🌹
@
سلام
وقت بخیر
این آزمایش ساده فیزیک یه تلنگره که زود قضاوت نکنم
🌷🌷🌷🌷🌹🌷🌹
@
بیشتر آدم ها در نوعی بیخبری همیشگی زندگی میکنند. آنها همیشه امیدوارند که چیزی اتفاق بیافتد و زندگی شان را دگرگون کند. حادثهای، برخوردهای اتفاقی، بلیط برنده بختآزمایی، تغییر سیاست و حکومت. آنها هرگز نمی دانند که همه چیز از خودشان آغاز می شود...
📕#حکایت_آنکه_دلسرد_نشد
✍#مارک_فیشر
📕#حکایت_آنکه_دلسرد_نشد
✍#مارک_فیشر
از حکیمی پرسیده شد درون مردم در چه حالت هایی شناخته می شود.
گفت:
۱.مرد در هنگام بیماری همسرش شناخته می شود.
۲.زن در هنگام فقر همسرش.
۳.دوست در هنگام سختی.
۴.فرزندان هنگام پیری پدر و مادر.
۵.برادران و خواهران هنگام رسیدن به ارث و تقسیم آن.
۶.اقوام هنگام غربت.
۷.عشق واقعی هنگام پایان یافتن مصلحت.
۸.مؤمن هنگام افتادن در امتحان و بلا. 🌴
گفت:
۱.مرد در هنگام بیماری همسرش شناخته می شود.
۲.زن در هنگام فقر همسرش.
۳.دوست در هنگام سختی.
۴.فرزندان هنگام پیری پدر و مادر.
۵.برادران و خواهران هنگام رسیدن به ارث و تقسیم آن.
۶.اقوام هنگام غربت.
۷.عشق واقعی هنگام پایان یافتن مصلحت.
۸.مؤمن هنگام افتادن در امتحان و بلا. 🌴
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
اتوبان بین چین و پاکستان اتوبانی که ۸۸۰ کیلومتر طول باهزینه ای بالغ بر ۶۵ میلیارد دلار و در مدت ۳۶ ماه انجام شد اما قسمت مهم و خطرناک آن تقریبا ۲۴ کیلومتراست که از دریاچه عطا آباد پاکستان می گذرد بهتر است ببینید
این اتوبان ترکستان شرقی چین را به کشمیر پاکستان متصل کرده و از قسمتهای شمالی رشته کوه هیمالیا میگذرد. بیشتر این نواحی در زمستان برف گیر است.
آدم از دیدن تصویرش هم وحشت میکند و هم درمقابل سازندگان آن سر تعظیم فرو می آورد☝🏽
این اتوبان ترکستان شرقی چین را به کشمیر پاکستان متصل کرده و از قسمتهای شمالی رشته کوه هیمالیا میگذرد. بیشتر این نواحی در زمستان برف گیر است.
آدم از دیدن تصویرش هم وحشت میکند و هم درمقابل سازندگان آن سر تعظیم فرو می آورد☝🏽
❇️ روان شناسی . . .
شخصیت شما ، نتیجهی مجموعهای از عادتهای شماست .
وقتی اجازه میدهید تا عادتهای بد قدرت بگیرند ، این عادتها به شکل موانعی در مسیر موفقیت شما قرار میگیرند .
چالش اصلی اینجاست که عادتهای بد ، موذی هستند و به آرامی در وجود شما ریشه میکنند ، تا جایی که حتی متوجه زیانی که به شما میرسانند نیز نمیشوید .
زنجیرهای عادت ، آنقدر سبک هستند که آنها را حس نمیکنید ، تا زمانیکه به اندازهای سنگین میشوند که دیگر نمیتوانید آنها را پاره کنید .
📘 اثر مرکب
👤 دارن هاردی
شخصیت شما ، نتیجهی مجموعهای از عادتهای شماست .
وقتی اجازه میدهید تا عادتهای بد قدرت بگیرند ، این عادتها به شکل موانعی در مسیر موفقیت شما قرار میگیرند .
چالش اصلی اینجاست که عادتهای بد ، موذی هستند و به آرامی در وجود شما ریشه میکنند ، تا جایی که حتی متوجه زیانی که به شما میرسانند نیز نمیشوید .
زنجیرهای عادت ، آنقدر سبک هستند که آنها را حس نمیکنید ، تا زمانیکه به اندازهای سنگین میشوند که دیگر نمیتوانید آنها را پاره کنید .
📘 اثر مرکب
👤 دارن هاردی
آلکسی تایمیا چیست؟
✅ پدرم دلواپس آینده برادرمه؛ اما حتی یک بار نشده که با هم در خیابان قدم بزنند. دو کلمه حرف بزنند و گاهی بخندند .
✅ خواهرم نگران فشار کاری پدرمه ؛ اما حتی یک بار هم نشده خواستههای خودش را به تعویق بیندازد تا پدرم برای مدتی احساس راحتی کند.
✅ برادرم نگران وضعیت خانواده است؛ اما حتی چند قرص نان از نانوایی نمی خرد. کارهای بزرگ و مهم پیشکش.
✅ مادرم با فکر خوشبختی من خوابش نمیبره؛ اما حتی یک بار هم از من نپرسیده که :
عزیزم چه چیزی تو را خوشحال میکند؟
✅ زن نگران شوهرشه؛ اما موقعی که دیر میاد، طوری با او حرف میزند انگار که خونه زن دیگه اش بوده.
✅ مرد نگران بیش از حد کار کردن خانمشه؛ اما موقعی که میاد خونه طوری برخورد می کنه که خستگی تو تنش می مونه.
✳️ روانشناسان به این حالات *آلکسی تایمیا* یعنی : " فقر کلمات در بیان احساسات" یا " کمبود کلمات در ابراز احساسات" می گویند.
✳️ آلکسی تایمیا alexithymia یا نارسایی هیجانی، نوعی ساختار شخصیتی است که مشخصه اصلی آن، ناتوانی در تشخیص و تحویل احساسات خود به دیگران است.
✅ در فرهنگ ما این مریضی یک رسم شده، ولی ناپسند است که: احساساتت را پنهان کن و نشان نده. و در جواب تعجب ما می گویند: لوس می شود.
✅ از یک طرف در خلوت ، دل مان برای این و آن میسوزد و تنگ میشود، از طرفی وقتی به هم میرسیم انگار لال مونی گرفته ایم. انگار یک نیروی نامرئی، فراتر از ما وجود دارد که دهان مان را می بندد تا مبادا چیزی در مورد دل تنگیمان بگوییم !
یکدیگر را دوست داریم اما آن قدر شهامت نداریم که دوست داشتنمان را ابراز کنیم !
✅ ما ، بله ما یعنی من و جناب عالی، آدمهای فقیری هستیم ! فقیری که در کلماتش ، احساساتش را پنهان میکند.
✅ آن قدر در بیان احساسات مان ، آلکسی تایمیک ( فقیر در بیان احساسات و ابراز علاقه)، هستیم که صبر میکنیم تا وقتی عزیزی از دست رفت، آن وقت برایش شعر بگوییم و نوحه بخوانیم.
✅ باید این سکوت خطرناک و طولانی را بشکنیم.
✅باید پدر به فرزندش بگوید که چقدر دوستش دارد.
