دَِلَِدَِاَِدَِهَِ‌گَِــاَِنَِ🖇🫀
803 subscribers
10.4K photos
3.61K videos
13 files
555 links
بسم‌الله‌رحمان‌رحیم🌹
به بهترین کانال خوش آمدین☺️
لف نده دوست عزیز🥰
بی صدا کن❤️
پیشنهاد‌ و نظریات شما عزیزان قابل قدر است می‌توانید به ایدی ذیل مراجعه کنید سپاس 🙏🥰

@AltafEhsan 👈مالک کانال
Download Telegram
دَِلَِدَِاَِدَِهَِ‌گَِــاَِنَِ🖇🫀
#رُمان♥️ #قدرت_عشق #قسمت_35 یاسی: بووو ایشته رومانتیک، تو شاعر بودی و ما نمیفهمیدم😕 راضی نشدم بیشتر؟ 🤨 مه: خخخخ،حالی  پول ندارم به پیش خوو، باشه دگه وقت حساب میکنم😉 یاسی: 🥹😐 بابا: بیا مه  بدم  دختر مه برفت پیش بابا از اونا هزاری  استوند ... مه: دیدی، از…
ُمان♥️
#قدرت_عشق
#قسمت_36

نصرت خودی مشت🤛🏻👊🏻 زد به ته
رو تواب😬😁 خووووب شد دلم یخ کرد😅

نصرت: انه همی گفتن بی غیرت😡
تواب که دستا یو به رویو گرفته بود گفت..
تواب: به تو کار دارم😡
مه: تو بد کردی، بخدا دست به جون لالا مه بزنی امشاو پیش بابا حاجی یاد تو نره بسته گپا امروز میگم😒
تواب: تو چپ کن نورحیا
مه: خو خو خو شما کی باشیم که مه از شما اجازه بگیریم
تواب: مه نامزد تونم
.
مه: حق تونه بغضی😒
تواب تا ماست به کله نصرت حمله کنه که دخترا بیامادن الهی شکر😬😐...
.
چاشت بی میل نون خوردم، برفتم به واحد خوو اصلا حال مه خب نبود، بری هضم ای موضوعات چاری ندیشتم جز خاو شدن🥺
سر خوو بگدیشتم و خاو شدم....

و قتی خاو بودم مادرمه چند دفه بیامادن و مر بیدار کردن که برم پایین چون مهمون دارم🥺 باز مادر یوسف امادن
.
عصر بود از خاو وخستم برفتم ته دهلیز، دیدم مادرمه چوپ شیشته ین، و به فکرن...
.
مه: چی شد برفتن..
مادرمه: ها😕
مه: چکار شد؟
مادرمه: هچی دگه گفتن نمیدیم، نورحیا به بچه کاکا یو داده هست، خلاص اونا هم به نا میدی برفتن، و حتا گل و شیرنی نمیبردن، وقتی ننه جان گفتن نورحیا عروس کاکا خو هست، دگه چیزی نگفتن، و گل هم پس قبول کردن
"🥺😣🥺"

مه: مودر نذارین مر بدن به او تواب🥺😓
مادرمه: دست و پامه بسته هست کاری نمیتونم بکنم، ولی تور به خدا سپردم دخترمه

#یــوسـف💙

از سر وظیفه خودی بابا بیامادم، با لبخند وارد خونه شدم که با دیدن گل روی میز لبخندم گم شد😕😣...

مه: سلام😕
مادرم: علیک سلام خوشآمادی یوووسف جوو
بابا: سلام
یاسی: مونده نباشم بابا جان..

مستقیم برفتم پیش گل .....
مه: نشد؟
مادرمه: نشد بچه مه، خیلی تلاش کردم ولی یک دلیل پیش رو مه قدیشتن که دگه دهن وا نکردم
مه: چی؟ بگیم چی دلیل است که مانع رسیدن مه به عشق مه میشه😣
بابا: اروم باش یووسف
مه: بگیم دگه😑
مادرمه: نورحیا نامزد هست به بچه کاکایو داده هست😐

