.
"من زمستانۍ را ڪه از تُ دیدم
با بهارِ هیچڪس عوض نمۍڪنم!❄️🤍"
#Set
@ALTAF_EHSAN
"من زمستانۍ را ڪه از تُ دیدم
با بهارِ هیچڪس عوض نمۍڪنم!❄️🤍"
#Set
@ALTAF_EHSAN
عزیز قلبم
تو نه تنها عشق منی
بلکه بهترین و صمیمی ترین
دوست منی..
و بودنت در کنار من
هر روزم رو روشن میکنه..
تو دلیلِ ذوق چشمامی..
تو انگیزه ی فردامی..
تو نیازِ هر روزِ منی..♥️
@ALTAF_EHSAN
تو نه تنها عشق منی
بلکه بهترین و صمیمی ترین
دوست منی..
و بودنت در کنار من
هر روزم رو روشن میکنه..
تو دلیلِ ذوق چشمامی..
تو انگیزه ی فردامی..
تو نیازِ هر روزِ منی..♥️
@ALTAF_EHSAN
آرامشیَعنیتماشایلبخندت،
آرامشیَعنیصدات،چشمات،بغلت
گرهخوردنِدستامونبههم،
دلبراصلاآرامشیعنی
وجودتیَعنیداشتنتبَرایهمیشه🕊♥️
@ALTAF_EHSAN
آرامشیَعنیصدات،چشمات،بغلت
گرهخوردنِدستامونبههم،
دلبراصلاآرامشیعنی
وجودتیَعنیداشتنتبَرایهمیشه🕊♥️
@ALTAF_EHSAN
بخاطر بودن ادمها اسرار نکنید:
بگذارین برن دنبال لیاقت ها خو..!
موندنی خودیو بونه به موندن داره!
@ALTAF_EHSAN
بگذارین برن دنبال لیاقت ها خو..!
موندنی خودیو بونه به موندن داره!
@ALTAF_EHSAN
.
همی مقبولی هم هیچی به درد نمیخوره 😔🖐
تنها ماه ۵ هزار پول سپنج مه میشه
که به دود میکنم بری خو😕☹️😐😂
#اینه_والا_اگه_دروغ_بگم 😒🤞
@ALTAF_EHSAN
همی مقبولی هم هیچی به درد نمیخوره 😔🖐
تنها ماه ۵ هزار پول سپنج مه میشه
که به دود میکنم بری خو😕☹️😐😂
#اینه_والا_اگه_دروغ_بگم 😒🤞
@ALTAF_EHSAN
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
همونطور که میدونید ژاپنیها به فعال بودن معروفن❤️
🌷 اینجا براتون ۸ تا تکنیک ژاپنی رو نوشتیم که به اعتقاد اونها روی کاهش تنبلی خیلی تاثیرگذاره!
@ALTAF_EHSAN
🌷 اینجا براتون ۸ تا تکنیک ژاپنی رو نوشتیم که به اعتقاد اونها روی کاهش تنبلی خیلی تاثیرگذاره!
