حالا زمان برجام داخلی است.
#A 174
https://t.me/divanesara/693
آرمان امیری @ArmanParian -منتقدان برجام میگویند حرف ما اثبات شد؛ آمریکا قابل اعتماد نبود؛ از اولش هم اشتباه کردیم. اما پاسخاش چیست؟ آیا حق با مخالفان برجام است؟ پاسخ من به این پرسش، اعتراض به ناتمامی کارنامه دو رییسجمهوری است که اتفاقا سبقه یا پلاکارد اصلاحطلبی داشتند. ما دو فرصت تاریخی و بزرگ را نابود کردیم و بعدش که همه چیز از دست رفت و فرصت به پایان رسید، دیدیم که اندک دستاوردهایمان برای حفظ همان موقعیت قبلی هم کفاف نمیدهد.
نخستین مورد تاریخی، مواجهه خاتمی با دولت دموکرات کلینتون بود. نشانههای بسیار مثبتی از هر دو طرف بروز یافت. پیامها کاملا واضح بود و انتظار میرفت با انجام یک ملاقات مستقیم یخ بیست ساله اختلافات آب شود. اما در نهایت، زمانی که کلینتون در راهروهای سازمان ملل به دنبال خاتمی میگشت، سیدخندان ترجیح داد در دستشویی پنهان شود. اختلافات داخلی و فشار هستههای اقتدارگرای حکومت به او اجازه حل و فصل کامل مشکلات با آمریکا را نمیداد.
خاتمی نتوانست روابط ایران و آمریکا را عادی کند و فرصت استثنایی مواجهه با دولت کلینتون و دموکراتها را از دست داد. فرصتی که خیلی زود جای خودش را به تهدیدهای جرج بوش و ماجرای معروف محور شرارت داد. ظرف چند سال از کشوری که میرفت روابطش را با آمریکا از سر گیرد به کشوری بدل شدیم که سایه جنگ سرتاسرش را فرا گرفت. پس به ناچار در یک نرمش قهرمانانه اما پنهان، با حمله نظامی آمریکا به افغانستان و عراق همکاری کردیم تا حداقل جلوی حمله به خودمان را بگیریم.
تاریخنویسان منتقد اصلاحات روایت را چگونه ثبت کردند؟ آمریکا قابل اعتماد نبود. اصلاحات روی خوش نشان داد اما تو دهنی خورد. آنها نگفتند اصلاحات، محبوس در دستشویی، نمیتوانست یک قدم فراتر بردارد و دستاوردی عینی در حل معضل تخاصم کسب کند. سالها بعد حسن روحانی با فرصت استثنایی اما دیررس دیگری مواجه شد. نظام قبل از روحانی، فرصت تاریخی حضور اوباما در کاخ سفید را معطل نگه داشته بود. مذاکره کنندگان ما ترجیح میدادند پاهای مصنوعیشان را در مذاکرات به نمایش بگذارند و برای تیم غربی نوحههای جنگی بخوانند.
روحانی که از راه رسید، فرصت را غنیمت شمرد و برجام را به نتیجه رساند. البته باز هم «نرمش قهرمانانه» به او مدد رساند و دست او را تا این مرحله باز گذاشت. ولی این بار هم که نرمش قهرمانانه تا سطح ملاقات وزرای خارجه کوتاه آمد، خط و نشانهای قاطع، مانع ملاقات مستقیم رییسجمهور شد. سفارتخانهها باز نشد. شعارهای «مرگ بر آمریکا» متوقف نشد و همه چیز در سطح برجام باقی ماند.
روحانی به درستی از ضرورت تکمیل برجام با برجامهای دوم و سوم، یا همان برجامهای منطقهای سخن گفت، اما باز هم نهیبی از راه رسید که راه رفته، اتمام نیابد. باز هم اصلاحطلبان ما یک فرصت تاریخی پیدا کردند که مشکلات با آمریکا را به صورت ریشهای حل و فصل کنند اما فشار داخل، و شاید ترسخوردگی و کمبود شهامت آنها را به دستاوردهای اندکشان محدود ساخت تا اینکه دوباره فرصت از دست رفت.
ترامپ امشب نشان داد که ما باز هم چنان به عقب پرتاب شدهایم، انگار سر سوزنی از فرصت دولت اوباما بهره نبردهایم. تاریخ این کشور سرشار است از شکستهایی که به ناروا از خارج به ما تحمیل شده. مثالها فراوانند: جنگهای ایران و روس، ترکمنچای و گلستان، اشغال کشور در جنگهای جهانی اول و دوم، کودتای ۲۸ مرداد و حتی جنگ هشت ساله با عراق. تاریخنویسی ما کمتر بر فرصتهای استثنایی که با کوتهبینی از دست رفتهاند اصرار میکند. آیا پیش از هر یک از این شکستها، یک فرصت استثنایی را از دست نداده بودیم؟
نسخه «دلواپسان شادمان» را در مجلس دیدهایم: آتش زدن پرچم و پایکوبی بر سر مسیری که حتما به تحریم، قحطی، تورم و نابودی اقتصاد منجر میشود. آن هم در زمانه متزلزلی که هنوز خاطره اعتراضات دی ماه فراموش نشده و دلار پیش از این هم از مرزهای ۶ و ۷ هزار تومان فراتر رفته. تردیدی نیست که حتی اگر «لیبی شدن» در پیش نباشد، خطر «ونزوئلا شدن» از آنچه میبینیم به ما نزدیکتر است. پاسخ در چنین شرایطی تنها و تنها یک برجام داخلی است.
نمیشود همواره در مقابل خارجی دم از اتحاد و انسجام زد و همچنان ماشین سرکوب و خفقان را بیمهابا راند. طبقه متوسط ایران نجابت و گذشت خود را در بازگشت به انتخابات ۹۲ و تداومش تا ۹۶ نشان داده و اثبات کرده اما حاکمیت نه تنها اقبالی بروز نداده، بلکه هنوز بر طبل سرکوب و نابودی امید میکوبد. اگر حاکمان بار دیگر همدلی و همراهی طبقه متوسط را میخواهند، باید از بازسازی فضای داخلی شروع کنند. از رفع حصر، از توقف خشونتها، از پذیرش سبک زندگی متفاوت مردم و از مشارکت آزاد شهروندان در اداره سرنوشت خویش.
آنگاه، شاید بتوانیم مدعی یک ملت متحد شویم که از پس تهدیدات خارجی بر میآید.
#A 174
https://t.me/divanesara/693
آرمان امیری @ArmanParian -منتقدان برجام میگویند حرف ما اثبات شد؛ آمریکا قابل اعتماد نبود؛ از اولش هم اشتباه کردیم. اما پاسخاش چیست؟ آیا حق با مخالفان برجام است؟ پاسخ من به این پرسش، اعتراض به ناتمامی کارنامه دو رییسجمهوری است که اتفاقا سبقه یا پلاکارد اصلاحطلبی داشتند. ما دو فرصت تاریخی و بزرگ را نابود کردیم و بعدش که همه چیز از دست رفت و فرصت به پایان رسید، دیدیم که اندک دستاوردهایمان برای حفظ همان موقعیت قبلی هم کفاف نمیدهد.
نخستین مورد تاریخی، مواجهه خاتمی با دولت دموکرات کلینتون بود. نشانههای بسیار مثبتی از هر دو طرف بروز یافت. پیامها کاملا واضح بود و انتظار میرفت با انجام یک ملاقات مستقیم یخ بیست ساله اختلافات آب شود. اما در نهایت، زمانی که کلینتون در راهروهای سازمان ملل به دنبال خاتمی میگشت، سیدخندان ترجیح داد در دستشویی پنهان شود. اختلافات داخلی و فشار هستههای اقتدارگرای حکومت به او اجازه حل و فصل کامل مشکلات با آمریکا را نمیداد.
خاتمی نتوانست روابط ایران و آمریکا را عادی کند و فرصت استثنایی مواجهه با دولت کلینتون و دموکراتها را از دست داد. فرصتی که خیلی زود جای خودش را به تهدیدهای جرج بوش و ماجرای معروف محور شرارت داد. ظرف چند سال از کشوری که میرفت روابطش را با آمریکا از سر گیرد به کشوری بدل شدیم که سایه جنگ سرتاسرش را فرا گرفت. پس به ناچار در یک نرمش قهرمانانه اما پنهان، با حمله نظامی آمریکا به افغانستان و عراق همکاری کردیم تا حداقل جلوی حمله به خودمان را بگیریم.
تاریخنویسان منتقد اصلاحات روایت را چگونه ثبت کردند؟ آمریکا قابل اعتماد نبود. اصلاحات روی خوش نشان داد اما تو دهنی خورد. آنها نگفتند اصلاحات، محبوس در دستشویی، نمیتوانست یک قدم فراتر بردارد و دستاوردی عینی در حل معضل تخاصم کسب کند. سالها بعد حسن روحانی با فرصت استثنایی اما دیررس دیگری مواجه شد. نظام قبل از روحانی، فرصت تاریخی حضور اوباما در کاخ سفید را معطل نگه داشته بود. مذاکره کنندگان ما ترجیح میدادند پاهای مصنوعیشان را در مذاکرات به نمایش بگذارند و برای تیم غربی نوحههای جنگی بخوانند.
روحانی که از راه رسید، فرصت را غنیمت شمرد و برجام را به نتیجه رساند. البته باز هم «نرمش قهرمانانه» به او مدد رساند و دست او را تا این مرحله باز گذاشت. ولی این بار هم که نرمش قهرمانانه تا سطح ملاقات وزرای خارجه کوتاه آمد، خط و نشانهای قاطع، مانع ملاقات مستقیم رییسجمهور شد. سفارتخانهها باز نشد. شعارهای «مرگ بر آمریکا» متوقف نشد و همه چیز در سطح برجام باقی ماند.
روحانی به درستی از ضرورت تکمیل برجام با برجامهای دوم و سوم، یا همان برجامهای منطقهای سخن گفت، اما باز هم نهیبی از راه رسید که راه رفته، اتمام نیابد. باز هم اصلاحطلبان ما یک فرصت تاریخی پیدا کردند که مشکلات با آمریکا را به صورت ریشهای حل و فصل کنند اما فشار داخل، و شاید ترسخوردگی و کمبود شهامت آنها را به دستاوردهای اندکشان محدود ساخت تا اینکه دوباره فرصت از دست رفت.