"گپ مودرمه مانند یک سم به بسته بدنم پخش شد، سمی که وجود مر از حرکت انداخت😢"
مه: دورغه
مادرمه: بخدا خودنا گفتن به بچه کاکا یو داده هست😓
مه: دورغه دورغه دورغه، مهَ رو مال منه😣 ای گپ دروغه مه باور ندارم🥺
بابا: بچه مه اروم باش بیا بشین گپ بزنم😐
بلند داد زدم...
مه: مهَ رو مـــــــــــــــــال منه😑
بشیشتم رو زمین حس خفه گی به مه دست داد، فک میکردم یکی راه گلو مه ببسته و نمیذاره نفس بکشم 😣
فقد وفقد از خدای خو نالان بودم💔🥺

@ALTAF_EHSAN
ُمان♥️
#قدرت_عشق
#قسمت_37
یوسف:-
صب وقتی صورت خوو به آینه دیدم
با خود گفتم..
مه: یووسف تو مردی نبودی که به ای آسانی تسلیم تقدیر بشی🥺

#نـورحیـا💖

دیشب خیلی نا اروم بودم فک میکردم مریضم خیلی مریضم، نفسم تنگ شده بودم، حس نارومی عجیبی دیشتم، تا خوده صبح مادرمه بالا سرم بودن، خاو نه به چشم مه آماد نه مادرمه🥺

نزدیکایی صبح بود که کمی اروم شدم، ومر خاو برد🥺🥱.....

وقتی چشما خوو وا کردم ساعت 1 ظهر بود😕 کمی حسی بهتری دیشتم نسبت به دیشب، وخستم مادرمه به مه غذا آوردن، اصلا اشتها ندیشتم🥺...

مادرمه: چیکار شده تور دخترمه، دلم او کردی از دیشاو چری ایتنی
مه: نمیفهمم، نفسم تنگه😣🥺
مادرمه: باشه زنگ زنم بابا تو بیایین بریم داکتر
مه: 🥺🥺🥺
مادر برفتن که  به بابا مه زنگ زنمم مم شیشته بودم، که یک دم نا خدا گاه یوسف بیاماد جلو چشم و اشکم بریخت😓
مادرمه: خبی دختر مه چیکار شد؟
مه: خبم هیچی
مادرمه: حالی بابا تو میایین میریم پیش داکتر، خب میشی
مه: باشه🥺....

یک رقمی، فک میکنم چیزی مهمی از زنده گی مه گم شده 😓
بابا بیامادن، اماده شدم و برفتم پیش داکتر😣🥺....


#یاس_ناز 😍

چهار شاو از او شاو تیر شده😐
و یوسف اصلا از اتاق خوو بیرون نشده،
هم یک بار دره محکم تیله کردم،
و در وا شد🤩 برفتم داخل اتاق یوسف،
با دیدن حالت یووسف زارم امد
مغزم هنگ کرد🤯🥺😣...
.
لالامه به دست و صورت پر رنگ  و چشمان سرخ و سر و وضع آشفته  رو زمین نشته بود و خیره به نقاشی بزرگ رو دیوار بود، و با غمه بزرگی به طرف نقاشی میدید،
(دختری با لباس سبز و موهای باز در حال نوازش آهویی بود🙄🙁)

@ALTAF_EHSAN
ُمان♥️
#قدرت_عشق
#قسمت_38

خب که دقت کردم  متوجه شدم که
نقاشی چهره نورحیا است
.
مه: یووسف🥺

یوسف که تازه متوجه حضور مه شده بود...

یوسف: امم🤕
مه: خبی؟ 🥺
یوسف: از حالم پیدا نیه؟
مه: 🥺🥺

یوسف با اشاره به نقاشی گفت...

یوسف: مه ایشته با حسرت دیدار ای خلقت حیرت انگیزه میتونم خب باشم؟
مه: یووسف جو ای کار با خود نکن لالا🥺

"از بس حالات یووسف زار بود که کلمه برای دلداری نمیافم بگومم😓"
.
"" خدا مرگ به جلو ادم بیاره ولی اویکه در تقدیر تو نیه نیاره😣""
.
یووسف به زور ایستاد کردم و اور به حمام ری کردم تا دوش بگیره، خود مم برفتم بری یو نون آوردم تا بخوره اگر بخوره😣😣

باری دگر به نقاشی نگاه کردم، حیرت زده شدم چون خیلی لوکس بود🥹😲...

لامپ گل کردم و از اتاق بیرون شدم ، دیدم مادرمه و بابامه، با لبخند نه چند خوش به طرف مه میبینن....