✅ باید فرزند، دست پدر و مادر را بگیرد و با هم قدم بزنند و شوخی کنند و بخندند. و ... بخندند.
✅ باید مادر فرزندش را به یک شام دونفره در خانه یا جای دیگری دعوت کند.
✅ زن باید به همسرش بگوید: عزیزم از این که دیر کردی، نگرانت شدم. دلم برایت تنگ شده بود.
✅ مرد باید به همسرش بگوید: عزیزم روز پر کاری داشتی. خدا قوت. من از تو متشکرم.
✅باید فرزندان در گوش مادرشان بگویند: چقدر خوب است که تو را داریم مامان.💞.
✅ باید کسی که دوستش داریم بداند که چقدر با بودنش حال ما را خوب کرده و دوستش داریم.
و بداند که دوستش داریم ....
💞بیاییم در بیان احساساتمان فقیر ، ناتوان، بخیل و خسیس نباشیم. محبت را باید ابراز کنیم و الا در دلمان می پوسد
#درسلامت جامعه سهیم باشیم🙏
✅ پدرم دلواپس آینده برادرمه؛ اما حتی یک بار نشده که با هم در خیابان قدم بزنند. دو کلمه حرف بزنند و گاهی بخندند .
✅ خواهرم نگران فشار کاری پدرمه ؛ اما حتی یک بار هم نشده خواستههای خودش را به تعویق بیندازد تا پدرم برای مدتی احساس راحتی کند.
✅ برادرم نگران وضعیت خانواده است؛ اما حتی چند قرص نان از نانوایی نمی خرد. کارهای بزرگ و مهم پیشکش.
✅ مادرم با فکر خوشبختی من خوابش نمیبره؛ اما حتی یک بار هم از من نپرسیده که :
عزیزم چه چیزی تو را خوشحال میکند؟
✅ زن نگران شوهرشه؛ اما موقعی که دیر میاد، طوری با او حرف میزند انگار که خونه زن دیگه اش بوده.
✅ مرد نگران بیش از حد کار کردن خانمشه؛ اما موقعی که میاد خونه طوری برخورد می کنه که خستگی تو تنش می مونه.
✳️ روانشناسان به این حالات *آلکسی تایمیا* یعنی : " فقر کلمات در بیان احساسات" یا " کمبود کلمات در ابراز احساسات" می گویند.
✳️ آلکسی تایمیا alexithymia یا نارسایی هیجانی، نوعی ساختار شخصیتی است که مشخصه اصلی آن، ناتوانی در تشخیص و تحویل احساسات خود به دیگران است.
✅ در فرهنگ ما این مریضی یک رسم شده، ولی ناپسند است که: احساساتت را پنهان کن و نشان نده. و در جواب تعجب ما می گویند: لوس می شود.
✅ از یک طرف در خلوت ، دل مان برای این و آن میسوزد و تنگ میشود، از طرفی وقتی به هم میرسیم انگار لال مونی گرفته ایم. انگار یک نیروی نامرئی، فراتر از ما وجود دارد که دهان مان را می بندد تا مبادا چیزی در مورد دل تنگیمان بگوییم !
یکدیگر را دوست داریم اما آن قدر شهامت نداریم که دوست داشتنمان را ابراز کنیم !
✅ ما ، بله ما یعنی من و جناب عالی، آدمهای فقیری هستیم ! فقیری که در کلماتش ، احساساتش را پنهان میکند.
✅ آن قدر در بیان احساسات مان ، آلکسی تایمیک ( فقیر در بیان احساسات و ابراز علاقه)، هستیم که صبر میکنیم تا وقتی عزیزی از دست رفت، آن وقت برایش شعر بگوییم و نوحه بخوانیم.
✅ باید این سکوت خطرناک و طولانی را بشکنیم.
✅باید پدر به فرزندش بگوید که چقدر دوستش دارد.
✅ باید فرزند، دست پدر و مادر را بگیرد و با هم قدم بزنند و شوخی کنند و بخندند. و ... بخندند.
✅ باید مادر فرزندش را به یک شام دونفره در خانه یا جای دیگری دعوت کند.
✅ زن باید به همسرش بگوید: عزیزم از این که دیر کردی، نگرانت شدم. دلم برایت تنگ شده بود.
✅ مرد باید به همسرش بگوید: عزیزم روز پر کاری داشتی. خدا قوت. من از تو متشکرم.
✅باید فرزندان در گوش مادرشان بگویند: چقدر خوب است که تو را داریم مامان.💞.
✅ باید کسی که دوستش داریم بداند که چقدر با بودنش حال ما را خوب کرده و دوستش داریم.
و بداند که دوستش داریم ....
💞بیاییم در بیان احساساتمان فقیر ، ناتوان، بخیل و خسیس نباشیم. محبت را باید ابراز کنیم و الا در دلمان می پوسد
#درسلامت جامعه سهیم باشیم🙏
Forwarded from کانون حافظانمحيطزيست ارشاددماوند
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🌹 تالاب انزلی گیلان
تالاب انزلی،👌 محل زندگی حدود ۲۲۰ گونه پرنده بومی و مهاجر و گونه های ارزشمندی از ماهی ها و گیاهان آبزی است.
پرندگان مهاجر از بخش های مختلف قاره آسیا، اروپا و آفریقا سالانه به تالاب انزلی سفر میکنند.
همچنین گونه هایی مانند پلیکان خاکستری، انواع حواصیل ها، مرغابی ها، قوها، غازها و کاکایی ها. گیاهانی همچون لاله تالابی و نیلوفرها که پناهگاه پرندگان و ماهیها محسوب می شوند و ماهی هایی چون انواع کپور، اردک ماهی و سیم ها در آن زندگی میکنند. این اکوسیستم زیبا و ارزشمند در نزدیکی ماست.ان را حفاظت کنیم. ایکاش تالاب انزلی این زیستگاه با ارزش از گزند موادشیمیایی درامان بماند.
•🍃🌸 🌸🍃•
تالاب انزلی،👌 محل زندگی حدود ۲۲۰ گونه پرنده بومی و مهاجر و گونه های ارزشمندی از ماهی ها و گیاهان آبزی است.
پرندگان مهاجر از بخش های مختلف قاره آسیا، اروپا و آفریقا سالانه به تالاب انزلی سفر میکنند.
همچنین گونه هایی مانند پلیکان خاکستری، انواع حواصیل ها، مرغابی ها، قوها، غازها و کاکایی ها. گیاهانی همچون لاله تالابی و نیلوفرها که پناهگاه پرندگان و ماهیها محسوب می شوند و ماهی هایی چون انواع کپور، اردک ماهی و سیم ها در آن زندگی میکنند. این اکوسیستم زیبا و ارزشمند در نزدیکی ماست.ان را حفاظت کنیم. ایکاش تالاب انزلی این زیستگاه با ارزش از گزند موادشیمیایی درامان بماند.
•🍃🌸 🌸🍃•
**سلامتی دهه های20 و30 و 40 و 50 و60*
👏👏👏👏👏👏👏👏👏👏👏
یکی ازم پرسید:
شما چطور میتونستین زندگی کنین قبلا؟!
👫👫👫👫👫👫👫👫👫👫👫
بدون تکنولوژی
بدون اینترنت
بدون کامپیوتر
بدون تلفن همراه
بدون ایمیل
بدون شبکه های مجازی؟!
😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍
پاسخ دادم:
همانطور که نسل تو امروز میتونه
بدون دلسوزی
بدون خجالت
بدون احترام
بدون عشق واقعی
بدون فروتنی
زندگی کنه.
😞😟😖😣😩😡🤬😳😠
ما بعد از مدرسه مشقامون رو مینوشتیم و تا آخر شب مشغول بازی بودیم، بازی واقعی.
💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕
ما با دوستان واقعی بازی میکردیم نه دوستان مجازی
💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜
ما خودمون با دستهامون بازیهایی مثل یویو و بادبادک و فر فره میساختیم
🍒🍒🍒🍒🍒🍒🍒🍒🍒🍒🍒
ما تلفن همراه و دی وی دی و پلی استیشن و کامپیوتر شخصی و اینترنت نداشتیم
ولی دوستان واقعی داشتیم که تو روزایِ بارونی با یه چتر میرفتیم مدرسه و تو تابستوناش کیم دوقلومون رو باهاش نصف میکردیم.
🍏🍏🍏🍏🍏🍏🍏🍏🍏🍏🍏
ما آب از مغازه نمی خریدیم دم در هر خونه یه شیر آب بود بالاش باخط خوش نوشته شده بود "سلام برحسین"برای رهگذری که تشنه بود
🍇🍇🍇🍇🍇🍇🍇🍇🍇🍇🍇
نسل ما تویِ سوپریاش بزرگ ننوشته بود لطفا با کارت خوان فقط خرید کنید سر هر کوچه یه بقالی بود که یه دفترنسیه داشت برایِ اوناییکه دستشون تنگ بود و بالای سرش بزرگ نوشته بود پول نداری صلوات بفرست
✌️✌️✌️✌️✌️✌️✌️✌️✌️✌️✌️
موقع ما تختخواب مُد نبود اما خوابیدن تویِ رختخوابهای گل گلی رویِ پشتِ بوم از هر خوابی شیرین تر بود
💞💞💞💞💞💞💞💞💞💞💞
ما موبایل نداشتیم ولی عوضش درخونه ی همسایه و فامیل باز بود تا هرجا میخواستیم زنگ بزنیم
🍎🍎🍎🍎🍎🍎🍎🍎🍎🍎🍎
خانواده هامون هم بعلت ترافیک سنگین دیر به مهمونیا نمیرسیدن ...زودتر میرفتن با کمک هم سبزی پاک میکردن و برنج آبکش می شد
🥒🥒🥒🥒🥒🥒🥒🥒🥒🥒🥒
ما لایک کردن بلد نبودیم اما عوضش نسلِ ما استادِ مهربونی و دلجویی بود...
🍑🍑🍑🍑🍑🍑🍑🍑🍑🍑🍑
ما نسل آلاسکا دو تا یک تومن شیر شیشه ای یک تومن هستیم ....
🍓🍓🍓🍓🍓🍓🍓🍓🍓🍓🍓
ما بلاک کردن نمیدونستیم چیه نسلِ ما دلها بی کینه بود ، تو مرام ما قهر و کینه نبود....
🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤
تو نسل ما کسی پیتزا برامون دمِ در نمی آورد اما طعمِ نون و کبابی که آقام لایه ی روزنامه از بازار میخرید و با هزار تا پیتزا عوض نمیکنم
💞💞💞💞💞💞💞💞💞💞💞
تو نسل ما فست فود معنی نداشت اما ساندویچ الویه و کتلت با نان اضافی و کانادایِ شیشه ای لذتی داشت که هنوز یادِشیم
🥀🥀🥀🥀🥀👆🥀🥀🥀🥀🥀
ما سِت تولد نداشتیم اما تولدامون پر بود از کاغذ کشی های رنگی رنگی...
🍬🍬🍬🍬🍬🍬🍬🍬
ما عروسی را به جای هتل و تالار و سالن تو خونه همسایه و تو حیاط چراغونی برگزار میکردیم
ما نذری هامونو توی ظرف یکبار مصرف نمیدادیم تویِ چینی گل سرخی پخش میکردیم و همسایه مون تو ظرفِ خالیش نقل یا نبات پر میکرد
🕺🏽🕺🏽🕺🏽🕺🏽🕺🏽🕺🏽🕺🏽
ما چراغ مطالعه نداشتیم عوض مشق هامون رو زیر نور چراغ گردسوز با علاالدینی که همیشه روش یه کتری چایی هلِ دار بود مینوشتیم. ....
💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐
ما مبل روکش شده نداشتیم اما پشتی و پتویِ ملافه سفید دورتا اتاق بود تا هر وقت مهمون اومد احساس راحتی کنه
🥝🥝🥝🥝🥝🥝🥝🥝🥝🥝🥝
ما اگر کاسه ی گل مرغی سر طاقچه رو در شیطنت بازیهایِ کودکانه میشکستیم خانم جون دعوامون نمیکرد تازه برامون اسفند آتیش میکرد تخم مرغ میشکست میگفت قضا بلا بود خدا رو شکر خودت چیزیت نشد
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
ما هزار جور پزشک متخصص و دراگ استور نداشتیم عوضش چایی نبات و عرق نعنای بی بی جون دوایِ هر دردی بود
🍇🍇🍇🍇🍇🍇🍇🍇🍇🍇🍇
ما از ذوقِ یه پاک کن عطری. یه مداد سوسمار نشان.یه جعبه مدادرنگی. یه دفترچه نقاشی تا صبح خوابمون نمی برد.
👌🏼👌🏼👌🏼👌🏼👌🏼👌🏼👌🏼👌🏼👌🏼👌🏼👌🏼
ما نسلی منحصر بفردی بودیم چون آخرین نسلی بودیم که به حرفهای والدین گوش کردیم و اولین نسلی شدیم که حرف بچه ها رو گوش کردیم ...
تاریخ مثل ما نخواهد دید....
👏👏👏👏👏👏👏👏👏👏👏
یکی ازم پرسید:
شما چطور میتونستین زندگی کنین قبلا؟!
👫👫👫👫👫👫👫👫👫👫👫
بدون تکنولوژی
بدون اینترنت
بدون کامپیوتر
بدون تلفن همراه
بدون ایمیل
بدون شبکه های مجازی؟!
😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍
پاسخ دادم:
همانطور که نسل تو امروز میتونه
بدون دلسوزی
بدون خجالت
بدون احترام
بدون عشق واقعی
بدون فروتنی
زندگی کنه.
😞😟😖😣😩😡🤬😳😠
ما بعد از مدرسه مشقامون رو مینوشتیم و تا آخر شب مشغول بازی بودیم، بازی واقعی.
💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕
ما با دوستان واقعی بازی میکردیم نه دوستان مجازی
💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜
ما خودمون با دستهامون بازیهایی مثل یویو و بادبادک و فر فره میساختیم
🍒🍒🍒🍒🍒🍒🍒🍒🍒🍒🍒
ما تلفن همراه و دی وی دی و پلی استیشن و کامپیوتر شخصی و اینترنت نداشتیم
ولی دوستان واقعی داشتیم که تو روزایِ بارونی با یه چتر میرفتیم مدرسه و تو تابستوناش کیم دوقلومون رو باهاش نصف میکردیم.