ترامپ امشب نشان داد که ما باز هم چنان به عقب پرتاب شدهایم، انگار سر سوزنی از فرصت دولت اوباما بهره نبردهایم. تاریخ این کشور سرشار است از شکستهایی که به ناروا از خارج به ما تحمیل شده. مثالها فراوانند: جنگهای ایران و روس، ترکمنچای و گلستان، اشغال کشور در جنگهای جهانی اول و دوم، کودتای ۲۸ مرداد و حتی جنگ هشت ساله با عراق. تاریخنویسی ما کمتر بر فرصتهای استثنایی که با کوتهبینی از دست رفتهاند اصرار میکند. آیا پیش از هر یک از این شکستها، یک فرصت استثنایی را از دست نداده بودیم؟
نسخه «دلواپسان شادمان» را در مجلس دیدهایم: آتش زدن پرچم و پایکوبی بر سر مسیری که حتما به تحریم، قحطی، تورم و نابودی اقتصاد منجر میشود. آن هم در زمانه متزلزلی که هنوز خاطره اعتراضات دی ماه فراموش نشده و دلار پیش از این هم از مرزهای ۶ و ۷ هزار تومان فراتر رفته. تردیدی نیست که حتی اگر «لیبی شدن» در پیش نباشد، خطر «ونزوئلا شدن» از آنچه میبینیم به ما نزدیکتر است. پاسخ در چنین شرایطی تنها و تنها یک برجام داخلی است.
نمیشود همواره در مقابل خارجی دم از اتحاد و انسجام زد و همچنان ماشین سرکوب و خفقان را بیمهابا راند. طبقه متوسط ایران نجابت و گذشت خود را در بازگشت به انتخابات ۹۲ و تداومش تا ۹۶ نشان داده و اثبات کرده اما حاکمیت نه تنها اقبالی بروز نداده، بلکه هنوز بر طبل سرکوب و نابودی امید میکوبد. اگر حاکمان بار دیگر همدلی و همراهی طبقه متوسط را میخواهند، باید از بازسازی فضای داخلی شروع کنند. از رفع حصر، از توقف خشونتها، از پذیرش سبک زندگی متفاوت مردم و از مشارکت آزاد شهروندان در اداره سرنوشت خویش.
آنگاه، شاید بتوانیم مدعی یک ملت متحد شویم که از پس تهدیدات خارجی بر میآید.
Telegram
مجمع دیوانگان
حالا زمان برجام داخلی است.
#A 174
کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
.
#A 174
کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
.
نقد و بازبینی شعار «قانونگرایی»
https://t.me/divanesara/695
در دومین جلسه از نقد کارنامه اصلاحات، فردا، موضوع «قانونگرایی» را به عنوان محوریت گفتمان اصلاحات به گفتگو خواهیم گذاشت. از نگاه من، انتخاب این شعار و این چهارچوب ریشهایترین عامل شکست جریان اصلاحات بود. این بحث را از چند منظر طرح خواهم کرد. نخست از این بابت که قانونگرایی، به آن شکلی که جریان اصلاحات مطرح کرد، نه تنها هیچ گونه پشتوانهای از منظر «فلسفه سیاسی» ندارد، بلکه از نظر شرعی، تاریخی، روند سیاسی و حقوقی و قانونی نیز به هیچ وجه قابل دفاع نبوده و نیست. فراتر از آن، اصلاحطلبان ابدا خود به قانون پایبند نبودند و در موارد زیادی از قانونگرایی عدول کردند که متاسفانه، در تمامی این موارد، رویکرد قانونشکنی آنها بر خلاف حقوق شهروندی و آزادیهای مدنی و توسعه سیاسی، اجتماعی و اقتصادی بود. در واقع، تنها زمانی که نوبت به افزایش ظرفیتهای دموکراتیک کشور با فراتر رفتن از قوانین تنگنظرانه میرسید، اصلاحطلبان یاد قانونگرایی میافتادند تا دست و پای جریان تحولخواه را ببندند.
در بخش دیگری، توضیح خواهم داد که چرا فراتر از سقف ظرفیتهای قانون اساسی، اساسا این قانون درگیر دورها و تناقضهایی است که همواره به زیان دموکراسی و حاکمیت شهروندان و حتی در تناقض با اصل «حاکمیت قانون» وارد عمل خواهد نشست.
در نهایت، از تناقض محوریت چنین رویکردی با یک جنبش اصلاحات اجتماعی/سیاسی سخن خواهم گفت که به تنهایی میتواند نشان دهد انتخاب این شعار برای یک «جنبش اصلاحات» تا چه اندازه پارادوکسیکال و ای بسا مضحک خواهد بود.
https://t.me/divanesara/695
در دومین جلسه از نقد کارنامه اصلاحات، فردا، موضوع «قانونگرایی» را به عنوان محوریت گفتمان اصلاحات به گفتگو خواهیم گذاشت. از نگاه من، انتخاب این شعار و این چهارچوب ریشهایترین عامل شکست جریان اصلاحات بود. این بحث را از چند منظر طرح خواهم کرد. نخست از این بابت که قانونگرایی، به آن شکلی که جریان اصلاحات مطرح کرد، نه تنها هیچ گونه پشتوانهای از منظر «فلسفه سیاسی» ندارد، بلکه از نظر شرعی، تاریخی، روند سیاسی و حقوقی و قانونی نیز به هیچ وجه قابل دفاع نبوده و نیست. فراتر از آن، اصلاحطلبان ابدا خود به قانون پایبند نبودند و در موارد زیادی از قانونگرایی عدول کردند که متاسفانه، در تمامی این موارد، رویکرد قانونشکنی آنها بر خلاف حقوق شهروندی و آزادیهای مدنی و توسعه سیاسی، اجتماعی و اقتصادی بود. در واقع، تنها زمانی که نوبت به افزایش ظرفیتهای دموکراتیک کشور با فراتر رفتن از قوانین تنگنظرانه میرسید، اصلاحطلبان یاد قانونگرایی میافتادند تا دست و پای جریان تحولخواه را ببندند.
در بخش دیگری، توضیح خواهم داد که چرا فراتر از سقف ظرفیتهای قانون اساسی، اساسا این قانون درگیر دورها و تناقضهایی است که همواره به زیان دموکراسی و حاکمیت شهروندان و حتی در تناقض با اصل «حاکمیت قانون» وارد عمل خواهد نشست.
در نهایت، از تناقض محوریت چنین رویکردی با یک جنبش اصلاحات اجتماعی/سیاسی سخن خواهم گفت که به تنهایی میتواند نشان دهد انتخاب این شعار برای یک «جنبش اصلاحات» تا چه اندازه پارادوکسیکال و ای بسا مضحک خواهد بود.
Telegram
مجمع دیوانگان
کانال «مجمع دیوانگان»
@Divanesara
کانون گفتگو دانشگاه تهران
@kanoon_goftego
@Divanesara
کانون گفتگو دانشگاه تهران
@kanoon_goftego
نقد اصلاحات
مجمع دیوانگان
فایل دومین جلسه سخنرانی «نقد کارنامه ۲۰ساله اصلاحات» در دانشگاه تهران
موضوع این جلسه: نقد و بازبینی شعار «قانونگرایی»
#پادکست
#نقد_اصلاحات
کانال «مجمع دیوانگان»
موضوع این جلسه: نقد و بازبینی شعار «قانونگرایی»
#پادکست
#نقد_اصلاحات
کانال «مجمع دیوانگان»
با توجه به فیلترینگ تلگرام، گویا بسیاری از مخاطبین در دانلود فایل قبلی مشکل داشتند. این فایل را بار دیگر در سایت «ساوند کلود» بارگذاری کردیم. این وبسایت در حال حاضر فیلتر نیست و میتوانید بدون استفاده از فیلترشکن، از طریق لینک زیر فایل جلسه را دریافت کرده یا گوش بدهید.
کانال «مجمع دیوانگان»
@Divanesara
.
https://soundcloud.com/arman-parian-1/j68noybkd6to
کانال «مجمع دیوانگان»
@Divanesara
.
https://soundcloud.com/arman-parian-1/j68noybkd6to
SoundCloud
نقد و بازبینی شعار قانونگرایی
در دومین جلسه از نقد کارنامه اصلاحات، فردا، موضوع «قانونگرایی» را به عنوان محوریت گفتمان اصلاحات به گفتگو خواهیم گذاشت. از نگاه من، انتخاب این شعار و این چهارچوب ریشهایترین عامل شکست جریان اصلاحات
ظلمت اخلاق در نیمروز سیاست
#A 175
https://t.me/divanesara/699
آرمان امیری @ArmanParian - «هرگاه موجودیت کلیسا به خطر میافتد از قید احکام اخلاقی رها میشود. استفاده از هر وسیلهای برای رسیدن به هدف قداست مییابد، حتی مکر و نیرنگ، خیانت؛ خشونت، خرید و فروش امتیازات و مناصب کلیسا، زندان و مرگ. زیرا هر نظم و سامانی برای جامعه است و فرد باید در راه مصلحت عمومی قربانی شود».
(دیتریش فون نیهایم، اسقف وردن - کتاب سوم درباره انشقاق، ۱۴۱۱ بعد از میلاد)
* * *
«... مهاجرانی به شریعتمداری میگوید شما هر اختلافی که با سروش و ایدهها و اطرافیانش داری داشته باش و آنها را بنویس و در روزنامهات منتشر کن؛ اما شما میدانی، من هم میدانم که وصله جاسوسی به سروش نمیچسبد و این تهمتی ناروا و غیرموجه است. سروش چه منصب دولتی و اطلاعات محرمانهای دارد که با خارجیها در میان بگذارد؟! شریعتمداری در پاسخ میگوید: میدانم سروش جاسوسی نکرده، اما میشود به ایشان « بهتان» زد و «افترا» بست؛ چرا که در فقه بابی داریم تحت عنوان «مباهته». مطابق با این بابِ فقهی، اگر مردم به دور کسی جمع شوند که محبوبیت و نفوذ زیادی دارد و در عین حال خلاف اسلام سخن میگوید و نمیتوان مردم را از اطراف او پراکنده کرد، میتوان به او «بهتان» و «تهمت » زد و شخصیت او را تخریب کرد و از این طریق با او در پیچید و از نفوذ و تأثیرش کاست ... ». ( از یادداشت سروش دباغ)
* * *
من پیش از این مطالبی در مورد «مباهته» خوانده بودم. میدانم تفاسیر فقهی از آن متفاوت است و همه مسلمانها به مانند آقای شریعتمداری اعتقاد ندارند که چنین امری جایز است. اما فارغ از این بحث فقهی، خیلی خوب میدانم که این شیوه از توجیه وسیله با استناد به هدف نهایی، ابدا محصول هیچ مذهب و منحصر به هیچ دوره و یا اندیشه خاصی نبوده است. قطعا «نیکولاس ماکیاولی» به دلیل انسجامبخشی به این اندیشه به نوعی سرآمد و الگوی تمام آنانی تصور میشود که برای رسیدن به هدف خود از هیچگونه عملی، ولو جنایت و زشتی و پلیدی خودداری نمیکنند.
