دَِلَِدَِاَِدَِهَِ‌گَِــاَِنَِ🖇🫀
803 subscribers
10.4K photos
3.61K videos
13 files
556 links
بسم‌الله‌رحمان‌رحیم🌹
به بهترین کانال خوش آمدین☺️
لف نده دوست عزیز🥰
بی صدا کن❤️
پیشنهاد‌ و نظریات شما عزیزان قابل قدر است می‌توانید به ایدی ذیل مراجعه کنید سپاس 🙏🥰

@AltafEhsan 👈مالک کانال
Download Telegram
#رومان ♥️
#شوخ_بی_گناه
نویسنده :
#ارمیلا_اسیر
قسمت :  4


‎آوا:
‎چون دوم نمره صنف بودم استاد هم بیدون سوال جواب اجازه داده که داخل صنف شوم
‎مثل همیشه به درس سهم گرفتم درس تمام شد و ساعت دوم ریاضی داشتیم که استاد نامده بود متوجه صدف بودم از وقت که آمدیم جگرخون است
‎صدف مثل خواهرم است و خیلی با هم صمیمی هستیم گفتم چی شده بیدون که چیزی بگویه شروع کرد به گریه کردن
‎وارخطا شدم گفتم صدف چی شده جگرم
‎ گفت آوا ضیا رفت
‎ضیا بچه عمیش بود که خیلی دوست اش داشت اما بچه خبر نداشت از دوست داشتن از ای
‎گفتم کجا رفت
‎ گفت ترکیه رفت
‎+خوب رفت که رفت بخاطر بچه کسی گریه میکنه تو ره به خدا
‎_آوا قلبم درد میکنه میفهمی نفسم بند میشه دیوانه نشو به خود بیا
‎متوجه شدم تمام صنفی هایم طرف ما میبینه دست صدف گرفتم از صنف بیرون شدم دست شوی بوردم گفتم آدم شو و به رویت آب بزن به خود بیا ارزش ندارد که به کسی گریه کنی که او حتا نمیفهمه از دوست داشتند


‎_چقدر راحت گپ میزنی آوا تو عاشق نشدی نمیفهمی چی عذابی داره دور بودن
‎+سعی است که نشدیم اما میفهمم چیزی ناق است هی وابسته گی است عادت میکنی
‎_نمیکنم عادت آوا نمیکنم
‎در دستشویی چند دختر وارد شد و صدف اشکایش پاک کرد و از اونجه خارج شدیم چند دقیقه در بیرون نشستیم صدف که غیر گریه میکرد طرفش میدیدم واقعا جگرم خون میشودم و از دستم کاری بر نمی‌آمد که بخاطر آرام ساختنش بکنم
‎سرمعلم صدا زد چرا اونجه نشستین درس ندارین چطو
‎گفتم داریم سر معلم صاحب صدف کمی حالش بد بود بیرونآمدیم


@ALTAF_EHSAN
#رومان ♥️
#شوخ_بی_گناه
نویسنده :
#ارمیلا_اسیر
قسمت :  5


‎+ اگه بهتر شده برین داخل صنف
‎_ چشم امیالی میریم
‎با صدف داخل صنف رفتیم استاد بیولوژی داخل صنف بود اجازه گرفته به جای خود نشستیم اما درس ها خسته کن گذشت تا وقت رخصتی صدف چپ بود یک کلمه هم نمیگفت مام سکوت کرده بودم که زنگ رخصتی زده شد صدف به آغوش گرفتم گفتم صدف جان به چیزای دل نتی که ماندنی نیست خوش باش خوده عذاب نتی فردا ایقسم نبینمت آدم شده میایی فامیدی صدف که لبخندی اجباری  طرفم زد
‎گفت چشم

‎هر دو  با هم از صنف خارج شودیم  در صحن  مکتب بابه عثمان دم رویم آمد گفت آوا فردا وقت بیایی اگه ناوقت آمدی اجازه نمیتم و ازت شکایت میکنم به اداره

‎گفتم خو بابه جان بعد از نماز صبح میایم دگه چی میگین صدف به حرفم خندید
‎ و بابه عثمان هم سرش تکان داده خنده کنان رد شود از پهلوی ما

‎با صدف خدا حافظی کردم و راهی خانه ره به پیش گرفتم نزدیک بلاک شدم میخواستم داخل بلاک شوم که یک موتر دم رویم آمد و به پایم برخورد کرد افتیدم

‎پایم درد گرفت اشکایم سرا زیر شد متوجه شدم کسی بالای سرم ایستاده است و میگه خوب هستی چیزی خو نشدید سر مه بلند کردم دیدم همو روانی بالای سرم ایستاده است با چشمای سرخ اش

‎ گفتم تو ره چی عه. به تو غرض نیست.
‎بیدون که چیزی بگویه رفت داخل موتر نشست صدا کرد پس از جایت بلند شو از دم موترم او طرف شو میخوایم  بروم کار دارم
‎+یعنی چی که تو بری؟مره با موتر زدی افگارم کردی حالی میگی او طرف شوم که تو بری
‎_ خو مره چی به مه غرض نیست
‎+یعنی چی که به تو غرض نیست آدم وحشی
‎_ خودت امیالی گفتی به تو چی و تو ره غرض نیست

@ALTAF_EHSAN
قوی ترین دختردنیا هم که باشی نیاز داری به یک گنده بک پشمالو که بغلت کنه و بتو آرامش بده🥺

@ALTAF_EHSAN
صبح همه گی بخیر 🌞
با من سرد نشو
من بدم‌نمیاد فقط دیگ یادم نمیاد کی بودی!🙌🏻

@ALTAF_EHSAN
"اگه نبودنش واست آرامش بیاره،
تو از دستش ندادی"☺️

@ALTAF_EHSAN
من اینجوری ام که اگه حتی یکم احساس کنم بودن یا نبودنم تو زندگی کسی فرقی براش نداره، قطعا نبودن رو انتخاب میکنم. ترجیح میدم نباشم و نداشته باشم اون آدم رو تا اینکه هر روز بخوام خودمو بهش یادآوری کنم که دوسم داشته باش و بهم توجه کن. من از یادآوری خودم آدمای زندگیم متنفرم‌🙂

@ALTAF_EHSAN