بابا: چی میگفت؟
مه: بابا دگه خبری از او یووسف مغرور و قلندر نیه، مانند یک طفل مظلوم شده🥹
بابا: خداا بچه خو به تو سپردم😥
مادر: چیکار میکنه به اتاق؟
مه: به ای چند روز رو دیوار یک نقاشی کلان از نورحیا کشیده، و خیره به همونجی یه
مادرمه: اخ بخاک شم مادر جوو🥺😣
بابا: خیره، همی هم یک خبر خوشی هست که با یاس ناز گپ زده، بریم خاو شیم خدا بزرگه بلکم خود خدا یک کاری بکنه، از دست مه بنده کاری ساخته نیه😓
مه: باشه🥺...

برفتم به اتاق خو، گوشی وردیشتم و به یاسر پیام دادم و بسته ماجراه بگفتم،
و خودی همی دنبال راه و چاره میگشتم.... ـ

#نــورحــیا💖

چند روز از داکتر رفتم تیر شده ولی هنوز خب نشدم، داکتر گفت از استرس زیاد نفس تنگ شدم،🥺

کدام استرس؟ من مگر غیر یووسف دیگر دقدقه ایی دارم؟ 🥹🥺

ای عشق یوسف مانند یک درد وجودم مر گرفته که درمان نداره😓 خدایا! منی که بخاطر یوسف رنج میبرم ایا او هم به فکرم هست؟ 🥺

به ای چند روز  غیر از مریضی مه، یک کار دگه هم بشد، دعوایی نصرت و تواب....

@ALTAF_EHSAN
ُمان♥️
#قدرت_عشق
#قسمت_39

همیته خور زدن که سرو صورت خور داغون کردن، دلیل یو که میفهمین(مه🤦🏻‍♀️) و اخرم بابا حاجی هر دوتا مجازات کردن،🤧و دگه، کاری نشد، مکتب هم که نمیرم چون مریضم🙁
بم خونه یم دگه،اصلا از واحد خوو بیرون نشدم😣 و تنها کسی مه مر میفهمه نصرت هس🥹 و همیشه احوال مر داره، نمیفهمه استرس مه بخاطر چیه، ولی بازم با مه گپ میزنه و از حالم جویا میشه لالا قند مه😊...

••••
یک ماه بعد🚶‍♂️🚶‍♀️📆....

#یــوســف 💙

دلم گرفته هست، خسته شدم از صبر و امیدواری😓
و ای یاسی منه که خور به هر راه میزنه تا حال مر خوب کنه😣 ولی نمیشه😞

وظیفه مه شده تماشا و صحبت با نقاشی مهَ رو، درسته جایگزین او نگاه ها محشر یو نمیشه، ولی دیدار از روی نقاشی هم به مه قوت و انرژی میده🥹...

نمیفهمم با ای وضع تا چند وقت دگه میتونم دوام کنم، ولی یک چیز دگه خب میفهمم، حسرت مهَ رو روز به روز مر از دورن نا بود میکنه😓
کاااش فقد حس مهَ رو نسبت به خود خوو میفهمیدم😢 شاید دلیلی بری تغییر در حالم میشد، چی خب چی بد🥺....

#یاس_ناز😍

یک ماه میشه کار مه شده پیدا کردن مرهمی به درد لالامه🥺 خودی یاسر هر چی فک میکنیم چاره ایی نیه، نیه که نیه😞

یاسر که میگه تحمل ندارم یوسف با او وضع ببینم، به همو خاطر تاحالی خودیو گپ نزده🥺...
از بابا و مادر خوو که نگم، خور مقصر میدونن، میگن ما اور به دورغ امیدوار کردیم 😢....

شب بود که یک فکر به سرم آمد، گرچه ریسک یو بالا بود ولی مه حاضرم بخاطر لالا جو خو هر کاری بکنم و به هر دری بزنم🤕....

تصمیم گرفتم، شماره برار نورحیا(نصرت)  پیدا کنم و پیام بدم و گپ زنم.....