در میان آنانی که گمان میکنند اهدافشان به آنها حق استفاده از هر وسیلهای را میدهد، تنها تمایز قابل تصور همان «اهداف» ادعایی است. یعنی این گروه تفاوت خود با گروه رقیب را صرفا همان اهداف نهایی میداند: «ما دروغ میگوییم، آنها هم دروغ میگویند؛ اما آنها برای منافع شخصی و ما برای منافع ملی». و در مثالی فراگیرتر: «ما از جنایتکاری همچون اسد حمایت میکنیم و ترامپ از جنایتکاری همچون نتانیاهو؛ اما آنها برای سلطهجویی و ما برای امنیت».
چنین اندیشههایی، نه تنها خود را حقیقت و حقانیت مطلق قلمداد میکنند، بلکه باور دارند که اهداف و وسیلهها از هم مستقل هستند. یعنی میتوانند با سلاح جنگ به صلح برسند! یا با سلاح دروغ، جامعهای اخلاقی پدید آورند و یا اینکه جامعه را با زور و اجبار به آزادی و دموکراسی برسانند. البته قطعا هیچ کدام نمیتوانند پاسخ دهند که مرز دقیق زمانی که ما از وضعیت کنونی به اهداف نهایی و مطلوب آنها خواهیم رسید چگونه مشخص شده؟ چطور میتوانیم بفهمیم از این مرز عبور کردهایم؟ چه زمانی به هدف نهایی میرسیم و این وسایل نامیمون متوقف خواهند شد؟ بعید است که هیچ کدام بخواهند ادعا کنند که در «اهداف نهایی» آنها هنوز همین وضعیت استفاده از وسایل غیراخلاقی تداوم دارد.
در نقطه مقابل اما، اندیشهای وجود دارد که در درجه نخست هیچ حقیقت مطلقی را به رسمیت نمیشناسد که کسی بخواهد آن را در مشت داشته باشد و در درجه دوم وسیله و هدف را در پیوندی تنگاتنگ با یکدیگر میداند. فردیناند لاسال در این باره مینویسد: «هدف را بدون راه به ما نشان ندهید، زیرا هدفها و وسیلهها در این کره خاک چنان به هم آمیختهاند که با تغییر یکی دیگری نیز تغییر میکند. هر راه متفاوتی اهداف دیگری را پیش چشم میآورد».
* * *
در جریان کشتار دیروز مردم فلسطین، دستکم ۸ کودک خردسال در میان ۵۵ قربانی فلسطینی حضور داشتند. ارتش اسرائیل در توجیه آتشباری خود میگوید: فلسطینیان قصد عبور از مرزهای اسرائیل را داشتند و این جان شهروندان ما را به خطر میانداخت. من نمیدانم آن کودکان خردسال چه خطری برای جان شهروندان اسراییلی داشتند. اما به یاد میآورم تبلیغات «کوتولههای داعشی» را که خواستار قتلعام کودکان سوری میشد، تنها بدین دلیل که آنها در خاک خودشان لاستیکهایی را آتش زده بودند که جلوی دید خلبانها را میگرفت و اجازه نمیداد به راحتی بمبارانشان کنند.
کانال «مجمع دیوانگان»
@Divanesara
.
#A 175
https://t.me/divanesara/699
آرمان امیری @ArmanParian - «هرگاه موجودیت کلیسا به خطر میافتد از قید احکام اخلاقی رها میشود. استفاده از هر وسیلهای برای رسیدن به هدف قداست مییابد، حتی مکر و نیرنگ، خیانت؛ خشونت، خرید و فروش امتیازات و مناصب کلیسا، زندان و مرگ. زیرا هر نظم و سامانی برای جامعه است و فرد باید در راه مصلحت عمومی قربانی شود».
(دیتریش فون نیهایم، اسقف وردن - کتاب سوم درباره انشقاق، ۱۴۱۱ بعد از میلاد)
* * *
«... مهاجرانی به شریعتمداری میگوید شما هر اختلافی که با سروش و ایدهها و اطرافیانش داری داشته باش و آنها را بنویس و در روزنامهات منتشر کن؛ اما شما میدانی، من هم میدانم که وصله جاسوسی به سروش نمیچسبد و این تهمتی ناروا و غیرموجه است. سروش چه منصب دولتی و اطلاعات محرمانهای دارد که با خارجیها در میان بگذارد؟! شریعتمداری در پاسخ میگوید: میدانم سروش جاسوسی نکرده، اما میشود به ایشان « بهتان» زد و «افترا» بست؛ چرا که در فقه بابی داریم تحت عنوان «مباهته». مطابق با این بابِ فقهی، اگر مردم به دور کسی جمع شوند که محبوبیت و نفوذ زیادی دارد و در عین حال خلاف اسلام سخن میگوید و نمیتوان مردم را از اطراف او پراکنده کرد، میتوان به او «بهتان» و «تهمت » زد و شخصیت او را تخریب کرد و از این طریق با او در پیچید و از نفوذ و تأثیرش کاست ... ». ( از یادداشت سروش دباغ)
* * *
من پیش از این مطالبی در مورد «مباهته» خوانده بودم. میدانم تفاسیر فقهی از آن متفاوت است و همه مسلمانها به مانند آقای شریعتمداری اعتقاد ندارند که چنین امری جایز است. اما فارغ از این بحث فقهی، خیلی خوب میدانم که این شیوه از توجیه وسیله با استناد به هدف نهایی، ابدا محصول هیچ مذهب و منحصر به هیچ دوره و یا اندیشه خاصی نبوده است. قطعا «نیکولاس ماکیاولی» به دلیل انسجامبخشی به این اندیشه به نوعی سرآمد و الگوی تمام آنانی تصور میشود که برای رسیدن به هدف خود از هیچگونه عملی، ولو جنایت و زشتی و پلیدی خودداری نمیکنند.
در میان آنانی که گمان میکنند اهدافشان به آنها حق استفاده از هر وسیلهای را میدهد، تنها تمایز قابل تصور همان «اهداف» ادعایی است. یعنی این گروه تفاوت خود با گروه رقیب را صرفا همان اهداف نهایی میداند: «ما دروغ میگوییم، آنها هم دروغ میگویند؛ اما آنها برای منافع شخصی و ما برای منافع ملی». و در مثالی فراگیرتر: «ما از جنایتکاری همچون اسد حمایت میکنیم و ترامپ از جنایتکاری همچون نتانیاهو؛ اما آنها برای سلطهجویی و ما برای امنیت».
چنین اندیشههایی، نه تنها خود را حقیقت و حقانیت مطلق قلمداد میکنند، بلکه باور دارند که اهداف و وسیلهها از هم مستقل هستند. یعنی میتوانند با سلاح جنگ به صلح برسند! یا با سلاح دروغ، جامعهای اخلاقی پدید آورند و یا اینکه جامعه را با زور و اجبار به آزادی و دموکراسی برسانند. البته قطعا هیچ کدام نمیتوانند پاسخ دهند که مرز دقیق زمانی که ما از وضعیت کنونی به اهداف نهایی و مطلوب آنها خواهیم رسید چگونه مشخص شده؟ چطور میتوانیم بفهمیم از این مرز عبور کردهایم؟ چه زمانی به هدف نهایی میرسیم و این وسایل نامیمون متوقف خواهند شد؟ بعید است که هیچ کدام بخواهند ادعا کنند که در «اهداف نهایی» آنها هنوز همین وضعیت استفاده از وسایل غیراخلاقی تداوم دارد.
در نقطه مقابل اما، اندیشهای وجود دارد که در درجه نخست هیچ حقیقت مطلقی را به رسمیت نمیشناسد که کسی بخواهد آن را در مشت داشته باشد و در درجه دوم وسیله و هدف را در پیوندی تنگاتنگ با یکدیگر میداند. فردیناند لاسال در این باره مینویسد: «هدف را بدون راه به ما نشان ندهید، زیرا هدفها و وسیلهها در این کره خاک چنان به هم آمیختهاند که با تغییر یکی دیگری نیز تغییر میکند. هر راه متفاوتی اهداف دیگری را پیش چشم میآورد».
* * *
در جریان کشتار دیروز مردم فلسطین، دستکم ۸ کودک خردسال در میان ۵۵ قربانی فلسطینی حضور داشتند. ارتش اسرائیل در توجیه آتشباری خود میگوید: فلسطینیان قصد عبور از مرزهای اسرائیل را داشتند و این جان شهروندان ما را به خطر میانداخت. من نمیدانم آن کودکان خردسال چه خطری برای جان شهروندان اسراییلی داشتند. اما به یاد میآورم تبلیغات «کوتولههای داعشی» را که خواستار قتلعام کودکان سوری میشد، تنها بدین دلیل که آنها در خاک خودشان لاستیکهایی را آتش زده بودند که جلوی دید خلبانها را میگرفت و اجازه نمیداد به راحتی بمبارانشان کنند.
کانال «مجمع دیوانگان»
@Divanesara
.
Telegram
مجمع دیوانگان
ظلمت اخلاق در نیمروز سیاست
#A 175
کانال «مجمع دیوانگان»
@Divanesara
.
#A 175
کانال «مجمع دیوانگان»
@Divanesara
.
چه باید کرد؟
https://t.me/divanesara/701
در سومین و آخرین جلسه از نقد کارنامه اصلاحات، فردا، موضوع به بحث پیرامون راهکارهای عملی و جایگزین برای اصلاحات خواهیم پرداخت. در بخش نقد، استراتژی و تاکتیکهای انتخاباتی اصلاحات را طی ۲۰ سال گذشته نقد خواهیم کرد و ما به سهم خودمان پیشنهادات جدید و جایگزینی که در ذهن داریم معرفی میکنیم. طبیعتا، این پیشنهادات بر پایه ایده نخستین ما، یعنی نقص در محوریت شعار «قانون گرایی» مطرح خواهد شد. از سوی دیگر، دوستانی که همچنان مدافع همین شعار هستند نیز راهکارهای خود را در همین چهارچوب طرح میکنند.
