اقا کدوی تنبل
@mer30tv
#قصه_کودکانه
#رادیو_مرسی
در این کانال هر شب ساعت ۲۰ برای کودکان دلبند شما یک قصه جذاب و آموزنده و جدید قرار داده میشه😃
به دوستانتونم خبر بدین 😊🌸🍃
@MER30TV 👈💯
#رادیو_مرسی
در این کانال هر شب ساعت ۲۰ برای کودکان دلبند شما یک قصه جذاب و آموزنده و جدید قرار داده میشه😃
به دوستانتونم خبر بدین 😊🌸🍃
@MER30TV 👈💯
✨🌸🍃🌼🌸🍃🌼🌸🍃🌼
🌸🍃🌼🌸🍃🌼
🍃🌼
🌸
✨ #داستان_شب ✨
حمل بر خودستایی نباشد اما ما با یکی از بازیگرهای مطرح سینما مراوده خانوادگی داریم.
نه اینکه ما خودمان را بهش چسبانده باشیم. اتفاقا ما از آن مغرورهایش هستیم که یک نفر بهمان لطف هم بکند اول پشتمان را میکنیم بعد تشکر میکنیم. در واقع اگر بخواهیم واقع بین باشیم او خودش را انداخت به ما.
ماجرا از روزی شروع شد که پسر آقای شریفی، همسایه طبقه اول مهمانی گرفته بود و این بازیگر معروف هم دعوت بود. یعنی تقریبا از ساعت ۸ تا ۱۲ شب ما با اسطوره بازیگری توی یک ساختمان بودیم و نزدیکای ۱۲ بود که حس نزدیکیمان بیشتر شد.
نه اینکه اینقدر عقدهای باشیم که بگوییم چون با هم توی یک ساختمان بودیم پس حالا رفیقیم اما ساعت ۱۲ پسر آقای شریفی آمد بالا و گفت شلوارک نو میخواهد برای مهمانش.
بابا فقط یک شلوارک داشت که از کوشآداسی خریده بود و با وجود اینکه نو نبود اما در حد نو نگهداری میکرد و هر وقت درش میآورد، بدون اینکه بشورد، میگذاشتش توی بسته بندیاش و اعتقاد داشت بسته بندی خارجیها همیشه بوی نویی میدهد.
پسر آقای شریفی هم شلوارک را برد و خب اینجا بود که پیوندی بین ما و ستاره سینما رقم خورد. شوخی نیست که شلوارکت که از هرچیزی به تو نزدیکتر بوده حالا توی تن یک بازیگر باشد. همان شب بابا گفت درست است که قاطی شدیم اما سعی کنید مرزها را نگه دارید که فکر نکنند دریده و بازیگر ندیدهایم. عادی باشید و راحت بخوابید.
تا فردا صبحش خوابمان نبرد و بابا برایمان تعریف میکرد ببینید چطور از یک شلوارک ساده به سینما راه پیدا کرده است. اما فردا صبحش کاملا معلوم شد این آدم دلش میخواهد با ما مراوده کلامی و حضوری داشته باشد.
دقیقا همان موقع که زنگ خانهمان را زد و گفت ماشینمان را توی پارکینگ گذاشتیم جلوی ماشینش و بیایم پایین جا به جا کنیم. برای اینکه نشان بدهیم همچین هم ذوقزده نیستیم یک ساعتی دم در معطلش نگه داشتیم تا برویم پایین. همانجا بود که به نظرم روی خانواده ما فوکوس کرد و به چشمش آمدیم که سرش را از پنجره ماشینش بیرون آورد و گفت: «همتون اومدید ماشینرو بیارید بیرون؟!»
بابا هم زیر لب به من و خواهرهایم گفت: «حواستون باشه من دختر به بازیگر نمیدم» این بازیگرها خیلی دوست دارند فکر کنند ما به خاطر آنها بهشان خیره میشویم ولی واقعیتش این است که ما فقط داریم ارزیابی میکنیم چقدر توی فیلمهایشان کرم میمالند روی صورتشان که بیرون از فیلم اینقدر داغونترند.
سرمان را گرفتیم آنطرف تا خیلی متوجهش نباشیم که پسر آقای شریفی دویید پایین و داد زد خانهاش آتش گرفته. نمیدانم تا حالا توی یک بحران با یک ابر ستاره سینما بودهاید یا نه ولی موقعیت عجیبی است. طرف یادش میرود معروف است و اگر بهش بگویی پایت شکسته و باید کولت کنیم و بدویم تا سر کوچه قبول میکند. اما از شانس ما از صندوق عقب ماشینش کپسول آتشنشانی در آورد و دوید سمت خانه شریفی. ما هم دنبالش دویدیم و بیشتر از هرچیزی نگران شلوارک بابا بودیم که تمام رزومهمان درباره همنشینی با سینمای ایران بود.