یک روز کامل میگشتم برد شماره یو
تا پیدا کردم
شماره یو بگریفتم و از  آزاد پیام دادم..
مه؛ سلام وقت خوش اقا نصرت
نصرت: علیک سلام،ببخشین نشناختم
مه: خور معرفی میکنم ولی قول بدین به گپا مه گوش کنیم
نصرت: باشه
مه: مه خوهر یوسف تهامی هستم، و از شما در خواست کمک دارم
نصرت: بلی بلی بشناختم، بفرمایین گوش میکنم
مه: ایته نمیشه باید ببینم شمار،
نصرت: درست، ولی از کجا بفهمم شما راست میگن؟
مه: شما درک میکنم، ولی قسم میخورم که دورغی در کار نیست، باور کنیم
نصرت:سعی یه قبول، کی کجا؟
مه: فردا صب به هوتل(•••••)
نصرت: باشه، ولی مه شمار ندیدم از کجا بشناسم؟
مه: مه شمار میشناسم عکس شمار بدیدم
نصرت: باشه میایم
مه: باشه تشکر از درک شما منتظرم وقت خوش
نصرت: خواهش میکنم، مم بی صبرانه منتظرم چون خیلی کنجکاو شدم
مه: باشه صبا بخیر میگم
نصرت: باشه اسرار نمیکنم
مه: تشکر خدا حافظ
نصرت: خدا خافظ......

تا خودی ازی چت کردم دست و پا میلرزید بابیلا اگر او از نزدیک ببینم چکار خاشد😕

تصیمم به ای گرفتم که صبا به جا پوهنتون برم هوتل😬

خدایا تومر ببخش که بی اجازه بابا خوو قراره برم به دیدار یک غریبه، بخدا قصد بدی ندارم، قول که با چشم خوهر برادری به او ببینم😢

عذاب وجدن مر به روز نگذشت، مجبور شدم به یاسر پیام بدم و همه چیزه بگم، اوهم اول قبول نکرد، ولی باز بخاطر یوسف راضی شد😑...

به یک شرط که وقتی او میایه،
به یاسر هم زنگ بزنم🤦🏻‍♀️
خب بلاخره هر رقم بود راضی شد
شب از استرس وقت خاو شدم

@ALTAF_EHSAN
ُمان♥️
#قدرت_عشق
#قسمت_40
چادر خوو بپوشیدم و از خونه بیرون شدم، موتر بیاماد برفتم دم پوهیتون ته شدم، چند دیقه بستادم به پوهنتون چون هنوز وقته 🤒...
بعد حرکت کردم طرف هوتل
.
زنگ زدم به یاسر هی گپ میزدم که دیدم یک بچه گی  دم در ایستاده هست هی چهار طرف نگاه میکنه...

مه: یاسر بنظرم بیاماد😬
یاسر📞: خبه زنگ بزن که ببینی همونه
مه: خخخ همیته عینک زده و دستمال به دور کله خوو پیچ داده که فقد میگی اکشی کمار هست و ملاقات مخفی داره🤣🤣
یاسر📞: اگه قرار باشه پیش نصرت هم همیته بخندی که از همالی قرار کنسله 🤨
مه: نه نه چپ کردم، انی زنگ میزنم تو قط کن
یاسر📞: نماییه پیام بده قط نکن
مه: باشه😑
پیام دادم به دقه نکشید دیدم همو پسره بیاماد به سمت میز مه...
نصرت: ببخشید شما خانم تهامی هستن؟
مه: بلی یا اقا نصرت سلام

نصرت بشیشت و احوال پرسی کرد، و گوشی بدادم خودی یاسر هم احوال پرسی کرد🤦🏻‍♀️
.
نصرت: میشنوم
مه: میگم، یوسف لالا مه، از ساعت که شما جواب رد دادین ، خور کوته قفلی کرده و اصلا از اتاق خو بیرون نمیشه، و روز به روز زجر میکشه،  از ایکه نورحیا نداین بریو، از کار و زنده گی مونده، افسرده شده، خیلی همه گی مار از ای وضع یوسف ناراحتم و هیچ چاری بری خب شدن یو نداریم جز شما
.
نصرت با چهره که معلوم میشد خشم خور به سختی کنترول میکنه گفت.

نصرت: مه ار ای گپا شما چی برداشت کنم،؟ 🤨
مه: باشه واضع تر بگم، یوسف لالا مه روز به روز از عشق نورحیا نابود میشه، و ما هم بدون هیچ کاری تماشا میکنیم چون کاری کرده نمیتونم🥺
مار درک کنیم و کمک کنیم
نصرت: شما متوجه هستین از مه درخاست چی کمی میکنیم؟ 🤨
مه: بلی خب هم متوحه یم، ولی مطمین باشین که درخاست ای کار بری مه سختره، ولی مجبورم، فقد بخاطر لالا خو🥺
نصرت: خب مه چیکار کنم؟
مه: نورحیا نامزد خور دوست داره؟
نصرت: نخیر چون نورحیا نامزد نیه، ننه جان او گپا فقد بخاطر ای گفتن که شما دگه نیایین
.
"با شنیدن ای گپ خیلی خوشحال شدم 🤩
از یاسر که نگم، از اودم که تعصب کرده بود، ولی حالی میخنده🤦🏻‍♀️"