@ALTAF_EHSAN
دَِلَِدَِاَِدَِهَِگَِــاَِنَِ🖇🫀
رمان بگذارم به کانال؟🤔
#رومان ♥️
#شوخ_بی_گناه
نویسنده : #ارمیلا_اسیر
یک داستان کاملا واقعی و جذاب
نشر امشب ساعت ۹ ♥️
@ALTAF_EHSAN
#شوخ_بی_گناه
نویسنده : #ارمیلا_اسیر
یک داستان کاملا واقعی و جذاب
نشر امشب ساعت ۹ ♥️
@ALTAF_EHSAN
دَِلَِدَِاَِدَِهَِگَِــاَِنَِ🖇🫀
#رومان ♥️ #شوخ_بی_گناه نویسنده : #ارمیلا_اسیر یک داستان کاملا واقعی و جذاب نشر امشب ساعت ۹ ♥️ @ALTAF_EHSAN
#رومان ♥️
#شوخ_بی_گناه
نویسنده : #ارمیلا_اسیر
قسمت : 1
آوا :
چشمای خود را باز کردم هوای سرد زمستان به صورتم میزد کلکین اطاقم باز بود به بسیار مشکل از جا بلند شوده نزدیک کلکین شدم میخواستم کلیکن ببندم و به رخت خوابم برگردم وقتی نزدیک شدم یک پسر قد بلند با موهای سیاه با یک مرد دعوا داره سر و صدایش تمام بلاک پیچیده بود و چیغ میزد که چرا شکست و مواظب نبودی
مرد به بسیار عاجزی جواب میداد ببخشین اشتباه شد
هی پسر با اعصبانیت دستش را به موتر کوبید و داخل بلاک شد
ما ده طبقه دوم زندگی میکردیم
از گپای کاریگرا معلوم میشد که ای پسر به طبقه چهارم کوچ امده
متوجه شدم کسی پشت سرم ایستاده است روی مه دور دادم آرش بود برادرم
گفت چی گپ است
گفتم تو ره چی چرا ایقسم آمدی ترسیدم
آرش: زیاد گپ نزن شلیته بیا چای دم کو
+اوسو شو نمیکنم میخوابم
_پدرم گفت بیا آوا
+اوف برو میایم
آرش از اطاقم بیرون شود
مام به تختم دراز کشیدم
ما ده خانه چهار نفر هستیم
پدرم کارمند بانگ دولتی است و مادرم خانم خانه برادرم هم محصل است ده رشته اقتصاد سال دوم مه هم متعلم صنف دوازده هستم
خواهر ندارم همیشه آرزویم هی بود که یک خواهر داشته باشم اما به آرزویم نرسیدم
لباس مه تبدیل کردم آشپزخانه رفتم دیدم که آرش چای دم میکنه گفتم زنکه ده آشپزخانه چی میکنه
آرش : آوا مزخرف نگو بی ادب
_ههههههههه وی چی گفتیم
+آدم شو آوا جان که لت نخوری
_چی چی تو مره میزنی؟
+نی خوده میزنم تو ره چرا بزنم
با آرش گرم دعو بودم که پدرم داخل آشپزخانه شد
سلام کردم وقتی پدرم پیش ما میبود مه با آرش گپ نمیزدم چون اگه گپ میزدم حتما دعوا میکدیم که باعث اعصبانیت پدرم میشد
آرش گفت آوا شکر بتی دیدم سر میز شکر نیست از جایم بلند شده از الماری آشپزخانه نمک دادم فامیدم که نمک است اما گفتم باش یک جزایش بتم وقتی نمک سر قیماق انداخت و لقمه زد اووووووو دو دقیقه به احترام کارم سکوت اختیار کرد و طرفم عجیب میدید...
@ALTAF_EHSAN
#شوخ_بی_گناه
نویسنده : #ارمیلا_اسیر
قسمت : 1
آوا :
چشمای خود را باز کردم هوای سرد زمستان به صورتم میزد کلکین اطاقم باز بود به بسیار مشکل از جا بلند شوده نزدیک کلکین شدم میخواستم کلیکن ببندم و به رخت خوابم برگردم وقتی نزدیک شدم یک پسر قد بلند با موهای سیاه با یک مرد دعوا داره سر و صدایش تمام بلاک پیچیده بود و چیغ میزد که چرا شکست و مواظب نبودی
مرد به بسیار عاجزی جواب میداد ببخشین اشتباه شد
هی پسر با اعصبانیت دستش را به موتر کوبید و داخل بلاک شد
ما ده طبقه دوم زندگی میکردیم
از گپای کاریگرا معلوم میشد که ای پسر به طبقه چهارم کوچ امده
متوجه شدم کسی پشت سرم ایستاده است روی مه دور دادم آرش بود برادرم
گفت چی گپ است
گفتم تو ره چی چرا ایقسم آمدی ترسیدم
آرش: زیاد گپ نزن شلیته بیا چای دم کو
+اوسو شو نمیکنم میخوابم
_پدرم گفت بیا آوا
+اوف برو میایم
آرش از اطاقم بیرون شود
مام به تختم دراز کشیدم
ما ده خانه چهار نفر هستیم
پدرم کارمند بانگ دولتی است و مادرم خانم خانه برادرم هم محصل است ده رشته اقتصاد سال دوم مه هم متعلم صنف دوازده هستم
خواهر ندارم همیشه آرزویم هی بود که یک خواهر داشته باشم اما به آرزویم نرسیدم
لباس مه تبدیل کردم آشپزخانه رفتم دیدم که آرش چای دم میکنه گفتم زنکه ده آشپزخانه چی میکنه
آرش : آوا مزخرف نگو بی ادب
_ههههههههه وی چی گفتیم
+آدم شو آوا جان که لت نخوری
_چی چی تو مره میزنی؟
+نی خوده میزنم تو ره چرا بزنم
با آرش گرم دعو بودم که پدرم داخل آشپزخانه شد
سلام کردم وقتی پدرم پیش ما میبود مه با آرش گپ نمیزدم چون اگه گپ میزدم حتما دعوا میکدیم که باعث اعصبانیت پدرم میشد
آرش گفت آوا شکر بتی دیدم سر میز شکر نیست از جایم بلند شده از الماری آشپزخانه نمک دادم فامیدم که نمک است اما گفتم باش یک جزایش بتم وقتی نمک سر قیماق انداخت و لقمه زد اووووووو دو دقیقه به احترام کارم سکوت اختیار کرد و طرفم عجیب میدید...