در جلسه فردا، استدلال خواهم کرد که چطور اصلاحات بدون پشتوانه مردمی و حضور فعال بدنه اجتماعی اساسا معنا ندارد و چطور این پشتوانه و ابزار قدرت میتواند به تاثیرگذاری در ساختار حقوقی قدرت، یعنی تغییر قوانین منجر شود. در این راه، طبیعتا در کنار نقد تجربه اصلاحات، به نقد و واکاوی ریشههای شکست جنبش سبز نیز خواهم پرداخت تا در نهایت بتوان از تجربه هر دوی این حرکات برای تدوین یک راه حل کارآمد بهره برد.
https://t.me/divanesara/701
در سومین و آخرین جلسه از نقد کارنامه اصلاحات، فردا، موضوع به بحث پیرامون راهکارهای عملی و جایگزین برای اصلاحات خواهیم پرداخت. در بخش نقد، استراتژی و تاکتیکهای انتخاباتی اصلاحات را طی ۲۰ سال گذشته نقد خواهیم کرد و ما به سهم خودمان پیشنهادات جدید و جایگزینی که در ذهن داریم معرفی میکنیم. طبیعتا، این پیشنهادات بر پایه ایده نخستین ما، یعنی نقص در محوریت شعار «قانون گرایی» مطرح خواهد شد. از سوی دیگر، دوستانی که همچنان مدافع همین شعار هستند نیز راهکارهای خود را در همین چهارچوب طرح میکنند.
در جلسه فردا، استدلال خواهم کرد که چطور اصلاحات بدون پشتوانه مردمی و حضور فعال بدنه اجتماعی اساسا معنا ندارد و چطور این پشتوانه و ابزار قدرت میتواند به تاثیرگذاری در ساختار حقوقی قدرت، یعنی تغییر قوانین منجر شود. در این راه، طبیعتا در کنار نقد تجربه اصلاحات، به نقد و واکاوی ریشههای شکست جنبش سبز نیز خواهم پرداخت تا در نهایت بتوان از تجربه هر دوی این حرکات برای تدوین یک راه حل کارآمد بهره برد.
Telegram
مجمع دیوانگان
کانال «مجمع دیوانگان»
@Divanesara
کانون گفتگو دانشگاه تهران
@kanoon_goftego
@Divanesara
کانون گفتگو دانشگاه تهران
@kanoon_goftego
Audio
فایل سومین و آخرین جلسه «نقد کارنامه ۲۰ساله اصلاحات»
موضوع جلسه: چه باید کرد؟
#پادکست
#نقد_اصلاحات
کانال «مجمع دیوانگان»
@Divanesara
.
موضوع جلسه: چه باید کرد؟
#پادکست
#نقد_اصلاحات
کانال «مجمع دیوانگان»
@Divanesara
.
شنوندگان عزیز توجه فرمایید، خونین شهر آزاد شد!
شنوندگان عزیز توجه فرمایید، خونین شهر آزاد شد!
#V 027
https://t.me/divanesara/704
نویسنده میهمان: شهین غفاری -ظهر بود، حوالی ساعت سه. همون کسی که همیشه شروع عملیات جنگ رو اعلام می کرد، این بار می گفت خونین شهر آزاد شد.
- ممد نبودی ببینی، شهر آزاد گشته... آه و واویلا...
ممد رو که می شناسین؟ محمدجهان آرا. چهار برادر بودند. یکی از اونها مجاهد بود و در سال ۶۷ اعدام شد. سه تای دیگه در جنگ شهید شدند.
چقدر تفاوت در نامیدن نوع مرگ! یکی مرد و شهید نامیده شد و به بهشت رفت، و یکی مرد و مجرم شناخته شد و به جهنم رفت. هردو هم به زعم خود در زمان مرگ برای میهن جان داده اند. مادرشان می گفت هرکس برای دیدار به خانه ما می آمد مجبور بودم عکس آن یکی را از دیوار بردارم. مادر که دیگر مادر است، فرقی برای او که نمیکند علت نبودن پسرش. او فقط پسرش را می خواهد.
هنوز رادیو می خونه "ممد نبودی ببینی، شهر آزاد گشته..." و خونین شهر دوباره خرمشهر شد، ولی هزاران هزار مادر در سرتاسر ایران چشم شون به در خشکیده تا پسرشون یک بار دیگه وارد بشه. انتظاری ابدی!
و برای هزاران هزار جوون، هرم گرمای ظهر شلمچه و فکه و جزیره مجنون و ایلام، و رمل پا گیر که تا نیمه تانک ها رو در خودش می کشید، و یا کشاکش رفقای به خون غلتیده شون تا سر پناهی، و یا کمپوت هایی که شب قبل از حمله برای پذیرایی توزیع شده بودن (شام آخر )، و یا صدای سوت خمپاره قبل از انفجار، و یا قیژ قیژ بیسیم و اعلام رمز یا زهرا، تا آخرالزمان همراه ابدی شون خواهد بود.
ممد نبودی ببینی خونین شهر آزاد شد. مردم شادی فراوانی کردند. ولی با اعلام پایان جنگ دیگه به شادمانی در خیابونها نپرداختن. چرا؟ چون نه تو بودی و نه هزاران جوون دیگه که کشته شده بودند و یا مفقود. ما که نمی دونستیم ولی بعدا اعلام کردند که جنگ می تونسته زودتر تمام بشه. فکر می کنی روزهای ترس و وحشت به پایان رسیده؟
شانس آوردی ممد نبودی ببینی.....
شنوندگان عزیز توجه فرمایید، خونین شهر آزاد شد!
#V 027
https://t.me/divanesara/704
نویسنده میهمان: شهین غفاری -ظهر بود، حوالی ساعت سه. همون کسی که همیشه شروع عملیات جنگ رو اعلام می کرد، این بار می گفت خونین شهر آزاد شد.
- ممد نبودی ببینی، شهر آزاد گشته... آه و واویلا...
ممد رو که می شناسین؟ محمدجهان آرا. چهار برادر بودند. یکی از اونها مجاهد بود و در سال ۶۷ اعدام شد. سه تای دیگه در جنگ شهید شدند.
چقدر تفاوت در نامیدن نوع مرگ! یکی مرد و شهید نامیده شد و به بهشت رفت، و یکی مرد و مجرم شناخته شد و به جهنم رفت. هردو هم به زعم خود در زمان مرگ برای میهن جان داده اند. مادرشان می گفت هرکس برای دیدار به خانه ما می آمد مجبور بودم عکس آن یکی را از دیوار بردارم. مادر که دیگر مادر است، فرقی برای او که نمیکند علت نبودن پسرش. او فقط پسرش را می خواهد.
هنوز رادیو می خونه "ممد نبودی ببینی، شهر آزاد گشته..." و خونین شهر دوباره خرمشهر شد، ولی هزاران هزار مادر در سرتاسر ایران چشم شون به در خشکیده تا پسرشون یک بار دیگه وارد بشه. انتظاری ابدی!
و برای هزاران هزار جوون، هرم گرمای ظهر شلمچه و فکه و جزیره مجنون و ایلام، و رمل پا گیر که تا نیمه تانک ها رو در خودش می کشید، و یا کشاکش رفقای به خون غلتیده شون تا سر پناهی، و یا کمپوت هایی که شب قبل از حمله برای پذیرایی توزیع شده بودن (شام آخر )، و یا صدای سوت خمپاره قبل از انفجار، و یا قیژ قیژ بیسیم و اعلام رمز یا زهرا، تا آخرالزمان همراه ابدی شون خواهد بود.
ممد نبودی ببینی خونین شهر آزاد شد. مردم شادی فراوانی کردند. ولی با اعلام پایان جنگ دیگه به شادمانی در خیابونها نپرداختن. چرا؟ چون نه تو بودی و نه هزاران جوون دیگه که کشته شده بودند و یا مفقود. ما که نمی دونستیم ولی بعدا اعلام کردند که جنگ می تونسته زودتر تمام بشه. فکر می کنی روزهای ترس و وحشت به پایان رسیده؟
شانس آوردی ممد نبودی ببینی.....
Telegram
مجمع دیوانگان
شنوندگان عزیز توجه فرمایید!
#V 027
کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
.
#V 027
کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
.
چهار تیشهای که به ریشه آموزش و پرورش زدیم
#A 176
https://t.me/divanesara/708
آرمان امیری @ArmanParian - قرار بود «معلمی شغل انبیا» باشد. شاید زمانی بود؛ شاید هم هنوز باشد. بیشک میلیونها معلم در ایران و جهان هنوز هم صادقانه و پیامبرگونه وقت و عمر خود را فدای دانشآموزانشان میکنند؛ اما دستکم فجایعی همچون خبر آزار جنسی اخیر به ما تلنگرهایی میزند که بد نیست گهگاه، دست از تعارف و تمجید معمول برداریم و نگاهی آسیبشناسانه به وضعیت آموزش و پرورش کشور بیندازیم. بنای کهنی که به باور ما، طی چهار دههای که از پیروزی انقلاب میگذرد، دستکم ۴ تیشه مهلک به بنیان آن وارد شده است:
نخست: گزینش
شومترین میراث انقلاب؛ دستمایهای برای مهندسی اجتماعی. حذف و استضعاف تمام آنانکه «خودی» نبودند. ایجاد رانت برای اقشار خاص (معروف به حزباللهی) و از همه بدتر، ترویج فرهنگ تزویر و ریا در میان آنانی که اعتقادی به مدلهای مطلوب حکومتی نداشتند. آموزش و پرورش، بیشک بزرگترین قربانی سد گزینش بود. هرچند، در ظاهر امر، فیلترهای گزینش در همهجا یکسان عمل میکرد، اما واقعیت این است که برای یک کارمند اداری یا یک نیروی فنی، آغشته شدن و تن دادن به فرهنگ تظاهر و تزویر چندان مهلک نباشد. معلمی اما، یکسره با همین خلقیات انسانی در ارتباط است. اگر ما معلم را مجبور به ریاکاری کنیم، آنها چه چیز میخواهند به فرزندانمان آموزش دهند؟
دوم: بازاری کردن معادلات مدارس
دومین تیشه عمیقی که به آموزش و پرورش ما وارد شد، بحث خصوصیسازی بود. مدارس غیرانتفاعی، در ابتدا با هدف کمک به دولت و بهبود کیفیت آموزش و پرورش رونق پیدا کردند. با این حال، خیلی زود بازار رقابتی، بنیان فلسفی این مدارس را دگرگون ساخت. سیطره معیار «جذب هرچه بیشتر دانشآموز» آن هم با افزایش نجومی شهریهها، کار مدارس غیرانتفاعی را به جایی رساند که عملا به بنگاههای پرزرق و برقی بدل شدند که تنها هدفشان جلب رضایت مشتری، «به هر قیمتی» است. سیطره این «ذهنیت بازاری»، بر آموزش و پرورش تقریبا در تمام دنیا یک خطر قرمز به حساب میآید. کافی است بدانید که در آمریکا، به عنوان نماد بزرگترین «سرمایهداری» جهانی، تنها ۷درصد مدارس خصوصی هستند و بالغ بر ۹۳ درصد دیگر دولتیاند. در حالی که در کشور ما، درصد دانشآموزان محصل در مدارس غیرانتفاعی از مرز ۱۱درصد هم عبور کرده و به سرعت در حال پیشرفت است.