پسر شریفی که از بزدلان روزگار بود، در حالیکه داد میزد «بابا این جلوههای ویژه نیست آتیش واقعیه» پایین ماند. هیچکس دیگری هم نتوانست جلوی آقای ستاره را بگیرد که خودش را نیندازد توی آتش. ما هم دیدیم شلوارک بابا در خطر است و پس فردا اگر بفهمند ما با اهالی سینما توی آتش بودیم احتمالا توی قطعه هنرمندان خاکمان میکنند، پشت سرش پریدیم توی خانه. همه جا سرخ شده بود و از هر طرف حرارت میزد توی صورتمان و بوی کز موهایمان نفسمان را گرفته بود.
شلوارک بابا را که نیمه سوخته بود از زیر مبل پیدا کردیم و دویدیم بیرون که بازیگر داد زد «کمک!» برگشتیم و دیدیم پشت سرمان با صورت دودی رنگ، پایش به سیم تلفن خانه گیر کرده و نمیتواند حرکت بکند. اینجا بود که جایمان برعکس شد! بابا کمی به طرفش خم شد و گفت: «تا دیروز به زور امضا میدادی، حالا کمک ما معمولیا رو میخوای؟» کف زمین خودش را کشاند و گفت: «من غلط بکنم!کی به شما امضا ندادم؟» بابا چند لحظه مکث کرد و گفت: «الکی میگم! قشنگ بود الان بگم اینرو»
سیم تلفن را آزاد کردیم و از خانه کشیدیمش بیرون و داشت نفسنفس میزد که با آرنجم زدم به پهلوی بابا و زیر لب گفتم: «تنفس مصنوعی رو بده مدیونمون شه» بابا شانههای بازیگر را گرفت تا بلندش کند و بابا را هل داد و خودش را تکاند و گفت: «برو اونور بابا! چیزیم نیست فقط عکسای مهمونی نباید میموند توی خونه» و دوید رفت.
ادامه...
👇👇👇
🌸🍃🌼🌸🍃🌼
🍃🌼
🌸
✨ #داستان_شب ✨
حمل بر خودستایی نباشد اما ما با یکی از بازیگرهای مطرح سینما مراوده خانوادگی داریم.
نه اینکه ما خودمان را بهش چسبانده باشیم. اتفاقا ما از آن مغرورهایش هستیم که یک نفر بهمان لطف هم بکند اول پشتمان را میکنیم بعد تشکر میکنیم. در واقع اگر بخواهیم واقع بین باشیم او خودش را انداخت به ما.
ماجرا از روزی شروع شد که پسر آقای شریفی، همسایه طبقه اول مهمانی گرفته بود و این بازیگر معروف هم دعوت بود. یعنی تقریبا از ساعت ۸ تا ۱۲ شب ما با اسطوره بازیگری توی یک ساختمان بودیم و نزدیکای ۱۲ بود که حس نزدیکیمان بیشتر شد.
نه اینکه اینقدر عقدهای باشیم که بگوییم چون با هم توی یک ساختمان بودیم پس حالا رفیقیم اما ساعت ۱۲ پسر آقای شریفی آمد بالا و گفت شلوارک نو میخواهد برای مهمانش.
بابا فقط یک شلوارک داشت که از کوشآداسی خریده بود و با وجود اینکه نو نبود اما در حد نو نگهداری میکرد و هر وقت درش میآورد، بدون اینکه بشورد، میگذاشتش توی بسته بندیاش و اعتقاد داشت بسته بندی خارجیها همیشه بوی نویی میدهد.
پسر آقای شریفی هم شلوارک را برد و خب اینجا بود که پیوندی بین ما و ستاره سینما رقم خورد. شوخی نیست که شلوارکت که از هرچیزی به تو نزدیکتر بوده حالا توی تن یک بازیگر باشد. همان شب بابا گفت درست است که قاطی شدیم اما سعی کنید مرزها را نگه دارید که فکر نکنند دریده و بازیگر ندیدهایم. عادی باشید و راحت بخوابید.
تا فردا صبحش خوابمان نبرد و بابا برایمان تعریف میکرد ببینید چطور از یک شلوارک ساده به سینما راه پیدا کرده است. اما فردا صبحش کاملا معلوم شد این آدم دلش میخواهد با ما مراوده کلامی و حضوری داشته باشد.
دقیقا همان موقع که زنگ خانهمان را زد و گفت ماشینمان را توی پارکینگ گذاشتیم جلوی ماشینش و بیایم پایین جا به جا کنیم. برای اینکه نشان بدهیم همچین هم ذوقزده نیستیم یک ساعتی دم در معطلش نگه داشتیم تا برویم پایین. همانجا بود که به نظرم روی خانواده ما فوکوس کرد و به چشمش آمدیم که سرش را از پنجره ماشینش بیرون آورد و گفت: «همتون اومدید ماشینرو بیارید بیرون؟!»