@ALTAF_EHSAN
#رومان ♥️
#شوخ_بی_گناه
نویسنده : #ارمیلا_اسیر
قسمت : 2
مه که خندی مه به بسیار مشکل کنترول میکردم و با همو لبخندی که روی لب هایم داشتم گفتم آرش چیزی شدید
بیدون جواب دادن قیماق از دهنش به زمین انداخت گفت بخدا بد است برت چرا ایقسم کارا میکنی کلان شودی آدم شو کمی
پدرم که حیران مانده بود گفت چی شده
آرش: بیبینین پدر مه برش گفتم شکر بتی برم نمک داده
پدر: خو فکرش نشوده
آرش: پدر از قصد میکنه چرا پشتی ایره میکنین بر تان گفته باشم یک روز با ایقسم کارای طفلانیش ازم لت خاد خورد
آوا:
مه مثل بی گناه ها نشسته بودم و طرف آرش میدیدم
که پدرم گفت آرش بچیم فکرش نبوده آرام باش آوا
وقتی پدرم نام مه گرفت
گفتم ها پدر فکرم نبود
آرش از جایش بلند شد رفت و مه واقعاً پشیمان شدم از کارم
پدرم گفت آوا میفهمم از قصد کردی دخترم او برادرت است مرد است روی اعصابش راه نرو متوجه هستم ده مقابل کارایت خیلی خون سرد رفتار میکنه چون تو یگانه خواهرش هستی نمیخایه برنجی تو هم متوجه باش نفس پدر....
@ALTAF_EHSAN
#شوخ_بی_گناه
نویسنده : #ارمیلا_اسیر
قسمت : 2
مه که خندی مه به بسیار مشکل کنترول میکردم و با همو لبخندی که روی لب هایم داشتم گفتم آرش چیزی شدید
بیدون جواب دادن قیماق از دهنش به زمین انداخت گفت بخدا بد است برت چرا ایقسم کارا میکنی کلان شودی آدم شو کمی
پدرم که حیران مانده بود گفت چی شده
آرش: بیبینین پدر مه برش گفتم شکر بتی برم نمک داده
پدر: خو فکرش نشوده
آرش: پدر از قصد میکنه چرا پشتی ایره میکنین بر تان گفته باشم یک روز با ایقسم کارای طفلانیش ازم لت خاد خورد
آوا:
مه مثل بی گناه ها نشسته بودم و طرف آرش میدیدم
که پدرم گفت آرش بچیم فکرش نبوده آرام باش آوا
وقتی پدرم نام مه گرفت
گفتم ها پدر فکرم نبود
آرش از جایش بلند شد رفت و مه واقعاً پشیمان شدم از کارم
پدرم گفت آوا میفهمم از قصد کردی دخترم او برادرت است مرد است روی اعصابش راه نرو متوجه هستم ده مقابل کارایت خیلی خون سرد رفتار میکنه چون تو یگانه خواهرش هستی نمیخایه برنجی تو هم متوجه باش نفس پدر....
@ALTAF_EHSAN