سوم: سقوط سطح زندگی معلمان
حقیقت غیرقابل انکاری است که کاهش جذابیتهای مالی، به کاهش کیفیت نیروها منجر خواهد شد. شاید دشوار بتوان سطح درآمدی معلمان ایرانی را با همتایان کشورهای پیشرفته جهان مقایسه کرد، اما دستکم یک معیار ساده برای این مقایسه میتوان پیشنهاد داد: مقایسه درآمد معلمان هرکشور، به نسبت میانگین درآمدهای همان کشور!
آمارهای بسیار زیادی وجود دارد که نشان میدهد در کشورهای پیشرفته جهان، سطح درآمد معلمان اگر نه هم رده پزشکان یا مهندسان، بلکه دستکم بسیار نزدیک به میانگین این گروهها قرار دارد. اما شکاف درآمدی معلمان ایرانی با چنین مشاغلی بسیار چشمگیر است. خبرگزاری فارس، در این مورد آمارهایی ارائه کرده که نشان میدهد اساسا میانگین حقوق معلمان ایرانی، حدود نصف میانگین درآمد سرانه ایرانیان است که این خود نشان دهنده جایگاه و اهمیتی است که ما برای آموزش و پرورش خود ایجاد کردهایم.
چهارم: انکار کردن دستاوردهای علمی جهان
در نهایت آنکه، خاطرات تلخ مدرسهسوزیها در دوران مشروطیت، هنوز هم به اشکال جدیدی در نظام آموزشی ما تکرار میشود. تداوم سیطره سنتیترین تفکراتی که در دوره مشروطه مدارس را مایه انحراف جامعه میدانست (فتوایی وجود دارد که میگوید «شیمی حرام است»!) و در دهه ۴۰ مدرسه رفتن دختران را مایه گسترش فساد و فحشا میخواند، امروز هم به همان شیوه و با همان ادبیات پیشرفتهترین دستاوردهای نظامهای آموزشی جهان را به چوب «ترویج فرهنگ منحط غربی» میراند. به یاد بیاورید که چه کسانی و با چه هیاهویی، اجرایی شدن اسناد چشمانداز ۲۰۳۰ یونسکو را باعث گسترش بیبند و باری در مدارس قلمداد کردند و جلویاش را گرفتند. حالا که فاجعه دیگری از آزار و اذیت جنسی کودکانمان منتشر شده، آیا حضرات میپذیرند که طراحان سند ۲۰۳۰، محصول یک عمر تجربه و دانش نوین آموزشی را به کار گرفته بودند و اتفاقا همین فجایع را دیده بودند که میخواستند کودکان را با مفاهیمی از قبیل آزارهای جنسی آشنا کنند؟
کانال «مجمع دیوانگان»
@Divanesara
.
#A 176
https://t.me/divanesara/708
آرمان امیری @ArmanParian - قرار بود «معلمی شغل انبیا» باشد. شاید زمانی بود؛ شاید هم هنوز باشد. بیشک میلیونها معلم در ایران و جهان هنوز هم صادقانه و پیامبرگونه وقت و عمر خود را فدای دانشآموزانشان میکنند؛ اما دستکم فجایعی همچون خبر آزار جنسی اخیر به ما تلنگرهایی میزند که بد نیست گهگاه، دست از تعارف و تمجید معمول برداریم و نگاهی آسیبشناسانه به وضعیت آموزش و پرورش کشور بیندازیم. بنای کهنی که به باور ما، طی چهار دههای که از پیروزی انقلاب میگذرد، دستکم ۴ تیشه مهلک به بنیان آن وارد شده است:
نخست: گزینش
شومترین میراث انقلاب؛ دستمایهای برای مهندسی اجتماعی. حذف و استضعاف تمام آنانکه «خودی» نبودند. ایجاد رانت برای اقشار خاص (معروف به حزباللهی) و از همه بدتر، ترویج فرهنگ تزویر و ریا در میان آنانی که اعتقادی به مدلهای مطلوب حکومتی نداشتند. آموزش و پرورش، بیشک بزرگترین قربانی سد گزینش بود. هرچند، در ظاهر امر، فیلترهای گزینش در همهجا یکسان عمل میکرد، اما واقعیت این است که برای یک کارمند اداری یا یک نیروی فنی، آغشته شدن و تن دادن به فرهنگ تظاهر و تزویر چندان مهلک نباشد. معلمی اما، یکسره با همین خلقیات انسانی در ارتباط است. اگر ما معلم را مجبور به ریاکاری کنیم، آنها چه چیز میخواهند به فرزندانمان آموزش دهند؟
دوم: بازاری کردن معادلات مدارس
دومین تیشه عمیقی که به آموزش و پرورش ما وارد شد، بحث خصوصیسازی بود. مدارس غیرانتفاعی، در ابتدا با هدف کمک به دولت و بهبود کیفیت آموزش و پرورش رونق پیدا کردند. با این حال، خیلی زود بازار رقابتی، بنیان فلسفی این مدارس را دگرگون ساخت. سیطره معیار «جذب هرچه بیشتر دانشآموز» آن هم با افزایش نجومی شهریهها، کار مدارس غیرانتفاعی را به جایی رساند که عملا به بنگاههای پرزرق و برقی بدل شدند که تنها هدفشان جلب رضایت مشتری، «به هر قیمتی» است. سیطره این «ذهنیت بازاری»، بر آموزش و پرورش تقریبا در تمام دنیا یک خطر قرمز به حساب میآید. کافی است بدانید که در آمریکا، به عنوان نماد بزرگترین «سرمایهداری» جهانی، تنها ۷درصد مدارس خصوصی هستند و بالغ بر ۹۳ درصد دیگر دولتیاند. در حالی که در کشور ما، درصد دانشآموزان محصل در مدارس غیرانتفاعی از مرز ۱۱درصد هم عبور کرده و به سرعت در حال پیشرفت است.
سوم: سقوط سطح زندگی معلمان
حقیقت غیرقابل انکاری است که کاهش جذابیتهای مالی، به کاهش کیفیت نیروها منجر خواهد شد. شاید دشوار بتوان سطح درآمدی معلمان ایرانی را با همتایان کشورهای پیشرفته جهان مقایسه کرد، اما دستکم یک معیار ساده برای این مقایسه میتوان پیشنهاد داد: مقایسه درآمد معلمان هرکشور، به نسبت میانگین درآمدهای همان کشور!
آمارهای بسیار زیادی وجود دارد که نشان میدهد در کشورهای پیشرفته جهان، سطح درآمد معلمان اگر نه هم رده پزشکان یا مهندسان، بلکه دستکم بسیار نزدیک به میانگین این گروهها قرار دارد. اما شکاف درآمدی معلمان ایرانی با چنین مشاغلی بسیار چشمگیر است. خبرگزاری فارس، در این مورد آمارهایی ارائه کرده که نشان میدهد اساسا میانگین حقوق معلمان ایرانی، حدود نصف میانگین درآمد سرانه ایرانیان است که این خود نشان دهنده جایگاه و اهمیتی است که ما برای آموزش و پرورش خود ایجاد کردهایم.
چهارم: انکار کردن دستاوردهای علمی جهان
در نهایت آنکه، خاطرات تلخ مدرسهسوزیها در دوران مشروطیت، هنوز هم به اشکال جدیدی در نظام آموزشی ما تکرار میشود. تداوم سیطره سنتیترین تفکراتی که در دوره مشروطه مدارس را مایه انحراف جامعه میدانست (فتوایی وجود دارد که میگوید «شیمی حرام است»!) و در دهه ۴۰ مدرسه رفتن دختران را مایه گسترش فساد و فحشا میخواند، امروز هم به همان شیوه و با همان ادبیات پیشرفتهترین دستاوردهای نظامهای آموزشی جهان را به چوب «ترویج فرهنگ منحط غربی» میراند. به یاد بیاورید که چه کسانی و با چه هیاهویی، اجرایی شدن اسناد چشمانداز ۲۰۳۰ یونسکو را باعث گسترش بیبند و باری در مدارس قلمداد کردند و جلویاش را گرفتند. حالا که فاجعه دیگری از آزار و اذیت جنسی کودکانمان منتشر شده، آیا حضرات میپذیرند که طراحان سند ۲۰۳۰، محصول یک عمر تجربه و دانش نوین آموزشی را به کار گرفته بودند و اتفاقا همین فجایع را دیده بودند که میخواستند کودکان را با مفاهیمی از قبیل آزارهای جنسی آشنا کنند؟
کانال «مجمع دیوانگان»
@Divanesara
.
Telegram
مجمع دیوانگان
چهار تیشهای که به ریشه آموزش و پرورش زدیم
#A 176
کانال «مجمع دیوانگان»
@Divanesara
.
#A 176
کانال «مجمع دیوانگان»
@Divanesara
.
«گفتگو» یا «مذاکره»؛ نتایج غلط از انتخاب یک عنوان غلط
#A 177
https://t.me/divanesara/709
آرمان امیری @ArmanParian -حداقل برای دو دهه است که عنصر «گفتگو» به یکی از کلیدواژههای متداول در ادبیات سیاسی/اجتماعی ما بدل شده. مدام میشنویم که: باید گفتگو کنیم. پیشنهاد «گفتگوی ملی» یک نسخه بسیار کلان بود؛ در برخوردهای فردی نیز یک اصلاحطلب به ذهنش میرسد که: «ما باید برویم با بسیجیها/براندازها گفتگو کنیم»؛ اما واقعیت این است که حتی یک مورد موفق و ملموس نیز نمیتوان از دستاوردهای چنین گفتگوهایی مثال آورد.
مشکل کار کجاست؟ چرا چوب گفتگو مثل سنگ کیمیا عمل نمیکند؟ چرا بر خلاف انتظاراتی که داریم گفتگو ما را نه تنها به توافق نمیرساند که حتی تنشها را هم کم نمیکند؟ به باور نگارنده، مشکل در فهم نادرست ما و ترویج نابجای مفهوم گفتگو است.
گفتگو، تلاشی است برای تبیین خود، و به صورت متقابل شناخت دیگری. طرفینی که گفتگو میکنند باید به صورت پیشفرض یکدیگر را قبول داشته باشند. این «قبول داشتن» بسته به شرایط و زمینههای گفتگو متفاوت است. مثلا افلاطون و ارسطو با هم گفتگو میکردند چون هرچند اختلاف نظر داشتند اما در کل دانش و هوشمندی یکدیگر را قبول داشتند. یا مثلا تصور کنید، الکس فرگوسن و آرسن ونگر هم ممکن است با هم گفتگو کنند چون علیرغم همه اختلافاتشان، همدیگر را به عنوان یک مربی شاخص قبول دارند.