🍏🍏🍏🍏🍏🍏🍏🍏🍏🍏🍏
ما آب از مغازه نمی خریدیم دم در هر خونه یه شیر آب بود بالاش باخط خوش نوشته شده بود "سلام برحسین"برای رهگذری که تشنه بود
🍇🍇🍇🍇🍇🍇🍇🍇🍇🍇🍇
نسل ما تویِ سوپریاش بزرگ ننوشته بود لطفا با کارت خوان فقط خرید کنید سر هر کوچه یه بقالی بود که یه دفترنسیه داشت برایِ اوناییکه دستشون تنگ بود و بالای سرش بزرگ نوشته بود پول نداری صلوات بفرست
✌️✌️✌️✌️✌️✌️✌️✌️✌️✌️✌️
موقع ما تختخواب مُد نبود اما خوابیدن تویِ رختخوابهای گل گلی رویِ پشتِ بوم از هر خوابی شیرین تر بود
💞💞💞💞💞💞💞💞💞💞💞
ما موبایل نداشتیم ولی عوضش درخونه ی همسایه و فامیل باز بود تا هرجا میخواستیم زنگ بزنیم
🍎🍎🍎🍎🍎🍎🍎🍎🍎🍎🍎
خانواده هامون هم بعلت ترافیک سنگین دیر به مهمونیا نمیرسیدن ...زودتر میرفتن با کمک هم سبزی پاک میکردن و برنج آبکش می شد
🥒🥒🥒🥒🥒🥒🥒🥒🥒🥒🥒
ما لایک کردن بلد نبودیم اما عوضش نسلِ ما استادِ مهربونی و دلجویی بود...
🍑🍑🍑🍑🍑🍑🍑🍑🍑🍑🍑
ما نسل آلاسکا دو تا یک تومن شیر شیشه ای یک تومن هستیم ....
🍓🍓🍓🍓🍓🍓🍓🍓🍓🍓🍓
ما بلاک کردن نمیدونستیم چیه نسلِ ما دلها بی کینه بود ، تو مرام ما قهر و کینه نبود....
🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤
تو نسل ما کسی پیتزا برامون دمِ در نمی آورد اما طعمِ نون و کبابی که آقام لایه ی روزنامه از بازار میخرید و با هزار تا پیتزا عوض نمیکنم
💞💞💞💞💞💞💞💞💞💞💞
تو نسل ما فست فود معنی نداشت اما ساندویچ الویه و کتلت با نان اضافی و کانادایِ شیشه ای لذتی داشت که هنوز یادِشیم
🥀🥀🥀🥀🥀👆🥀🥀🥀🥀🥀
ما سِت تولد نداشتیم اما تولدامون پر بود از کاغذ کشی های رنگی رنگی...
🍬🍬🍬🍬🍬🍬🍬🍬
ما عروسی را به جای هتل و تالار و سالن تو خونه همسایه و تو حیاط چراغونی برگزار میکردیم
ما نذری هامونو توی ظرف یکبار مصرف نمیدادیم تویِ چینی گل سرخی پخش میکردیم و همسایه مون تو ظرفِ خالیش نقل یا نبات پر میکرد
🕺🏽🕺🏽🕺🏽🕺🏽🕺🏽🕺🏽🕺🏽
ما چراغ مطالعه نداشتیم عوض مشق هامون رو زیر نور چراغ گردسوز با علاالدینی که همیشه روش یه کتری چایی هلِ دار بود مینوشتیم. ....
💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐
ما مبل روکش شده نداشتیم اما پشتی و پتویِ ملافه سفید دورتا اتاق بود تا هر وقت مهمون اومد احساس راحتی کنه
🥝🥝🥝🥝🥝🥝🥝🥝🥝🥝🥝
ما اگر کاسه ی گل مرغی سر طاقچه رو در شیطنت بازیهایِ کودکانه میشکستیم خانم جون دعوامون نمیکرد تازه برامون اسفند آتیش میکرد تخم مرغ میشکست میگفت قضا بلا بود خدا رو شکر خودت چیزیت نشد
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
ما هزار جور پزشک متخصص و دراگ استور نداشتیم عوضش چایی نبات و عرق نعنای بی بی جون دوایِ هر دردی بود
🍇🍇🍇🍇🍇🍇🍇🍇🍇🍇🍇
ما از ذوقِ یه پاک کن عطری. یه مداد سوسمار نشان.یه جعبه مدادرنگی. یه دفترچه نقاشی تا صبح خوابمون نمی برد.
👌🏼👌🏼👌🏼👌🏼👌🏼👌🏼👌🏼👌🏼👌🏼👌🏼👌🏼
ما نسلی منحصر بفردی بودیم چون آخرین نسلی بودیم که به حرفهای والدین گوش کردیم و اولین نسلی شدیم که حرف بچه ها رو گوش کردیم ...
تاریخ مثل ما نخواهد دید....
🟦🟦🟦🟦🟦
اين روبان آبي براي شماست لطفا قبول كنید!
*روبان آبی*
آموزگارى تصمیم گرفت که از دانشآموزان کلاسش به شیوه جالبى قدردانى کند.
او دانشآموزان را یکىیکى به جلوى کلاس میآورد و چگونگى اثرگذارى آنها بر خودش را بازگو میکرد.
آن گاه به سینه هر یک از آنان روبانى آبى رنگ میزد که روى آن با حروف طلایى نوشته شده بود:
*« من آدم تاثیرگذارى هستم.»*
سپس آموزگار تصمیم گرفت که پروژهاى براى کلاس تعریف کند تا ببیند این کار از لحاظ پذیرش اجتماعى چه اثرى خواهد داشت.
آموزگار به هر دانشآموز سه روبان آبى اضافى داد و از آنها خواست که در بیرون از مدرسه همین مراسم قدردانى را گسترش داده و نتایج کار را دنبال کنند و ببینند چه کسى از چه کسى قدردانى کرده است و پس از یک هفته گزارش کارشان را به کلاس ارائه نمایند.
یکى از بچهها به سراغ یکى از مدیران جوان شرکتى که در نزدیکى مدرسه بود رفت و از او به خاطر کمکى که در برنامهریزى شغلى به وى کرده بود قدردانى کرد و یکى از روبانهاى آبى را به پیراهنش زد. و دو روبان دیگر را به او داد و گفت:
ما در حال انجام یک پروژه هستیم و از شما خواهش میکنم از اتاقتان بیرون بروید، کسى را پیدا کنید و از او با نصب روبان آبى به سینهاش قدردانى کنید.
مدیر جوان چند ساعت بعد به دفتر رییسش که به بدرفتارى با کارمندان زیر دستش شهرت داشت رفت و به او گفت که صمیمانه او را به خاطر نبوغ کاریاش تحسین میکند.
رییس ابتدا خیلى متعجب شد آن گاه مدیر جوان از او اجازه گرفت که اگر روبان آبى را میپذیرد به او اجازه دهد تا آن را بر روى سینهاش بچسباند.
رییس گفت: البته که میپذیرم. مدیر جوان یکى از روبانهاى آبى را روى یقه کت رییسش، درست بالاى قلب او، چسباند و سپس آخرین روبان را به او داد و گفت:
لطفاً این روبان اضافى را بگیرید و به همین ترتیب از فرد دیگرى قدردانى کنید.
