📕 #ناتنی

#مهدی_خلجی

ناتنی، نوشته‌ی مهدی خلجی، داستانِ زندگی فواد، استاد مدرسه‌ی علوم سیاسی لندن، است که به شیوه‌ای توبرتو روایت شده است.

بخشی از رمان:
زن را از پشت وانت نيسان پياده کردند. حکم زنِ زنای محصنه رجم است. پژواکِ صدای آشيخ علی‌پناه در فضای رودخانه به ديوارهای مدرسه‌ی فيضيه می‌خورد و برمی‌گشت. چادر بزرگ سفيدي رويش انداختند. چادر سياه‌اش از زير پايين افتاد.

ناگهان ديدم سنگ قبرها دارند به هم تنه مي‌زنند. همه بالا و پايين مي‌روند. مرده‌ها به سنگ‌ها فشار مي‌آوردند. تقلا مي‌کردند آن را از روي خود بردارند. جيغ مادرم مرا به خود آورد. فؤاد! بيا دارد زلزله مي‌شود! چند زن ديگر هم آن اطراف فرياد کشيدند. تا آمدم حرکتي کنم، خودش را به من رساند. دستم را کشيد و بناي دويدن گذاشت. من خيلي از اين کار خوشم نيامد. مي‌خواستم بايستم مرده‌ها بيايند بيرون. ببينم‌شان. مخصوصاً آن مرده‌هاي شيک‌تر را. از اين‌جور آدم‌ها توي شهر کم‌تر ديده مي‌‌شد. هيچ کس کراوات نمي‌زد. مادرم همين طور جنازه‌ی مرا مي‌کشيد. سنگ‌ها تکان تکان مي‌خوردند. بيشتر جيغ ‌کشيد. وسط‌هاي قبرستان دستم را رها کرد و تندتر دويد.

@Library_Telegram
👍46👎2212