اگر شرط اول گفتگو محقق شد، آن وقت این فرآیند میتواند به هر دو طرف کمک کند. قرار نیست هیچ یک دیگری را قانع کنند. «اقناع کردن» با نفس گفتگو در تضاد قرار دارد. در گفتگو، ما صرفا به دنبال شناخت جدید هستیم. شناختی که میتواند به مجموعه آگاهیهای ما افزوده شود و در نتیجه ما را به سطح درک و دانش جدیدی برساند.
اما وقتی دو گروه یا دو شخص در برابر هم قرار ندارند که نه تنها همدیگر را قبول ندارند، بلکه از بنیان با فلسفه طرف مقابل مخالف هستند، گفتگو نه تنها سازنده نخواهد بود که ای بسا ویرانگر نیز باشد. روایت معروفی است از پیامبر اسلام که میگوید «اگر ابوذر میفهمید که سلمان چطور در مورد خدا فکر میکند او را میکشت»! برای مثال سادهتر، تصور کنید کسی که خواستار آزادی حجاب است میخواهد برود و با یک معتقد به حجاب اجباری «گفتگو» کند. در ابتدا تنها اختلاف بر سر حجاب است. اما وقتی یک طرف در توضیح خودش استدلال کند که من اصلا به خدا اعتقاد ندارم! آن وقت احتمالا نتیجه گفتگو نه کاهش شکاف و اختلاف، بلکه تشدید و تقویت آن خواهد بود!
به مثال «گفتگوی ملی» برگردیم. اگر در جریان این گفتگو یک طرف ماجرا توضیح بدهد که اساسا هیچ مرجعیت مطلقی را نمیتواند بپذیرد، عملا اعتراف کرده که «من در نهایت خواستار خلع ید کامل شما هستم»! خب طرف مقابل اگر تا قبل از فرآیند گفتگو ممکن بود سر سوزنی برای این طرف آزادی عمل قائل شود، بعد از این گفتگو متوجه میشود که قطعا باید این «فتنه» را در نطفه خفه کند!
پس راه حل چیست؟ واقعیت این است که ما از ابتدا با انتخاب عنوان «گفتگو» به بیراهه رفتیم. آنچه در عرصه عمومی، به ویژه در معادلات سیاسی نیاز داریم، «گفتگو» نیست، «مذاکره» است. اندیشهای که برای همه شرایط نسخه «گفتگو» میپیچد، دچار این توهم غلط شده که حقیقت یگانهای وجود دارد که ما در درک آن صرفا دچار سوءتفاهم هستیم و اگر بر سر میز گفتگو بنشینیم و این سوءتفاهمات را برطرف کنیم به همگرایی خواهیم رسید. در حالی که تضادهای بنیادین، واقعیتی غیرقابل انکار هستند و حتی در با ثباتترین کشورای دموکراتیک جهان نیز هرگز ریشهکن نخواهند شد. بلکه صرفا به «توازن» میرسند. پس همانطور که میرویم با کشورهای جهان بر سر میز «مذاکره» مینشینیم، در داخل هم باید مدام «مذاکره» کنیم.
وقتی اسم نادرست «گفتگو» را به نسخه صحیح «مذاکره» تغییر بدهیم، ملزومات آن را نیز درک خواهیم کرد. ملزومات مذاکره، «قبول داشتن بنیان فکری طرف مقابل» نیست. بلکه صرفا ایجاد نوعی «توازن قوا» است. با این الگو، میتوانیم دوباره به عقب برگردیم و همه مسیر را بازخوانی کنیم. اگر شما قصد دارید با یک بسیجی بر سر میز مذاکره بنشینید، چه اندوخته یا ابزار چانهزنی دارید که طرف مقابل را پای میز مذاکره بنشاند؟ اصلاحطلبان برای ورود به مذاکره با حاکمیت چه اهرمهای قدرتی دارند؟
اینجاست که میتوانیم دریابیم چرا آنچه به غلط «گفتگو» تصور میکردیم مدام به شکست میانجامد. در مذاکره حسن نیت کفایت نمیکند. اگر دست شما از اهرمهای فشار خالی باشد طرف مقابل طبیعتا پای میز نمینشیند. پس بهتر است اول بروید و ابزار قدرتی عینی و ملموس پیدا کنید.
#A 177
https://t.me/divanesara/709
آرمان امیری @ArmanParian -حداقل برای دو دهه است که عنصر «گفتگو» به یکی از کلیدواژههای متداول در ادبیات سیاسی/اجتماعی ما بدل شده. مدام میشنویم که: باید گفتگو کنیم. پیشنهاد «گفتگوی ملی» یک نسخه بسیار کلان بود؛ در برخوردهای فردی نیز یک اصلاحطلب به ذهنش میرسد که: «ما باید برویم با بسیجیها/براندازها گفتگو کنیم»؛ اما واقعیت این است که حتی یک مورد موفق و ملموس نیز نمیتوان از دستاوردهای چنین گفتگوهایی مثال آورد.
مشکل کار کجاست؟ چرا چوب گفتگو مثل سنگ کیمیا عمل نمیکند؟ چرا بر خلاف انتظاراتی که داریم گفتگو ما را نه تنها به توافق نمیرساند که حتی تنشها را هم کم نمیکند؟ به باور نگارنده، مشکل در فهم نادرست ما و ترویج نابجای مفهوم گفتگو است.
گفتگو، تلاشی است برای تبیین خود، و به صورت متقابل شناخت دیگری. طرفینی که گفتگو میکنند باید به صورت پیشفرض یکدیگر را قبول داشته باشند. این «قبول داشتن» بسته به شرایط و زمینههای گفتگو متفاوت است. مثلا افلاطون و ارسطو با هم گفتگو میکردند چون هرچند اختلاف نظر داشتند اما در کل دانش و هوشمندی یکدیگر را قبول داشتند. یا مثلا تصور کنید، الکس فرگوسن و آرسن ونگر هم ممکن است با هم گفتگو کنند چون علیرغم همه اختلافاتشان، همدیگر را به عنوان یک مربی شاخص قبول دارند.
اگر شرط اول گفتگو محقق شد، آن وقت این فرآیند میتواند به هر دو طرف کمک کند. قرار نیست هیچ یک دیگری را قانع کنند. «اقناع کردن» با نفس گفتگو در تضاد قرار دارد. در گفتگو، ما صرفا به دنبال شناخت جدید هستیم. شناختی که میتواند به مجموعه آگاهیهای ما افزوده شود و در نتیجه ما را به سطح درک و دانش جدیدی برساند.
اما وقتی دو گروه یا دو شخص در برابر هم قرار ندارند که نه تنها همدیگر را قبول ندارند، بلکه از بنیان با فلسفه طرف مقابل مخالف هستند، گفتگو نه تنها سازنده نخواهد بود که ای بسا ویرانگر نیز باشد. روایت معروفی است از پیامبر اسلام که میگوید «اگر ابوذر میفهمید که سلمان چطور در مورد خدا فکر میکند او را میکشت»! برای مثال سادهتر، تصور کنید کسی که خواستار آزادی حجاب است میخواهد برود و با یک معتقد به حجاب اجباری «گفتگو» کند. در ابتدا تنها اختلاف بر سر حجاب است. اما وقتی یک طرف در توضیح خودش استدلال کند که من اصلا به خدا اعتقاد ندارم! آن وقت احتمالا نتیجه گفتگو نه کاهش شکاف و اختلاف، بلکه تشدید و تقویت آن خواهد بود!
به مثال «گفتگوی ملی» برگردیم. اگر در جریان این گفتگو یک طرف ماجرا توضیح بدهد که اساسا هیچ مرجعیت مطلقی را نمیتواند بپذیرد، عملا اعتراف کرده که «من در نهایت خواستار خلع ید کامل شما هستم»! خب طرف مقابل اگر تا قبل از فرآیند گفتگو ممکن بود سر سوزنی برای این طرف آزادی عمل قائل شود، بعد از این گفتگو متوجه میشود که قطعا باید این «فتنه» را در نطفه خفه کند!
پس راه حل چیست؟ واقعیت این است که ما از ابتدا با انتخاب عنوان «گفتگو» به بیراهه رفتیم. آنچه در عرصه عمومی، به ویژه در معادلات سیاسی نیاز داریم، «گفتگو» نیست، «مذاکره» است. اندیشهای که برای همه شرایط نسخه «گفتگو» میپیچد، دچار این توهم غلط شده که حقیقت یگانهای وجود دارد که ما در درک آن صرفا دچار سوءتفاهم هستیم و اگر بر سر میز گفتگو بنشینیم و این سوءتفاهمات را برطرف کنیم به همگرایی خواهیم رسید. در حالی که تضادهای بنیادین، واقعیتی غیرقابل انکار هستند و حتی در با ثباتترین کشورای دموکراتیک جهان نیز هرگز ریشهکن نخواهند شد. بلکه صرفا به «توازن» میرسند. پس همانطور که میرویم با کشورهای جهان بر سر میز «مذاکره» مینشینیم، در داخل هم باید مدام «مذاکره» کنیم.
وقتی اسم نادرست «گفتگو» را به نسخه صحیح «مذاکره» تغییر بدهیم، ملزومات آن را نیز درک خواهیم کرد. ملزومات مذاکره، «قبول داشتن بنیان فکری طرف مقابل» نیست. بلکه صرفا ایجاد نوعی «توازن قوا» است. با این الگو، میتوانیم دوباره به عقب برگردیم و همه مسیر را بازخوانی کنیم. اگر شما قصد دارید با یک بسیجی بر سر میز مذاکره بنشینید، چه اندوخته یا ابزار چانهزنی دارید که طرف مقابل را پای میز مذاکره بنشاند؟ اصلاحطلبان برای ورود به مذاکره با حاکمیت چه اهرمهای قدرتی دارند؟
اینجاست که میتوانیم دریابیم چرا آنچه به غلط «گفتگو» تصور میکردیم مدام به شکست میانجامد. در مذاکره حسن نیت کفایت نمیکند. اگر دست شما از اهرمهای فشار خالی باشد طرف مقابل طبیعتا پای میز نمینشیند. پس بهتر است اول بروید و ابزار قدرتی عینی و ملموس پیدا کنید.
Telegram
مجمع دیوانگان
«گفتگو» یا «مذاکره»؛ نتایج غلط از انتخاب یک عنوان غلط
#A 177
کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
.
#A 177
کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
.
چوب و پول و پیاز، از تلگرام تا سوریه!