مه: جدی؟ الهی شکر خدا خیلی تشکر🥺
نصرت: خب دلجمع شدین؟
مه: بلیا، فقد یک چیز دگه😬
نصرت: چی؟
مه: نظر نورحیا راجب یوسف🥹
نصرت: باشه میگم ولی یک شرط دارم🤨
مه: چی؟
نصرت: تماس یاسر جان باید قط بشه
یاسر📞: نه اصلا نمیشه امکان نداره
نصرت: چری داره، وقتی مه تونستم راجب خوهر خو ایقذر همه گپ گوش کنم، شما نمیتونیم؟
یاسر📞: نمیشه😡
مه: ببخشید یاسر ولی بخاطر یوسف جو مجبورو🥺...

همیر بگفتم و گوشی خوو خاموش کردم🤦🏻‍♀️🥹...

مه: خب شد؟
نصرت: بلی، دلیل ای کار مه ای بود، که مه با وجود یاسر جان نمیتونم راحت راجب
نورحیا گپ بزنم به او خاطر
مه: درسته درک میکنم، خب؟
نصرت: نورحیا چند وقت میشه نفس تنگی بریو پیش آماده و به هر داکتر هم میبریم میگه از استرس هست، و مه خب میفهمم که او استرس یوسف هس......

#ادامه_دارد_بعداز۲۰ قلب♥️

@ALTAF_EHSAN
به امریکا نشانه عشق گُله😍
به هند موسیقیه🎻🎻
به افغانستان  کردیت ارسالیه😁🙌🏻😂

@ALTAF_EHSAN
🤕

درد دل یک تن از دخترای که شکست عشقی خورده😐😂

@ALTAF_EHSAN
📌رو مایع ظرف شویی نوشته میکنن⚠️
با دستکش بشورید🧤

خبر ندارن که ما دست ها خورم خودی مایع ظرف شویی میشوریم 😂☹️

مه خو بعضی وقتا به حموم میرم
به جم شامپو استفاده میکنم 😖😂

@ALTAF_EHSAN
‏حسرت تو را خوردن روزه را باطل میکند؟!


(چصناله ویژه ماه مبارک رمضان)
😐😂

@ALTAF_EHSAN
عطࢪ ٺُو را ڪًرفتہ همہ لحظہ ها؎ِ من🌻💛

#Set
‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @ALTAF_EHSAN
‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌بیا قمار باز؎ ڪنیم،
ٺو بخند من دنیامو میبازم
🫂♥️

‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @ALTAF_EHSAN
به قول محمود درویش؛
«؏ـشق آن است ،
ڪه هزاردلیل براے رفتن بیابے امابمانی»
همینقدر ڪوتاه و عمیق...🫠🖤

@ALTAF_EHSAN
در عرض یک دقیقه میشود یک نفر را خُرد کرد
در یک ساعت میشود کسی را دوست داشت
در یک روز میشود عاشق شد
ولی یک عمر طول خواهد کشید
تا کسی را فراموش کرد ..!‎

👤
#گابریا_گارسیا_مارکز

@ALTAF_EHSAN
توی زندگی همیشه
براے ڪسایے وقت بذارید،
ڪہ پدر و مادرشون براے تربیتشون وقت گذاشتن...!!🙌🏻🫠

@ALTAF_EHSAN
اے روزگار !!

از کے میتوان گرفت، تاوان این جوانے از دست رفتہ را ؟! 🖤✋🏽

@ALTAF_EHSAN
دَم از مـــردآنــگے نــزدیـم ؛

ولے رو به نــامردے هم نــکردیـم 👑🤚🏼


@ALTAF_EHSAN
سلام
مم ادمین جدید شما🥰🥰

@ALTAF_EHSAN
چهار چیز که رزق و روزی را زیاد میکند:❤️


1) نماز شب.
2) زیاد استغفار کردن در سحر.
3) پایبند بودن به صدقه.
4) ذکر گفتن در اول و آخر روز

@ALTAF_EHSAN