مدیر جوان به رییسش گفت پسر جوانى که این روبان آبى را به من داد گفت که در حال انجام یک پروژه درسى است و آنها میخواهند این مراسم روبان زنى را گسترش دهند و ببینند چه اثرى روى مردم میگذارد.
آن شب، رییس شرکت به خانه آمد و در کنار پسر ١۴ سالهاش نشست و به او گفت:
امروز یک اتفاق باور نکردنى براى من افتاد. من دردفترم بودم که یکى از کارمندانم وارد شد و به من گفت که مرا تحسین میکند و به خاطر نبوغ کاریام، روبانى آبى به من داد.
میتوانى تصور کنی؟
او فکر میکند که من یک نابغه هستم!
او سپس آن روبان آبى را به سینهام چسباند که روى آن نوشته شده بود:
*«من آدم تاثیرگذارى هستم.»*
سپس ادامه داد: او به من یک روبان اضافى هم داد و از من خواست به وسیله آن از کس دیگرى قدردانى کنم. هنگامى که داشتم به سمت خانه میآمدم، به این فکر میکردم که این روبان را به چه کسى بدهم و به فکر تو افتادم. من میخواهم از تو قدردانى کنم.
مشغله کارى من بسیار زیاد است و وقتى شبها به خانه میآیم توجه زیادى به تو نمیکنم.. من به خاطر نمرات درسیات که زیاد خوب نیستند و به خاطر اتاق خوابت که همیشه نامرتب و کثیف است، سر تو فریاد میکشم.
امّا امشب، میخواهم کنارت بنشینم و به تو بگویم که چقدر برایم عزیزى و مىخواهم بدانى که تو بر روى زندگى من تاثیرگذار بودهاى.
تو در کنار مادرت، مهمترین افراد در زندگى من هستید. تو فرزند خیلى خوبى هستى و من دوستت دارم. آن گاه روبان آبى را به پسرش داد.
پسر که کاملاً شگفت زده شده بود به گریه افتاد. نمیتوانست جلوى گریهاش را بگیرد. تمام بدنش میلرزید. او به پدرش نگاه کرد و با صداى لرزان گفت:
« پدر، امشب قبل از این که به خانه بیایى، من در اتاقم نشسته بودم و نامهاى براى تو و مامان نوشتم و برایتان توضیح دادم که چرا به زندگیم خاتمه دادم و از شما خواستم مرا ببخشید.»
من میخواستم امشب پس از آن که شما خوابیدید، خودکشى کنم. من اصلاً فکر نمیکردم که وجود من برایتان اهمیتى داشته باشد. نامهام بالا در اتاقم است. پدرش از پلهها بالا رفت و نامه پرسوز و گداز پسرش را پیدا کرد.
فردا که رییس به اداره آمد، آدم دیگرى شده بود. او دیگر سر کارمندان غر نمیزد و طورى رفتار میکرد که همه کارمندان بفهمند که چقدر بر روى او تاثیرگذار بودهاند.
مدیر جوان به بسیارى از نوجوانان دیگر در برنامهریزى شغلى کمک کرد ... یکى از آنها پسر رییسش بود و همیشه به آنها میگفت که آنها در زندگى او تاثیرگذار بودهاند.
و به علاوه، بچههاى کلاس ، درس با ارزشى آموختند:
*« انسان در هر شرایط و وضعیتى میتواند تأثیرگذار باشد. »*
همین امروز از کسانی که بر زندگی شما تاثیر مثبت گذاشتهاند قدردانی کنید.
یادتان نرود که روبان آبی را از طریق پیام هم میتوان فرستاد!
من این روبان آبی را همراه با این روایت به همه کسانی که روی زندگیم تأثیر گذاشتند و با مهربانی درس های بزرگ زندگی را به من دادند تقدیم می کنم...
🥇🪢تقدیم به شما🪢 🥇
اين روبان آبي براي شماست لطفا قبول كنید!
*روبان آبی*
آموزگارى تصمیم گرفت که از دانشآموزان کلاسش به شیوه جالبى قدردانى کند.
او دانشآموزان را یکىیکى به جلوى کلاس میآورد و چگونگى اثرگذارى آنها بر خودش را بازگو میکرد.
آن گاه به سینه هر یک از آنان روبانى آبى رنگ میزد که روى آن با حروف طلایى نوشته شده بود:
*« من آدم تاثیرگذارى هستم.»*
سپس آموزگار تصمیم گرفت که پروژهاى براى کلاس تعریف کند تا ببیند این کار از لحاظ پذیرش اجتماعى چه اثرى خواهد داشت.
آموزگار به هر دانشآموز سه روبان آبى اضافى داد و از آنها خواست که در بیرون از مدرسه همین مراسم قدردانى را گسترش داده و نتایج کار را دنبال کنند و ببینند چه کسى از چه کسى قدردانى کرده است و پس از یک هفته گزارش کارشان را به کلاس ارائه نمایند.
یکى از بچهها به سراغ یکى از مدیران جوان شرکتى که در نزدیکى مدرسه بود رفت و از او به خاطر کمکى که در برنامهریزى شغلى به وى کرده بود قدردانى کرد و یکى از روبانهاى آبى را به پیراهنش زد. و دو روبان دیگر را به او داد و گفت:
ما در حال انجام یک پروژه هستیم و از شما خواهش میکنم از اتاقتان بیرون بروید، کسى را پیدا کنید و از او با نصب روبان آبى به سینهاش قدردانى کنید.
مدیر جوان چند ساعت بعد به دفتر رییسش که به بدرفتارى با کارمندان زیر دستش شهرت داشت رفت و به او گفت که صمیمانه او را به خاطر نبوغ کاریاش تحسین میکند.
رییس ابتدا خیلى متعجب شد آن گاه مدیر جوان از او اجازه گرفت که اگر روبان آبى را میپذیرد به او اجازه دهد تا آن را بر روى سینهاش بچسباند.
رییس گفت: البته که میپذیرم. مدیر جوان یکى از روبانهاى آبى را روى یقه کت رییسش، درست بالاى قلب او، چسباند و سپس آخرین روبان را به او داد و گفت:
لطفاً این روبان اضافى را بگیرید و به همین ترتیب از فرد دیگرى قدردانى کنید.
مدیر جوان به رییسش گفت پسر جوانى که این روبان آبى را به من داد گفت که در حال انجام یک پروژه درسى است و آنها میخواهند این مراسم روبان زنى را گسترش دهند و ببینند چه اثرى روى مردم میگذارد.
آن شب، رییس شرکت به خانه آمد و در کنار پسر ١۴ سالهاش نشست و به او گفت:
امروز یک اتفاق باور نکردنى براى من افتاد. من دردفترم بودم که یکى از کارمندانم وارد شد و به من گفت که مرا تحسین میکند و به خاطر نبوغ کاریام، روبانى آبى به من داد.
میتوانى تصور کنی؟
او فکر میکند که من یک نابغه هستم!
او سپس آن روبان آبى را به سینهام چسباند که روى آن نوشته شده بود:
*«من آدم تاثیرگذارى هستم.»*
سپس ادامه داد: او به من یک روبان اضافى هم داد و از من خواست به وسیله آن از کس دیگرى قدردانى کنم. هنگامى که داشتم به سمت خانه میآمدم، به این فکر میکردم که این روبان را به چه کسى بدهم و به فکر تو افتادم. من میخواهم از تو قدردانى کنم.