بابا هم زیر لب به من و خواهرهایم گفت: «حواستون باشه من دختر به بازیگر نمیدم» این بازیگرها خیلی دوست دارند فکر کنند ما به خاطر آنها بهشان خیره میشویم ولی واقعیتش این است که ما فقط داریم ارزیابی میکنیم چقدر توی فیلمهایشان کرم میمالند روی صورتشان که بیرون از فیلم اینقدر داغونترند.
سرمان را گرفتیم آنطرف تا خیلی متوجهش نباشیم که پسر آقای شریفی دویید پایین و داد زد خانهاش آتش گرفته. نمیدانم تا حالا توی یک بحران با یک ابر ستاره سینما بودهاید یا نه ولی موقعیت عجیبی است. طرف یادش میرود معروف است و اگر بهش بگویی پایت شکسته و باید کولت کنیم و بدویم تا سر کوچه قبول میکند. اما از شانس ما از صندوق عقب ماشینش کپسول آتشنشانی در آورد و دوید سمت خانه شریفی. ما هم دنبالش دویدیم و بیشتر از هرچیزی نگران شلوارک بابا بودیم که تمام رزومهمان درباره همنشینی با سینمای ایران بود.
پسر شریفی که از بزدلان روزگار بود، در حالیکه داد میزد «بابا این جلوههای ویژه نیست آتیش واقعیه» پایین ماند. هیچکس دیگری هم نتوانست جلوی آقای ستاره را بگیرد که خودش را نیندازد توی آتش. ما هم دیدیم شلوارک بابا در خطر است و پس فردا اگر بفهمند ما با اهالی سینما توی آتش بودیم احتمالا توی قطعه هنرمندان خاکمان میکنند، پشت سرش پریدیم توی خانه. همه جا سرخ شده بود و از هر طرف حرارت میزد توی صورتمان و بوی کز موهایمان نفسمان را گرفته بود.
شلوارک بابا را که نیمه سوخته بود از زیر مبل پیدا کردیم و دویدیم بیرون که بازیگر داد زد «کمک!» برگشتیم و دیدیم پشت سرمان با صورت دودی رنگ، پایش به سیم تلفن خانه گیر کرده و نمیتواند حرکت بکند. اینجا بود که جایمان برعکس شد! بابا کمی به طرفش خم شد و گفت: «تا دیروز به زور امضا میدادی، حالا کمک ما معمولیا رو میخوای؟» کف زمین خودش را کشاند و گفت: «من غلط بکنم!کی به شما امضا ندادم؟» بابا چند لحظه مکث کرد و گفت: «الکی میگم! قشنگ بود الان بگم اینرو»
سیم تلفن را آزاد کردیم و از خانه کشیدیمش بیرون و داشت نفسنفس میزد که با آرنجم زدم به پهلوی بابا و زیر لب گفتم: «تنفس مصنوعی رو بده مدیونمون شه» بابا شانههای بازیگر را گرفت تا بلندش کند و بابا را هل داد و خودش را تکاند و گفت: «برو اونور بابا! چیزیم نیست فقط عکسای مهمونی نباید میموند توی خونه» و دوید رفت.
ادامه...
👇👇👇
به قول بابا برایش پذیرش اینکه توانسته با ما یکی شود سخت است و کمی طول میکشد در باورش بگنجد رفاقتش را پذیرفتهایم. برای همین واکنشی عمل میکند.
اما با این رفتارش از آن روز دیگر بابا دستور داد روابطمان را با بازیگرها محدود کنیم. هر وقت هم دلمان هوای سینما را کرد بابا شلوارکش را میپوشد و توی خانه چرخ میزند. به هرحال از من گفتن محیط سینمای ایران بد چیزی است، مثل ما درگیرش نشوید و سعی کنید با آدم معمولیها بگردید.
مونا زارع
نرم افرار داستان شب را دانلود کنید👇
https://t.me/mer30tv/31650
https://t.me/joinchat/AAAAADvXxzGmCwjfgrfv2Q
🌸
🍃🌼
🌸🍃🌼🌸🍃🌼
✨🌸🍃🌼🌸🍃🌼🌸🍃🌼
اما با این رفتارش از آن روز دیگر بابا دستور داد روابطمان را با بازیگرها محدود کنیم. هر وقت هم دلمان هوای سینما را کرد بابا شلوارکش را میپوشد و توی خانه چرخ میزند. به هرحال از من گفتن محیط سینمای ایران بد چیزی است، مثل ما درگیرش نشوید و سعی کنید با آدم معمولیها بگردید.
