عشق به شما شادی،
و آگاهی به شما تبلور میبخشد
آگاهی شما را از هويت خود
و عشق شما را از دنيای بيرونی آگاه میسازد
و ميان اين دو ساحل،
رود زندگانی جريان دارد...
☔️ @AlightRain
و آگاهی به شما تبلور میبخشد
آگاهی شما را از هويت خود
و عشق شما را از دنيای بيرونی آگاه میسازد
و ميان اين دو ساحل،
رود زندگانی جريان دارد...
☔️ @AlightRain
❤2👍1
حرکتی هست در تکواندو - اگر اشتباه نکنم به نام «داچیمسه» - که طرفی از مبارزه که پیاپی در حال ضربه خوردن است و دیگر نمیتواند کاری بکند، خودش را به حریف میچسباند. اینجور بگویم: خودش را در آغوش حریف میاندازد. آنقدر به او نزدیک میشود و او را در بغل میگیرد که حریف دیگر نمیتواند - و طبق قوانین، نباید - به او ضربهای بزند. داور جداشان میکند و مبارزه از سر گرفته میشود.
گاهی، آن که خودش را به تو چسبانده، یاری که خودش را به تو نزدیک کرده و در بغل گرفته، نه از سر محبت، که از بیپناهی به آغوش تو افتاده است. شاید آنقدر به او ضربه زدهای و آنقدر آزارش دادهای که جز این راهی برایش نمانده است: خیلی دور، خیلی نزدیک.
#حسین_وحدانی
☔️ @AlightRain
گاهی، آن که خودش را به تو چسبانده، یاری که خودش را به تو نزدیک کرده و در بغل گرفته، نه از سر محبت، که از بیپناهی به آغوش تو افتاده است. شاید آنقدر به او ضربه زدهای و آنقدر آزارش دادهای که جز این راهی برایش نمانده است: خیلی دور، خیلی نزدیک.
#حسین_وحدانی
☔️ @AlightRain
مثل پرندهای به رهایی
رفتی به سوی غرب
رفتی به سوی رَستن و رُستن
تنها رها شدم
در چارراهِ بردهفروشان
بر نقشهی وطن
مثل دریچهای که زِ بدرودِ آفتاب
احساس تنگنایی، در خویش میکند.
در بیم و بدگمان
من ماندم و غروب
قلبی برهنه یکّه و تنها
در زیر آسمان.
#محمدرضا_شفیعی_کدکنی
☔️ @AlightRain
رفتی به سوی غرب
رفتی به سوی رَستن و رُستن
تنها رها شدم
در چارراهِ بردهفروشان
بر نقشهی وطن
مثل دریچهای که زِ بدرودِ آفتاب
احساس تنگنایی، در خویش میکند.
در بیم و بدگمان
من ماندم و غروب
قلبی برهنه یکّه و تنها
در زیر آسمان.
#محمدرضا_شفیعی_کدکنی
☔️ @AlightRain