مشغله کارى من بسیار زیاد است و وقتى شبها به خانه میآیم توجه زیادى به تو نمیکنم.. من به خاطر نمرات درسیات که زیاد خوب نیستند و به خاطر اتاق خوابت که همیشه نامرتب و کثیف است، سر تو فریاد میکشم.
امّا امشب، میخواهم کنارت بنشینم و به تو بگویم که چقدر برایم عزیزى و مىخواهم بدانى که تو بر روى زندگى من تاثیرگذار بودهاى.
تو در کنار مادرت، مهمترین افراد در زندگى من هستید. تو فرزند خیلى خوبى هستى و من دوستت دارم. آن گاه روبان آبى را به پسرش داد.
پسر که کاملاً شگفت زده شده بود به گریه افتاد. نمیتوانست جلوى گریهاش را بگیرد. تمام بدنش میلرزید. او به پدرش نگاه کرد و با صداى لرزان گفت:
« پدر، امشب قبل از این که به خانه بیایى، من در اتاقم نشسته بودم و نامهاى براى تو و مامان نوشتم و برایتان توضیح دادم که چرا به زندگیم خاتمه دادم و از شما خواستم مرا ببخشید.»
من میخواستم امشب پس از آن که شما خوابیدید، خودکشى کنم. من اصلاً فکر نمیکردم که وجود من برایتان اهمیتى داشته باشد. نامهام بالا در اتاقم است. پدرش از پلهها بالا رفت و نامه پرسوز و گداز پسرش را پیدا کرد.
فردا که رییس به اداره آمد، آدم دیگرى شده بود. او دیگر سر کارمندان غر نمیزد و طورى رفتار میکرد که همه کارمندان بفهمند که چقدر بر روى او تاثیرگذار بودهاند.
مدیر جوان به بسیارى از نوجوانان دیگر در برنامهریزى شغلى کمک کرد ... یکى از آنها پسر رییسش بود و همیشه به آنها میگفت که آنها در زندگى او تاثیرگذار بودهاند.
و به علاوه، بچههاى کلاس ، درس با ارزشى آموختند:
*« انسان در هر شرایط و وضعیتى میتواند تأثیرگذار باشد. »*
همین امروز از کسانی که بر زندگی شما تاثیر مثبت گذاشتهاند قدردانی کنید.
یادتان نرود که روبان آبی را از طریق پیام هم میتوان فرستاد!
من این روبان آبی را همراه با این روایت به همه کسانی که روی زندگیم تأثیر گذاشتند و با مهربانی درس های بزرگ زندگی را به من دادند تقدیم می کنم...
🥇🪢تقدیم به شما🪢 🥇
Forwarded from فرهنگی دانشجويی ارشاددماوند (M_ Tayefi)
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
وقتی از تاثیر منفی انسان بر چرخه طبیعت حرف میزنیم ازچه حرف میزنیم؟!
در هند برای آنکه چهارپایان اهلی کمتر خسته شوند و بیشتر کارکنند، به آنها دیکلوفناک میدهند.
زمانی که این حیوانات تلف میشوند، کرکسها از لاشه آنها تغذیه کرده وبه دلیل حساسیت شدید به دیکلوفناک، بلافاصله میمیرند، به شکلی که کرکس بومی هند به نام «دال پشت سفید» که جمعیتش در ابتدای دهۀ ۱۹۹۰ بالغ بر ۸۰ میلیون بود، اکنون ۹۹ درصد جمعیتش را از دست داده و درمعرض انقراض است.
در نبود کرکسها، لاشۀ حیوانات مرده بر زمین ماند و سگهای ولگرد ازاین لاشهها تغذیه کردند وجمعیتشان زیاد شد
افزایش جمعیت سگها باعث شیوع بیماری هاری شد.
به شکلی که اکنون سالانه ۲۰ هزار نفر درهند به دلیل هاری میمیرند.
با ازدیاد جمعیت سگها، این حیوانات تبدیل شدند به طعمهای آسان وفراوان برای پلنگها، پلنگها برای شکار سگها وارد روستاها شدند واین نزدیکی، باعث رویارویی وحمله به دامها و حتی خود روستاییان شد.
دقت کنید؛ بومرنگی که بشر از روی خودخواهی و برای نفع شخصی، به سوی طبیعت پرتاب کرد، بعداز ۲۰ سال به خودش بازگشت، به همین سادگی! www.salemkala.ir
در هند برای آنکه چهارپایان اهلی کمتر خسته شوند و بیشتر کارکنند، به آنها دیکلوفناک میدهند.
زمانی که این حیوانات تلف میشوند، کرکسها از لاشه آنها تغذیه کرده وبه دلیل حساسیت شدید به دیکلوفناک، بلافاصله میمیرند، به شکلی که کرکس بومی هند به نام «دال پشت سفید» که جمعیتش در ابتدای دهۀ ۱۹۹۰ بالغ بر ۸۰ میلیون بود، اکنون ۹۹ درصد جمعیتش را از دست داده و درمعرض انقراض است.
در نبود کرکسها، لاشۀ حیوانات مرده بر زمین ماند و سگهای ولگرد ازاین لاشهها تغذیه کردند وجمعیتشان زیاد شد
افزایش جمعیت سگها باعث شیوع بیماری هاری شد.
به شکلی که اکنون سالانه ۲۰ هزار نفر درهند به دلیل هاری میمیرند.
با ازدیاد جمعیت سگها، این حیوانات تبدیل شدند به طعمهای آسان وفراوان برای پلنگها، پلنگها برای شکار سگها وارد روستاها شدند واین نزدیکی، باعث رویارویی وحمله به دامها و حتی خود روستاییان شد.
دقت کنید؛ بومرنگی که بشر از روی خودخواهی و برای نفع شخصی، به سوی طبیعت پرتاب کرد، بعداز ۲۰ سال به خودش بازگشت، به همین سادگی! www.salemkala.ir
به شوخی یا جدی ، جالب است :
"دوچرخه، مرگ تدریجی چه کسانی است؟!"
یک بانکدار، اقتصاددانان را به این فکر واداشت، وقتی گفت: " یک دوچرخه سوار، یک فاجعه برای اقتصاد کشور است! زیرا ماشین نمی خرد یا برای خرید خودرو پول قرض نمی گیرد. بیمه نمی پردازد، پول بنزین نمی دهد، هزینه ای برای بازبینی و تعمیرات مورد نیاز ماشین نمی دهد، از پارکینگ پولی استفاده نمی کند. تصادفات بزرگ ایجاد نمی کند، نیازی به بزرگراه های چند خطی ندارد.
ضمنا چاق هم نمی شود."
افراد سالم، برای اقتصاد، ضروری یا مفید نیستند. آنها دارو نمی خرند، به بیمارستان یا پزشک نمی روند و هیچ چیزی به تولید ناخالص داخلی کشور اضافه نمی کنند.
اما ساندویچ مک دونالد چه ها نمی کند !!!!