#A 178
https://t.me/divanesara/711
آرمان امیری @ArmanParian -طی یکی دو روز گذشته نسخههای بهروز شدهای از تلگرام منتشر شده که مشکل فیلترینگ را برای بسیاری از کاربران مرتفع میسازند. از قبل هم شنیده بودیم که احتمالا در آینده نزدیک نسخههایی از راه میرسند که قابل فیلتر نباشند. بدین ترتیب میتوان سه اتفاق بزرگ را در ماجرای فیلترینگ تلگرام تشخیص داد:
-نخست اینکه نظام با این فیلترینگ هزینه تاکید مجدد بر انسداد و ضدیت با جریان گردش آزاد اطلاعات را پرداخت.
-دوم اینکه موج بسیار گستردهای از خشم و نارضایتی در دهها میلیون کاربر تلگرام ایجاد کرد.
-سوم و در نهایت هم اینکه با یک تغییر نرمافزاری ساده، مشکل دسترسی به تلگرام مرتفع شد. یعنی خشم و بیآبرویی پابرجا ماند، اما ارتباط مردم با تلگرام قطع نشد.
این فرآیند، یادآور آن حکایت قدیمی در امثال و حکم پارسی است که دزدی را گرفتند و گفتند یا پول را پس بده، یا چوب بخور یا پیاز! طرف در نهایت هم چوب را خورد، هم پیاز را خورد و هم پول را پس داد؛ اما اگر گمان کنیم که این سیاست «باخت – باخت» حکومتی ما فقط در موارد داخلی و اتفاقاتی چون تلگرام نمود پیدا میکند یکسره به خطا رفتهایم.
سیدحسن موسویان، دیپلمات سابق کشور، از مفاد طرح ۷ مادهای توافق روسیه و اسراییل بر سر مسائل سوریه خبر داده است که به شرح زیر است:
۱- بشار اسد در قدرت بماند،
۲- به حضور نظامی ایران و حزبالله در سوریه خاتمه داده شود،
۳- اسرائیل به حملات نظامی خود به سوریه خاتمه دهد،
۴- حضور نظامی روسیه در سوریه تثبیت شود،
۵- درصورت لزوم، مستشاران روسی و سازمان ملل در کنار سربازان سوریه در مرز این کشور با اسرائیل مستقر شوند.
۶- بعد از مدتی آمریکا هم به تدریج نیروهای نظامیاش را از سوریه خارج کند،
۷- عادیسازی روابط سوریه با اعراب انجام شود که با پول کشورهای عرب حاشیه خلیج فارس، بازسازی سوریه و بازگشت آوارگان آغاز شود.
این هفت بند به زبان ساده یعنی: ما دهها میلیارد دلار (به روایتی بیش از ۳۰ میلیارد دلار) در سوریه هزینه کردیم، بیش از صدها کشته دادیم، کلی دشمن منطقهای درست کردیم، در قامت یک «امپریالیست نظامی» ظاهر شدیم و شرافت تاریخی خود را زیر پا گذاشتیم، و در نهایت داریم سوریه را هم تقدیم اسرائیل و عربستان میکنیم.
البته ای کاش کار به همینجا ختم میشد و میتوانستیم بگوییم این همه هزینه را دور ریختیم و تمام؛ اما مساله اینجاست که پیامدهای آن سیاست غلط منطقهای به این سادگیها ما را رها نخواهد کرد. وقتی تمام کشورهای منطقه، از عربستان و امارات گرفته تا اسراییل، علیه ما متحد شدند، طبیعتا روسها به همین سادگی ما را قربانی میکنند و از آن مهمتر، این لابی گسترده ترامپ را به خروج از برجام و اعمال تحریمهای بیشتر متقاعد میسازد.
حتی پیش از این هم فهمیده بودیم که با این رویکرد تنشزای منطقهای، هیچ سرمایهگذاری ریسک حضور در کشور ما را نخواهد پذیرفت. حالا تحریمهای جدید و تقویت جبهه ضدایرانی که با دستان خودمان در منطقه ایجاد کردیم به هم پیوند خواهند خورد تا به زودی در یک بحران خانمانسوز فرو رویم که ممکن است تا فروپاشی کل نظام و حتی کشور پیش برود.
تنها راه «نجات ایران» از این ورطه شوم، خارج کردن اختیار کشور از شیوه سیاستورزی «چوب و پیاز و پول» است.
#A 178
https://t.me/divanesara/711
آرمان امیری @ArmanParian -طی یکی دو روز گذشته نسخههای بهروز شدهای از تلگرام منتشر شده که مشکل فیلترینگ را برای بسیاری از کاربران مرتفع میسازند. از قبل هم شنیده بودیم که احتمالا در آینده نزدیک نسخههایی از راه میرسند که قابل فیلتر نباشند. بدین ترتیب میتوان سه اتفاق بزرگ را در ماجرای فیلترینگ تلگرام تشخیص داد:
-نخست اینکه نظام با این فیلترینگ هزینه تاکید مجدد بر انسداد و ضدیت با جریان گردش آزاد اطلاعات را پرداخت.
-دوم اینکه موج بسیار گستردهای از خشم و نارضایتی در دهها میلیون کاربر تلگرام ایجاد کرد.
-سوم و در نهایت هم اینکه با یک تغییر نرمافزاری ساده، مشکل دسترسی به تلگرام مرتفع شد. یعنی خشم و بیآبرویی پابرجا ماند، اما ارتباط مردم با تلگرام قطع نشد.
این فرآیند، یادآور آن حکایت قدیمی در امثال و حکم پارسی است که دزدی را گرفتند و گفتند یا پول را پس بده، یا چوب بخور یا پیاز! طرف در نهایت هم چوب را خورد، هم پیاز را خورد و هم پول را پس داد؛ اما اگر گمان کنیم که این سیاست «باخت – باخت» حکومتی ما فقط در موارد داخلی و اتفاقاتی چون تلگرام نمود پیدا میکند یکسره به خطا رفتهایم.
سیدحسن موسویان، دیپلمات سابق کشور، از مفاد طرح ۷ مادهای توافق روسیه و اسراییل بر سر مسائل سوریه خبر داده است که به شرح زیر است:
۱- بشار اسد در قدرت بماند،
۲- به حضور نظامی ایران و حزبالله در سوریه خاتمه داده شود،
۳- اسرائیل به حملات نظامی خود به سوریه خاتمه دهد،
۴- حضور نظامی روسیه در سوریه تثبیت شود،
۵- درصورت لزوم، مستشاران روسی و سازمان ملل در کنار سربازان سوریه در مرز این کشور با اسرائیل مستقر شوند.
۶- بعد از مدتی آمریکا هم به تدریج نیروهای نظامیاش را از سوریه خارج کند،
۷- عادیسازی روابط سوریه با اعراب انجام شود که با پول کشورهای عرب حاشیه خلیج فارس، بازسازی سوریه و بازگشت آوارگان آغاز شود.
این هفت بند به زبان ساده یعنی: ما دهها میلیارد دلار (به روایتی بیش از ۳۰ میلیارد دلار) در سوریه هزینه کردیم، بیش از صدها کشته دادیم، کلی دشمن منطقهای درست کردیم، در قامت یک «امپریالیست نظامی» ظاهر شدیم و شرافت تاریخی خود را زیر پا گذاشتیم، و در نهایت داریم سوریه را هم تقدیم اسرائیل و عربستان میکنیم.
البته ای کاش کار به همینجا ختم میشد و میتوانستیم بگوییم این همه هزینه را دور ریختیم و تمام؛ اما مساله اینجاست که پیامدهای آن سیاست غلط منطقهای به این سادگیها ما را رها نخواهد کرد. وقتی تمام کشورهای منطقه، از عربستان و امارات گرفته تا اسراییل، علیه ما متحد شدند، طبیعتا روسها به همین سادگی ما را قربانی میکنند و از آن مهمتر، این لابی گسترده ترامپ را به خروج از برجام و اعمال تحریمهای بیشتر متقاعد میسازد.
حتی پیش از این هم فهمیده بودیم که با این رویکرد تنشزای منطقهای، هیچ سرمایهگذاری ریسک حضور در کشور ما را نخواهد پذیرفت. حالا تحریمهای جدید و تقویت جبهه ضدایرانی که با دستان خودمان در منطقه ایجاد کردیم به هم پیوند خواهند خورد تا به زودی در یک بحران خانمانسوز فرو رویم که ممکن است تا فروپاشی کل نظام و حتی کشور پیش برود.
تنها راه «نجات ایران» از این ورطه شوم، خارج کردن اختیار کشور از شیوه سیاستورزی «چوب و پیاز و پول» است.
Telegram
مجمع دیوانگان
چوب و پول و پیاز، از تلگرام تا سوریه!
#A 178
کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
.
#A 178
کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
.
در اردوگاه اصلاحطلبان چه خبر است؟
#A 179
https://t.me/divanesara/713
آرمان امیری @ArmanParian - از خیزش موج «پشیمانم» در فضای مجازی چندان دور نشدهایم. موج نارضایتیهای عمومی، حتی اگر به پشیمانی از آرای اصلاحطلبانه هم ختم نشود، دستکم توقع تحرک بیشتری از جانب آنان دارد. با این حال، حتی گسترش امواج انتقادی هم نتوانست تحرک خاصی در اردوگاه اصلاحطلبان ایجاد کند. حالا خیلیها هستند که از خود میپرسند: بالاخره حضرات اصلاحطلب مشغول چه کاری هستند؟
یک استخوان در گلو
وقتی در نمازجمعه معروف ۲۹ خرداد ۸۸، رهبری سرنوشت خودش را به احمدینژاد گره زد، حسابش را نمیکرد که جناب نزدیکالنظر از این حاشیه امنیت چه استفادهای خواهد کرد و چطور به بلای جان خودش بدل میشود. آنچه احمدینژاد با رهبری کرد را همه میدانیم؛ اما آنچه را که احتمالا بسیاری نمیدانند، معامله مشابهی است که محمدرضا عارف با شخص سیدمحمد خاتمی کرد.
در جریان انتخابات ۹۲، عارف در برابر رای اکثریت اصلاحطلبان، مبنی بر کنارهگیری به سود روحانی بیشترین مقاومت را کرد. در نهایت هم بدون نام بردن از روحانی کنار کشید و منتاش را بر سر خاتمی گذاشت. با این حال تعارفات مرسوم دیپلماتیک باعث شد که از او با عنوان بیمسمای «مرد اخلاق» یاد شود. عنوانی که او بیشترین سوءاستفاده را از آن کرد و به استخوانی در گلوی اصلاحطلبان بدل شد. حتی سرلیستی فهرست امید هم به فروکش کردن شهوت عارف به قدرت نینجامید تا او همچنان به دنبال سهم بیشتر و البته سودای ریاستجمهوری ۱۴۰۰ باشد.