مونا زارع
نرم افرار داستان شب را دانلود کنید👇
https://t.me/mer30tv/31650
https://t.me/joinchat/AAAAADvXxzGmCwjfgrfv2Q
🌸
🍃🌼
🌸🍃🌼🌸🍃🌼
✨🌸🍃🌼🌸🍃🌼🌸🍃🌼
Telegram
مرسی تی وی🌿🌺
🌙 #نرم_افزار داستان شب
با آرشیو صدها داستان ویژه علاقمندان داستانهای شب کانال مرسی تی وی 🌙
@MER30TV 👈💯
با آرشیو صدها داستان ویژه علاقمندان داستانهای شب کانال مرسی تی وی 🌙
@MER30TV 👈💯
امشـب نـگاه کن به اطرافت
به خوشبختی هایـت
به کسانی که می دانـی
دوستـت دارنـد
و به خـدایی کـه
هـرگـز تنهایـت
نخواهد گذاشـت.
🌙شبتون بخیر🌙
@MER30TV 👈💯
به خوشبختی هایـت
به کسانی که می دانـی
دوستـت دارنـد
و به خـدایی کـه
هـرگـز تنهایـت
نخواهد گذاشـت.
🌙شبتون بخیر🌙
@MER30TV 👈💯
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#اشکان_درویشی(بازیگر و خواننده)
#مهشید_خسروی(فعال در نیکوکاری و کمک به نیازمندان)
در آستانه سال نو، هموطنان نیازمندمون رو بیشتر به یاد داشته باشیم🌺
@MER30TV 👈💯
#مهشید_خسروی(فعال در نیکوکاری و کمک به نیازمندان)
در آستانه سال نو، هموطنان نیازمندمون رو بیشتر به یاد داشته باشیم🌺
@MER30TV 👈💯
هر صبح سپید، دارد از مهر پیام
از شور رها شدن ز تاریکی شام
لبخند بزن به لحظههای خوش عشق
ای هموطن ای رفیق ای دوست سلام
محسن خانچی
سلااام
صبح آخرین روز سال 96 تون بخیر😊🌷
@MER30TV 👈💯
از شور رها شدن ز تاریکی شام
لبخند بزن به لحظههای خوش عشق
ای هموطن ای رفیق ای دوست سلام
محسن خانچی
سلااام
صبح آخرین روز سال 96 تون بخیر😊🌷
@MER30TV 👈💯
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#تبریک_عید
#هرمز_شجاعی_مهر
🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🍃🌸🍃🌸🍃
🌸🍃🌸🍃
🍃🌸🍃
پیام تبریک استاد شجاعی مهر به مناسبت نوروز ۱۳۹۷ به اعضای محترم کانال مرسی تی وی
عیدتون مبارک
@MER30TV
@ksabz_magazine خانواده سبز ✅
#هرمز_شجاعی_مهر
🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🍃🌸🍃🌸🍃
🌸🍃🌸🍃
🍃🌸🍃
پیام تبریک استاد شجاعی مهر به مناسبت نوروز ۱۳۹۷ به اعضای محترم کانال مرسی تی وی
عیدتون مبارک
@MER30TV
@ksabz_magazine خانواده سبز ✅
#تربیت_کودک
💟 کودک درمانده تربيت نكنيد!
☸️ جملاتی مانند "هميشه كارت خرابكاريه" "هيچ وقت حرفمو گوش نميدی" "يكبار ازت يه كارى خواستما ببين چكار كردى" به كودكان در مانده بودن را مياموزد. از كلمات "هيچ وقت" يا "هميشه" برای نشان دادن بدى كار كودك استفاده نكنيد.
⚛️ فرزندتان روزانه صدها كار درست و چند كار اشتباه انجام ميدهد درست شبيه شما و بقيه انسانها، غلو نكنيد فرزندتان باور ميكند كه هميشه بد است و هيچ وقت خوب نيست و كم كم درمانده خواهد شد.
💝 @moshaver_bestlife
💟 کودک درمانده تربيت نكنيد!
☸️ جملاتی مانند "هميشه كارت خرابكاريه" "هيچ وقت حرفمو گوش نميدی" "يكبار ازت يه كارى خواستما ببين چكار كردى" به كودكان در مانده بودن را مياموزد. از كلمات "هيچ وقت" يا "هميشه" برای نشان دادن بدى كار كودك استفاده نكنيد.
⚛️ فرزندتان روزانه صدها كار درست و چند كار اشتباه انجام ميدهد درست شبيه شما و بقيه انسانها، غلو نكنيد فرزندتان باور ميكند كه هميشه بد است و هيچ وقت خوب نيست و كم كم درمانده خواهد شد.
💝 @moshaver_bestlife