هر فروشگاه جدید مک دونالد حداقل ۳۰ شغل ایجاد می کند، در واقع ۱۰ متخصص قلب، ۱۰ دندانپزشک، ۱۰ متخصص رژیم غذایی و متخصص تغذیه، و همچنین افرادی که در خود فروشگاه مک دونالد کار می کنند.
با دقت انتخاب کنید:
دوچرخه یا مک دونالد؟
ارزش فکر کردن نداره؟؟؟
🤨😳🤔
😡پاورقی:
راه رفتن هم بد تره،
عابران پیاده حتی دوچرخه هم نمی خرند! 😤🤭😊
آیا نمونه هایی از این پارادوکس را در سایر مسائل نمی توان دید ؟😉
"دوچرخه، مرگ تدریجی چه کسانی است؟!"
یک بانکدار، اقتصاددانان را به این فکر واداشت، وقتی گفت: " یک دوچرخه سوار، یک فاجعه برای اقتصاد کشور است! زیرا ماشین نمی خرد یا برای خرید خودرو پول قرض نمی گیرد. بیمه نمی پردازد، پول بنزین نمی دهد، هزینه ای برای بازبینی و تعمیرات مورد نیاز ماشین نمی دهد، از پارکینگ پولی استفاده نمی کند. تصادفات بزرگ ایجاد نمی کند، نیازی به بزرگراه های چند خطی ندارد.
ضمنا چاق هم نمی شود."
افراد سالم، برای اقتصاد، ضروری یا مفید نیستند. آنها دارو نمی خرند، به بیمارستان یا پزشک نمی روند و هیچ چیزی به تولید ناخالص داخلی کشور اضافه نمی کنند.
اما ساندویچ مک دونالد چه ها نمی کند !!!!
هر فروشگاه جدید مک دونالد حداقل ۳۰ شغل ایجاد می کند، در واقع ۱۰ متخصص قلب، ۱۰ دندانپزشک، ۱۰ متخصص رژیم غذایی و متخصص تغذیه، و همچنین افرادی که در خود فروشگاه مک دونالد کار می کنند.
با دقت انتخاب کنید:
دوچرخه یا مک دونالد؟
ارزش فکر کردن نداره؟؟؟
🤨😳🤔
😡پاورقی:
راه رفتن هم بد تره،
عابران پیاده حتی دوچرخه هم نمی خرند! 😤🤭😊
آیا نمونه هایی از این پارادوکس را در سایر مسائل نمی توان دید ؟😉
هر وقت بابام میدید لامپ اتاق یا پنکه روشنه و من بیرون اتاقم، میگفت
چرا اسراف؟ چرا هدر دادن انرژی؟ 🤔
آب چکه میکرد، میگفت: اسراف حرامه!😔
اطاقم که بهم ریخته بود میگفت: تمیز و منظم باش؛ نظم اساس دینه..🙄
حتی درزمان بیماریش نیز تذکر میداد
مدام حرفهای تکراری وعذابآور،
تا اینکه روز خوشی فرا رسید؛ چون میبایست در شرکت بزرگی برای کار، مصاحبه بدم.
با خود گفتم اگر قبول شدم، این خونه کسل کننده و پُر از توبیخ رو، ترک میکنم.
صبح زود حمام کردم، بهترین لباسمو پوشیدم و خواستم برم بیرون که پدرم بِهم پول داد و با لبخند گفت: فرزندم!😍
۱-مُرَتب و منظم باش؛
۲-همیشه خیرخواه دیگران باش
۳-مثبت اندیش باش؛
۴-خودت رو باور داشته باش؛
تو دلم غُرولُند کردم که در بهترین روز زندگیم هم از نصیحت دست بردار نیست و این لحظات شیرین رو زهرمارم میکنه!😔
با سرعت به شرکت رویاییام رفتم، به در شرکت رسیدم، با تعجب دیدم هیچ نگهبان و تشریفاتی نبود، فقط چند تابلو راهنما بود!
به محض ورود، دیدم اشغال زیادی در اطراف سطل زباله ریخته، یاد حرف بابام افتادم؛ آشغالا رو ریختم تو سطل زباله..
اومدم تو راهرو، دیدم دستگیره در کمی از جاش دراُومده، یاد پند پدرم افتادم که میگفت: خیرخواه باش؛ دستگیره رو سر جاش محکم کردم تا نیوفته!
از کنار باغچه رد میشدم، دیدم آبِ سر ریز شده و داره میاد تو راهرو، یاد تذکر بابا افتادم که اسراف حرامه؛ لذا شیر آب رو هم بستم..
پلهها را بالا میرفتم، دیدم علیرغم روشنی هوا چراغها روشنه، نصیحت بابا هنوز توی گوشم زمزمه میشد، لذا اونا رو خاموش کردم!
به بخش مرکزی رسیدم و دیدم افراد زیادی زودتر از من برای همان کار آمدن و منتظرند نوبتشون برسه
چهره و لباسشون رو که دیدم، احساس خجالت کردم؛ خصوصاً اونایی که از مدرک دانشگاههای غربیشون تعریف میکردن!
عجیب بود؛ هر کسی که میرفت تو اتاق مصاحبه، کمتر از یک دقیقه میامد بیرون!
با خودم گفتم: اینا با این دَک و پوزشون رد شدن، مگر ممکنه من قبول بشم؟ عُمراً!!
بهتره خودم محترمانه انصراف بدم تا عذرمو نخواستن!
باز یاد پند پدر افتادم که مثبت اندیش باش، نشستم و منتظر نوبتم شدم🍃🌺
*اونروز حرفای بابام بهم انرژی میداد*
توی این فکرا بودم که اسممو صدا زدن.
وارد اتاق مصاحبه شدم، دیدم۳نفر نشستن و به من نگاه میکنند😳
یکیشون گفت: کِی میخواهی کارتو شروع کنی؟
لحظهای فکر کردم، داره مسخرهم میکنه
یاد نصیحت آخر پدرم افتادم که خودت رو باور کن و اعتماد به نفس داشته باش!
پس با اطمینان کامل بهشون جواب دادم:
ِان شاءالله بعد از همین مصاحبه آمادهام
یکی از اونا گفت: شما پذیرفته شدی!!
باتعجب گفتم: هنوزکه سوالی نپرسیدید؟!
گفت: چون با پرسش که نمیشه مهارت داوطلب رو فهمید، گزینش ما عملی بود.
با دوربین مداربسته دیدیم، تنها شما بودی که تلاش کردی از درب ورود تا اینجا، نقصها رو اصلاح کنی..
در آن لحظه همه چی از ذهنم پاک شد، کار، مصاحبه، شغل و..
هیچ چیز جز صورت پدرم را ندیدم، کسی که ظاهرش سختگیر، اما درونش پر از محبت بود و آینده نگری..
عزیزانم!
در ماوراء نصایح و توبیخهای مادرها و پدرها، محبتی نهفته است که روزی حکمت آن را خواهید فهمید...
اما شاید دیگر آنها در کنار ما نباشند: میگن قدیما حیاطها درب نداشت
اگر درب داشت هیچوقت قفل نبود...
میدونید چرا قدیمیا اینقدر مخلص بودند؟
چرا اينقدر شاد بودن؟
چرا اينقدر احساس تنهايی نمیكردند؟
چرا زندگیها بركت داشت؟
چرا عمرشون طولانی بود؟...