به موازات افزایش نارضایتی اجتماعی و انتقادات گسترده به عملکرد عارف، او مشغول تزریق نیروهای جدید به ترکیب شورای عالی است. نیروهایی بسیار جوان که بجز وابستگی به شخص خودش هیچ کارنامه سیاسی دیگری ندارند. در واقع، درست همان زمان که بخشهای به ظاهر رادیکالتر اصلاحطلبان مدعی ضرورت شفافسازی شورای عالی و «اصلاح اصلاحات» هستند، این شخص عارف است که عملا دارد وزنه خودش را تقویت میکند. حتی خبرهای پراکندهای به گوش میرسد که ایشان مستقیما خطاب به سیدمحمد خاتمی هم پرخاش کرده که اگر تغییرات باب میلاش نباشد، از شورا کناره میگیرد و با تشکیل یک حزب مستقل، «شورا را زیر ضرب امنیتی» میفرستد!
استیصال مکرر
تا اینجای کار شاید گمان رود که همه چیز در سودجویی و فرصتطلبی یک شخص خلاصه شده؛ اما این همه واقعیت نیست. مشکل اینجاست که رقبا و آلترناتیوهای عارف هم دستکمی از خود او ندارند. تقریبا تمامی احزاب رسمی اصلاحطلب و البته اعضای فعال در شورای عالی سیاستگذاری با استراتژی معروف «فشار از پایین، چانهزنی در بالا» مرزبندی شدید دارند. استراتژی این گروه ضرورت حفظ «آرامش در پایین» است.
بدین ترتیب، اکثر منتقدان عارف در درون شورا، در شیوه سیاستورزی هیچ تفاوت خاصی با او ندارند. آنها هم به اندازه عارف به مردم بیاعتماد و خواستار حفظ فاصله جریان اصلاحات با جنبشهای اجتماعی هستند. تنها شانسی که این گروه دارند این است که فعلا میتوانند همه گناهها را به گردن عارف بیندازند و شرایط را به گونهای جلوه دهند که اگر خودشان به جای عارف قرار بگیرند، وضعیت دگرگون خواهد شد.
البته گرایش سومی هم در میان اصلاحطلبان وجود دارد که به چهرههایی موجه اما مستقل و پراکنده متکی است. این گرایش که هیچ نفوذ قابل ذکری در شورای عالی اصلاحطلبان ندارد، همچنان معتقد به ضرورت پیوند میان «جنبش اجتماعی» و «سیاستورزی درون حکومت» است و به استراتژی معروف «فشار از پایین» اعتقاد دارد. طبیعتا این گروه نیز از عارف انتقاد میکند؛ با این حال، آلترناتیوهای عارف در درون شورا تلاش میکنند که این انتقاد را، به جای «انتقاد از استراتژی عارف» به سوی «انتقاد از شخص عارف» منحرف کنند تا از پشتوانه اجتماعی این جریان سوم به سود پیشبرد اهداف خود استفاده کنند. بدین ترتیب، بعید نیست که این گرایش سوم ناچار باشد برای جدا کردن حساب خودش از تمامی آنانکه حضور فعال بدنه اجتماعی را یک تهدید قلمداد میکنند، ای بسا از نام «اصلاحطلبی» نیز فاصله بگیرد. درست به مانند میرحسین موسوی که چنین کرد و حرکت جدیدی به نام جنبش سبز پدید آورد.
آشفتهبازار پیچیدهای که گوشهای از آن تصویر شد در شرایطی به وجود آمده که اوضاع کلی کشور با سرعتی خیره کننده رو به وخامت و حتی سقوط گذاشته است. در چنین شرایطی، جریاناتی که حتی از پس جدالهال داخلی خود نیز بر نمیآیند، بعید است که بتوانند مدعی اصلاح کل مملکت شوند. قول معروفی است که میگوید: «بزرگترین رهبر انقلاب ۵۷ خود شخص شاه بود». بعید نیست که آیندگان نیز، یکی از عامل فروپاشی نظام و ای بسا کل کشور را همین جریاناتی قلمداد کنند که با ناکاردانی، فرصتسوزی و حتی فساد خود، اکثر بدنه وفادار به اصلاحات را هم به ناامیدی کشاندند.
کانال «مجمع دیوانگان»
@Divanesara
.
#A 179
https://t.me/divanesara/713
آرمان امیری @ArmanParian - از خیزش موج «پشیمانم» در فضای مجازی چندان دور نشدهایم. موج نارضایتیهای عمومی، حتی اگر به پشیمانی از آرای اصلاحطلبانه هم ختم نشود، دستکم توقع تحرک بیشتری از جانب آنان دارد. با این حال، حتی گسترش امواج انتقادی هم نتوانست تحرک خاصی در اردوگاه اصلاحطلبان ایجاد کند. حالا خیلیها هستند که از خود میپرسند: بالاخره حضرات اصلاحطلب مشغول چه کاری هستند؟
یک استخوان در گلو
وقتی در نمازجمعه معروف ۲۹ خرداد ۸۸، رهبری سرنوشت خودش را به احمدینژاد گره زد، حسابش را نمیکرد که جناب نزدیکالنظر از این حاشیه امنیت چه استفادهای خواهد کرد و چطور به بلای جان خودش بدل میشود. آنچه احمدینژاد با رهبری کرد را همه میدانیم؛ اما آنچه را که احتمالا بسیاری نمیدانند، معامله مشابهی است که محمدرضا عارف با شخص سیدمحمد خاتمی کرد.
در جریان انتخابات ۹۲، عارف در برابر رای اکثریت اصلاحطلبان، مبنی بر کنارهگیری به سود روحانی بیشترین مقاومت را کرد. در نهایت هم بدون نام بردن از روحانی کنار کشید و منتاش را بر سر خاتمی گذاشت. با این حال تعارفات مرسوم دیپلماتیک باعث شد که از او با عنوان بیمسمای «مرد اخلاق» یاد شود. عنوانی که او بیشترین سوءاستفاده را از آن کرد و به استخوانی در گلوی اصلاحطلبان بدل شد. حتی سرلیستی فهرست امید هم به فروکش کردن شهوت عارف به قدرت نینجامید تا او همچنان به دنبال سهم بیشتر و البته سودای ریاستجمهوری ۱۴۰۰ باشد.
به موازات افزایش نارضایتی اجتماعی و انتقادات گسترده به عملکرد عارف، او مشغول تزریق نیروهای جدید به ترکیب شورای عالی است. نیروهایی بسیار جوان که بجز وابستگی به شخص خودش هیچ کارنامه سیاسی دیگری ندارند. در واقع، درست همان زمان که بخشهای به ظاهر رادیکالتر اصلاحطلبان مدعی ضرورت شفافسازی شورای عالی و «اصلاح اصلاحات» هستند، این شخص عارف است که عملا دارد وزنه خودش را تقویت میکند. حتی خبرهای پراکندهای به گوش میرسد که ایشان مستقیما خطاب به سیدمحمد خاتمی هم پرخاش کرده که اگر تغییرات باب میلاش نباشد، از شورا کناره میگیرد و با تشکیل یک حزب مستقل، «شورا را زیر ضرب امنیتی» میفرستد!
استیصال مکرر
تا اینجای کار شاید گمان رود که همه چیز در سودجویی و فرصتطلبی یک شخص خلاصه شده؛ اما این همه واقعیت نیست. مشکل اینجاست که رقبا و آلترناتیوهای عارف هم دستکمی از خود او ندارند. تقریبا تمامی احزاب رسمی اصلاحطلب و البته اعضای فعال در شورای عالی سیاستگذاری با استراتژی معروف «فشار از پایین، چانهزنی در بالا» مرزبندی شدید دارند. استراتژی این گروه ضرورت حفظ «آرامش در پایین» است.
بدین ترتیب، اکثر منتقدان عارف در درون شورا، در شیوه سیاستورزی هیچ تفاوت خاصی با او ندارند. آنها هم به اندازه عارف به مردم بیاعتماد و خواستار حفظ فاصله جریان اصلاحات با جنبشهای اجتماعی هستند. تنها شانسی که این گروه دارند این است که فعلا میتوانند همه گناهها را به گردن عارف بیندازند و شرایط را به گونهای جلوه دهند که اگر خودشان به جای عارف قرار بگیرند، وضعیت دگرگون خواهد شد.
البته گرایش سومی هم در میان اصلاحطلبان وجود دارد که به چهرههایی موجه اما مستقل و پراکنده متکی است. این گرایش که هیچ نفوذ قابل ذکری در شورای عالی اصلاحطلبان ندارد، همچنان معتقد به ضرورت پیوند میان «جنبش اجتماعی» و «سیاستورزی درون حکومت» است و به استراتژی معروف «فشار از پایین» اعتقاد دارد. طبیعتا این گروه نیز از عارف انتقاد میکند؛ با این حال، آلترناتیوهای عارف در درون شورا تلاش میکنند که این انتقاد را، به جای «انتقاد از استراتژی عارف» به سوی «انتقاد از شخص عارف» منحرف کنند تا از پشتوانه اجتماعی این جریان سوم به سود پیشبرد اهداف خود استفاده کنند. بدین ترتیب، بعید نیست که این گرایش سوم ناچار باشد برای جدا کردن حساب خودش از تمامی آنانکه حضور فعال بدنه اجتماعی را یک تهدید قلمداد میکنند، ای بسا از نام «اصلاحطلبی» نیز فاصله بگیرد. درست به مانند میرحسین موسوی که چنین کرد و حرکت جدیدی به نام جنبش سبز پدید آورد.
آشفتهبازار پیچیدهای که گوشهای از آن تصویر شد در شرایطی به وجود آمده که اوضاع کلی کشور با سرعتی خیره کننده رو به وخامت و حتی سقوط گذاشته است. در چنین شرایطی، جریاناتی که حتی از پس جدالهال داخلی خود نیز بر نمیآیند، بعید است که بتوانند مدعی اصلاح کل مملکت شوند. قول معروفی است که میگوید: «بزرگترین رهبر انقلاب ۵۷ خود شخص شاه بود». بعید نیست که آیندگان نیز، یکی از عامل فروپاشی نظام و ای بسا کل کشور را همین جریاناتی قلمداد کنند که با ناکاردانی، فرصتسوزی و حتی فساد خود، اکثر بدنه وفادار به اصلاحات را هم به ناامیدی کشاندند.
کانال «مجمع دیوانگان»
@Divanesara
.
Telegram
مجمع دیوانگان
در اردوگاه اصلاحطلبان چه خبر است؟
#A 179
کانال «مجمع دیوانگان»
@Divanesara
.
#A 179
کانال «مجمع دیوانگان»
@Divanesara
.