چون تو کتابها دنبال ثواب نمیگشتند
که چی بخونند ثواب داره،
دنبال عملکردن بودند. فقط یک کلام میگفتند:
خدایا به دادههایت شکر.
نمیگفتند تشنه رو آب بدید ثواب داره
میگفتند آب بدید به بچه که طاقت نداره
موقعی که غذا میپختند، نمیگفتند بدیم به همسایه ثواب داره، میگفتند بو بلند شده، همسایه میلش میکشه
ببریم اونا هم بخورن.
موقعی که یکی مریض میشد نمیگفتن
این دعا رو بخونی خوب میشی، میرفتن
خونه طرف ظرفاشو میشستن جارو میزدن، غذاشو میپختن که بچههایشغصه نخورن
اول و آخر کلامشون رحم و مهربانی بود.
به بچه عیدی میدادند، میگفتن دلشون شاد میشه
به همسایه میرسیدن میگفتن همسایه
از خواهر و برادر به آدم نزدیکتره...
خدایا قلب ما را جلا بده که تو کتابها
دنبال ثواب نگردیم خودمان را اصلاحکنیم و با عمل کردن به ثواب برسیم
نه فقط با خواندن دعا...
مهربان باشیم
محبت کنیم بیمنت...
🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻
چرا اسراف؟ چرا هدر دادن انرژی؟ 🤔
آب چکه میکرد، میگفت: اسراف حرامه!😔
اطاقم که بهم ریخته بود میگفت: تمیز و منظم باش؛ نظم اساس دینه..🙄
حتی درزمان بیماریش نیز تذکر میداد
مدام حرفهای تکراری وعذابآور،
تا اینکه روز خوشی فرا رسید؛ چون میبایست در شرکت بزرگی برای کار، مصاحبه بدم.
با خود گفتم اگر قبول شدم، این خونه کسل کننده و پُر از توبیخ رو، ترک میکنم.
صبح زود حمام کردم، بهترین لباسمو پوشیدم و خواستم برم بیرون که پدرم بِهم پول داد و با لبخند گفت: فرزندم!😍
۱-مُرَتب و منظم باش؛
۲-همیشه خیرخواه دیگران باش
۳-مثبت اندیش باش؛
۴-خودت رو باور داشته باش؛
تو دلم غُرولُند کردم که در بهترین روز زندگیم هم از نصیحت دست بردار نیست و این لحظات شیرین رو زهرمارم میکنه!😔
با سرعت به شرکت رویاییام رفتم، به در شرکت رسیدم، با تعجب دیدم هیچ نگهبان و تشریفاتی نبود، فقط چند تابلو راهنما بود!
به محض ورود، دیدم اشغال زیادی در اطراف سطل زباله ریخته، یاد حرف بابام افتادم؛ آشغالا رو ریختم تو سطل زباله..
اومدم تو راهرو، دیدم دستگیره در کمی از جاش دراُومده، یاد پند پدرم افتادم که میگفت: خیرخواه باش؛ دستگیره رو سر جاش محکم کردم تا نیوفته!
از کنار باغچه رد میشدم، دیدم آبِ سر ریز شده و داره میاد تو راهرو، یاد تذکر بابا افتادم که اسراف حرامه؛ لذا شیر آب رو هم بستم..
پلهها را بالا میرفتم، دیدم علیرغم روشنی هوا چراغها روشنه، نصیحت بابا هنوز توی گوشم زمزمه میشد، لذا اونا رو خاموش کردم!
به بخش مرکزی رسیدم و دیدم افراد زیادی زودتر از من برای همان کار آمدن و منتظرند نوبتشون برسه
چهره و لباسشون رو که دیدم، احساس خجالت کردم؛ خصوصاً اونایی که از مدرک دانشگاههای غربیشون تعریف میکردن!
عجیب بود؛ هر کسی که میرفت تو اتاق مصاحبه، کمتر از یک دقیقه میامد بیرون!
با خودم گفتم: اینا با این دَک و پوزشون رد شدن، مگر ممکنه من قبول بشم؟ عُمراً!!
بهتره خودم محترمانه انصراف بدم تا عذرمو نخواستن!
باز یاد پند پدر افتادم که مثبت اندیش باش، نشستم و منتظر نوبتم شدم🍃🌺
*اونروز حرفای بابام بهم انرژی میداد*
توی این فکرا بودم که اسممو صدا زدن.
وارد اتاق مصاحبه شدم، دیدم۳نفر نشستن و به من نگاه میکنند😳
یکیشون گفت: کِی میخواهی کارتو شروع کنی؟
لحظهای فکر کردم، داره مسخرهم میکنه
یاد نصیحت آخر پدرم افتادم که خودت رو باور کن و اعتماد به نفس داشته باش!
پس با اطمینان کامل بهشون جواب دادم:
ِان شاءالله بعد از همین مصاحبه آمادهام
یکی از اونا گفت: شما پذیرفته شدی!!
باتعجب گفتم: هنوزکه سوالی نپرسیدید؟!
گفت: چون با پرسش که نمیشه مهارت داوطلب رو فهمید، گزینش ما عملی بود.
با دوربین مداربسته دیدیم، تنها شما بودی که تلاش کردی از درب ورود تا اینجا، نقصها رو اصلاح کنی..
در آن لحظه همه چی از ذهنم پاک شد، کار، مصاحبه، شغل و..
هیچ چیز جز صورت پدرم را ندیدم، کسی که ظاهرش سختگیر، اما درونش پر از محبت بود و آینده نگری..
عزیزانم!
در ماوراء نصایح و توبیخهای مادرها و پدرها، محبتی نهفته است که روزی حکمت آن را خواهید فهمید...
اما شاید دیگر آنها در کنار ما نباشند: میگن قدیما حیاطها درب نداشت
اگر درب داشت هیچوقت قفل نبود...
میدونید چرا قدیمیا اینقدر مخلص بودند؟
چرا اينقدر شاد بودن؟
چرا اينقدر احساس تنهايی نمیكردند؟
چرا زندگیها بركت داشت؟
چرا عمرشون طولانی بود؟...
چون تو کتابها دنبال ثواب نمیگشتند
که چی بخونند ثواب داره،
دنبال عملکردن بودند. فقط یک کلام میگفتند:
خدایا به دادههایت شکر.
نمیگفتند تشنه رو آب بدید ثواب داره
میگفتند آب بدید به بچه که طاقت نداره
موقعی که غذا میپختند، نمیگفتند بدیم به همسایه ثواب داره، میگفتند بو بلند شده، همسایه میلش میکشه
ببریم اونا هم بخورن.
موقعی که یکی مریض میشد نمیگفتن
این دعا رو بخونی خوب میشی، میرفتن
خونه طرف ظرفاشو میشستن جارو میزدن، غذاشو میپختن که بچههایشغصه نخورن
اول و آخر کلامشون رحم و مهربانی بود.
به بچه عیدی میدادند، میگفتن دلشون شاد میشه
به همسایه میرسیدن میگفتن همسایه
از خواهر و برادر به آدم نزدیکتره...
خدایا قلب ما را جلا بده که تو کتابها
دنبال ثواب نگردیم خودمان را اصلاحکنیم و با عمل کردن به ثواب برسیم
نه فقط با خواندن دعا...
مهربان باشیم
محبت کنیم بیمنت...
🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